فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار عامل ما را 🔥 جهنـمی 🔥 کرد
در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است٬ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان می پرسند: چه عاملی شما را به #دوزخ روانه کرد؟
⚫️ آنها می گویند : ۴ عامل :
۱ - « لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ »
٬ پای بند به #نماز نبودیم .
۲ - « لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ »
به #گرسنگان اعتنا نمی کردیم.
۳ - « کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ »
٬ ما در جامعه #فاسد هضم شدیم .
۴ - « کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین »
٬ #قیامت را هم نمی پذیرفتیم.
📚 قصص الصلاة - ص ۱۸۹.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚جایگاه پدر در بستر
مهمان نوازی
امام_عسکری علیه السلام فرمودند :
روزی پدر و پسری خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیدند .
حضرت جلوی پای آن ها بلند شدند ، احترامشان كرد ، آنها را در صدر مجلس نشاندند و خود ، روبه رويشان نشستند .
آن گاه دستور غذا داد ، غذا آوردند و از آن خوردند .
سپس قنبر ، طشت ، آفتابه اى چوبى و حوله اى براى خشك كردن آورد و خواست كه بر روى دست مرد ، آب بريزد .
اميرمؤمنان برخاست و آفتابه را گرفت تا خود ، آب روى دست مرد بريزد .
آن مرد ، خود را به خاک انداخت و گفت : اى اميرمؤمنان ! خداوندْ مرا در حالى كه تو بر دستم آب مى ريزى ، بنگرد؟!
حضرت فرمودند : بنشين و دستت را بشوى . خداوند عزوجل تو را مى بيند ، در حالى كه برادر تو ـ كه امتيازى بر تو ندارد و بر تو برترى ندارد ـ دارد به تو خدمت مى كند و با اين كار ، ده برابر خدمت اهل دنيا را در بهشت مى جويد و به همين نسبت ، در دارايى هايش در بهشت .
مرد ، نشست .
على عليه السلام به وى فرمود :
تو را به حق بزرگ من _ كه تو آن را مى شناسى و حرمتش را حفظ می کنی _ و به تواضع تو براى خداوند كه خداوند به سبب آن ، جزایت داد ، بگذار من در خدمتى که ( اگر تو آن را انجام می دادی ) به تو شرافت مى دهد ، اقدام كنم .
تو را به خدا قسم ، دستت را چنان مطمئن بشوى كه اگر قنبر آب بر دستت مى ريخت ، مى شستى .
مرد ، چنين كرد .
پس از آن كه حضرت از شستن دست [ مرد ميهمان ]فارغ شد ، آفتابه را به محمد_بن_حنفيه داد و فرمود :
پسرم! اگر اين پسر ،بدون همراهى پدرش مى آمد ، من خودم آب بر دستش مى ريختم ؛ ولى خداوند عز و جل روا نمى دارد كه هرگاه #پدر و پسر در يك جا گِرد آمدند ، بينشان تساوى برقرار شود . پدر به دست پدر ، آب ريخت و پسر بايد به دست پسر ، آب بريزد .
سپس محمّد بن حنفيه ، آب بر دست پسر ريخت .
📚منبع :
احتجاج ، ج ۲ ، ص ۵۱۸
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠مرگی شیرین
انسان مؤمن در دنیا به اطرافیان خودش تعلقاتی پیدا کرده و ممکنه هنگام مرگ جدایی از این تعلقات کمی آزارش بده
خدا که هوای بنده مؤمنش رو داره، کمکش میکنه که دوری از اطرافیان اذیتش نکنه:
امام سجاد ع فرمودند:
خداوند عزوجل میفرماید: من در هیچ امری مانند قبض روح مومن تردید و درنگ نکردم،
چون آن مؤمن از مرگ کراهت داشت و من هم کراهت داشتم به او ناراحتی برسانم.
پس زمانی که اجل قطعی آن مؤمن رسید، من دو شاخه گل معطر از بهشت برای او فرستادم،
یکی از آنها مسخیه نام داشت و دیگری منسیه.
1⃣ اما با بوییدن مسخیه، نسبت به مالش بیاعتنا شده و از همه آنها میگذرد؛
2⃣و اما با بوییدن منسیه نسیان بر او غلبه میکند و دیگر تعلقات دنیا را فراموش میکند
📕الجواهر السنية في الأحاديث القدسية، ص 626
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🗝#کلید_اسرار
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....
تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#برگی_از_شهدا
#چهار_شب
🌷چهار روز از انجام عمليات مى گذشت. از ميدان مين، صدايى به گوش مى رسيد. دو نفر را براى تحقيق به طرف صدا فرستادم. آنها جوانى را ديده بودند كه وسط ميدان مين افتاده و پاهايش قطع شده است.
🌷با ديدن ما به خنده افتاد. وقتى علت خنده اش را پرسيديم، گفت: «چهار شب است كه، مجروح اينجا افتاده ام. هر شب آقايى به ديدنم مى آمد و برايم آب و غذا مى آورد. ديشب با من خداحافظى كرد و گفت: «فردا دو نفر براى بردنت مى آيند».
راوى: شهيد عليرضا عاصمى
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام:
حَقُّ الوالِدِ عَلَى الوَلَدِ أن يُطيعَهُ في كُلِّ شَيءٍ إلاّ في مَعصيَةِ اللّهِ سُبحانَهُ
حق پدر بر فرزند، اين است كه از او در هر كارى جز معصيت خدا، فرمان بردارى كند
حکمت 399 نهج البلاغه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
سه پند لقمان حکیم به پسرش :
در زندگی بهترین غذا را بخور ...
در بهترین رختخواب جهان بخواب ...
در بهترین خانه ها زندگی کن ...
پسر گفت :
ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟
لقمان :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ،
هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد .
اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ،
هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ،
و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری ،
و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷دعاهاي بسيار خوب از قرآن🌷
🌸اگه فرزند صالح ميخواي🌸
رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ
🌸اگه ميترسي قلبت گمراه بشه🌸
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
🌸اگه ميخواي شهيد از دنيا بري🌸
رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ
🌸اگه غم و غصه ي بزرگي داري🌸
حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ِ
🌸اگه ميخواي همسر و فرزندانت بهت وفادار باشن🌸
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
🌸اگه خونه ي خوب ميخواي🌸
رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ
🌸اگه ميترسي خدا اعمالت رو قبول نکنه🌸
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
🌸اگه ناراحتي🌸
إنما أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه
🌷دوستان و عزيزانت رو از اين دعاهاي قرآني مطلع کن🌷
♥️نشر صدقه جاریه ♥️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام علی علیه السلام:
العِلمُ يَحفَظُ صاحِبَهُ
دانش دارنده خود را نگهبان است
منية المريد صفحه110
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
عمر با ارزش ترین داراییِ آدمه ،
اگه کسی برات وقت گذاشت یعنی داره از ارزشمندترین و غیرقابل تکرار ترین چیزی که داره خرجت میکنه!
👤 #خسرو_شكيبايی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ناصرالدین شاه و زغال فروش
گویند ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد.
مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود.
ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بودهای؟»
ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت:
«چه کسی را در جهنم دیدی؟»
ذغالفروش حاضرجواب گفت:
«این هایی که در رکاب اعلاحضرت هستند، همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت:
«مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان
مردی حکیم از گذرگاهی عبور می کرد ، دید گروهی می خواهند جوانی را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند و زنی از پی او سخت گریه می کند .
پرسیدم این زن کیست ؟ گفتند : مادر اوست . دلم رحم آمد ، از او نزد جمع شفاعت کردم و گفتم : این بار او را ببخشید ، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست که او را از شهر بیرون کنید .
حکیم می گوید : پس از مدتی به آن ناحیه بازگشتم ، در آنجا از پشت در صدای ناله شنیدم ، گفتم شاید آن جوان را به خاطر ادامه گناه بیرون کردند و مادر از فراق او ناله می زند . در زدم ، مادر در را باز کرد ، از حال جوان جویا شدم .
گفت : از دنیا رفت ولی چگونه از دنیا رفتنی ؟ وقتی اجلش نزدیک شد گفت :
مادر همسایگان را از مردن من آگاه مکن ، من آنان را آزرده ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش کرده اند ، دوست ندارم کنار جنازه من حاضر شوند ، خودت عهده دار تجهیز من شو و این انگشتر را که مدتی است خریده ام و بر آن « بسم اللّه الرحمن الرحیم » نقش است با من دفن کن و کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد . به وصیتش عمل کردم ، وقتی از دفنش برمی گشتم گویی شنیدم : مادر برو آسوده باش ، من بر خدای کریم وارد شدم
📔تفسیر روح البیان : 1 / 337
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
بانوی عارفه 🕌
رابعه عدویه از بانوان سعادتمندی است که بر اثر انجام کارهای نیک و تلاش در مسیر سعادت نام نیکو از خود به یادگار گذاشته و در عرفان و سلوک به مقاماتی نائل آمده است .
روزی جمعی از مردم بصره بر در خانه عدویه رفتند و گفتند : ای رابعه مردان را سه فضیلت است که زنان را نیست ،
۱)آن که مردان عقل کامل دارند و زنان ناقص العقلند و دلیل بر نقصان عقل انهات این که گواهی دو زن برابر گواهی یک مرد است
۲) انکه زنان ناقص الدین هستند زیرا در هر ماه چند روز از نماز و روزه می مانند
۳) هرگز زنی به مقام نبوت نرسیده است .
رابعه گفت : اگر گفتار شما درست باشد زنان را نیز سه فضیلت است که مردان را نیست .
۱)ان که در میان انها مخنث نیست ( مرد بی غیرت )
۲)همه انبیاء و صدیقان و شهیدان و صالحان در دامن زنان پرورش یافته اند و در کنار ایشان بزرگ شده اند
۳)انکه هیچ زنی ادعای خدائی نکرده است و این جرات و بی ادبی در طول تاریخ به خداوند از مردان سر زده است
📜حکایت و داستانهای شگفت قرآنی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#برگی_از_شهدا
وسطِ عملیاتـــــ
زیرِ آتش
فرقے براش نداشتـــــ
اذان ڪه میشد مےگفتـــــ :
من میرم موقعیتِـــــ الله :)
#شهید_حسین_خرازے
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام:
العِلمُ أصلُ كُلِّ خَيرٍ، الجَهلُ أصلُ كُلِّ شَرٍّ
دانايى، ريشه هر خوبى است؛ نادانى ريشه هر بدى است
غررالحكم حدیث818 و819
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌻 ذڪرهاے آرامش دهنده:
🌹براے هر ترسے : <لا إلہ إلا الله>
🌻 براے هر غم واندوهے : <ماشاء الله>
🌹 براے هرنعمتے : <الحمد لله>
🌻 براے هرآسایشے : < الشڪر لله>
🌹 براے هرچیزشگفت آورے : <سبحان الله>
🌻 براے هرگناهے : <أستغفر الله>
🌹 براے هرمصیبتے: <إنا للہ و إنا إلیہ راجعون>
🌻 براے هرسختے ودشوارے : <حسبی الله>
🌹 براے هرقضا وقدر : <توڪلت علے الله>
🌻 براے هرطاعت وگناهے(آمرزش گناهان،وسوسہ شیطان و..):
<لاحول ولا قوه إلا باللہ العلے العظیم>
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان
روزى پيامبر(ص) از مدينه طيّبه بيرون رفت كه ديد مرد عربى سر چاهى براى شتر خود آب میكشد. فرمود: آيا كسى را اجير می خواهى كه براى شترت آب بكشد؟ عرض كرد: بلى، به هر دلوى سه خرما اجرت می دهم. حضرت راضى شد و يك دلو آب كشيد و سه خرما اجرت گرفت. سپس هشت دلو ديگر كشيد كه ريسمان قطع شد و دلو به چاه افتاد. مرد عرب غضبناك شد و با جسارت به صورت مبارك رسول الله(ص) سيلى زد! آن بزرگوار دست خود را ميان چاه كرد و دلو را بيرون آورد و خود راهى مدينه شد. چون اعرابى اين حلم و حسن خلق را از پيامبر(ص) ديد دانست كه آن خصرت بر حق بوده است. بنابراين با كاردى، دستى را كه به پيامبر(ص) جسارت كرده بود قطع نمود و غش كرد و بر زمين افتاد. در همان حال قافلهاى از آن راه می گذشتند. مرد عرب را بدين حال ديدند. چون آب به صورتش پاشيدند به هوش آمد. گفتند: تو را چه شده؟ گفت: به صورت پيامبر(ص) سيلى زدهام. می ترسم كه دچار عقوبت شوم! پس برخاست و دست قطع شده خود را به دست ديگر گرفت و در پى پيامبر(ص) راهى مدينه شد. در مدينه به سلمان برخورد و ايشان وى را به خانه فاطمه زهرا(س) برد. در آنجا پيامبر خدا نشسته و حسين را روى زانو جاى داده بود. اعرابى جلو رفت و عذر خواهى نمود. پيامبر(ص) فرمود: چرا دستت را قطع كرده اى؟ گفت: من دستى را كه به صورت نازنين شماسيلى زده باشد نمیخواهم. پيامبر(ص) فرمود: اسلام بياور و به يگانگى خدا اقرار كن! عرض كرد: اگر شما برحقّيد دست قطع شده مرا به حال اوّل برگردانيد و شفا دهيد. پيامبر دست قطع شده اش را به موضع خود گذاشت و فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم» و نفسى كشيد و دست مبارك خود را به موضع قطع شده ماليد. دست مرد عرب به حال اوّل بازگشت و او شهادتين به زبان جارى كرد و اسلام آورد.
📜چهل داستان از عظمت قرآن
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
قرآن روزى دهنده🍃🌺
نقل میكنند مردى همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود تا به او كمكى شود. عمر از او خسته شده، به او گفت: اى مرد، به در خانه خدا هجرت كرده اى يا به درخانه عمر؟ برو و قرآن بخوان و از تعليمات قرآن بياموز كه تو را از آمدن به در خانه عمر بی نياز می سازد. او رفت و ماهها گذشت، ديگر نيامد و عمر او را نديد تا اينكه اطلاع يافت كه او از مردم دور شده و در جاى خلوتى به عبادت اشتغال دارد. (و در ضمن استمداد از درگاه خدا توفيق تلاش براى كسب روزى حلال يافته و معاش خود را تأمين نموده است.) عمر به سراغ او رفت و به وى گفت: مشتاق ديدار تو شدم و آمدم از تو احوال بپرسم. بگو بدانم چه باعث شد كه از ما دور گشتى و بريدى؟ او در پاسخ گفت: قرآن خواندم. قرآن مرا از عمر و آل عمر بی نياز ساخت. عمر گفت: كدام آيه را خواندى كه چنين تصميم گرفتى؟ او گفت: قرآن می خواندم به اين آيه رسيدم: «وَ فى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ.» «روزى شما در آسمان است و همچنين آنچه به شما وعده داده می شود.»با خود گفتم رزق و روزى من در آسمان است ولى من آن را در زمين می جويم! براستى بد مردى هستم.
📜چهل داستان از عظمت قرآن
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍂#داستان_شب
◽️پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟ خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
◽️خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت، پسر گفت: برای من بستنی معمولی بیاورید. خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته ماندههای بستنیهای دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک داد و رفت،
◽️پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقپرداخت کرد و رفت.. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریهاش گرفت، پسر بچه در روی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.
◽️#شکسپیر زیبا میگوید: بعضی بزرگزاده میشوند، برخی بزرگی را بدست میآورند،و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 #استاد_شجاعی
❗ برای عاقبتبخیری، تنها یه راه وجود داره!
👈🏻 که نه خدمت به خلق خداست...
نه نیکی به پدر و مادر...
نه نماز اول وقت...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام:
كُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنكَ لِما تَرجُو ؛ فإنّ موسى بنَ عِمرانَ عليه السلام خَرَجَ يَقتَبِسُ لِأهلِهِ نارا، فَكَلَّمَهُ اللّهُ عزّوجلّ فَرَجَعَ نَبيّا، و خَرَجَتْ مَلِكَةُ سَبَأٍ فَأسلَمَتْ مَع سُليمانَ عليه السلام، و خَرَجَ سَحَرَةُ فِرعَونَ يَطلُبُونَ العِزَّةَ لِفِرعَونَ فَرَجَعُوا مُؤمِنِينَ
به آنچه اميدش را ندارى اميدوارتر باش از آنچه بدان اميد دارى؛ زيرا كه موسى بن عمران عليه السلام رفت كه براى خانواده اش آتش برگيرد اما [در آن جا] خداوند عزّوجلّ با او به سخن در آمد و او پيامبر برگشت. ملكه سبا نيز از كشور خود بيرون آمد، اما به دست سليمان عليه السلام مسلمان شد. و جادوگران فرعون براى تقويت قدرت فرعون بيرون آمدند، اما [به خدا ] ايمان آوردند و برگشتند
الأمالی للصدوق صفحه244
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
اگر مستضعفی ديدی،
ولى از نان امروزت به او چيزی نبخشيدی
به انسان بودنت شک کن...!
اگر گفتی خدا ترسي،
ولى از ترس اموالت تمام شب نخوابيدي
به انسان بودنت شک کن...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◀️ طرح یارانه جدید چیست؟
👌اگر قرار بود یارانه بدن چرا گرون کردن؟!
حتما ببینیم و منتشر کنیم🌹🇮🇷🌹
🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه واله:
🔻نادان دارای ده صفت می باشد که از عقل بی نصیب است،آنها عبارتند از:
1⃣ با هر کس معاشرت نماید، به او ستم می کند؛
2⃣ بر کسی که زیر دست اوست، تعدّی می نماید؛
3⃣ به آن کسی که بالاتر از اوست، گستاخی می کند؛
4⃣ گفتارش از روی فکر و اندیشه نیست؛
5⃣ چون سخن می گوید، گناه می کند، و چون خاموش و ساکت باشد، غافل می گردد؛
6⃣ اگر با فتنه ای مواجه شود به سویش می شتابد و در دست آن هلاک می گردد؛
7⃣ چون فضیلتی ببیند از آن روی گردان شود؛
8⃣ از گناهان گذشته خود باکی ندارد و در باقی عمرش دست از گناه ندارد؛
9⃣ از کار نیک سستی نماید و در انجام آن کُند باشد؛
🔟 نسبت به آنچه از دست داده یا ضایع ساخته بی اعتناست.
📚:تحف العقول/ص۲۸
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•