من از این دنیا فقط اینو دریافتم که اونی كه بیشتر می گفت: نمیدونم، بیشتر میدونست. اونی كه قوی تر بود، كمتر زور میگفت. اونی كه راحت تر میگفت اشتباه كردم، اعتماد به نفسش بالاتر بود. اونی که صداش آرومتر بود، حرفاش با نفوذتر بود. اونی كه خودشو واقعا دوست داشت، بقیه رو واقعی تر دوست داشت...
✍️ #دکتر_محمود_حسابی
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
در مبارزه کم نیاورید!
شما درد و خستگی دارید، دشمنتان هم درد و خستگی دارد. ولی شما مرا دارید و آنها ندارند!
سوره نساء/آیه ۱۰۴
📌قنوت خمار
@ghonootekhomar
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
☑️ حکمتی از امام هفتم
کسانی که در کودکی به اندازه کافی #بازی نکرده باشند، در بزرگسالی عجول، شتابزده و بیظرفیت میشوند.
📚 موسی بن جعفر «علیه السلام»، وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، جلد ۶، صفحه ۳۶۲.
📌قنوت خمار
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽
از جوانی پرسیدند بدترین دردها چیست؟
گفت :
درد دندان،
و داشتن همسر بد.
پیری این مطلب را شنید و گفت:
دندان را میتوان کشید و همسر را میتوان طلاق داد؛
بدترین دردها درد چشم و داشتن فرزند بد است!
نه چشم را میتوان جدا کرد و نه نسبت فرزند را میتوان منکر شد...
سعی کنید همیشه وجودتان باعث افتخار پدر و مادرتان باشد...
ـــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir
☑️ همین است که گفتم!
نرخ گندم و نان روز به روز در مدینه بالا میرفت. نگرانی و وحشت بر همه مردم مستولی شده بود. آن کس که آذوقه سال را تهیه نکرده بود در تلاش بود که تهیه کند، و آن کس که تهیه کرده بود مواظب بود آن راحفظ کند. در این میان مردمی هم بودند که به واسطه تنگدستی مجبور بودند روز به روز آذوقه خود را از بازار بخرند.
امام صادق علیه السلام از «معتب» وکیل خرج خانه خود پرسید: «ما امسال در خانه گندم داریم؟»
- بلی یاابن رسولاللَّه! به قدری که چندین ماه را کفایت کند گندم ذخیره داریم.
- آنها را به بازار ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش.
- یاابن رسولاللَّه! گندم در مدینه نایاب است، اگر اینها را بفروشیم دیگر خریدن گندم برای ما میسر نخواهد شد.
- همین است که گفتم، همه را دراختیار مردم بگذار و بفروش.
معتب دستور امام را اطاعت کرد، گندمها را فروخت و نتیجه را گزارش داد.
امام به او دستور داد: «بعد از این نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر. نان خانه من نباید با نانی که در حال حاضر توده مردم مصرف میکنند تفاوت داشته باشد. نان خانه من باید بعد از این نیمی گندم باشد و نیمی جو.»
📚 شهید مطهری، داستان راستان، ج۲، ص۴۷
📌قنوت خمار
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
▪️مکاشفه عجیب شهید حاج عبدالحسین برونسی
🆔 @dastanak_ir
گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...
بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن،
میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا" توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.
گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو.
گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،
بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم
گفت بگو یا زهرا و شلیک کن.
می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد.
تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا،
گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم.
چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست.
قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده
اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم
40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.
شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟
گفت سید کاظم دست از سرم بردار
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی
گفتم باشه
گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟
گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاء الله تانک منفجر میشه و شما پیروز میشی.
🌐 کتاب خاک های نرم کوشک
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
آنسوی مرگ.mp3
5.2M
☢ مصاحبه ای حیرتانگیز...
تجربه گر مرگ
تاریخ مصاحبه: ۱۳۹۸/۳/۲۳
✅ اتفاقات جالب و عجیبی که بعد از مرگ برای انسان رقم میخوره
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
اینکه دولت میگه بنزین گرون شده، اجناس دیگه نباید گرون بشه
منو یاد بچگیام میندازه که بابام کتکم میزد میگفت گریه نکن😢😆
یا مثلا وقتی یه کار بدی میکردم
مامانم یه جا وایمیستاد با دمپایی تو دستش میگفت بیا بیا، کاریت ندارم😅
حسین_دارابی
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
☑️ باور کن که حامله نیست!
