#داستان_آموزنده
🔆خداى مهربانتر از خودت
اصبغ بن نباته (يكى از ياران مخلص على عليه السّلام ) گويد: در خانه على عليه السّلام مشغول دعا بودم ، پس از مدتى ، على عليه السّلام از منزل بيرون آمد، مرا كه ديد فرمود: چه مى كنى ؟
عرض كردم : دعا مى كنم فرمود: هرگاه مى خواهى دعا كنى بگو: الحمدللّه على ما كان و الحمدللّه على كل حال (سپاس خداوند را بر آنچه كه گذشت و سپاس او را بر هر حال ) سپس دست راستش را بر شانه چپ من گذاشت و فرمود: اى اصبغ ! لئن ثبتت قدمك ، و تمت ولايتك ، و انبسطت يدك فاللّه ارحم من نفسك .
ترجمه :
اگر در راه دين ، ثابت قدم بودى ، و ولايت تو كامل شد (يعنى امامت رهبران حق را قبول كردى و آنها را دوست داشتى و دستت را گشودى و كمك به تهيدستان نمودى ) آنگاه خداوند از خودت ، به تو مهربانتر است .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پاسخ دندانشكن ابوطالب
ابوطالب پدر بزرگوار على (ص ) چون قهرمانى بى بديل تا آخرين توان خود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) حمايت مى كرد، و آن حضرت را از گزند دشمن حفظ مى نمود.
مشركان براى كناره گيرى او از حمايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )، هر نقشه اى طرح كردند،نتيجه نگرفتند، جالب اينكه يكى از نقشه هايشان اين بود:
وليد بن مغيره (دانشمند و فرد با شخصيت و زبردست مشركان ) پسرى به نام عماره داشت ، اين پسر بسيار زيبا و خوش قد و قامت بود، و در ميان قريشيان مشرك ، زيباتر از او كسى نبود، به ابوطالب پيشنهاد كردند: اين پسر را به تو مى بخشيم تا او را به پسرى خود برگزينى و در مقابل ، محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را به ما تحويل دهى تا او را به قتل رسانيم .
ابوطالب در پاسخ گفت : براستى زهى بى انصافى ! كه از من مى خواهيد پسرم را به شما دهم تا بكشيد، و شما پسرتان را به من بدهيد تا او را براى شما تربيت كنم ، نه ، هرگز.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
♨️کنترل زبان و خشم، اولین شرط رسیدن به درجات معنوی
💠آیت الله فاطمی نیا رحمة الله علیه:
تا خودت پاکیزه نباشی، پاکیزه بهت نمیدهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب میکنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم. حالا چه کار کنیم در قدم اول باطنمان پاک شود؟ با خودت قرار بگذار به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت میرویم، نماز جماعت میخوانیم، ماه رمضان روزه میگیریم، پس چه میشود که توفیق نداریم و پیشرفت نمیکنیم؟ وقتی بررسی کنیم میبینیم ریشه تمام مشکلات #زبان است. با حرف کسی را میزنیم یا غضب و پرخاش میکنیم.
آیت الله بهاءالدینی میفرمودند: پرخاش برکات زندگی را میبرد. کسی به خواجه نصیر نامه نوشته بود. اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: ایها الکلب، یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، یا ای سگ فرزند سگ) فلان مسأله علمی چه طور است؟
🔹 خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود كه جواب مسأله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهاردست و پا راه میرود و بدنش از پشم پوشیده است. من دو پا هستم و آن طور نیستم و... والسلام. تمام! نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل مینوشتیم خودتی! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم...
✾📚 @Dastan 📚✾
📚داستان زیبا
رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول تُرک، از عربدهکشهای تهران بود،اما عاشق امام حسین علیهالسلام بود.در ایام عزاداری ماه محرم شب اول، بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش کردند و گفتند: تو عرقخوری و آبروی ما را میبری!حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت و خیلی گریه کرد و گفت: ناظم ترکها جوابم کرد، شما چه میگویی، شما هم میگویی نیا؟!
اول صبح در خانهاش را زدند، رفت در را باز کرد، دید، ناظم ترکهاست، روی پای حاج رسول تُرک افتاد و اصرار کرد بیا بریم، گفت: کجا؟! گفت: بریم هیئت! حاج رسول گفت: تو که من را بیرون کردی؟ گفت: اشتباه کردم، حاج رسول گفت: اگر نگویی نمیآیم! ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم، در کربلا هستم، خیمهها برپاست، آمدم سراغ خیمه سیدالشهداء علیهالسلام بروم، دیدم یک سگ از خیمهها پاسداری میکند، هر چه تلاش کردم، نگذاشت نزدیک شوم، دیدم بدن سگ است، اما سر و کله حاج رسول است، معلوم میشود امام حسین علیهالسلام تو را به قبول کرده است.
ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن، آنقدر خودش را زد گفت: حالا که آقام من را قبول کرده است، دیگر گناه نمیکنم، توبه نصوح کرد، از اولیای خدا شد. شبی عدهای از اهل دل جلسهای داشتند، آدرس را به او ندادند، ناگهان دیدند در میزنند، رفتند در را باز کردند، دیدند حاج رسول است! گفتند: از کجا فهمیدی کلی گریه کرد و گفت: بیبی آدرس را به من داده است، شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود گفتند: چگونهای!گفت: عزرائیل آمده، او را میبینم، ولی منتظرم اربابم بیاید.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام
صبـحتـون
پُـر از عطر خــدا
روز پنحشنبـه تـون
معطر بـه بـوی مهربانی
الـهی
دلتـون شـاد لبتـون خندان
قلب تـون مـملو از آرامـش
صبح زیبـا تـون بـخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨✨✨✨✨✨
#داستان_آموزنده
🔆اهل فضل ، كيانند؟
ابوحمزه ثمالى گويد: از امام سجاد (ع ) شنيدم فرمود: وقتى كه روز قيامت بر پا مى شود، خداوند متعال ، انسانهاى قبل و بعد را در يك سرزمين ، جمع مى نمايد، سپس منادى (حق ) فرياد مى زند: اهل فضل كجايند؟!.
جماعتى از مردم برخيزند، و فرشتگان از آنها استقبال نمايند و مى پرسند فضل شما چه بود؟ در پاسخ گويند:
1- ما به كسى كه قطع رابطه با ما مى كرد، رابطه دوستى برقرار مى كرديم ،
2- و به كسى كه ما را محروم مى كرد، عطا مى كرديم 3- و به كسى كه به ما ستم مى كرد، عفو و بخشش داشتيم ، به آنها گويند: راست گفتيد، داخل بهشت شويد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پابرهنه در ميان آتش !
ماءمون رقى نقل مى كند:
روزى خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام كرده ، نشست . آن گاه عرض كرد:
- يابن رسول الله ، امامت حق شماست زيرا شما خانواده راءفت و رحمتيد، از چه رو براى گرفتن حق قيام نمى كنيد، در حالى كه يكصدهزار تن از پيروانتان با شمشيرهاى بران حاضرند در كنار شما با دشمنان بجنگند!
امام فرمود:
- اى خراسانى ! بنشين تا حقيقت بر تو آشكار شود.
به كنيزى دستور دادند، تنور را آتش كند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طورى كه شعله هاى آن ، قسمت بالاى تنور را سفيد كرد.
به سهل فرمود:
- اى خراسانى ! برخيز و در ميان اين تنور بنشين !
خراسانى شروع به عذر خواهى كرد و گفت :
- يابن رسول الله ! مرا به آتش نسوزان و از اين حقير بگذر!
امام فرمود:
- ناراحت نباش ! تو را بخشيدم .
در همين هنگام ، هارون مكى ، در حالى كه نعلين خود را به دست گرفته بود، با پاى برهنه وارد شد و سلام كرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود:
- نعلين را بيانداز و در تنور بنشين !
هارون نعلينش را انداخت و بى درنگ داخل تنور شد!
امام با خراسانى شروع به صحبت كرد و از اوضاع بازار و خصوصيات خراسان چنان سخن مى گفت كه گويا سال هاى دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببيند وضع تنور چگونه است . سهل مى گويد، بر سر تنور كه رسيدم ، ديدم هارون در ميان خرمن آتش دو زانو نشسته است . همين كه مرا ديد، از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد. امام به سهل فرمود:
در خراسان چند نفر از اينان پيدا مى شود؟
عرض كرد:
- به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمى شود.
آن جناب نيز فرمودند:
آرى ! به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمى شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان اين مرد يافت مى شد، ما قيام مى كرديم .
📚بحارالانوار، ج 47، ص 123
✾📚 @Dastan 📚✾
➕ یه فکر مثبت کوچیک
👈 میتونه کل روزتو تغییر بده
😀 پس لبخند بزن
🌿 جهان بازتاب لبخند تو خواهد شد
❤️ دلتون شاد
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#کاری_بهخاطر_روحیه_بچهها....
🌷در عمليات بدر محوری بود که خاكريز را بچهها در بين آب ايجاد کرده بودند و در سنگرهايی كه از عراقیها گرفته بودند، بچهها اسكان داده شده بودند و در منطقه آتش خمپارهها و توپخانه دشمن شديد بود. من هم در بين بچهها بودم كه برادر قاسم موحدی آمدند و برای اينكه به بچهها روحيه بدهند با يك حالت خندان آمدند و خبر شهادت يكی از دوستان به نام آقای اسماعيل سعيدینژاد را به ما دادند....
🌷و گفتند: كه بله فلانی هم رفت و به شهدا ملحق شد. برادر موحدی اين مطلب را آنچنان با لبخند گفت: كه ما اول فكر میكرديم ايشان شوخی میكنند، ولی بعد متوجه شديم كه مسئله جدی است و آن بنده خدا شهيد شده است. در واقع ايشان برای اينكه به بچهها روحيه بدهد اينگونه خبر شهادت برادر اسماعيل سعيدینژاد را به ما دادند...!
🌹خاطره ای به یاد سردار شھید قاسم موحدی و شهید معزز اسماعيل سعيدینژاد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ”دزدی که از مال دیگران انفاق میکرد”
🎥سخنران شهید کافی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شيعيان ائمه عليهماالسلام در بهشت
زيد ابن اسامه نقل مى كند كه وقتى به زيارت امام صادق عليه السلام مشرف شدم ، حضرت فرمودند:
- اى زيد! چند سال از عمرت گذشته ؟
گفتم : فلان مقدار.
فرمودند:
- عبادت هاى خود را اعاده كن و توبه ات را نيز تجديد نما!
اين فرمايش حضرت مرا سخت متاءثر نمود، به گريه افتادم .
حضرت فرمودند:
- چرا گريه مى كنى ؟
عرض كردم :
- زيرا با فرمايش خود از مرگ من خبر داديد!
حضرت فرمودند:
- اى زيد! تو را بشارت باد كه از شيعيان مايى و جايت در بهشت خواهد بود. - زيرا كه شيعيان واقعى همه اهل بهشتند
📚بحار، ج 47، ص 77
✾📚 @Dastan 📚✾
مرحوم حضرت آیت الله سید جواد حیدری
.
برای مرده ها نماز بخوانید تا از شما راضی شوند. اگر برای شما دعا کنند، خیلی در زندگی شما موثر است.
🔸جوانان نگویند ما پهلوان هستیم، پهلوانی آن است که یک نماز قضا نداشته باشی.
🔸پهلوانی آن است که پدر و مادر مرحومت که نماز قضا دارند، برایشان نماز بخوانی.
🔸یک نفر همیشه قبرستان میرفت و برای همه مردگان فاتحه می خواند.
یک شب در خواب، مادر خود که فوت کرده بود را دید که به او گفت:
همه مردگان انتظار تو را می کشند که بیایی.
وقتی پا روی قبرشان می گذاری، همه به خاطر تو از خدای اعلی آمرزش می گیرند. به من می گویند: آفرین به این فرزندت و صد رحمت به شیری که به این پسر دادی. مادر! همیشه بیا به مزارمان.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی:
«ما اگر بخواهيم هميشه طاهر باشيم، اين نمازهای پنج گانه را به عنوان چشمه جوشان پاک کننده تلقّی کنيم، بزرگان دين ما گفتند؛ هميشه، هر روز عمل خير انجام بدهيد، مخصوصاً دوشنبه ها و پنجشنبه ها، اين دوشنبه و پنج شنبه اعمال را به پيشگاه ولی عصر ارواحنا فداه عرضه ميدارند، آن روز انسان يک مقدار بهتر روی سفيدتر است، در همه زمان و زمين کار خير با فضيلت است؛ اما در دوشنبه ها و پنجشنبه ها راحت است، بعد آدم موفق است، اين راه را به خوبی طی ميکند، يک چيزی تهيه ميکند که هميشه همراه او هست و آن شرافت است و آن عزّت»
═══✼🍃🔳🍃✼══
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁
✅چرا عبادتش میکنیم؟
✍️روزی جوانی از عارفی پرسید: خداوند که به عبادت ما نیازی ندارد، پس چرا عبادتش میکنیم؟ عارف گفت: ای جوان! فکر کن در اتوبوسی به سمتِ شهری حرکت میکنی و همسفری داری که از کلام تو حس میکند نیازمند هستی، هنگامی که تو در خواب هستی مبلغی پول در جیب تو قرار میدهد و تو نمیفهمی. او زودتر از تو پیاده میشود و میرود؛ و تو زمان پیادهشدن متوجه میشوی که او پول را گذاشته و رفته است.
