#احسن_القصص
💚کرامات امام حسن(ع)
#چرا_اينكار_راكردى.....
🔸امام حسن سلام الله علیه از کوچه عبور می کرد؛ در مقابلِ در باغی، غلام سیاهی را ديد كه تكهاى نان به دست، يک لقمه خودش میخورد، يک لقمه را به سگ میدهد.
🔸رو به غلام کرد و فرمود: چرا اين كار را كردى كه نانت را با سگ كاملاً نصف نمودی و به او كمتر ندادى؟
جواب داد: چشمانم از چشمان او حيا كرد كه كمتر دهم.
🔸حضرت عليهالسلام پرسيد: غلام چه كسى هستى؟
عرض کرد: غلام ابان بن عثمان، مالک اين باغ.
🔸حضرت عليهالسلام فرمود: اينجا بنشين تا من برگردم؛ رفت و برگشت.
فرمود: اى غلام! تو را خريدم.
🔸او بلند شد و ايستاد و گفت: به گوش و فرمانم براى خدا و پيامبرش و براى تو اى مولاى من!
🔸حضرت فرمود: باغ را نيز خريدم و تو را براى خشنودى خدا آزاد كردم و اين باغ هديهاى از طرف من به تو باشد....
📚تاريخ بغداد، ج۶، ص۳۳؛ تاريخ مدينة دمشق، ج۱۳، ص۲۴۶؛ البداية والنهاية، ج۸، ص۴۲.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹🍃#فضیلت چند اسماء الحسنی 🍃🌹
🌸خواندن ۵۵۰۰ مرتبه #الرحیم
برای تسخیر قلبها فضیلت دارد.
🌸خواندن ۲۷۰ بار #یاکریم
برای ارتباط با عرش فضیلت دارد.
🌸خواندن ۸۵۳۰ باز ذکر شریف #المتکبر
برای بالا رفتن احترام و عظمت در میان مردم و رفع شر ستمکاران مجرب است.
🌸خواندن ۷۳ بار ذکر #الجلیل
برای بزرگی دلها مجرب است.
🌸خواندن ۹۰۰۰ بار #الملک
برای دستیابی به عزت و ثروت مجرب است.
🌸خواندن ۲۰۶ مرتبه #الجبار
برای دفع انرژیهای منفی و ایمنی از شر دشمنان فضیلت دارد.
🌸خواندن ۸۱۲ ذکر مقدس
#یاخبیر و یا ۱۰۱ بار
ذکر زیبای#"البصیر
برای آگاه شدن از امور پنهان فضیلت دارد.
🌸برای دفع غم و برای و طلب استغفار از انجام گناه خواندن ۱۲۸۶ با ذکر #یاغفور مجرب است.
🌸برای گشوده شدن دریچههای علم حکمت ۷۸ بار ذکر
#الحکیم خوانده شود.
🌸#الشکور
از جمله اسماء حسنی است که خواندن ۴۱ مرتبه از آن برای جهت شفای چشم و وسعت رزق مجرب است.
🌸 خواندن ۲۳۲ بار ذکر مقدس #الکبیر
و ۴ مرتبه #یاعادل
برای استجابت هر دعایی فضیلت دارد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان_کوتاه_آموزنده
🌼🍃 #سنگسرد
🌼🍃چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده میکرد و برای خود چای آماده میکرد. هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمیدانست
🌼🍃چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد.
🌼🍃رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین میاندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کردهای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🌼 تلنگر
🔴اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است پیش داوری مکن، خانوادهاش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن چرا که نوح علیهالسلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به صفی الله بود.
🔴کسی را که از قومش اخراج کردهاند مسخره مکن و نگو بیارزش و بیجایگاه است
چرا که ابراهیم علیهالسلام را راندند درحالیکه مشهور به خلیل الله بود.
🔴زندان رفته و زندانی را مسخره مکن
چرا که يوسف علیهالسلام سالها زندان بود در حالیکه مشهور به صدیق الله بود.
🔴ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن چرا که ايوب علیهالسلام بعد از غنا ، مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به نبی الله بود.
🔴شغل و حرفه دیگران را تمسخر مکن
چرا که لقمان علیهالسلام نجار، خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند در قرآن مجید به حکيم بودن او اذعان دارد.
