🔴شیخ و ریزش کوه بر ریل قطار
⚡️آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی.
🚞و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام.
✨و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی.
🤔مریدی گفت:” یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟” شیخ گفت:” نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است.”
😦راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند.
🤔شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:” قاعدتن نباید این طور می شد!” سپس رو به پخمه کردی و گفت:”تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟”
😁پخمه گفت:”آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴رفع استرس
🔺 یک تکنیک در رفع استرس وجود داره تحت عنوان “جعبه نگرانی”
شما یک جعبه مقوایی مثل یک جعبه کفش بیارید و دربش رو محکم چسب نواری بزنید. و بالای آن شکافی کوچک مثل صندوق رای گیری ایجاد کنید.
📋 حالا هر نگرانی که نسبت به یک موضوع دارید رو روی یک تکه کاغذ بنویسید و داخل جعبه بیاندازید.
💫هر روز نگرانی ها و استرس های روزانه تان را نوشته و توی جعبه بیاندازید. بعد از گذشت 6 ماه جعبه را باز کنید و تمام نگرانی ها و استرس های گذشته خود را مجددا بخوانید.
👈 باور بفرمایید که کلی می خندید و از طرفی ملاحظه خواهید کرد که 90 درصد آنظظ استرس ها هیچ وقت اتفاق نیفتادند.
👈اینطوری مغزتان تعلیم میبینه که به سادگی بابت مسائل کوچک مضطرب نشه و برای این مدارات عصبی میسازه و این شیوه رو به عادت خوب تبدیل میکنه و دیگه در آینده به ساخت جعبه نگرانی دیگر نیازی نخواهید داشت
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
❇️از گرگ ترسيدى؟
✨✨خداى تعالى وحى فرستاد به داوود (ع) كه مرا در دل بندگانم، دوست گردان.
🌟گفت: چگونه دوست گردانم؟
✨✨گفت: فضل و نعمت من به ياد ايشان آر كه از من جز نيكويى نديدهاند .
و وحى فرستاد به يعقوب كه دانى چرا يوسف را چندين سال از تو جدا كردم؟
🌟 گفت: نمىدانم.
✨✨وحى آمد: از آن كه گفتى ترسم كه گرگ، وى را بخورد
🤔اى يعقوب!چرا از گرگ ترسيدى و به من اميد نداشتى، و از غفلت برادران وى بينديشيدى و از حفظ من نينديشيدى .
✨✨و يكى از پيامبران به قوم خود گفت: اگر شما آنچه من مىدانم، بدانيد، بسيار بگوييد و اندك بخنديد و به صحرا شويد و دست بر سينه زنيد و زارى كنيد .
🤔پس جبرئيل بيامد و گفت: خداى تعالى مىگويد: چرا بندگان مرا نوميد مىكنى از رحمت من؟
👈پس آن پيغمبر، بيرون آمد و مردم را اميدهاى نيكو داد از فضل خداى تعالى .
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پیرمرد و زندگی روی درخت
🌟میگویند که روزی یکی از انبیای الهی به مردی پیر و فرتوت در سر راهش برخورد که در بالای درختی کهنسال برای خودش جایگاهی ساخته بود و در آن جا خدا را پرستش میکرد. نبی الهی با او صحبت کرد و پرسید:به چه علت در این جا زندگی میکنی؟
🌟آن مرد گفت:در دوران جوانی ام به من در عالم رویا خبر دادند که طول عمر من ۹۰۰ سال است، لذا حیفم آمد که در این عمر کوتاه به ساختن خانه و کاشانه مشغول شوم به همین خاطر به عبادت، روی آوردم.
🌟آن نبی گفت:اما به من خبر رسیده که طول عمر مردمان در یک زمان به ۸۰ یا ۹۰ سال می رسد ولی قصرها و برج ها برای خود میسازند.
🌟او گفت:ای بابا، اگر من ۹۰ سال عمر میکردم که با یک سجده، این مدت زمان را سپری میکردم.
✾📚 @Dastan 📚✾
💠پند عارفانه
📝نظر علامه مصباح یزدی درباره لذت گناه و علاقه به دنیا
🔸ما در جاي تاريكي قرار گرفته ايم كه فقط لذت گناه را مي بينيم.
