فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ | شعر خوانی حاج قاسم در همدان
تو مکن تهدیدم از کشتن
که من تشنه زارم به خون خویشتن
گر که ریزد خون من آن دوست رو
پای کوبان جان برافشانم بر او
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون جهند از دست خود دستی زنند
چون رهند از نقص خود رقصی کنند
#مرد_میدان
📚 @dastanak_ir 👈💯
📙داستان ژاندارک
دختر با ایمان فرانسوی که به جرم جادوگری سوزانده شد
▪️ژاندارک دخترى روستایى بود که در جریان جنگهای ۱۰۰ساله میان فرانسه و انگلیس ظهور کرد. این دختر ۱۸ساله از جنوب رود لوآر به سمت اورلئان حرکت کرد و سر راه با خود ده ها هزار کشاورز و مردم فقیر را براى فتح اورلئان همراه کرد.
▪️اورلئان که اکنون به دلیل هفت ماه گرسنگى در آستانه سقوط بود با رسیدن قواى کمکى ژاندارک جانى تازه یافت و سپاه انگلیس از ۲ سو مورد حمله قرار گرفت و طى ۹ روز عقب نشینى خود را آغاز کرد.
▪️از آن پس ورق جنگ برگشت. در ۱۴۲۹ نیروهاى همراه ژاندارک مبدل به قدرتى بسیار مهیب شدند و اشراف فرانسه به وحشت افتاده و پس از آن که ژاندارک موفق به عقب راندن انگلیسى ها از شامپانى شد وى را در بیرون قلعه کومپینى در محاصره انگلیسى ها تنها گذاشتند.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 اولین تزریق واکسن کرونای ایرانی به "طیبه مخبر" دختر رئیس ستاد اجرایی فرمان امام انجام گرفت.
آفرین به آقای مخبر و تیم تبلیغات و مشاوران رسانهای شون بخاطر این حسن انتخاب و حرکت دقیقی که انجام دادند. واقعا از شنیدن این مصاحبه لذت بردم.
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچوقت خودتو نباز
آفرین👌
📚 @dastanak_ir 👈💯
هیس ساکت - @mer3otv.mp3
3.42M
#قصه_کودکانه
هر شب
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
🎥 اگه زیپ کاپشنتون تو این سرمای زمستون خراب شده با این راهکار به راحتی درستش کنید.
📚 @dastanak_ir 👈💯
🔵 نکتهای مهم از داستان عجیب موسی(ع) و عبد صالح در قرآن
🔹 داستان موسی(ع) و عبد صالح که در قرآن کریم آمده داستان عجیبی است. یک نکته بزرگ که از این داستان استفاده میشود این است که تابع و پیرو تا آنجا تسلیم متبوع و پیشواست که اصول و مبادی و قانون نشکند و خراب نشود. اگر دید آن متبوع کاری برخلاف اصول و مبانی انجام میدهد نمیتواند سکوت کند.
🔸 گو اینکه در این داستان عملی که عبد صالح کرد از نظر خود او که افق وسیعتری را میدید و به باطن موضوع توجه داشت برخلاف اصول نبود بلکه عین وظیفه و تکلیف بود، ولی سخن در این است که چرا موسی(ع) صبر نمیکرد و زبان به انتقاد میگشود؟ با اینکه وعده میداد و به خود تلقین میکرد که اعتراض نکند باز هم اعتراض و انتقاد میکرد.
🔹 نقص کار موسی(ع) در اعتراض و انتقاد نبود، در این بود که به رمز مطلب و باطن کار آگاه نبود. البته اگر به رمز مطلب آگاه میشد اعتراض نمیکرد؛ و مایل بود که برسد به رمز مطلب، ولی مادامی که از نظر او عملی برخلاف اصول و قانون الهی است ایمان او به او اجازه نمیدهد سکوت کند.
🔸 بعضی گفتهاند اگر تا قیامت عمل عبد صالح تکرار میشد موسی(ع) از اعتراض و انتقاد باز نمیآیستاد مگر آنکه به رمز مطلب آگاه میشد.
📒 استاد مطهری، ده گفتار، ۱۲۴-١٢٣
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
افشین واقعی در سریال «خانه امن» که بود؟
▪سرباز گمنامی که توسط موساد سر بریده شد!