🔴کسی را که همه به او ناسزا میگویند و از او به بدی یاد میکنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد.چرا که به حضرت محمد(ص) ساحر ، مجنون و دیوانه میگفتند در حالیکه حبیب خدا بود.
پس دیگران را پیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم
🚫قضاوت ممنوع🚫
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
نیایش صبحگاهی 🌸✨
✨خـدایا...
🌸آدمهای خوب سر راهم بگذار ...
🍃حس بسیار خوبیست هنگامی که
🌸در لحظه هجوم غم
🍃یا ناامیدی
🌸یا پریشانی؛
🍃بی هوا کسی سر راه آدم سبز بشود...
🌸کلامش، نگاهش، حتی نوشتهاش
🍃آرامش و شادی و امید بپاشد
🌸به زندگی.
🍃فقط از دستِ خودِ خدا برمیآمده
🌸که آن آدم را،
🍃یا کلام و نگاه و نوشتهاش را
🌸برای آن لحظه خاص
🍃سرِ راه زندگی ما بگذارد.
✨خدايم... خدای خوبم
🌸من را هم از واسطههای
🍃 خوب کردنِ حالِ بندههایت قرار بده...
آمیـن..🙏🙏
✍کشاورزی نزد امیرکبیر به شکایت آمد، که توپخانه را از روی کِشت من بردند و کل محصولم از بین رفت.
امیر ابتدا خسارات او را داد و بعد از توپچی بازخواست کرد .توپچی گفت : شاه با سوار زیاد رسید و تعجیل فرمود ، جاده هم تنگ بود و من مجبور شدم توپها را از مسیر کشت ببرم ، امیر با عصبانیت گفت : تو بسیار غلط کردی مگر مال پدرت بود ؟ شاه اگر میخواهد لایق شاهی باشد نیم ساعت صبر کند آنگاه بگذرد نه اینکه زرع رعیّت را نابود و عموم ایرانیان را از زراعت و عدالت ناامید سازد !! ...آنگاه توپچی را سیاستی سخت نمود که غیرت کشاورزان به آبادی املاک و زمینشان شد.
(چقد تو این دوران نیاز به یکی مثل امیر کبیر داریم تا ایران آباد شود)
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان کوتاه
روزگاری "مردی فاضل" زندگی میکرد.
او هشتسال تمام مشتاق بود "راه خداوند" را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و "دعا" میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز همچنان که دعا میکرد، "ندایی" به او گفت بهجایی برود.
در آن جا مردی را خواهد دید که راه "حقیقت و خداوند" را نشانش خواهد داد.
مرد وقتی این ندا را شنید، بیاندازه "مسرور شد" و به جایی که به او گفته شده بود، رفت.
در آن جا با دیدن مردی "ساده، متواضع و فقیر" با لباسهای مندرس و پاهایی خاک آلود، "متعجب" شد.
مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید.
بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت:
"روز شما به خیر"
مرد فقیر به آرامی پاسخ داد:
"هیچوقت روز شری نداشتهام."
پس مرد فاضل گفت:
"خداوند تو را خوشبخت کند."
مرد فقیر پاسخ داد:
"هیچگاه بدبخت نبودهام."
تعجب مرد فاضل بیشتر شد:
"همیشه خوشحال باشید."
مرد فقیر پاسخ داد:
"هیچگاه غمگین نبودهام."
مرد فاضل گفت: "هیچ سر درنمیآورم."
خواهش میکنم بیشتر به من توضیح دهید."
مرد فقیر گفت:
" با خوشحالی اینکار را میکنم.
تو روزی خیر را برایم آرزو کردی! درحالیکه من هرگز "روز شری" نداشتهام، زیرا در همهحال، خدا را "ستایش" میکنم.
اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من همچنان خدا را "میپرستم."
اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش میکنم و از او "یاری" میخواهم بنابراین هیچگاه روز شری نداشتهام.
تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالیکه من هیچوقت بدبخت نبودهام زیرا همیشه به درگاه خداوند "متوسل" بودهام و میدانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالی هر آنچه را برایم پیشبیاید، میپذیرم.
"سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه هدیههایی از سوی خداوند هستند."
* تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالیکه من هیچگاه غمگین نبودهام زیرا "عمیقترین آرزوی قلبی من،" زندگیکردن بنا بر "خواست و ارادهی خداوند" است.*
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#همسرانه
🎀صمیمیت با همسر، بدون صرف هزینه!
🎀 به همسرتان نشان دهید که برای شما اهمیت دارد و اولویت اول زندگی شماست:
🎀همسر شما نیاز دارد که بداند برای شما اهمیت دارد و حتی اولویت اول زندگی شماست. اگر بتوانید چنین حسی به همسرتان بدهید، گام بزرگی برای رسیدن به صمیمیت در زندگی زناشوییتان برداشتهاید.
🎀بنابراین سعی کنید همواره از همسرتان حمایت کنید، در برابر دیگران از وی تعریف کرده و هوایش را داشته باشید.
🎀تلاشهای وی را هرچند از نظر شما کوچک و ناکافی باشد، حتما ببینید. اجازه دهید حرفهایش را بشنوید و همدلی کنید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚داستان کوتاه
به همسرم گفتم: «همیشه برای من سوال بوده که چرا تو همیشه ابتدا سر و ته سوسیس را با چاقو میزنی، بعد آن را داخل ماهیتابه میاندازی!»
او گفت: «علتش را نمیدانم، این چیزی است که وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم.»
چند هفته بعد وقتی خانواده همسرم را دیدم، از مادرش پرسیدم که چرا سر و ته سوسیس را قبل از تفت دادن، صاف میکند.
او گفت: «خودم هم دلیل خاصی برایش نداشتم هیچوقت، اما چون دیدم مادرم این کار را میکند، خودم هم همیشه همان را انجام دادم.»
طاقتم تمام شد و با مادربزرگ همسرم تماس گرفتم تا بفهمم که چرا سر و ته سوسیس را میزده، او وقتی قضیه را فهمید، خندید و گفت: «در سالهای دوری که از آن حرف میزنی، من در آشپزخانه فقط یک ماهیتابه کوچک داشتم و چون سوسیس داخلش جا نمیشد، مجبور بودم سر و ته آن را بزنم تا کوتاهتر شود...همین!»
ما گاهی به چیزهایی آداب و رسوم میگوییم که ریشهی آن اتفاقی مانند این داستان است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍂تصویر سمت چپ شهید آقا جعفر غمگین لنگرود و تصویر سمت راست شهید آقا مرتضی عیسی خانی قاسم آباد رودسر🍂
▫️هر دو عزیز در عملیات #کربلای_۲ مجروح شدن و به اسارت درآمدند ، پس از ۱۰ روز مجروحیت و عدم رسیدگی که طی این ۱۰ روز تا به ارودگاه برسیم هیچ اقدام اساسی پزشکی برایشان انجام نشد و بر اثر خون ریزی زیاد و آزار و اذیت فراوان در اردوگاه اسارت به شهادت رسیدند.
#پیکرشان را در تپه های اطراف اردوگاه به خاک سپردن و با گذشت چند سال و بعد از تبادل اسرا پیکرهای مطهرشان به وطن رجعت نمودند...
#شهید_غمگین به دلیل خونریزی زیاد بسیار عطش داشت و دائم در خواست آب میکرد ولی آب به او نمیدادن و میگفتند به امام توهین کن تا آب دریافت کنی ولی هیچگاه زیربار این درخواست شرمگینانه نرفت،ایشان از ناحیه کمر و در نزدیک ناحیه نخاع مورد اصابت تیر قرار گرفته بود و قادر نبود به راحتی قدم بردارد.
▫️روحشان شاد یادشان گرامی
🖊راوی
" یکی از دوستان آزاده "
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
کشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر می كرد. تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد.
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.اتفاقا آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایه هایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد. اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانه اش برد و گفت:« خدایا، امسال تمام زراعت مال من. سال بعد همه اش مال تو.»
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند. باز رو كرد به خدا و گفت:« ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم.»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند. وقتی روانه ی شهر شد، در راہ با خدا رازونیاز میكرد كه:« خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه ی گندمها را در راہ تو بدهم.»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانه ای رسید. خرهارا راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد.
