✅شاد کردن دل مومن
✍ #آیت_الله_بهجت
وقتی دل مؤمنی را شاد كنید، خدا از لطف مَلکی را خلق میکند که آن ملک، شما را از بلاها و تصادفات و ... حفظ میكند. این که میبینید در برخی تصادفات بعضیها محفوظ میمانند در حالی که به نفر کناری آنها آسیب وارد میشود به سبب این است که آن شخص محفوظ مانده، در مسرّت اهل ایمان نقش داشته است.
📚 برگی از دفتر آفتاب، ص ١٨۴
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍ #حاج_اسماعیل_دولابی
هروقت تو زندگیت مشکلی پیش آمد، و راه بندان شد بدان خدا کرده است، زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هرکس گرفتار است، در واقع گرفتار یار است. هرچه غیر خداست را از دل بیرون کن.در الا تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه الله را بگو تا همه ی دلت را تصرف کند.
زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد،نماز بعد ، ذکر بعد وعبادت بعد حفظ کن، کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و.... نکن و آن را سالم به بعدی برسان، اگر این کار را بکنی، دائمی می شود، دائم در زیارت و نماز و ذکر خواهی بود.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شهید پلارک( *همون که از مزارش بوی عطر میاد* ) از زبان مادرش:
در 13 سالگی تا به هنگام شهادت 23 سالگی نماز شبش ترک نشده بود.
شبهای بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا می کرد و اشک می ریخت...
مادرش اینطور نقل کرده که پسرش در مدت عمرش چهارکار را هرگز ترک نکرد:
1. نماز شب
2. غسل روز جمعه
3. زیارت عاشورای هر صبح
4. ذکر 100 صلوات
اشکهای شهید سید احمد پلارک امروز رایحه معطری است که انسانها را تسلیم محض اراده و قدرت آفریدگارش میکند.
. مرحوم آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه در وصف این شهید والامقام فرمودند: 🌿«یکی از نهرهای بهشت از زیر قبر مطهرشان رد میشود».🌿 خیلی ها او را با نام شهید عطری می شناسند. میگویند خودش به مادر وصیت کرده که بعد از شهادتم از مزارم بوی حسین علیه السلام به مشامتان می رسد. حقیر که توفیق زیارت قبر مطهر این شهید را پیدا کردم واقعاً نتوانستم بوی عطری که از قبر ایشان به مشامم رسید را با عطرهای دنیوی مقایسه کنم بوی عطرش خیلی خاص است. رایحه دلپذیر و مشام نواز معطری که از خاک شهید سید احمد پلارک که پایانی ندارد نظر همگان را به خود جلب می کند. کسانی که زیاد بهشت زهرا میروند، به او میگویند شهید عطری خیلیها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز میکنند و از خدای او حاجت و شفاعت میخواهند؛ او معجزه خداوند است. از سنگ قبرش همیشه عطر ترشح میکند، همیشه نمناک است و هم بوی گلاب و گلهای معطر دارد. هیچ وقت روز سر مزار شهید سید احمد پلارک خالی نیست همیشه میهمان دارد.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
آدرس مزار: بهشت زهرای تهران، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ،۲۲
📺برای شهدا رسانه باشیم🌼
📚 @ Dastan 📚
🔴حکایتی از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط ...
✍یکی از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گفت : بعد از فوت مرحوم شیخ ، ایشان را در خواب دیدم ، از او سوال کردم در چه حالی ؟گفت : فلانی من ضرر کردم با تعجب گفتم : تو ضرر کردی، چرا !؟ فرمود : زیرا خیلی از بلاها که بر من نازل می شد با توسل آن ها را دفع میکردم ، ای کاش حرفی نمیزدم چون الان می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل می کنند ، در اینجا چه پاداشی می دهند !
📚منبع : کرامات معنوی : ص۷۲
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،
که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد
فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند:
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و....
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید .
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ.
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ
ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ !
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ
ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...
ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست
ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست
هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور
هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#گذری_بر_زندگی_مدافع_حرم
#شهید_محمود_نریمانی
گفت و شنود اختصاصی خبرنگار نوید شاهد کرج: آنچه می خوانید روایت یک عاشق و معشوق است روایت یک زوج جوان، روایت یک پدر که عاشق فرزندش بود ، این روایت از یک زندگی می گوید زندگی که صفحه آخرش شهادت شد و عاقبت به خیری ، شهید محمود نریمانی
سارا عجمی همسر #شهید_محمود_نریمانی
آشنایی من و محمود
♦️همزمان با اتمام فارغ التحصیلی دانشگاهم بودکه آقا محمود به خواستگاریم آمد. زمانی که ایشان در جلسه اول به همراه خانواده به منزل ما آمدند. چند دقیقه ایی باهم صحبت کردیم و آقا محمود در ابتدا از نحوه کار و فعالیت هایشان که گویای ماموریت های طولانی مدت که اغلب اوقات شب ها در منزل نباشند با این مضمون که " شاید بروم و برگردم یا بروم و برنگردم" صحبت کردند.
♦️من هم به ایشان گفتم که آسمانی شدن مختص آقایان نیست و خانم ها می توانند آسمانی بشوند و ایشان وقتی حرف مرا شنید چیزی نگفتند و سکوت کردند. بعدها بعد از ازدواجمان ایشان این را اذعان داشتند که جمله شما ذهنم را درگیر خود کرده بود و فهمیدم که خودتان اهل شهادت هستید و در این وادی به سر می برد.
♦️بعد از جلسات متعدد با توجه به اینکه در ایشان نقص و ایرادی نمی دیدم هنوز تصمیم گیری برایم سخت بود، دچار حالت بحرانی شده بودم و نمی توانستم به ایشان جواب مثبت بدهم.
♦️چند وقتی بودکه از شهادت امام هادی (ع) میگذشت که آقا محمود به خواستگاری من آمده بودند و در همین حالت بحرانی بودم که یادم افتاد، من شب شهادت امام هادی به ایشان متوسل شده بودم و از ایشان مدد خواستم و گفتم هرکسی را که شما برای من مصلحت می دانید شریک زندگیم قرار دهید. با یاد این جمله دلم آرام گرفت و نسبت به تصمیمم مصمم شدم.
❣شهادت محمود را حس می کردم، محمود انسان زمینی نیست❣
♦️(من تا قبل از شب بله برون به چهره آقا محمود نگاه نکرده بودم، تازه آن شب بود چهره ی ایشان را دیدم و همان لحظه حسی به من دست داد که انگار شهادت ایشان را جلوی چشمانم دیدم و حس کردم انسانی زمینی نیست.
ازدواج و زندگی سراسر عشق و مهربانی
♦️سال 1390 عقد و در سال 1391 ازدواج کردیم، مراسم ازدواجمان خیلی ساده برگزار شد چند ماه بعد از عقدمان به کربلا رفتیم و با یک ولیمه ساده به اقوام، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. بعد ازمدتی خداوند به ما فرزندی عنایت فرمود و با وجود علاقه و حبّ خاصی که به امام هادی داشتم اسم پسرمان را محمّد هادی گذاشتیم. آقا محمود پدرانه به محمّد هادی عشق می ورزید و او را درآغوش گرمش جای می داد و همیشه از خداوند بخاطر این هدیه سپاسگذاری می کرد. با بدنیا آمدن محمد هادی زندگی ما حلاوت بیشتری پیدا کرد.
♦️محمود خیلی مهربان و با گذشت بود و زمانی که ایشان در منزل بود در کارها به من کمک میکرد، نقطه قوت اخلاقی ایشان احترام خاصی که به پدر و مادر و کلیه اعضای خانواده میگذاشتند که این را من در کمتر کسی می دیدم این خصوصیت ایشان درمن تاثیرگذار بود و همچنین مردم داری ایشان زبانزد اقوام و فامیل بود.