🔹شهید «سید علی حسینی» سرباز گمنام امام زمان (عج)، فرزند شهید «سید ابوالقاسم حسینی» شهید دوران جنگ تحمیلی است.
🔹او متولد یکم بهمن ماه ۱۳۴۱ و از سربازان گمنام امام زمان (عج) بود که پس از نفوذ به لایههای حساس در سرویس جاسوسی اسرائیل شناسایی و توسط موساد سر بریده شد.
🔹وی در تاریخ بیست و سوم دی ماه ۱۳۹۲ به شهادت رسید و مزار او در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران است.
📚 @dastanak_ir 👈💯
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان_شب ✨
گویند:
ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
💌 و اگر او بخواهد غیرممکن،
ممکن میشود
🌙 شبتون بخیر
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم چطور نبل و الزهرا را آزاد كرد؟
تصاوير ديده نشده از اتاق عمليات آزادی نبل و الزهرا
صدایی که به نیروهای مقاومت روحیه میداد و از دشمن زهر چشم میگرفت...
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻روایت یک عکس ویژه از حاج قاسم!
➖تا حالا بهش دقت کرده بودید؟
⏰ ۳روز تا سالگرد شهادت سپهبد سلیمانی
📚 @dastanak_ir 👈💯
داستان واگذاری پرژه صحن عقیله بنی هاشم به ایران
صحن عقیله بنیهاشم سلامالله علیها در شهر کربلای معلی است. این پروژه قصه خیلی جالبی دارد. اگر در جریان باشید برای صحن حضرت زهرا سلامالله علیها یک مناقصه بینالمللی اعلام کردند که جمهوری اسلامی ایران برنده این مناقصه شد اما درباره کربلا خود تولیت حرم مطهر امام حسین علیهالسلام مردد بود که آیا این پروژه را به ایران بدهد یا نه؟ یعنی حتی خود شیخ مهدی کربلایی تولیت حرم مطهر امام حسین علیهالسلام شک داشت آیا این پروژه عظیم را به ما ایرانیها بدهد یا نه؟
بچههای ما هم خیلی تلاش کردند و چند بار مدیران وقت ستاد به دیدار تولیت حرم مطهر رفتند و رایزنی زیادی صورت گرفت و درخواست داشتند که این پروژه به ما داده شود اما پاسخی قطعی و قاطعی دریافت نکردند و مشخص بود که این پروژه احتمالاً به ما داده نمیشود، تا اینکه در کمال تعجب یک روز دوشنبه بود از دفتر شیخ مهدی کربلایی تولیت حرم مطهر امام حسین علیهالسلام تماس گرفته و گفته بودند پنجشنبه بیایید که در رابطه با این پروژه صحبت کنیم! مجدد ساعت ۱۰ صبح از طریق دفتر شیخ مهدی کربلایی تماس گرفته و گفته بودند فلان ساعت حتماً دفتر شیخ مهدی کربلایی باشید که درباره این پروژه صحبت کنیم.
ما و بچههای فنی مهندسی حرم هم نمیدانستیم ماجرا چیست و چرا ما را خواستند و حتی خود شیخ مهدی تاکید داشتند مدیران ستاد حضور داشته باشند که فیلم این موضوع هست و حتماً ملاحظه فرمودهاید که در آن جلسه شیخ مهدی کربلایی تعریف میکرد که یک دوست لبنانی دارد که آدم متدین و متشرعی است.
شیخ مهدی میگفت که ایشان از لبنان به من زنگ زد و گفت که کربلا چه خبراست؟ من هم درباره وضعیت کلی و درباره داعش برایشان توضیح دادم، این دوست لبنانی گفت که داعش چیز مهمی نیست و تمام میشود، بازهم چه خبر است؟ که گفتم خودم هم کمی کسالت دارم و مریضم.