🔹اگر انسان در فضاي روشن و نوراني نشسته باشد و شهوت و غضب بر او غالب نباشد، چناچه اراده كند، به خوبي مي تواند فكر كند، اما وقتي شهوت و غضب غلبه كرد ديگر جايي براي فكر كردن باقي نمي ماند.
🔸چيزي كه مانع فكر مي شود، علاقه به دنيا و انس با لذتهاي آن است.
🔹اگر انسان فكر كند چه فرصتهايي را از دست مي دهد و چه عذابها و بدبختيهايي پيدا مي كند كه از چشم خدا و اولياي او مي افتد و ديگر امام زمان (عج) به او اعتنا نمي كند، مگر مي شود گناه كند؟
📕علامه مصباح یزدی، ۸۵/۹/۲۲
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟امام صادق(ع):
در روز قیامت دستور داده میشود که افرادی را به جانب آتش ببرند و خداوند عز و جل به مالک (نگهبان جهنم) میفرماید:
به آتش بگو
که پای آنها را نسوزاند که با آن به جانب مساجد میرفتند،
و صورت آنها را نسوزاند که آنها خوب وضو میگرفتند،
و دستهای آنان را نسوزاند که آن را برای دعا بلند میکردند،
و زبان آنان را نسوزاند که بسیار قرآن تلاوت میکردند!
نگهبان جهنم بدانها گوید:
ای بدبختها!
شما چه حالی داشتید [با این کارهای خوبی که میکردید، چرا جهنمی شدید]؟
میگویند: ما [این کارها را] برای
غیر خدا انجام میدادیم! پس به ما گفته شد: بروید پاداشتان را از همان کسی که برایش کار میکردید بگیرید!
📚ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص224
✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایت
🔆 كريمتر از حاتم طايى
✨از حاتم طايى پرسيدند: آيا از خود كريمتر ديدهاى؟
🌟گفت: آرى، روزى در باديه مىرفتم، به خيمهاى رسيدم. پيرزنى در آن بودو بزى در پس خيمه بسته بودند. وقتى به آنجا رسيدم، زال پيش من دويد ومرا خدمت كرد و عنان شتر مرا گرفت تا فرود آمدم.
🌟بعد از چند لحظهاى پسر او هم آمد و با بشاشتى هر چه تمامتر از حالمن سؤال كرد.
🌟زن به پسرش گفت: برخيز و به مصالح مهمان قيام نماى و وسايل پذيرايىرا آماده كن و آن بز را ذبح و طعام درست كن. پسر گفت: اول بروم از صحراهيزم بياورم؟
🌟زن گفت: تا تو به صحرا بروى و هيزم آورى، دير مىشود. مهمان راگرسنه داشتن از مروت دور بود!
🌟پس دو نيزه داشت. هر دو را شكست و آن بز راكباب كرد و نزد من آورد.
🌟چون تفحص از حال آنان كردم، جز آن بز چيز ديگرى نداشتند و آن راايثار من كردند.
✨از زن پرسيدم: مىدانى من كيستم؟
🌟زن گفت: نه، نمىدانم شما چه كسى هستيد.
🌟گفتم: من حاتمم. بايد به قبيله ما بيايى. در حق شما تكليفى واجب دارم وبايد حق اين ضيافت را بگزارم.
🌟زن گفت: ما جزا بر مهمانى نستانيم و نان به بها نفروشيم. و از من هيچقبول نكردند و من دانستم كه ايشان از من كريمترند.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
💫به خدا بايد سپرد
🦋يك روز، مردى نزد عمر، خليفه دوم، آمد، در حالى كه كودكى در بغل داشت .
🦋عمر گفت: سبحان الله!هرگز كس نديدم كه به كسى ماند، چنين كه اين كودك به تو ماند .
🦋مرد گفت:اى خليفه!اين كودك را عجايب بسيار است . روزى به سفر مىرفتم و مادر اين كودك آبستن بود .
🦋گفت: مرا با چنين حالى، تنها مىگذارى و مىروى؟!گفتم: به خداى سپردم آنچه در شكم دارى . چون از سفر باز آمدم، مادر وى مرده بود.
🦋يك شب با دوستان خود سخن مىگفتيم كه آتشى از دور ديدم؛
🦋گفتم: اين چيست؟ گفتند: اين آتش از گور زن تو است . چندين شب، همين واقعه شگفت را مىديدم .
🦋گفتم: آن زن، نماز مىخواند و روز مىگرفت؛ اين چه حال است؟ بر سر گور رفتم و باز كردم تا ببينم كه حال چيست .