آیا به دنبال او نمیگردی که نشانی از او داشته باشی تا از او تشکر کنی؟! هر چند اگر او نیازی به تشکر تو داشت همان اول کار از تو میخواست تشکر کنی تا بعد مبلغ را به تو بدهد. پس چرا دنبال خدایی که این همه نعمت به ما بخشیده است نمیگردیم تا بدانیم او کیست، و چه باید کنیم تا بتوانیم شکر نعمتهایش را هر چند که ممکن نیست؛ به جای آورده باشیم؟!
✾📚 @Dastan 📚✾
برایت آرزو میکنم 😍😍
قوی بودن را بیاموزی قبل از این که...
چاره ای به جز قوی ماندن نداشته باشی
سلااام صبحتون بخیر
امیدوارم ساز دلتون کوک کوووووک باشه
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
#داستان_آموزنده
🔆بهترين كارها
رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) در شب معراج ، از درگاه خداوند پرسيد: بهترين اعمال ، چيست ؟.
خداوند فرمود: ليس شى ء عندى افضل من التوكل على و الرضا بما قسمت :
هيچ چيزى در نزد من بهتر از توكل بر من و خشنودى به آنچه قسمت كرده ام نيست .
چنانكه در اين روايت تدبر كنيم در مى يابيم كه توكل به خدا، توأ م با كار و تلاش است چرا كه مى فرمايد بهترين كاره نه تنبلى و دست روى دست گذاردن و در ذهن خود به خدا توكل نمايد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نوشته اى به خط سبز!
مردى از بزرگان جبل هر سال به زيارت مكه مشرف مى شد و هنگام برگشت در مدينه محضر امام صادق عليه السلام مى رسيد.
يك بار قبل از تشرف به حج ، خدمت امام عليه السلام رسيد و ده هزار درهم به ايشان داد و گفت :
- تقاضا دارم با اين مبلغ خانه اى برايم خريدارى نماييد.
سپس به قصد زيارت مكه معظمه از محضر امام عليه السلام خارج شد.
پس از انجام مراسم حج ، خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و حضرت او را در خانه خود جاى داد و نوشته اى به او مرحمت نمود و فرمود:
- خانه اى در بهشت برايت خريدم كه حد اول آن به خانه محمد مصطفى صلى الله عليه و آله وسلم ، حد دومش به خانه على عليه السلام ، حد سوم به خانه حسن مجتبى عليه السلام و حد چهارم آن به خانه حسين بن على عليه السلام متصل است .
مرد كه اين سخن را از امام شنيد، قبول كرد.
حضرت آن مبلغ را ميان فقرا و نيازمندان از فرزندان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام تقسيم كردند و مرد جبلى به وطن خود بازگشت .
چون مدتى گذشت ، آن مرد مريض شد و بستگان خود را احضار نموده ، گفت :
- من مى دانم آنچه امام صادق عليه السلام فرمود، حقيقت دارد. خواهش مى كنم اين نوشته را با من دفن كنيد!
پس از مدت كوتاهى از دنيا رفت و بنابر وصيتش آن نوشته را با او دفن كردند. روز ديگر كه آمدند، ديدند مكتوبى با خط سبز روى قبر اوست كه در آن نوشته شده : به خدا سوگند! جعفر بن محمد به آنچه وعده داده بود وفا نمود!
📚بحارالانوار، ج 47، ص 134
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆اگر پيش از ملاقات قائم (عج ) بميرم !
عبدالحميد واسطى نقل مى كند، به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم :
به خدا قسم دكان هاى خود را به انتظار ظهور امام زمان (عج ) رها كرديم ، تا جايى كه اكنون چيزى نمانده از فقر و بيچارگى ، دست گدايى پيش مردم دراز كنيم !
فرمود:
- اين عبدالحميد! آيا گمان مى كنى اگر كسى خود را وقف راه خدا كند، خداوند راه روزى را به روى او نمى گشايد؟ والله ! خداوند در رحمت خود را به روى او خواهد گشود.
رحمت خدا بر كسى كه خود را در اختيار ما گذاشته و ما را و امر ما را زنده نگه مى دارد.
عرض كردم :
- اگر من پيش از آنكه به ملاقات قائم شما مشرف گردم ، بميرم ، چگونه خواهم بود؟
فرمود:
- هر كدام از شما كه مى گويد:
اگر قائم آل محمد (عج ) را ببينم به يارى او بر مى خيزم ، مانند كسى است كه در ركاب او شمشير بزند و كسى كه در ركاب وى شهيد گردد، مثل اين است كه دوبار شهيد شده است .
(در روايت ديگرى نقل شده :
مثل كسى است كه در ركاب او شمشير زند؛ بلكه مثل كسى است كه با وى شهيد شود.)(50)
📚بحار، ج 52، ص 126
✾📚 @Dastan 📚✾
#هر_روز_با_شهدا_🌷
#وقتی_لو_رفتیم_که_ارتشی_نیستیم!
🌷در سال ۱۳۶۲ عملیات والفجرچهار منطقه پنجوین، بنده و مرحوم رضا سلمطوری در دیدگاه روبروی شهر سلیمانیه عراق مستقر بودیم و چون با توپخانه ارتش کار میکردیم یک بیسیمچی از طرف ارتش پیش ما مأمور بود. دیدگاه ما در محدوده گردان زهیر به فرماندهی شادروان محمدنیا بود و چون آن برادر ارتشی پیش ما بود و بنده و مرحوم سلمطوری با لباس خاکی و بدون ارم بودیم، زنده یاد مرحوم بهشتی به همراه مسئول تدارکات گردان زهیر، بنده و سلمطوری را ارتشی فرض کردهبودند و....
🌷و حسابی از نظر تدارکات و... رسیدگی میکردند؛ تا اینکه یک روز با مرحوم محمدنیا در دیدگاه بودیم که این دو عزیز پیش ما آمدند و دیدند بنده با محمدنیا خیلی راحتم؛ پایین دیدگاه از ایشون میپرسند با بچههای ارتشی آشنا هستید که اینقدر با هم راحتید؟ مرحوم محمدنیا هم گفته بود: بابا اينها از بچههای تیپ و گردان ادواتند. در این لحظه مسئول تدارکات گردان پیش ما آمد و گفت هر چه را که تا الان نخوردید باید پس بدهید!!
#راوی: رزمنده دلاور پاشا اوغلی از دیدبانهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 من برای خدا مهم هستم
🔻نظر من برای خدا مهمه!
🎥استاد پناهیان
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مامون و مرد دزد
محمد بن سنان حكايت مى كند كه در خراسان نزد مولايم حضرت رضا عليه السلام بودم . ماءمون در آن زمان حضرت را معمولا در سمت راست خود مى نشاند.
به ماءمون خبر دادند كه مردى دزدى كرده است . ماءمون دستور داد او را احضار كنند. چون حاضر شد، ماءمون او را در قيافه مرد پارسايى مشاهده كرد كه اثر سجده در پيشانى داشت . به او گفت :
- واى بر اين ظاهر زيبا و بر اين كار زشت ! آيا با چنين آثار زهد و پارسايى كه از تو مى بينم تو را به دزدى نسبت مى دهند؟
مرد صوفى گفت :
- من اين كار را از روى ناچارى كرده ام ، زيرا تو حق مرا از خمس و غنايم ، نپرداختى .
