eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
4.6هزار ویدیو
106 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
این تصویر را شاید بسیاری از شما دیده باشید؛ ۳۱ سال پیش در ماجرای قیام شیعیان عراق به دستور صدام معدوم، داماد حسین کامل مامور می‌شود تا قیام مردم شهر کربلا را سرکوب کرده و هرکسی در بارگاه سید شهدا (ع) حضور دارد را قتل عام کنند. شاهدان قضیه نقل می‌کنند: حسین کامل رو به حرم میگه ای حسین تو حسینی و منم حسین ومن توپ ۱۰۶ دارم و تو نداری و یک شلیک به حرم مطهر می کنه. بعدها حسین کامل با صدام به مشکل می خوره و به اردن فرار می کنه ، صدام فریبش میدهد و میگه برگرد کارت ندارم ، بعد از مدتی که حسین کامل به عراق بر می گردد ، صدام بهانه می کند و حکم بازداشت او رو می دهد و حسین کامل تو ویلایی که داشته محاصره میشه و با محافظان با تیم مامور بازداشت در گیر میشه ، گویا بعثی ها رسم داشتند که وقتی یکی از مخالفان رو دستگیر می کردند خانه اش رو خراب می کردند ، در اون موقع فرمانده تیم بازداشت حسین کامل دستور میدهد که یک ۱۰۶ بیارید تا خانه رو روی سرشان خراب کنیم ، و با ۱۰۶ اونقدر به ویلا شلیک می کنند تا کاملا خراب میشه ، بعداً متوجه می شوند که این ۱۰۶ دقیقا همونی هست که کامل باهاش به حرم امام حسین علیه السلام شلیک کرده است. (سرنوشت خود صدام هم که بر همگان روشن است) ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | رویای صادقه ♨️ کتابی که به علامه محمدتقی مجلسی توصیه کردند 💢 کتابی که به واسطه آن مردم اصفهان شدند 📚 @DasTanaK_ir
*ماموریت ویژه یکی ازمدافعان حرم برای شناسایی پیکرمطهر شهید‌_محسن‌حججی* 📚 @dastanak_ir *بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها ، پیکر مطهرش توی دست داعشی ها بود* . تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند. ■ *بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند* و داعش هم *پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد* و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. *به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟"* ● می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند. اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف مقرداعش. ※※※※ توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید. ■ *پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت:* "این همان جسدی است که دنبالش هستید!" میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! *این بدن اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!" ● بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: *پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش*؟! حاج سعید حرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده." دوباره فریاد زدم: *"کجای شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"* داعشی به زبان آمد. گفت: " *تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!*" هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر." اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: " *فقط همینجا."* ■ *نمی دانستم چه بکنم* . شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد. توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم: *بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.* ■ *یهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن* . ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله. از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم فرداش حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب *DNA* مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت_زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و *گفت: "پدر و همسر شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم* ." من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی" ■ **نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم* بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ *گفتم: "حاج‌آقا، پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."* *گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو."* التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام." ● *وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم* و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان." هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و *گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"* *راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم* ** 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
چرا اسبها که حیوانات فهمیده و نجیبی هستند، روز عاشورا بر پیکر مطهر امام حسین علیه السلام تاختن؟! حدود هشتاد سال پیش یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند ، دهه اول محرم بوده ، به يكى از روستاهای اطراف منبر می رود. آن روز برف سنگينى مى ‏آمده است. وقتى روضه اش تمام مى ‏شود بايد به يك روستای ديگر با فاصله مثلاً يك فرسخ برود. نقل می کند : عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگينى مى‏ آمد. مقدارى كه آمدم احساس کردم ، گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من ، دارد مى‏ آيد. حدس زدم یه نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد. بعد آن آقا كه پشت سر من مى ‏آمد گفت : « آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم». گفتم : « سلام عليكم» . گفت : «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟) گفتم : « بفرماييد». گفت : « آيا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟ گفتم : « بله من در تاريخ خوانده‏ ام كه چنین کاری کرده اند. آن آقا گفتند : « و اسب ها هم بر بدن رفتند؟» گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.» مدتى گذشت و يك خورده جلوتر آمديم. باز آن آقا گفتند:« آسيد مصطفى! آيا متوكل عباسی خواست قبر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) را، منهدم كند؟» گفتم : بله سعى كرد كه از بين ببرد». گفت : « گاوها را فرستاد كه قبر را شخم بزنند و مساوى كنند؟» گفتم : من در تاريخ خوانده‏ ام كه فرستادند اما گاوها نرفتند. گفت « چطور؟ اسب كه حيوان نجيب و خوش فهمى است و در عالم خودش بيش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارك حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) رفت ولى آن گاوها حتى بر قبر مطهر هم نرفتند و قبر را از بين نبرند؟!» آقا سید می گوید: من به فکر رفتم که عجب سوالى شد! اين از محدوده توانائى فکری اين آبادى و اين منطقه بيرون است! داشتم به جوابش هم فكر مى‏ كردم. گويا حس كردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد. گفتم : « البته اين قضيه يك جوابى دارد». گفتند : « چى هست؟» گفتم : « روز عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه ‏السلام) خواسته بودند كه هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى اين يك مشت استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خودشان خواسته بودند كه اسب بر بدن مبارکشان برود. خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند. اما در جريان متوكل، اينها مى‏ خواستند آثار حضرت را از بين ببرند. نظر امام حسین (علیه السلام) بر از بين رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى‏ خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به اين وسيله بهره ببرند و مقرّب به خدا شوند». آن آقا كه پشت سر بود، فرمود:« درست است.» آقا سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه كردم ديدم هيچ كسى نيست حتى جاى پائى غير از همين مسيرى كه من آمده‏ ام، نيست...(فهمیدم آقا امام زمان علیه السلام بوده اند) م_رضا یوسفی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