♦️صله رحم و رفت آمد با اقوام را هیچ وقت قطع نمیکرد، حتی اقوامی که از لحاظ تفکر و اعتقادی با ایشان هم عقیده نبودند این عامل مانع رفتن به منزل ایشان نمی شد.
♦️بعضی وقت ها فشارهای زندگی آرامش را از وجودم می گرفت، محمود واقعاً تکیه گاه محکمی بود و با حرف های دلنشینش برای دلم مرهمی بود. امین و رازدار خانواده بود تا جایی که خواهرانش او را محرم اسرار خود می دانستند و گاهی با او درد و دل میکردند.آن چنان رابطه صمیمی میانشان برقرار بود که محمود زمانی که از ماموریت برمیگشت، قبل از اینکه بخواهد کاری انجام دهد و یا صحبتی با من بکند گوشی تلفن را برمی داشت و با تک تک اعضای خانواده اش تماس میگرفت.
♦️نقطه ضعفی از ایشان به یاد ندارم و هرچه که در ایشان بود سراسر عشق و مهربانی بود.
♦️تنها چیزی که ایشان را خیلی آزرده خاطر میکرد وضعیت نامناسب پوشش خانم ها در سطح جامعه بود.که حتی روزهایی زودتر به خانه می آمدند وقتی من مسئله را جویا می شدم میگفتند واقعا برخورد و دیدن این افراد روحم را آزار می دهد به منزل می آیم، تا آرامش پیدا کنم
#یادش_با_ذکر_صلوات
📚@Dastan 📚
☢ شهید پور جعفری میگفت:
روزی در منطقه ای در #سوریه،
حاجی خواست بادوربین دید بزنه،
خیلی محل خطرناکی بود،
من بلوکی را که سوراخی داشت،
بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه.
همینکه گذاشتمش بالا
تک تیرانداز بلوک رو طوری زد
که تکه تکه شد ریخت روی سر وصورت ما!!!
حاجی کمی فاصله گرفت،
خواست دوباره با دوربین دید بزنه
که این بار، گلوله ای نشست کنار گوشش
روی دیوار...
خلاصه شناسایی بخیر گذشت....
بعد از شناسایی
داخل خانه ای شدیم
برای تجدید وضو
احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست!!!
به اصرار زیاد
حاجی رو سوار ماشین کردیم
و راه افتادیم....
هنوز زیاد دور نشده بودیم که
همون خونه در جا منفجر شد
وحدود هفده تن #شهید شدند.
بعد از این اتفاق حاجی به من گفت:
حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم اما حیف...
#حاج_قاسم
📚 @Dastan 📚
✨﷽✨
❖ ... غربـــت یـــار ... ❖
🔴غریب یعنی چه⁉️
برای غریب سه معنی ذکر شده است:
1⃣کسی که از وطنش دور است.
2⃣فردتنهایی که هیچکدام ازخانواده
ودوستانش نزد او نیستند.
3⃣کسی که یار و یاوری ندارد.
◾️همه ی معصومین غریب هستند؛
◾️ اما بین آنها سه امام به صفت
غریب توصیف شده اند:
□ امام حسین علیه السلام
□ امام رضا علیه السلام
□ امام زمان علیه السلام
◾️از بین سه امام غریب هم حضرت مهدی صاحب الزمان(عجل الله) به خاطر طولانی
بودن دوران غربت؛زندگی مخفیانه؛کمی یاران
وتقسیم میراثش درحالی که زنده هستند؛
از همه غریب تر هستند.
◾️تا جایی که امیرالمؤمنین فرموده اند:
◾️مهدی آواره،رانده شده و بی کس وتنهاست.
📚منابع
(1):لسان العرب ذیل واژه ی غریب
(2):بحار الانوار ج8 ص12
(3):مکیال ج1 ص165
(4):کمال الدین ج1باب26ح13
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔅 #پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله:
✍️ ذَرُوا الْمِراءَ فَاِنَّ اوّل ما نَهانِی عنه رَبِّی بَعْدَ عِبادَةِ الْأوْثانِ الْمِراءُ.
