🌻مثل یک بغض که هنگام سفر می شکند
دیدن دشمنی از دوست کمر می شکند
🌻چون اجل حکم به کشتار درختان بدهد
هرچه را "اَرِّه" نیانداخت، "تبر" می شکند
اوجِ شق القمر این ست که هنگام وداع
ماه در مردمکِ دیده ی تر می شکند
🌻از "قضا" قول مراعات گرفتیم ولی
آنچه را دست قضا نیست "قَدَر" می شکند
"ای که از کوچه ی معشوقه ما می گذری"
عاقبت پای تو هنگام گذر می شکند...!
#رضا_گرجي
@Dariche1
12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصور کن حرم نزدیک باب القبله بنشینی...
عجب حالی عجب عشقی عجب تصویر گیرایی...
بمان با من بمان رویای شیرینم غزل با من...
خیالاتی شدن هم کار زیبایی ست گهگاهی...
منم.. دلتنگ دیدارم منم.. لبریز بارانم..
مرا امسال میخوانی ببندم بار همراهی...
پدرجانم اباصالح تمنا میکنم مولا...
مرا با خود ببر در بین موکب های صحرائی...
شنیدم مادرت با شوق می گوید هلا بیکم...
هلا بیکم لزُوّاری هلا بیکم لزُوّاری..
نمیخواهم خدایا اربعین در خانه ام باشم....
نجف تا کربلا غوغاست محتاجم به بیتابی...
دلم زخمی ست تنهایم جهانم سرد و تاریکست...
فقط یک آرزو دارم حرم با عطر پاییزی...
تحمل میکنم هر مشکلی را مشکلی هم نیست...
ولی شاید نباشد سال دیگر ،عمر و فردایی...
حدوداً چند سالی هست در هجران دیدارم...
دلم طاقت ندارد اربعینی کن مرا آری...
سکوتی چشم ها را بست باید منتظر باشم...
دلم وابستگی دارد عجب حلوای شیرینی...
#محمدجواد_جهانی
@Dariche1
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
التفاتی نیست،عشاق شما را،با بهشت!🖤
درمیان دو حرم،فردوس پیدا می کنند!🖤
@Dariche1
💖✨
امروز را آرام تر...، با من مدارا کن
آه ای پری، وردی بخوان، بر من دری وا کن
دلگیرم از تو، از خودم، از "بی تو بودن" ها
کمتر مرا درگیر حس "منزوی" ها کن
دنیای تابستانی ات، از من چه می داند
من شاعرم، پاییز را اینگونه پیدا کن
تا ما شدن چیزی نمانده، یک بغل کافیست!
من نه... تو نه... کمتر از این آغوش پروا کن
یک پنجره مرز میان ماست، آئینه!!!
گاهی خودت را در غزل هایم تماشا کن
میخواستی واضح ببینی شور را در من؟
پس اندکی نزدیک تر بر شیشه ام ها کن...
#بهزاد_سعیدی
@Dariche1
🍂🍁🌾
حالِ خرابِ حضرت پاییز مالِ من
شأنِ نزولِ سوره باران به نامِ تو
تنها نه من به مهرِ تو آذر به جان شدم
دلتنگیِ دقایقِ آبان به نامِ تو..!
#سیمین_بهبهانی
@Dariche1
شبی دوباره و ای کاش های تکراری
فدای چشم قشنگت هنوز بیداری ؟
بهار من نکند شرط بسته ایی با خود
تمام پنجره ها را ستاره بشماری ؟
چقدر مانده به اتمام این شب تاریک
چقدر مانده که دست از سکوت برداری ؟
دوباره حرف بزن خوب من نمی خواهد
که احترام سکوت مرا نگهداری
تمام طول شب این بود فکر عاشق تو
که مثل آن همه دیروز دوستش داری ؟
تمام طول شب این بود حرف چشمانت
که آی عاشق دیوانه با توام ، آری
همیشه با تو بهار و همیشه بی تو خزان
حکایت من و تقویم های دیواری
چهار سال از آن صبح عاشقانه گذشت
و تو هنوز به احساس من وفاداری
تو هیچ فرق نکردی هنوز شیرینی
هنوز شکل همان روزهای دیداری
چرا بهانه و ای کاش ما که می دانیم
تمام می شود این انتظار اجباری
دوباره صبح همان صبح ناب خواهد شد
دوباره خواب پر از رنگ و بوی بیداری
#احسان_افشاری
@Dariche1
💔🕛
دوباره ساعت صفر و من و خیابان ها
و من که گم شده ام لا بلای انسان ها
دوباره ساعت صفر و به خانه باید رفت
و من که خانه ندارم ٬ کجا ؟ مسلمان ها !
دوباره ساعت صفر است و بغض من ترک برداشت
خوشا به حال شما ٬ ای همیشه خندان ها !
دوباره ساعت صفر است و زرد می خوانم
غزل-خزان دلم را به گوش طوفان ها
دوباره با غم خود پرسه می زنم در شب
و هم نوای دلم ٬ زوزه ی زمستان ها
دوباره ساعت صفر است و من که می میرم
به روی حیرت یخ بسته ی خیابان ها
دوباره ساعت صفر است و نعش یک انسان
به روی دست زمین مانده ٬ آی انسان ها !
#رضا_اسماعیلی
@Dariche1
⛧
دوباره عطرِ تو پیچید و شد نشانِ سکوت
نشسته دردِ عمیقی به استخوان سکوت
صدای شُرشُر باران،صدای خِش خِش برگ
صدایِ پایِ تو آمد در این خزانِ سکوت
سکوت معنی تلخ نگفته های دل است
کسی نگفته چرا شعرِ بی زبانِ سکوت
دوباره نیمه شب و رَدِّ اشکِ خشکیده
نشسته باز دلم پایِ گفتمانِ سکوت
صدایِ ساعتِ شماطه دار میگوید...