زنها وقتی باردارند، با احتیاط می نشینند و می ایستند؛ مؤمن هم باردار است و جنین او ایمان اوست
زن حامله اگر از بلندی بیفتد، بچه اش سقط می شود؛ مؤمن هم گاهی یک حرف ناملایم می زند و ایمانش سقط می شود
زنی که پشت سر هم به این طرف و آن طرف می پرد، باور کن که حامله نیست. اگر حامله بود این طور بی پروا نبود.
کسی هم که لابلای حرفهایش خیلی شلنگ تخته می اندازد و در قضاوتش درباره این و آن، هرچه خواست می گوید، باور کن که حامل «ایمان» نیست.
#آیت_الله_حائری_شیرازی ره
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
آدمها
+قند را میشکنند تا از طعمش استفاده کنند.
+رکورد را میشکنند تا به افتخار برسند
+هيزم را میشکنند تا به گرمای آتش برسند
+غرور را می شکنند به افتادگی برسند
+سكوت را میشکنند به آوازی برسند.
آدمها برای تمام شکستنها دلایل خوبی دارند،
اما من هنوز نفهمیدم که چرا آدمها "دل" می شکنند.
👤 آیت الله مجتهدی
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسلمانان! مسلمانی چه شد؟!!
نحوه برخورد آقا شیخ رجبعلی خیاط با مستأجرش...
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #امانت_داری ✨
🆔 @dastanak_ir
روزی مردی قصد سفر کرد ،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.
به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت: به مسافرت می روم، می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم.
قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار... پس مرد همین کار را کرد.
وقتی از سفر برگشت، نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.
قاضی به او گفت: من تو را نمی شناسم.
مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد...
حاکم گفت: فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد، حاکم به او گفت: من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام.
در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت: ای قاضی من نزد تو امانتی دارم. پولم را نزد تو گذاشته ام. قاضی گفت: این کلید صندوق است، پولت را بردار و برو.
بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.
حاکم گفت:
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو!
حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم؟
و بدین ترتیب دستور به برکناری وی داد.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
تشرف آیة الله نائینی
امام زمان عج : ایران شیعه خانه ما است،خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند ، ما نگهش می داریم.
مرحوم آیت الله میرزا محمد حسن نائینی (ره) در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس خیلی نگران بودند از این که کشور دوستداران امام زمان (ع) از بین برود و سقوط کند. شبی به امام عصر (ع) متوسل می شود و در خواب می بیند دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است و در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آنها خراب می شود. مرحوم نائینی چون این صحنه را می بیند بسیار نگران می شود و فریاد می زند: «خدایا، این وضع به کجا خواهد انجامید؟» در همین حال می بیند حضرت ولی عصر (ع) تشریف آوردند و با دست مبارکشان دیوار را که در حال افتادن بود گرفتند و بلند کردند و دوباره سر جایش قرار دادند و فرمودند: «اینجا (ایران شیعه)، خانه ما است. می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند ما نگهش می داریم.»
منبع:
ملاقات با امام عصر (عج) ، ص 137
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
💌 خانواده
#پیام_معنوی
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهران در خون و آتش!
توپ و تانک و قایقهای تندرو در خیابان های تهران!
سر کار گذاشتن مجری ضدانقلاب! 😂
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
پسر جوانی به پیرمردی نزدیک شد.
چشم در چشمش دوخت و به او گفت: من می دانم که شما خیلی خیلی آدم عاقل و موفقی هستید، دلم می خواهد راز زندگی را از زبان شما بشنوم.
پیرمرد نگاهی به پسر انداخت و جواب داد: من سرد و گرم زندگی را بسیار چشیده ام و به این نتیجه رسیده ام که راز زندگی در چهار کلمه خلاصه می شود:
۱-اولین کلمه « اندیشیدن» است؛ یعنی همیشه به ارزش هایی فکر کن که دلت می خواهد زندگی ات را بر پایه ی آنها بسازی.
۲- دومین کلمه « باور داشتن» است؛ یعنی وقتی همه ی آن ارزش ها را مشخص کردی، حالا خودت را باور کن.
۳- سومین کلمه « در سر داشتن رویا» است؛ یعنی رویای رسیدن به خواسته هایت را در سر داشته باش.
و چهارمین و آخرین کلمه« شهامت» است؛ یعنی وقتی که خودت باور کردی و به ارزش وجودی خودت کاملا پی بردی، حالا نوبت به آن می رسد که با شهامت هر چه تمام تر، رویاهایت را به واقعیت تبدیل کنی.