ماءمون گفت :
- تو در خمس و غنايم چه حقى دارى ؟
- خداى عزوجل خمس را به شش قسمت تقسيم كرد و فرمود:
((هر غنيمت كه به دست آوريد خمس آن براى خدا و پيغمبر او و ذوى القربى و يتيمان و بينوايان و درماندگان در سفر است .))(1)
و همچنين غنيمت را به شش قسمت تقسيم كرد و فرمود:
((غنيمتى كه خدا از اهل قريه ها به پيغمبر خود ببخشد، براى خدا و پيغمبر او و ذوى القربى و يتيمان و بينوايان و درماندگان در سفر است ؛ براى آنكه غنيمت ، تنها در دست و حوزه توانگران شما به گردش نباشد.))(2)
👈طبق اين بيان ، اكنون كه در سفر مانده ام و بينوا و تهيدستم ، تو مرا از حقم محروم ساخته اى .
ماءمون گفت :
آيا من حكمى از احكام خدا و حدى از حدود الهى را ترك كنم ، با اين حرف هايى كه تو مى زنى ؟
مرد صوفى گفت :
- اول به كار خود پرداز و خويش را پاك كن و آن گاه به تطهير ديگران همت گمار! نخست حد خدا را بر نفس خود جارى كن و آن گاه ديگران را حد بزن !
ماءمون ديگر نتوانست سخن بگويد، رو به حضرت رضا عليه السلام نمود و گفت :
- در اين باره چه نظرى داريد؟
حضرت رضا عليه السلام فرمود:
- اين مرد مى گويد تو هم دزدى كرده اى منهم دزدى كرده ام ! ماءمون از اين سخن سخت برآشفت و آن گاه به مرد دزد گفت :
- به خدا قسم دست تو را خواهم بريد.
مرد گفت :
- آيا تو دست مرا قطع مى كنى در صورتى كه خود، بنده منى ؟!
ماءمون گفت :
- واى بر تو! من چگونه بنده تو هستم ؟!
مرد گفت :
- به جهت اينكه مادر تو از مال مسلمان خريدارى شده و تو بنده كليه مسلمانان مشرق و مغربى ، تا آن گاه كه تو را آزاد كنند، و من تو را آزاد نكرده ام .
ديگر آنكه تو خمس را بلعيده اى ! بنابراين ، نه حق آل رسول را ادا كرده اى و نه حق مثل من و امثال مرا داده اى .
همچنين شخص ناپاك نمى تواند ناپاك مثل خود را پاك سازد، بلكه سخصى پاك بايد آلوده اى را پاك نمايد و كسى كه خود حد بگردن دارد بر ديگرى حد نمى تواند بزند، مگر آنكه اول از خود شروع كند! مگر نشنيده اى كه خداى عزيز مى فرمايد:
((آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خويش را فراموش مى كنيد و حال آنكه كتاب خدا را تلاوت مى كنيد؟ آيا در اين كار فكر نمى كنيد.))(3)
در اين هنگام ، ماءمون رو به حضرت رضا عليه السلام كرد و گفت :
- صلاح شما درباره اين مرد چيست ؟
حضرت رضا عليه السلام اظهار داشتند:
- خداى جل جلاله به محمد صلى الله عليه و آله وسلم فرمود:
((فلله الحجه البالغه )) خداى را دليل رسايى هست كه نادان با نادانى مى فهمد و دانا بعلم خود درك مى كند، دنيا و آخرت بر پايه استوار است و اكنون اين مرد بر تو دليل آورده است .
چون سخن به اينجا رسيد، ماءمون فرمان داد تا مرد صوفى را آزاد كنند.
پس از آن ، مدتى در ميان مردم ظاهر نشد و در مورد حضرت رضا عليه السلام فكر مى كرد تا آنكه آن بزرگوار را مسموم ساخت و شهيد كرد.(4)
1- انفال / 41
2- حشر/ 7
3- بقره / 44
4- بحار، ج 49، ص 288
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عاقبت كسى كه حديث پيامبر صلى الله عليه وآله را مسخره كرد!
امام زين العابدين عليه السلام فرمود:
انسان نمى داند با مردم چه كند! اگر بعضى امور كه از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيده ايم به آنان بگوييم ممكن است مورد تمسخر قرار دهند، از طرفى طاقت هم نداريم اين حقايق را ناگفته بگذاريم !
ضمرة بن معبد گفت :
- شما آنچه شنيده ايد بگوييد!
فرمود:
- مى دانيد وقتى دشمن خدا را در تابوت مى گذارند، و به گورستان مى برند، چه مى گويد؟
- خير!