🦋چراغى ديدم نهاده و اين كودك بازى مىكرد. آوازى شنيدم كه مرا مىگفت:
🦋 اين را به ما سپردى و اكنون بگير؛ اگر مادرش را نيز مىسپردى، اينك باز مىگرفتى .
✾📚 @Dastan 📚✾
شهید مهدی منتظر قائم
نویدشاهد: نیمه شعبان سال 1369 بود. گفتیم امروز به یاد امام (عجل الله تعالی فرجه) می گردیم. اما فایده نداشت. خیلی جستجو کردیم. پیش خودم گفتم: «یا امام زمان! یعنی می شود بی نتیجه برگردیم.» در همین حین، 5-4 شقایق را دیدم که برخلاف شقایق ها که تک تک می رویند، آنها دسته ای روییده بودند. گفتم حالا که دست مان خالی است، شقایق ها را می چینم و برای بچه های می برم. شقایق ها را که کندم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم، شهید «مهدی منتظر قائم».
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حرمت نان
✨🍃مسعده از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
👈نان را گرامى داريد كه كار كردند در آن آنچه در ميان عرش تا زمين است و آنچه در زمين از مخلوقات خدا است تا نان به عمل آمده است .
🌱سپس به گروهى كه دور آن حضرت بودند فرمود: مى خواهيد حديثى براى شما نقل كنم ؟
🌱گفتند: بلى ، يا رسول الله ! پدران و مادران فداى تو باد.
🌱آنگاه حضرت فرمود: پيش از روزگار شما پيامبرى بود كه او را دانيال مى گفتند. او يك گرده نان به كشتيبانى داد تا او را از رودخانه اى بگذراند. آن صاحب كشتى نان را انداخت و گفت :
🌱من نان تو را مى خواهم چه كار، نان فراوان در زير و دست و پاى ها ريخته است و پامال مى شود (و هيچ ارزشى نزد ما ندارد).
🌱چون دانيال اين برخورد او را ديد دست به سوى آسمان برداشت
🌱و گفت : بارالها! نان را گرامى دار، پروردگار ديدى كه اين مرد با نان چه كرد و در حق نان چه بر زبان جارى ساخت !
🌱پس حق تعالى به آسمان وحى نمود كه : باران را از آنان بازدار و به زمين وحى كرد به : مانند آجر سخت باش تا گياه از تو نرويد. پس باران از ايشان قطع و طورى قحطى در ميان آنان به اوج رسيد كه يكديگر را مى خوردند و هر روز اين وضع اسفناك شدت مى يافت و خدا مى خواست از اين طريق آنان را ادب نمايد.
🌱 روزى زنى به يك زن ديگر گفت : من امروز فرزندم را بكشتم و تو بيا با هم آن را بخوريم و فردا تو فرزندت را بكش و از آن سهمى به من بده تا بخورم ؟!
🌱 آن زن اين پيشنهاد را قبول كرد و آن زن فرزندش را كشت و با هم خوردند.
🌱فردا كه نوبت آن زنى بود كه پيشنهاد را پذيرفته بود از كشتن فرزندش خوددارى كرد. لذا با آن زن درگير شد و كارشان به نزاع كشيد
🌱جهت قضاوت به خدمت حضرت دانيال (عليه السلام ) رفتند.
🌱دانيال (عليه السلام ) فرمود: كار به اينجا رسيده است كه فرزند خود را مى خوريد؟!
🌱گفتند: بلى ، اى پيامبر خدا، وضع از اين بدتر هم شده است !
🌱دانيال (عليه السلام ) دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: بار خدايا! فضل و رحمت خود را دوباره بر ما برگردان و كودكان و بيچارگان را به خاطر گناه آن كشتيبان و امثال او كه كفران نعمت تو كردند، مورد عقاب و تنبيه قرار مده .
🌱 پس خداوند به آسمان امر كرد كه باران بر زمين فرود آورد و زمين را امر نمود كه براى آفريدگان من آنچه را كه در اين مدت از خير و بركت خود نرويانده بودى برويان ؛ زيرا كه من به خاطر آن طفل خردسال به آنها رحم كردم
📚گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد اول)آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسایه رو اکرام کن...
ماجرای همسایه یهودی امام حسن مجتبی علیه السلام و مسلمان شدن آن
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
✾📚 @Dastan 📚✾