تمام ثانیه ها هم شد امتحانِ سکوت
دلم برای خودم تنگ میشود گاهی...
ز سخت جانی من هم بُرید امانِ سکوت
قلم به واسطه ی دل نوشته واژه ی نو
ولی نخوانده کسی واژه ی نهانِ سکوت
سکوت میکنم و درد میکشم شاید
رسد صدایِ پیامم به کهکشانِ سکوت
تمامِ عشق و جنونم نشسته در غزلم
و شاه بیتِ غزل هم که شد بیانِ سکوت
#فاطمه_صادقی(روژان)✍🏻
@Dariche1
💔💔💔💔💔💔💔💔
برسانید به گوشش که دلی را که شکست
و غروری که ترک خورد، حلالش باشد ...
@Dariche1
طبق معمول یکی بی سر پا جامانده....😔🖤💔
اربعینی هاالتماس دعا...🙏🤲
@Dariche1
🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
حس تنهای درونم
می گوید:
تو خدارا داری☺️
و
خدا اول آخر باتوست☝️
و
خداوند عشق است❤️💕
#سهراب_سپهری
@Dariche1
در پیش من آتش مزن بال و پرت را
خونین مکن جان پدر چشمترت را
فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کمکم عزیزم بسترت را
آماده کن از آن کفنها دومین را
بیرون بیاور یادگار مادرت را
بگذار روی سینهام باشد حسینت
بگذار بر قلبم حسن را، دخترت را
بگذار با طفلان تو قدری بسوزم
حالا بگویم حرفهای آخرت را
زاری مکن بر حال من با حال و روزت
خاکی مکن دنبال بابا معجرت را
تو بار شیشه داری و میترسم از تو
خیلی مواظب باش طفل دیگرت را
وقتی که میریزند هیزم روی هیزم
وقتی که میسوزاند آتش، سنگرت را
بابا حواست باشد آنجا محسنت را
بابا مواظب باش پشت در، سرت را
ای کاش میشد روضۀ باز و نمیشد
وقتی علی میشوید آهسته پرت را
این جملۀ آخر عزیزم با حسین است:
«با خود مبر در قتلگه انگشترت را»
شهادتِ #پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
سروده حسن #لطفى
◾️بیست هشتم #صفر
@Dariche1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداهر روز صبح
زنگ بیدارباش رامیزند!
خورشید میتابد و
شهر،خمیازه میکشد
گلها رو به
سوی تومیکنندو
شاداب میشوند..
سلام ✋صبح زیباتون بخیر♥
@Dariche1
💔💘🖐
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن
#فاضل_نظری
@Dariche1
💞💓💗
در آغوش هم
در اين دايره بى پايان
من امتداد توام
يا تو امتداد منى ؟
@Dariche1
🌊🌪🌟
خوشبختی همین کنار هم بودن هاست
همین دوست داشتن هاست
خوشبختی همین لحظه های ماست
همین ثانیه هایی ست که در شتاب زندگی گمشان کرده ایم
@Dariche1
😍🤩💗💗
زندگی را باید کنار گذاشت؛
گاهی حواس را پرت می کند
آدم باید شش دانگ حواسش
به دوست داشتن تو باشد
@Dariche1
💞💕💞💕💞💕💞💕💞💕💞💕
در آغوشم که می گیری
معاهده های صلح تاریخ را به چالش می کشی
عطر پیراهنت
بهترین سفیر صلح جهان است!
@Dariche1
🍂🍁🥀
حریق خزان بود!
همه برگ ها آتش سرخ،
همه شاخه ها شعلهء زرد،
درختان، همه دودِ پیچان
به تاراج باد!
و برگی که می سوخت،
میریخت،
می مُرد.
و جامی ــ سزاوار چندین هزار نفرین ــ
که بر سنگ می خورد!
من از جنگل شعله ها می گذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو می نشست.
و باد غریب،
عبوس از بر شاخه ها می گذشت،
و سر در پی برگ ها می گذاشت.
فضا را، صدای غم آلود برگی، که فریاد می زد،
و برگی که دشنام می داد،
و برگی که پیغام گنگی به لب داشت
لبریز می کرد.
و در چشم برگی که خاموشِ خاموش می سوخت
نگاهی، که نفرین به پاییز می کرد!
حریق خزان بود،
من از جنگل شعله ها می گذشتم
همه هستی ام جنگلی شعله ور بود!
که توفان بی رحم اندوه،
به هر سو که می خواست، می تاخت،
می کوفت، می زد،
به تاراج می برد!
و جانی،
که چون برگ،
می سوخت، می ریخت، می مرد!
و جامی
ــ سزاوار نفرین! ــ
که بر سنگ می خورد!
شب از جنگل شعله ها می گذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دودِ شب رو نهفتم
و در گوشِ برگی ــ که خاموش می سوخت ــ گفتم:
ــ مسوز این چنین گرم در خود، مسوز!
مپیچ این چنین تلخ بر خود، مپیچ!
که گر دستِ بیداد تقدیر کور،
تو را می دواند به دنبال باد؛
مرا می دواند به دنبال هیچ...
@Dariche1
🍂
چون که «عشق» آمد و
همقامتِ آغوش تو گشت؛
در زبان واژهیِ زیبای «بغل» ساختهشد!
#جواد_مزنگی
@Dariche1