استوری جدید علی کریمی😂😂 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان این فیلم👆 را اینجا بخوانید👇 حمید حیدری: 🔹در سمت تل زینبیه تکه زمین بزرگی بود با بنری روی سر در آن. روی بنر نوشته بود موکب ستاد بازسازی عتبات عالیات. در آن تکه زمین دو چادر خیلی بزرگ برپا کرده بودند شبیه سوله‌ها و هر شب چند هزار نفر آنجا اسکان پیدا می‌کردند. 🔹هوا بسیار سرد بود و به هر نفر نهایتا یک پتو می‌رسید که جواب‌گوی آن سرما نبود. گروه کوچک ما در یکی از کانتینرهای این موکب مستقر بود چرا که وسایل تصویربرداری‌مان زیاد بود و... 🔹روز دوم حضورمان در کربلا بود که شهید حسین همدانی و خانواده‌اش برای اسکان آمدند آنجا. باورم‌ نمی‌شد فرمانده مهمی از نیروی قدس که آن زمان اشراف کاملی بر عراق داشت برای اسکان چنین جایی آمده باشد. 🔹آفتاب تازه طلوع کرده بود و من دوربین را برداشته بودم که بروم بیرون و تصویر بگیرم. دیدم همدانی روی مقوایی نشسته و زیارت‌نامه‌ای می‌خواند.از دور لنز را تله کردم و شروع کردم به تصویر گرفتن. به محض اینکه متوجه شد، زیارت‌نامه را در جیب گذاشت. 🔹همدانی حتی یک لحظه هم نمی‌خواست به چشم بیاید و نگاهی را به خودش معطوف کند و سد راهی باشد برای نگاه‌هایی که باید سمت خدا باشند. 📚 @DasTanaK_ir
شهید آیت چه اسراری از میرحسین می‌دانست که با ۶۰ گلوله ترور شد ؟ 📚 @DasTanaK_ir
بخشی از وصیتنامه سردار شهید حاج حسین همدانی 📚 @DasTanaK_ir
... ترانه علی دوستی هم خفه خون گرفته.... 📚 @DasTanaK_ir
داستان علامه مجلسي در‌ خصوص صحيفه سجاديه در دوران بلوغم در‌ جستجوي بدست آوردن رضاي حق بودم در‌ اين راه از‌ هيچ تلاشي فروگذار نمي کردم ‌و‌ تنها آرامش من‌ ياد خدا بود. شبي حضرت ولي عصر را‌ در‌ خواب ديدم که در‌ مسجد قديم اصفهان نزديک دربي که الان محل تدريس من‌ است ايستاده، به‌ حضور مبارکش سلام کرده ‌و‌ رفتم که پاي حضرتش را‌ ببوسم، مانع شد. دستش را‌ بوسيدم ‌و‌ از‌ مسائلي چند که حل ‌آن برايم دشوار شده بود سؤال نمودم..... به آقا عرض کردم با‌ توجه به‌ اينکه اين توفيق هميشه در‌ اختيارم نيست که به‌ حضور شما مشرف شوم، تقاضا دارم که کتابي به‌ من‌ لطف کنيد تا‌ نسخه دائمي زندگيم باشد. فرمود: کتابي به‌ مولانا محمد تاج دادم. ‌آن کتاب همان است که مي‌ خواهي، برو ‌و‌ از‌ او‌ بگير ‌و‌ در‌ عالم خواب او‌ را‌ شناختم ‌و‌ براي گرفتن کتاب حرکت کردم ‌و‌ از‌ درب مسجد که مقابل ولي عصر بود خارج شدم ‌و‌ به‌ طرف محله خربزه فروشان که يکي از‌ محلات اصفهان است رفتم. به‌ محض ديدن من‌ محمد تاج گفت ولي عصر تو‌ را‌ فرستاده؟ پاسخ داد: آري. از‌ بغل خود کتابي بيرون آورد تا‌ گشودم فهميدم که اين کتاب از‌ کتب ادعيه است. با‌ گرفتن کتاب ‌آن را‌ بر‌ روي ديدگان قرار داده ‌و‌ به‌ طرف بقية الله الاعظم حرکت کردم که در‌ همين حال از‌ خواب برخواستم ‌و‌ ديدم از‌ کتاب خبري نيست. تا طلوع صبح به‌ تضرع ‌و‌ گريه پرداختم. پس‌ از‌ نماز صبح ‌و‌ تعقيب به‌ ذهنم رسيد که منظور حضرت از‌ مولانا محمد همان شيخ بهائي است ‌و‌ اينکه حضرت فرموده است مولا محمد تاج به‌ دليل جايگاه شيخ در‌ بين عالمان است. لذا به‌ طرف مدرسه شيخ حرکت کرده ‌و‌ ديدم که شيخ بهائي به‌ مقابله صحيفه سجاديه مشغول است. خوابم را‌ براي او‌ نقل کردم ‌و‌ چنين تأويل نمود: «مژده که خواب حکايت از‌ افاضه علوم الهي ‌و‌ معارف يقيني دارد ‌و‌ با‌ توجه هدفي که داري ‌و‌ در‌ پي‌ ‌آن هستي، خواهي رسيد.» اما با‌ اين تعبير دلم آرام نگرفت ‌و‌ به‌ سوي يافتن گمشده خود بودم به‌ ذهنم رسيد که به‌ همان نقطه اي‌ که در‌ خواب ديدم بروم (بازار خربزه فروش ها) بدان سو حرکت کردم ‌و‌ تا‌ رسيدن به‌ ‌آن محل يکي از‌ صالحان ‌و‌ نيکان را‌ که اسمش «حسن» ‌و‌ ملقب به‌ «تاجا» بود ديدم. به‌ جانبش رفتم ‌و‌ بر‌ او‌ سلام کردم. بدون اينکه من‌ سخن بگويم گفت فلاني نزد من‌ کتاب هاي وقفي وجود دارد. طلاب از‌ من‌ مي‌ گيرند ولکن به‌ شرائط وقف عمل نمي کنند. با‌ شناختي که از‌ تو‌ دارم، تو‌ به‌ شرائط وقف توجه داشته ‌و‌ عمل خواهي کرد، با‌ هم برويم کتاب ها را‌ ببين ‌و‌ هرچه نياز داري بردار. با‌ هم به‌ کتابخانه رفتيم. اولين کتابي که به‌ من‌ داد همان کتابي بود که ‌آن را‌ در‌ خواب ديده بودم با‌ ديدن کتاب شروع به‌ گريه ‌و‌ ناله کردم ‌و‌ گفتم همين يک کتاب مرا بس است. الآن يادم نيست که آيا خوابم را‌ براي او‌ تعريف کردم يا‌ نه به‌ هر‌ حال نزد شيخ بهائي رفتم ‌و‌ صحيفه خود را‌ ‌و‌ با‌ نسخه اي‌ که از‌ جد شيخ در‌ اختيارش بود که ‌آن نسخه از‌ نسخه شهيد نوشته بود ‌و‌ شهيد هم نسخه خود را‌ از‌ نسخه عميدالروساء ‌و‌ ابن السکون نوشته بود ‌و‌ ‌آن نسخه با‌ نسخه با‌ واسطه ‌و‌ يا‌ بي واسطه ابن ادريس مقابله شده بود، مقابله کردم ‌و‌ جالب اين است که نسخه اي‌ که به‌ هدايت ولي عصر در‌ اختيار من‌ قرار گرفت نسخه اي‌ بود که به‌ خط‌ شهيد نوشته شده بود ‌و‌ اين نسخه از‌ تمام جهات حتي با‌ آنچه که در‌ حاشيه نسخه ها بود، کاملا مطابقه داشت. با‌ مقابله نسخه، کار مقابله نسخه ها با‌ نسخه من‌ آغاز شد ‌و‌ به‌ برکت نسخه اعطائي ولي عصر (عج) صحيفه سجاديه همانند خورشيد در‌ همه شهرها ‌و‌ همه خانه ها درخشيد به‌ ويژه در‌ اصفهان که بيشتر مردم به‌ يک اکتفا نکرده ‌و‌ چند نسخه از‌ صحيفه را‌ در‌ خانه ها داشتند ‌و‌ به‌ برکت صحيفه سجاديه بيشتر آنها از‌ صالحان ‌و‌ اهل دعا شده ‌و‌ بسياري از‌ آنها مستجاب الدعوة شدند ‌و‌ همه اين آثار از‌ برکت معجزه ولي عصر بود ‌و‌ علوم ‌و‌ دانش هائي که به‌ برکت از‌ صحيفه به‌ من‌ عطا شده قابل احصاء نيست ‌و‌ اين از‌ فضل خدا بر‌ ما‌ ‌و‌ بر‌ مردم است. (روضة المتقين، ج۱۴، ص ۴۱۹) ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
📚 باقی مانده هزینه های مراسم عاشورا 💠 سؤال: باقی‌ مانده اموالی که به عنوان هزینه‌ های مراسم عاشورای امام حسین(ع) جمع ‌آوری می‌ شود، در چه موردی باید خرج شود؟ ✅ جواب: اگر شرعی صورت گرفته، تابع نذر است و گرنه می‌ توان با کسب اجازه از اهدا کنندگان، اموال باقی مانده را در امور خیر مصرف کرد یا آن‌ها را برای مصرف در آینده نگاه داشت. 📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
📲 دورۀ کاربردی مدیریت رسانه در خانواده قبل از اینکه فرزندانتان دچار آسیب‌های فضای‌مجازی شوند، آموزش ببینید. 🔸به‌صورت آنلاین و آفلاین🔸 🔹بررسـی تخصصی آسیب‌هــای رســانه‌ها 🔸بیان راهکارهای مهم مدیریت رســـانه‌ای 🔹معرفی ۱۰۰ جلد کتاب و ۱۰۰ بازی مـناسب 🔸جذب منتخبین برای تـدریس و پـژوهش 🔖 به همراه ارائه گواهی معتبر 📝 جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر عدد 3 را به شناسۀ زیر ارسال فرمایید👇 🆔@P_BASIRAT_R 🕌 تشکیلات تربیتی رسانه‌ای «مأذنه» 👇 http://eitaa.com/joinchat/2285371409C307d2278f0
چرا منو برداشتی؟ با توام خانوم... چراااااا گوش نمیکنی؟ تو رو خدا منو نبر. ولی زن جوان هیچ توجهی به فریادهای من نمیکرد. انگار کر شده بود. زدم زیر گریه :تو حق نداری منو ببری، حق نداری. میفهمی؟؟ ولی باز هم جوابی نشنیدم. من را در پارچه‌ای پیچیدند. باورم نمیشد دارند به زور من را از کنار کسی که این همه دوستش داشتم می بردند. همه جا تاریک شد. خاطرات بودنم در کنارش را مرور می‌کردم و به پهنای صورت اشک می ریختم. بالاخره چمدان بعد از ساعت ها باز شد. ابتدا نور کمی دیده میشد ولی بعد همه چمدان پر از نور شد. آنجا پر از سوغاتی های رنگارنگ بود. دستی به داخل چمدان و به سمت من آمد. خودم را کنار کشیدم، هر کاری کردم، که خودم را پنهان کنم. نشد که نشد. آن دست من را گرفت و از چمدان بیرون برد. همهمه ی عجیبی بود. هر کس مرا در دستش می‌دید می‌گفت: یه کمم به من بدید. اندازه ی پر یه مگسم خوبه. با تعجب نگاهشان می کردم. من را کجا می بردند؟ ناگهان زن وارد اتاق کوچکی که دختر بچه ای با موهای بلوند، چشم های سبز و صورتی مثل قرص ماه در آن خوابیده بود، شد. از دیدن دخترک که به شدت مریض بود ناراحت شدم. زن کنار تخت زانو زد: رقیه جان مادر، تربت امام حسین رو آوردم و آرام من را روی لبهای دخترش گذاشت. دلم قرار گرفت. لبخند رضایت روی لبهایم نشست. چقدر زیبا، نامش رقیه بود و منتظر تربت امام حسین علیه السلام، برای شفا. خودم را به آب دهانش سپردم تا عشق حسین مثل قبل سر پایش کند. چه سفر دلنشینی داشتم و چه سوغاتی گرانبهایی برای رقیه بودم. ✍️ به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی گروه تبلیغی تارینو ــــــــــــــــ 🚩 در پرتگاه مجازی، مجهز باش... 👈پاسخ‌به‌شبهات‌فــجازی👇 🆔 @Shobhe_ShenaSi
نماز مرد و زن در یک مکان 📚 @DasTanaK_ir
تأثیر روضه در کاهش افسردگی گفته میشه شش مکانیزم برای کاهش افسردگی دربین انسان‌ها وجود داره که همه‌ی آن‌ها یکجا، آسان و ارزان در روضه و عزاداری اهلبیت علیهم السلام وجود دارد یکم: برون‌ریزی یا تخلیه هیجانی بوسیله اشکه و این باعث میشه هیجانات منفی باقیمونده در بدن کم بشه دوم: اگه کسی احساس گناه حل‌نشده‌ای داره ممکنه گرایش به افسردگی پیدا کنه اما باشرکت در عزاداری و امید به رحمت خدا، این امید احساس گناه رو تا حدی خنثی و افسردگی روبرطرف می‌کنه سوم: یکی‌از دلایل افسردگی احساس تنهاییه، شرکت در مراسم عزاداری اهل‌بیت(علیهم‌السلام)اونم همراه با جمعیت زیاد باعث میشه فرد خودش رو تنها نبینه و خودش روعضو یک گروه منسجم بزرگی بدونه و به این ترتیب احساس حمایت اجتماعی می‌کنه چهارم: یک مکانیزم پیشنهادی دیگه اینه که ضعف سرمایه‌های معنوی باعث افزایش آسیب‌پذیری روانی وافسردگی میشه که در عزاداری اهل‌بیت علیهم‌السلام حجم بالایی از این سرمایه‌های معنوی قابل اکتسابه پنجم: افراد افسرده یا در معرض ابتلا به افسردگی،در مراسم عزاداری حسینی این فرصت رو پیدا می‌کنن تا مصائب خودشون رو با مصائب امامشون که او رو از خودشون بهتر می‌دونن مقایسه کنن و از بزرگ‌نمایی مصائب خودشون پرهیز کنن و از همه مهمتر متوجه میشن که عزیزتر از اونا در درگاه خدا مشکلات بزرگتری داشتن و این، تحمل مشکلات رو برای عزادارا آسون می‌کنه ششم: یکی دیگه از دلایل افسردگی احساس پوچی، بی‌هدفی و بی معناییه؛ در مراسم سوگواری سیدالشهداء(علیه‌السلام)فرد این فرصت رو پیدا می‌کنه تا همسو با اهل‌بیت زندگی پرمعناتر و هدفمندتری رو شروع کنه و به این ترتیب از افسردگی فاصله می‌گیره در پی: تجربه‌ای از محمدصادق و محمدباقر متوسل ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
راه فهم مقامات ائمه علیهم السلام 📚 @DasTanaK_ir
بوستان حدیث 📚 @DasTanaK_ir
میگن سخنران و گوینده خوبی نیست، اما اما نمیگن سخن‌دان و شنونده خوبی است.... 📚 @DasTanaK_ir
حالا که سلمان رشدی رو زدن، پمپئو و ترامپ و بولتون از امشب باید دوبله سوبله پوشک ببندن، دیگه یه لایه جواب نمیده(: 🗣ایشی‌خاکی‏ 📚 @DasTanaK_ir
فدایی داری 😘 📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی آیه الله سید احمد نجفی (معروف به آقاجون) در مورد مقام و منزلت رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای 📚 @DasTanaK_ir
ابوسعيد ابوالخير شبی در عالم رويا نفْس خود را ديد بی نهايت فربه! به نفْس گفت: ای نفس! من تو را اين همه رياضت دادم و سختی چشاندم، پس چگونه تو همچنان چاق و فربه مانده‌ای!؟ نفس گفت: آری! تو بسيار بر من سخت گرفتی اما آنچه را كه ديگران از تو تمجيد می‌كردند و تعريف، بر خود حمل نمودی و حق دانستی. اين فربگی حاصل همان تكبر و خودشيفتگی و باور تمجيد ديگران است. گويند ابوسعيد ديگر هيچگاه در آنجا كه از وی تعريف و تمجيد می كردند، حاضر نشد! 📚 @DasTanaK_ir