گفت مشکلی نیست خودت هم خوب میشوی، ازحرم مطهر چه خبر؟ شیخ مهدی این سخنان را با اشک تعریف میکند که دوست من گفت خواب دیدم که در باب رأس حرم مطهر، امام حسین علیهالسلام جلو حرکت میکردند، شما هم بودید و آیتالله #بهجت (ره) از ایران هم بود، حضرت بیبی فاطمه زهرا سلامالله علیها هم در این جمع حضور داشتند و زیر چادرشان قنداقه حضرت زینب سلامالله علیها را به حضرت آیتالله بهجت دادند و فرمودند که این دست شما ایرانیها باشد!
تولیت حرم مطهر امام حسین علیهالسلام در ادامه میگفت به این دوست لبنانیام گفتم که یک چنین پروژه را ما در کربلا داریم و فعلاً مردد هستیم که ساخت آن را به کدام کشور بدهیم، این دوست ما در پاسخ گفت آقا اصلاً تعلل نکنید و این پروژه را تحویل ایرانیها بدهید، چون تعبیر این خواب غیر از این نمیتواند باشد.
وخلاصه صحن مطهر عقیله بنیهاشم ۱۴۰ هزار متر مربع هست و در بهترین نقطه کره خاکی که همان گودال قتلگاه است واقع شده که از یک طرف به تل زینبیه وصل میشود و از طرف دیگر به خیمهگاه حسینی و مهندسان و کارگران ما مشغول به کار هستند.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
📌زیرکی با خود
☘️با خودش فکر می کند چند روز است حال و حوصله نماز خواندن ندارم چه رسد به اول وقت خواندنش..
- آخر این چه وضعی است؟! اگر من مثلا مذهبی حال نماز خواندن نداشته باشم پس بقیه مردم چه؟
+ اصلا چه ربطی داشت به بقیه مردم. آن ها شاید از من خیلی بالاتر باشند. کی گفته که تو بالاتری مرد؟
- حالا اصلا این را ولش کن. چه کار باید بکنم؟ روز اول که بیخیال شدم و اخر وقت خواندم. روز دوم هم همین طور. دیگر روز سوم کم مانده بود نماز صبحم قضا شود. حالا قضا هم می شد شاید ناراحت نمی شدم. چقدر بد شده ام. اصلا حال و حوصله ندارم ها
+ مثل همین الان که اذان را گفته اند و اینجا نشسته ای آسمان ریسمان به هم می بافی.
- دقیقا.. این چند روز هم از وقت اذان همین طور هی با خودم کلنجار رفتم تا آخر وقت دیگر خودم را به زور بلند کردم.
+ چقدر گرمت است. بلند شو آبی به سر و صورتت بزن.
_ راست می گی ها. باشه.
+ حالا که تا اینجا آمده ای، یک باره یک وضو هم بگیر.
- آره. وضو گرفتن که کاری ندارد.. بفرما این هم وضو.. قربه الی الله
+ آفرین. چطور است به جای اینکه اینجا بنشینی به نماز و این ها فکر کنی، یک سر بروی بیرون و یک دوری بزنی و چیزی بخری.. چرخی بزنی.. خریدی بکنی. چطور است؟
- باشه. خوبه. کی از خرید بدش می آید. شاید یک پیراشکی بخرم. نزدیک ناهار است و حسابی گرسنه ام.
لباس هایش را می پوشد. از خانه بیرون می زند بلکه یک خریدی بکند. صدای الله اکبر از بلندگوی مسجد بلند است. مردم مشغول نماز اول وقت هستند.
+ تو که وضو داری. تا اینجا هم آمده ای. حالا یک نمازت را اینجا بخوان و بعد برو خرید که معطل هم نشوی. می دانی که نماز نخوانی به همان اندازه و بیشتر معطل می شوی
- آره. باشه. بریم مسجد.
🌸نماز ظهر را می خواند و با خود می گوید: نماز عصر را هم بخوانم که بهتر است. عصر را هم می خواند. پیراشکی را می خرد و به خانه برمی گردد. خوشحال و شاداب است. اصلا برنامه مسجد و نماز جماعت نداشت اما حالا ببین چه شد. راهش همین است.
🌺الإمامُ عليٌّ عليه السلام :خادِعْ نفسَكَ في العِبادَةِ ، و ارفُقْ بها و لا تَقهَرْها ، و خُذْ عَفوَها و نَشاطَها ، إلاّ ما كانَ مَكتوبا علَيكَ مِن الفَريضَةِ ، فإنّهُ لا بُدَّ مِن قضائها و تَعاهُدِها عندَ مَحَلِّها .