- به كسانى كه او را مى برند مى گويد:
آيا نمى شنويد؟ از دشمن خدا به شما شكايت دارم كه مرا فريب داد و به اين روز سياه انداخت و نجاتم نداد. من شكايت دارم از دوستانى كه با من دوستى كردند و مرا خوار نمودند و از اولادى كه حمايتشان كردم ولى مرا ذليل كردند و از خانه اى كه ثروتم را در آبادى آن خرج كردم ولى سرانجام ، ديگران آنجا ساكن شدند. به من رحم كنيد! اين قدر عجله نكنيد!
ضمرة گفت :
- اگر بتواند به اين خوبى صحبت كند ممكن است حتى حركت كند و روى شانه حاملين بنشيند!
امام عليه السلام فرمود:
- خدايا! اگر ضمرة سخنان پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره مى كند از او انتقام بگير!
ضمرة چهل روز زنده بود و بعد فوت كرد. غلام وى كه در كنار جنازه اش بود، پس از مراسم دفن محضر امام زين العابدين عليه السلام رسيد و در كنار وى نشست . امام فرمود:
- از كجا مى آيى ؟
عرض كرد:
- از دفن ضمرة . وقتى كه خاك بر او ريختند صدايش را شنيدم كه كاملا آن صدا را در زمان زندگى اش مى شناختم . مى گفت :
- واى بر تو ضمرة بن معبد! امروز هر دوستى كه داشتى خوارت كرد و عاقبت رهسپار جهنم شدى كه پناهگاه و خوابگاه ابدى توست .
امام زين العابدين فرمود:
- از خداوند عافيت مساءلت دارم ، زيرا سزاى كسى كه حديث پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره كند، همين است .
📚بحار، ج 46، ص 142
✾📚 @Dastan 📚✾
🌟 دعا برای رفع ابتلائات مسلمانها بعد از نماز
✅ حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸امروز هر کس نماز بخواند و برای رفع ابتلائات مسلمانها بعد از نماز دعا نکند، معلوم میشود برای رفاه حال دنیای خود هم قاصر بلکه مقصر است، در امر آخرت که هیچ!
«مَنْ أَصْبَحَ وَ لا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ، فَلَیسَ بِمُسْلمٍ؛ هر کس صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست». …
📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢٢٢
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوب
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 با اینها یک زندگی راحت و روان و
▫️شیک و شاد برای خودت بساز:
🍃 هدف
🍃 امید
🍃 انتخاب عالی و مفید
🍃 پشتکار و برنامه ریزی
🍃 انضباط و اعتماد و
🍃 توکل بسیار به خداوند عزیز و مهربان
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾ســـــلام
صبح شما بخیر ونیکی🌷🍃
الهـی در پناه پروردگار🌷🍃
امروزتون پر خیر و برکت
حال دلتون خوب خوب🌷🍃
وجودتون سلامت
امیدوارم روز 🌷🍃
بسیار خوبی داشته باشید🌷🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#داستان_آموزنده
🔆دريا باش
مردى پيش بايزيد بسطامى آمد و گفت: چرا هجرت نكنى و از شهرى به شهرى نروى تا خلق را فايده دهى و خود نيز پختهتر گردى كه گفتهاند:
بسيار سفر بايد تا پخته شود خامى - - صوفى نشود صافى تا در نكشد جامى
بايزيد گفت: در اين شهر كه هستم، دوستى دارم كه ملازمت او را بر خود واجب كردهام . به وى مشغولم و از او به ديگرى نمىپردازم .
آن مرد گفت: آب كه در يك جا بماند و جارى نگردد، در جايگاه خود بگندد.
بايزيد جواب داد:
دريا باش تا هرگز نگندى .
چنان كه رابعه را از زنان عارفه بود، كسى گفت: از خلوت بيرون آى تا شگفتىهاى خلقت بينى .
رابعه گفت: به خلوت در آى تا عجايب خالق بينى .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆هيچ مگو
✨لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت:
🍃امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزهات را بگشا و طعام خور .
🍃شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دير وقت شد و طعام نتوانست خورد . روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد . روز چهارم، هيچ نگفت . شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد و نوشتهها بخواند. پسر گفت: امروز هيچ نگفتهام تا برخوانم.
🍃 لقمان گفت: پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت، آنان كه كم گفتهاند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