🔴 جدال (غیر احسن) را کنار بگذارید، زیرا اولین چیزی که بعد از بت پرستی پروردگارم مرا مورد نهی قرار داد، مراء و جدل بود.
📚 بحار الأنوار، جلد ۲، صفحه ۱۳۹
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 #پندانه
🔴 چرخهی کم فروشی
🔸مرد فقیری بود که همسرش کَرِه میساخت، آن زن کَرِهها را به صورت دایرههای یک کیلویی میساخت، مرد آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید.
🔹روزی مرد بقال به اندازه کَرِهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هرکَرِه ۹۰۰ گرم بود.
🔸 او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کَرِه نمیخرم، تو کَرِه را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
🔹مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌼✨
رنج تو رابه گنجِ فراوان نمیدهم
درد تو رابه دارو و درمان نمیدهم
زخم تو رابه مرهم و خاک تو رابه مشک
خار ره تو رابه گلستان نمیدهم
سنگ غم تو شیشه قلب مرا شکست
این سنگ رابه گوهر غلطان نمیدهم
عمری به بزم روضه ات الفت گرفته ام
این روضه رابه روضه رضوان نمیدهم
من با محبت تو دراین عالم آمدم
والله بی محبت تو جان نمیدهم
مهر تو رابه مهر و مه و آسمان دهم؟
هرگز! خداگواست به قرآن نمیدهم
✋ السلام علیک یا اباعبدالله
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع روز با صلوات برمحمد و آل محمد
💜🍃مرحوم دولابی
🔹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: مَنْ صَلَّى عَلَيَّ مَرَّةً لَا يَبْقَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَعْصِيَةِ ذَرَّةٌ
.
🔸هر کس #یک بار بر من #صلوات بفرستد، ذرّهای #گناه برای او باقی نمیماند.
.
🔹اگر صلوات را با اشاره و با #لطافت از ته #دل بفرستی، تا هفت #آسمان بالا میرود، ولی اگر فقط از نظر صدای ظاهری بلند صلوات بفرستی، چندان بالا نمیرود💜🍃
.
📙مصباح الهدی 273
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#پندانه
🌼تأثیر جملات بر مغز زنان
✍مغز انسان از بخشهای مختلفی تشکیل شده است که هرقسمت کنترل احساسات یا حرکات یکی از قسمتهای بدن را بعهده دارند.تعدادی از دانشمندان (هلن فیشر و همکارانش)که در زمینه ی انسان شناسی کار میکنند به بررسی بیولوژیکی تأثیرات عشق و دوست داشتن بر روی مغز انسان پرداخته اند و تأثیر این احساس را با استفاده از ام ار ای در بافت مغز مشاهده کردند. بر اساس گزارش این گروه، دوست داشتن باعث تحریک بخشی از مغز میشود که در نزدیکی ریشه مغز قرار دارد و این اثر سالهای مدید حتی تا آخر عمر باقی خواهد ماند. علاوه بر این بر اساس تحقیقات گروهی از روانپزشکان (لوئان بریزیندین) مغز زنها و مردها 99درصد به هم شبیهند و تمام تفاوت رفتاری زنان و مردان به دلیل همین 1درصد تفاوت ساختار مغز آنهاست.
یکی از این تفاوتها این است که حافظه ی کوتاه مدت زنان بسیار قوی تر از مردان است و مغز زنان توانایی بسیاری در تبدیل خاطرات کوتاه مدت به بلند مدت دارد و این به دلیل بزرگتر بودن قسمت هیپوکامپ مغز زنان است. این دانشمند روانپزشک معتقد است که مغز زنان کوچکترین اتفاقات چه خوشایند و چه ناخوشایند را مدت زمان زیادی در خود نگه میدارد و بنابراین گاهی یک کلمه یا یک جمله سالها وحتی تا پایان عمر در ذهن زنان ماندگار است.
پیامبر اکرم(ص):گفتن مرد با زن خود که«من تو را دوست میدارم» هرگز از دل او خارج نمیشود.