☘️امام على عليه السلام : براى عبادت كردن نفْس خود را بفريب و با آن ملايمت كن و به زور [به عبادت ] وادارش مكن و در زمان فراغت و نشاطش او را به عبادت گير ، مگر در عباداتى كه بر تو واجب گشته است كه در اين صورت بايد آنها را به موقع انجام دهى و بر آنها مواظبت كنى. 📚نهج البلاغة : الكتاب 69
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
"هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید"
💠روزی مرد روستایی با پسرش از ده راه افتادند بروند شهر. مقداری راه که رفتند یک نعل پیدا کردند. مرد روستایی به پسرش گفت: نعل را بردار که به کار می خورد. پسر جواب داد: این نعل آهنی به زحمت برداشتنش نمی ارزد.
💠 مرد خودش نعل را برداشت و توی جیبش گذاشت. وقتی به آبادی وسط راه رسیدند نعل را به یک نعل فروش فروختند و با پولش مقداری گیلاس خریدند و به راه خودشان ادامه دادند تا به صحرا رسیدند.
💠 در صحرا آب نبود و پسر داشت از تشنگی هلاک می شد. مرد که جلوتر از پسرش می رفت یکی از گیلاسها را به زمین انداخت. پسر دولا شد و گیلاس را از زمین برداشت. چند قدم دیگر که رفتند مرد روستایی دوباره یک دانه گیلاس به زمین انداخت و باز پسرش دانه گیلاس را برداشت و خورد.
خلاصه تا به آب و آبادی رسیدند هر چند قدمی که می رفتند مرد یک دانه از گیلاسها را به زمین انداخت و پسر هم آن را بر می داشت و می خورد.
💠 آخر کار مرد رو کرد به پسرش و گفت:
یادت هست که گفتم آن نعل را بردار، گفتی به زحمتش نمی ارزد؟ پسر گفت: بله یادم هست. پدر گفت:
دیدی که من آن را برداشتم و با پولش گیلاس خریدم؛ اما یکجا ندادمت. برای اینکه مطلب خوب متوجه بشوی، گیلاسها سی و هفت دانه بود و تو سی و هفت بار به خودت زحمت دادی و آنها را از زمین برداشتی؛ اما یک بار به خودت زحمت ندادی که نعل را برداری بدان: هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
زوج سالخورده اي چهلمين سالگرد ازدواج شان را جشن گرفته بودند و تعداد زيادي از اقوام و دوستان را هم دعوت کرده بودند.
در حين مراسم زن چند خاطره شيرين از اين ۴۰ سال گفت، يکي از نوه ها گفت: «بد نيست براي تنوع يک خاطره تلخ هم بگين!»
زن گفت: «مثل چي؟» نوه گفت: «مثل دعوا! اختلاف سليقه و...»
زن گفت: «شايد باورتون نشه اما ما در تمام اين سال ها دعوا و اختلاف سليقه اي نداشتيم!»
همه با تعجب گفتند: «مگه همچين چيزي ممکنه؟»
مرد خواست چيزي بگه اما زن حرفش رو قطع کرد و گفت: «بله، شده...»
دختر بزرگ خانواده گفت: «مامان، همه ما منتظريم راز ۴۰ سال زندگي بدون دعوا و اختلاف سليقه شما رو بدونيم!» پيرمرد گفت: «آخه ما...»
زن دوباره حرفش را قطع کرد و گفت:
«من توضيح مي دم عزيزم! دعوا و اختلاف سليقه توي تصميم گيري و انتخاب پيش مياد، اما ما از همون اول ازدواج تقسيم کار کرديم و قرار شد تصميم هاي مهم و حياتي با آقا باشد و انتخاب هاي ساده و تصميم هاي غيرضروري با من!»
همه حضار از جايگاه مرد متعجب بودند که زن گفت:
«البته بايد بگم خوشبختانه تا اين لحظه نيازي به تصميم هاي مهم و حياتي پيدا نکرديم!»😁😄
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir