🌷دعاهاي بسيار خوب از قرآن🌷
🌸اگه فرزند صالح ميخواي🌸
رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ
🌸اگه ميترسي قلبت گمراه بشه🌸
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
🌸اگه ميخواي شهيد از دنيا بري🌸
رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ
🌸اگه غم و غصه ي بزرگي داري🌸
حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ِ
🌸اگه ميخواي همسر و فرزندانت بهت وفادار باشن🌸
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
🌸اگه خونه ي خوب ميخواي🌸
رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ
🌸اگه ميترسي خدا اعمالت رو قبول نکنه🌸
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
🌸اگه ناراحتي🌸
إنما أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه
🌷دوستان و عزيزانت رو از اين دعاهاي قرآني مطلع کن🌷
♥️نشر صدقه جاریه ♥️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام علی علیه السلام:
العِلمُ يَحفَظُ صاحِبَهُ
دانش دارنده خود را نگهبان است
منية المريد صفحه110
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
عمر با ارزش ترین داراییِ آدمه ،
اگه کسی برات وقت گذاشت یعنی داره از ارزشمندترین و غیرقابل تکرار ترین چیزی که داره خرجت میکنه!
👤 #خسرو_شكيبايی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ناصرالدین شاه و زغال فروش
گویند ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد.
مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود.
ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بودهای؟»
ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت:
«چه کسی را در جهنم دیدی؟»
ذغالفروش حاضرجواب گفت:
«این هایی که در رکاب اعلاحضرت هستند، همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت:
«مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان
مردی حکیم از گذرگاهی عبور می کرد ، دید گروهی می خواهند جوانی را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند و زنی از پی او سخت گریه می کند .
پرسیدم این زن کیست ؟ گفتند : مادر اوست . دلم رحم آمد ، از او نزد جمع شفاعت کردم و گفتم : این بار او را ببخشید ، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست که او را از شهر بیرون کنید .
حکیم می گوید : پس از مدتی به آن ناحیه بازگشتم ، در آنجا از پشت در صدای ناله شنیدم ، گفتم شاید آن جوان را به خاطر ادامه گناه بیرون کردند و مادر از فراق او ناله می زند . در زدم ، مادر در را باز کرد ، از حال جوان جویا شدم .
گفت : از دنیا رفت ولی چگونه از دنیا رفتنی ؟ وقتی اجلش نزدیک شد گفت :
مادر همسایگان را از مردن من آگاه مکن ، من آنان را آزرده ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش کرده اند ، دوست ندارم کنار جنازه من حاضر شوند ، خودت عهده دار تجهیز من شو و این انگشتر را که مدتی است خریده ام و بر آن « بسم اللّه الرحمن الرحیم » نقش است با من دفن کن و کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد . به وصیتش عمل کردم ، وقتی از دفنش برمی گشتم گویی شنیدم : مادر برو آسوده باش ، من بر خدای کریم وارد شدم
📔تفسیر روح البیان : 1 / 337
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
بانوی عارفه 🕌
رابعه عدویه از بانوان سعادتمندی است که بر اثر انجام کارهای نیک و تلاش در مسیر سعادت نام نیکو از خود به یادگار گذاشته و در عرفان و سلوک به مقاماتی نائل آمده است .
روزی جمعی از مردم بصره بر در خانه عدویه رفتند و گفتند : ای رابعه مردان را سه فضیلت است که زنان را نیست ،
۱)آن که مردان عقل کامل دارند و زنان ناقص العقلند و دلیل بر نقصان عقل انهات این که گواهی دو زن برابر گواهی یک مرد است
۲) انکه زنان ناقص الدین هستند زیرا در هر ماه چند روز از نماز و روزه می مانند
۳) هرگز زنی به مقام نبوت نرسیده است .
رابعه گفت : اگر گفتار شما درست باشد زنان را نیز سه فضیلت است که مردان را نیست .
۱)ان که در میان انها مخنث نیست ( مرد بی غیرت )
۲)همه انبیاء و صدیقان و شهیدان و صالحان در دامن زنان پرورش یافته اند و در کنار ایشان بزرگ شده اند
۳)انکه هیچ زنی ادعای خدائی نکرده است و این جرات و بی ادبی در طول تاریخ به خداوند از مردان سر زده است
📜حکایت و داستانهای شگفت قرآنی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#برگی_از_شهدا
وسطِ عملیاتـــــ
زیرِ آتش
فرقے براش نداشتـــــ
اذان ڪه میشد مےگفتـــــ :
من میرم موقعیتِـــــ الله :)
#شهید_حسین_خرازے
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام:
العِلمُ أصلُ كُلِّ خَيرٍ، الجَهلُ أصلُ كُلِّ شَرٍّ
دانايى، ريشه هر خوبى است؛ نادانى ريشه هر بدى است
غررالحكم حدیث818 و819
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌻 ذڪرهاے آرامش دهنده:
🌹براے هر ترسے : <لا إلہ إلا الله>
🌻 براے هر غم واندوهے : <ماشاء الله>
🌹 براے هرنعمتے : <الحمد لله>
🌻 براے هرآسایشے : < الشڪر لله>
🌹 براے هرچیزشگفت آورے : <سبحان الله>
🌻 براے هرگناهے : <أستغفر الله>
🌹 براے هرمصیبتے: <إنا للہ و إنا إلیہ راجعون>
🌻 براے هرسختے ودشوارے : <حسبی الله>
🌹 براے هرقضا وقدر : <توڪلت علے الله>
🌻 براے هرطاعت وگناهے(آمرزش گناهان،وسوسہ شیطان و..):
<لاحول ولا قوه إلا باللہ العلے العظیم>
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان
روزى پيامبر(ص) از مدينه طيّبه بيرون رفت كه ديد مرد عربى سر چاهى براى شتر خود آب میكشد. فرمود: آيا كسى را اجير می خواهى كه براى شترت آب بكشد؟ عرض كرد: بلى، به هر دلوى سه خرما اجرت می دهم. حضرت راضى شد و يك دلو آب كشيد و سه خرما اجرت گرفت. سپس هشت دلو ديگر كشيد كه ريسمان قطع شد و دلو به چاه افتاد. مرد عرب غضبناك شد و با جسارت به صورت مبارك رسول الله(ص) سيلى زد! آن بزرگوار دست خود را ميان چاه كرد و دلو را بيرون آورد و خود راهى مدينه شد. چون اعرابى اين حلم و حسن خلق را از پيامبر(ص) ديد دانست كه آن خصرت بر حق بوده است. بنابراين با كاردى، دستى را كه به پيامبر(ص) جسارت كرده بود قطع نمود و غش كرد و بر زمين افتاد. در همان حال قافلهاى از آن راه می گذشتند. مرد عرب را بدين حال ديدند. چون آب به صورتش پاشيدند به هوش آمد. گفتند: تو را چه شده؟ گفت: به صورت پيامبر(ص) سيلى زدهام. می ترسم كه دچار عقوبت شوم! پس برخاست و دست قطع شده خود را به دست ديگر گرفت و در پى پيامبر(ص) راهى مدينه شد. در مدينه به سلمان برخورد و ايشان وى را به خانه فاطمه زهرا(س) برد. در آنجا پيامبر خدا نشسته و حسين را روى زانو جاى داده بود. اعرابى جلو رفت و عذر خواهى نمود. پيامبر(ص) فرمود: چرا دستت را قطع كرده اى؟ گفت: من دستى را كه به صورت نازنين شماسيلى زده باشد نمیخواهم. پيامبر(ص) فرمود: اسلام بياور و به يگانگى خدا اقرار كن! عرض كرد: اگر شما برحقّيد دست قطع شده مرا به حال اوّل برگردانيد و شفا دهيد. پيامبر دست قطع شده اش را به موضع خود گذاشت و فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم» و نفسى كشيد و دست مبارك خود را به موضع قطع شده ماليد. دست مرد عرب به حال اوّل بازگشت و او شهادتين به زبان جارى كرد و اسلام آورد.
📜چهل داستان از عظمت قرآن
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
قرآن روزى دهنده🍃🌺
نقل میكنند مردى همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود تا به او كمكى شود. عمر از او خسته شده، به او گفت: اى مرد، به در خانه خدا هجرت كرده اى يا به درخانه عمر؟ برو و قرآن بخوان و از تعليمات قرآن بياموز كه تو را از آمدن به در خانه عمر بی نياز می سازد. او رفت و ماهها گذشت، ديگر نيامد و عمر او را نديد تا اينكه اطلاع يافت كه او از مردم دور شده و در جاى خلوتى به عبادت اشتغال دارد. (و در ضمن استمداد از درگاه خدا توفيق تلاش براى كسب روزى حلال يافته و معاش خود را تأمين نموده است.) عمر به سراغ او رفت و به وى گفت: مشتاق ديدار تو شدم و آمدم از تو احوال بپرسم. بگو بدانم چه باعث شد كه از ما دور گشتى و بريدى؟ او در پاسخ گفت: قرآن خواندم. قرآن مرا از عمر و آل عمر بی نياز ساخت. عمر گفت: كدام آيه را خواندى كه چنين تصميم گرفتى؟ او گفت: قرآن می خواندم به اين آيه رسيدم: «وَ فى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ.» «روزى شما در آسمان است و همچنين آنچه به شما وعده داده می شود.»با خود گفتم رزق و روزى من در آسمان است ولى من آن را در زمين می جويم! براستى بد مردى هستم.
📜چهل داستان از عظمت قرآن
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍂#داستان_شب
◽️پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟ خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
◽️خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت، پسر گفت: برای من بستنی معمولی بیاورید. خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته ماندههای بستنیهای دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک داد و رفت،
◽️پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقپرداخت کرد و رفت.. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریهاش گرفت، پسر بچه در روی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.
◽️#شکسپیر زیبا میگوید: بعضی بزرگزاده میشوند، برخی بزرگی را بدست میآورند،و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•