📚 حلیه المتقین ص 134
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ چه فراقی
وقتی شیعیان عراقی در مسیر نجف تا کربلا برای زیارت اربعین به یاد برادران ایرانی خود قدم میزنند.😔
(به امام حسین قسم "مشایه" بدون ایرانی ها طعمی ومزه ای ندارد.)
📚 @Dastan 📚
•| شهیدان را شهیدان میشناسند |•
کارت عروسی که برایش میآمد
میخندید و میگفت: بازم شبی با شهدا !
با رقص و آهنگ و شلوغبازیهای عروسی
میانهای نداشت. بیرون تالار خودش را
به خانواده عروس و داماد نشان میداد
و میرفت گلزار شهدا...
همهی فکر و ذکرش پیش شهدا بود
میرفتیم روستا برای سمنوپزان
وسط تفریح و گشت و گذار
مثل کسی که گمشدهای دارد
میپرسید: حاجآقاسید این دورو بر
شهید نیست بریم پیشش؟
به قصد زیارت حاجاحمدکاظمی
راه افتادیم سمت اصفهان...
خانمم بهش گفت:
شما هم که مثل سید
به ماشینتون نمیرسید!
وسط آن تقوتوقها گفت:
« همهی اینها رو باید بذاریم و بریم
باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون..»
هرموقع سراغش را میگرفتم
جوابهایی مشابه میشنیدم؛
آقامحسن کجاست؟ رفته نمازجمعه.
آقامحسن کجاست؟ رفته گلزارشهدا
آقامحسن کجاست؟ رفته اصفهان
سرِ مزار شهید کاظمی ...
به پدرخانمش گفتم: خوبه کلا سرش
به این فضاها مشغوله ولی یهطوری باشه
که تو فامیل براش حرف درنیارن ...
#شهید_بیسر
#پاسدار_مدافعحرم
#شهید_محسن_حججی
#یاد_شهدا_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا خوب چشمامون باز کنیم و به این کلیپ نگاه کنیم.
اسراییل برای دومین بار، نمایشگاه و فضایی مثل راهیان نور به وجود آورده و داره به بچه ها و نوجوان های اسراییلی آشنایی با الفبا و ادوات جنگی را آموزش میده.
خب قطعا به آموزش ادوات و شیوه استفاده از آنها خلاصه نمیشه و فرهنگِ جنگِ صهیون هم آموزش خواهد داد.
در این فیلم، نوجوان اسراییلی از ادوات جنگی کشورش به عنوان افتخار یاد کرده و اسامی و شیوه عملکرد آن را تشریح میکند.
حتی دختر بچه با تیپ کاملا اروپایی کنار آن ادوات ایستاده و عکس میگیرد و دست دوستش را هم گرفته و با هم مصاحبه میکنند.
حرف بسیار است اما ...
جنگ ده سال آینده، نبرد نسلی است که در حال حاضر به تماشای شبکه پویا و نهال نشسته است.
نبردی کاملا شهری و سپس منطقه ای
حالا شما سطح و کیفیت برنامه هایی که برای نونهالان من و شما در حال پخش است با نیازمندی آینده بسنجید!
ما نباید فقط منتقد باشیم
قبول
ولی تربیت «کودک استراتژیست و جنگ آور جهادی» با این صدا و سیما و شبکه پویا و شبکه های مجازی امکان پذیره!!!!؟
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✅به مردم بگویید امام زمان پشتوانهی این انقلاب است
✍بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که بهطرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم. داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
در وصیتنامه نوشته بود:
من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم...
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند.
اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
پدر و مادر عزیزم! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم.
جنازهام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود. و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست.
این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم.
به مردم دلداری بدهید.
به آنها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانهی این انقلاب است.
بگویید که ما فردا شما را شفاعت میکنیم.
بگویید که ما را فراموش نکنند.
بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است.
📚 برگرفته از کتاب خاطرات ماندگار ص١٩٢ تا ١٩۵
مثل_شهدا_زندگی_کنیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
❤ ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻫﻤﺖ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﯼ بهشت، ﮔﻮﺷﺘﻮ می بُرَم ..
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭ آﻭﺭﺩﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺳﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ..
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻟﺒﻨﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻏﺎﺩﻩ ﺟﺎﺑﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﺘﯿﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺒﯿﻨﻦ ...
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﻤﯿﺪ ﺑﺎﮐﺮﯼ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻠﺘﺮﯾﻦ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ ...
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﺪﯾﻦ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﻫﻨﻮﺯﻡ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻤﯿﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ .. ﺁﯾﺎ ﺑﺎﻭﺭﺗﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﺒﺎﺩﯾﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﺩﺭ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﺍﯼ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺷﻬﯿﺪﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺑﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ...؟
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯽ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ..
ﭘﺲ ﮐﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
" ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ "...
حالا ﺧﺎﻧﻤﺶ می ﮔوید:
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺸﺎﻥ تکان ﺑﺨﻮﺭﺩ ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ..
ﻭ ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﻧﮑﺸﺪ ...
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ .. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ.
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺻﻐﺮﯼ ﺧﻮﺍﻩ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺮﺯﻣﻬﺎﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﻣﺤﻤﺪ! ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ ..ﺑﺎ ﺁﻥ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺭﺷﯿﺪﺕ،
ﺁﺧﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻥ...
ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪ ﺍﺯ ﻗﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﺘﺮﻧﺪ ..
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﮔﻔﺖ:
ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ .....
ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯾﻨﺶ ...؟
ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﺑﺪﭘﻮﺭ ، ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺖ:
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﺭﻡ ..
ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ...
ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻤﺶ
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﻦ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻫﺎﯾﺶ ﺍﻓﺸﯿﻦ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﭺ ﮐﻨﯿﺪ... ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﯽ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪﻧﺪ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺧﻮﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ...
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺗﺮ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ...
ﺧﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ . ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﮔﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ...
ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﻣﺤﻤﺪﯼ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﯿﺰﺩ ..
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﺎﺵ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﻋﮑﺲ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ...
ﺍﻣﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ..
ﺗﻮﯼ ﻋﮑﺲ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺑﻮﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﺎﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﻨﯿﺪ .
و در آخر دعا کنید شهید شویم که اگر شهید نشویم باید بمیریم.
⚜ یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت : مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده !!
⚜یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.
⚜یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!
⚜یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
⚜یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!
🔱آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !! 🌷برای شادی روحشان فاتحه مع صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد اللهم عجل لولیک الفرج🌹🌹🌹🌹🌹🌹
انشاالله عاقبت همه ما ختم بخیر اگه دلت گرفت و چشات خیس شد التماس دعا......
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🌼شوخی😊 با امام زمان (عج)!!
✍سید عبدالکریم کفاش، شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»، سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم».
حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»، سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید “کفش مرا پینه می زنی” داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!»
حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
📚کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛
آیت الله سید محسن خرازی
🌹💚🌹💚🌹💚🌹💚🌹💚🌹
📚 @Dastan 📚
#داستانک
آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی میکرد.
هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن میبرد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمیداشت، مردم ده با اینکه دزدی آشکار وی را میدیدند، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چارهای نداشتند و فقط نفرینش میکردند.
پس از چند سال آسیابان پیر، مُرد و آسیاب به پسرانش رسید. شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم...
پسران هریک راهکار ارائه نمود. پسر کوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده و تنها دستمزد میگیریم ؛ پسر بزرگتر گفت: اگر ما چنین کنیم، مردم چون انصاف ما را ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. "بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. با این کار مردم به پدر درود میفرستند و میگویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصافتر از پسرانش بود."
چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود. مردم پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل ما رسید!
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✅بدون پول هم می شود دلی را شاد کرد
✍حاج آقا قرائتی: این غلط است که بگوییم دوای همه دردها پول است. در حدیث می خوانیم: اگر مؤمنی از گرفتاری مؤمنی که به سختی افتاده گره گشایی کرد، خداوند کارهای او را تسهیل می کند؛ چه در دنیا و چه در آخرت. «أَیمَا مُؤْمِنٍ نَفَّسَ عَنْ مُؤْمِنٍ کرْبَهً وَ هُوَ مُعْسِرٌ یسَّرَ اللَّهُ لَهُ حَوَائِجَهُ فِى الدُّنْیا وَ الآخِرَهِ» چه بسا با یک راهنمایی یا یک لبخند یا یک وساطت؛ یا یک طنز.
امام باقر(ع) فرمود: «ألْقَ أَخَاکَ بِوَجْهٍ مُنْبَسِطٍ»؛ با روی باز و گشاده و خندان با برادرت دیدار کن. حضرت فرمود: «مى دانید خداوند چه کسى را در قیامت نمى سوزاند؟» گفتند: «نه!» فرمود: «آدم هایى که نرم هستند. خوش برخورد هستند. با مردم مأنوس مى شوند. خداوند بدن اینها را بر جهنم حرام کرده است.» بدترین آدم کسى است که مردم از ترس به او احترام بگذارند. این نشانه قدرت و قاطعیت تو نیست. این نشانه بدى توست. بدترین شوهرها، شوهرى است که زنش از او بترسد. بدترین زن ها، زنى است که شوهرش از او بترسد.
📚 کتاب خنده و گریه در آثار استاد قرائتی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان_های_اخلاقی
✍️روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی میگذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ.
📚 کیمیای سعادت، جلد اول
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✅حاکم اسلام و شکمهای گرسنه
✍امام علی علیه السلام: به خدا سوگند، من از دنياى شما مالی فراهم نکردهام و به جاى اين لباس، كه اکنون كهنه شده است، لباس ديگری آماده نساختهام. اگر اراده کنم، به عسل مصفا و مغز گندم و جامههاى ابريشمين، دست مىيابم.
ولى هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و حرص، مرا به گزينش طعامها بكشاند، در حالی که در «حجاز» يا «يمامه» بينوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد و هرگز مزّهی سيرى را نچشيده باشد.
يا شب با شكم انباشته از غذا سر بر بالين نهم و در اطراف من شكمهايى گرسنه باشد. آيا به همين راضى باشم كه مرا ((اميرالمؤمنين)) میگويند ولی با مردم در سختيهاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم؟
مرا براى آن نيافريدهاند كه چون چهارپايان در آغل بسته شده، غذاهاى لذيذ به خود مشغولم سازد، غافل از آن كه نداند برای چه فربهاش مىسازند!
📚نامه ۴۵ نهج البلاغه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✅سهم امام علی از سفره بیتالمال
✍امیر المؤمنین امام علی علیهالسلام در مسجد در حال عبادت بودند که وقت افطار شد. امام علی سفره خود را باز کردند و به پیرمرد غریبی که نزدیک ایشان بود تعارف کردند.
اما پیرمرد غریب، نتوانست از غذای خشک و ساده امام عل چیزی بخورد. پس غذایی که به او تعارف شده بود را در پارچهای گذاشت و از مسجد بیرون رفت؛
پیرمرد غریب، کوچه به کوچه میگشت تا به خانهای برسد که غذای خوبی داشته باشد و خود را سیر کند.
تا این که به خانه امام حسن علیهالسلام رسید. وارد منزل شد و از غذای آنها خورد. وقتی سیر شد، غذای خشک آن پیرمرد را از پارچه درآورد و به امام حسن علیهالسلام نشان داد و گفت:
در مسجد، پیرمرد غریبی را دیدم که از این عذای خشک میخورد. به من هم داد ولی اصلا از گلویم پایین نرفت. دلم به حالش سوخت. از غذای خود بدهید تا برای او نیز ببرم.
امام حسن علیهالسلام به گریه افتادند و فرمودند:
آن پیرمرد، امیرالمومنین، امام علی علیهالسلام، پدر ماست!
📚ینابیع الموده، صفحه ۱۷۴
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•