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:های های خدا، گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟
📚 در مذمت طمع
هرکه را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر
همچنان باشد که موی اندر بصر
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#خاطره
یادم می آید در چند مرحله از اعزام به همراه نیروهای بسیجی گیلان و مازندران در اعزام نیروی رامسر که معروف به پادگان شهید برکتی بود اسکان موقتی پیدا میکردیم ؛ در همانجا لباس های نظامی و پوتین را تحویلمان می دادند . شماره پوتین ها غالبا ۴۰،۴۱،۴۲ بود که هیچ کدام اندازه پای #اسماعیل نبود.
او همیشه به دنبال کفش هایی بود با شماره بالا...ما هم اگر که کفش هایی کوچکتر از سایز گیرمان می آمد به شوخی و مزاح و تنوع نزد اسماعیل
می بردیم تا تبرکی بشود ؛ بپوشد و مدتی با آن راه برود تا جا باز کند و سایزش مناسب پایمان بشود و او هم باکمال میل میپوشید چند قدمی راه میرفت کمی هم مسخره بازی در میآورد؛ گاهی به شوخی پوتین هایش را به ناوهای مستقر در خلیج فارس تشبیه می کردیم و می خندیدیم و چه لذتی داشت شوخی های این چنینی که هیچ گاه باعث تکدر خاطر نمیشد.
#شهید_اسماعیل_شعبانی
🖊راوی
" حاج کمیل مطیع دوست "
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از قاصدک
#اطلاعیه
✅برگزاری کلاس تخصصی شناخت بیماری ها
👈🏻بررسی بیماری ها از دیدگاه طب سنتی و علم پزشکی
🏷همراه با نسخه های گیاهی مرتبط با نوع بیماری
💠شناخت امراض معده و روده به همراه تدابير 👈🏻1و 2 آبان
💠شناخت امراض پوست و مو به همراه تدابير👈🏻3و4 آبان
💠دلك و غمز بصورت كارگاهي
👈🏻22 و 23 آبان
💠شناخت امراض زنان به همراه تدابير
👈🏻25و26 آبان
📌جهت ثبت نام کد 10 را به آیدی @shefanegar_teb118 يا شماره 09933544542 پيامك كنيد
❕امكان ضبط و فيلمبرداري دوره وجود ندارد
🏠قم
💳هزینه دوره : هر دوره يك ميليون
🎉🎁همراه با تخفيفات ويژه
🔹 اسکان، پذیرایی و ناهار رایگان
▪️بااخذ گواهي در پايان دوره
📬پشتیبان و کارشناس
🆔 @shefanegar_teb118
➖کانال ایتا آموزشگاه
↪️ @shefanegar_teb
☎️شماره تلفن تماس:
02532904655
📱09933544542
زاهدی گفت كه جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد؛
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
استاد رياضی در وقتِ خارج از درس، میگفت:
اعداد کوچکتر از یک ، خواص عجیبی دارند .
شاید بتوان آنها را با انسانهای بخیل مقایسه کرد ...
مثلا عدد (0.2 = دو دهم) !!!
وقتی در آنها ضرب میشوی یا میخواهی با آنها مشارکت
کنی، تو را نیز کوچک میکنند.
3×0.2=0.6
وقتی میخواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آنها
تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر میشوند.
3÷0.2=15
وقتی با آنها جمع میشوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی
به تو اضافه نمیشود و چیزی به تو نمی آموزند.
3+0.2=3.2
و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده
ای !!!
3-0.2=2.8
زندگی ارزشمندِ خودتان را بخاطر آدمهای کوچک و حقیر، بی ارزش نکنید !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 حکایت کوتاه
"افلاطون و مرد جاهل
گویند روزی افلاطون نشسته بود. مردی جاهل نزد او آمد و نشست و شروع کرد به حرف زدن. در میانه ی سخن، گفت:
((. ای حکیم ! امروز فلان مرد را دیدم که سخن تو میگفت و تو را دعا میکرد و می گفت: افلاطون، بزرگ مردی است که هرگز کس چون او نبوده است و نباشد، خواستم که شکر و سپاس او را به تو رسانم.))
افلاطون چون این سخن بشنید،
سر فرو برد و بگریست و سخت دلتنگ شد.
این مرد گفت:
(( ای حکیم! از من چه رنج آمد تو را که چنین تنگدل گشتی؟))
افلاطون گفت:
(( از تو رنجی به من نرسید ولیکن برای من از این بدتر چیست که جاهلی مرا بستاید)).
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•