آن پیرمرد کسی جز « والت دیسنی» (بنیانگذار شرکت بزرگ و موفق دیسنی لند) نبود.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
🔴 دو داستان بی ربط!/لطفا دنبال مشابه یابی نباشید😊
1⃣داستان اول:
علی را مجبور کردند حکمیت را بپذیرد؛ و پذیرفت.
علی را مجبور کردند اشعری را به جای مالک به مذاکره عمروعاص بفرستد؛ و فرستاد.
و در نهایت، وقتی خر معاویه از پل گذشت و به ریش ساده لوحان خندید، طلبکار علی شدند، همین ها!، که ما گفتیم! که ما رای دادیم به ابوموسی! علی چرا تنفیذ کرد؟!
این ماجرا صرفا و تنها، یک داستان تاریخی است و اگر ذهن شما، در حال مشابهت یابی است؛ ایراد از ذهن گلابی ندیده شماست!
2⃣داستان دوم:
من خودم را می گویم، بلانسبت شما! بنده زمانی که دانشجو بودم، شب امتحان:
حتی صحبت های مجری شبکه چهار هم برایم جذاب میشد!
حتی مصاحبه مربیان لیگ دسته چهارم هم حکم دربی را پیدا می کرد!
میدانید چرا؟
من الآن میدانم! به این مکانیزم میگویند: مکانیزم فرار ذهن! یعنی وقتی ذهن تحت فشار باشد، دوست دارد که از زیر فشار خودش را خلاص کند!
و به زمین و زمان بپردازد تا اصل ماجرا را فراموش کند.
این داستان هیچ ربطی به کسانی که به روحانی رای دادند و الآن در حال متهم کردن زمین و زمان هستند، ندارد و احساس هر گونه شباهت، صرفا ناشی از بی سوادی یا بی شناسنامه بودن شماست!
✍دکتر سامی(متخصص داخلی)
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
اي خدااااا
كي ميشه 1 نفر بياد
2 نفر بشيم
بعد 1 يكي ديگه مياد 3 نفر ميشيم
بعد 1 ديگم بياد
4 نفر بشيم
راننده هم بياد بريم😂
یخ زدیم تو این سرما😅
همش ک نباید عاشقانه باشه😆
🆔 @dastanak_ir 👈💯
0f7129ef503a0afbdf7126e871c54454acc884e2.mp3
7.08M
داستان توبه یکی از لات های معروف تهران به نام مصطفی پادگان یا مصطفی دیوونه که صحبت «آسیدمهدی قوام» مسیر زندگیش را عوض می کند و به جایی می رسد که آخر عمر، اربابمان امام حسین (ع) به بالینش می آید.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
👌 عجب سخنرانیِ مَشتی کرد، سردار سلامی:
... در این اغتشاشات، حتی ناو هواپیمابر آمریکا که ماهها از ترس ما در بیرون از خلیج فارس مانده بود، به میدان آمد. اما میگویم به آنها که دیر شده است، به صهیونیست ها هم میگویم که دلخوش به آمریکا نباشد، او دیر میآید، زمانی میآید که شما نابود شدهاید...
🔹در همه صحنه ها و با هدایت یک مرد الهی حضور داریم ؛ مرد بزرگی که این لحظه در نزدیکی ماست، در قلب ما خانه دارد. او کسی است که در عمق سرزمین های تحت سلطه دشمنان نفوذ کرده و آنها را به عقب رانده است. سرزمینهای اسلامی را به میدان جهاد آزادیخواهانه علیه مستکبران تبدیل کرده است و توسعه نفوذ انقلابش را هزاران کیلومتر آن طرف تر برده، شرفمندانه به میدان آمد و خداوند به عزت او افزود و صفحه جدیدی از تاریخ بزرگ برای ایران بزرگ ساخت.
به این میگن یه سردار... دمش گرم🌸
ـــــــ ــــــــــــ
☑️ پاسخ شبهات فضای مجازی👇
🆔 @shobhe_ir
مداحی آنلاین - مرگ ناگهانی فرا می رسد - حجت الاسلام عالی.mp3
1.34M
♨️مرگ ناگهانی فرا می رسد
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔺سخنران مراسم ختم خواهر رئیسجمهور: حسودها به یوسف پیامبر گفتند، برادرت دزد است!
تا گفته #زنوناوین امانش دادید
با حبس برادرش تکانش دادید
امروز گمان کرده که یوسف شده است
از بس که یوزارسیف نشانش دادید😒
✍ زهرا آراستهنیا
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir