eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ به مشکلات بخند 🔹مرد جوانی که می‌خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت. 🔸استاد خردمند گفت: تا یک سال به هرکسی که به تو حمله کند پولی بده‏. 🔹تا ۱۲ ماه هرکسی به جوان حمله می‌کرد، جوان به او پولی می‌داد. 🔸آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعدی را بیاموزد. 🔹استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر. 🔸همین که مرد رفت، استاد خود را به لباس یک گدا درآورد و از راه میان‌بر کنار دروازه شهر رفت. 🔹وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او. 🔸جوان به گدا گفت: عالی‌ست! یک سال مجبور بودم به هرکس که به من توهین می‌کرد پول بدهم، اما حالا می‌توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم. 🔹استاد وقتی صحبت جوان را شنید، چهره خود را نشان داد و گفت: برای گام بعدی آماده‌ای، چون یاد گرفتی به‌روی مشکلات بخندی. 🙏🤍 ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🔆مادر لايق و فرزند شايسته ابى عبيده (پدر مختار ثقفى ) در جستجو زنى لايق بود. تعدادى از زنان قبيله خود را، به او پيشنهاد كردند، هيچكدام را نپسنديد. تا اينكه شخصى به خواب ابوعبيده آمد و به او گفت : با دومة الحسناء ازدواج كن ! اگر او را به همسرى انتخاب كنى ، هرگز پشيمان نشده و مورد ملامت و سرزنش قرار نمى گيرى . ابوعبيده ، خوابش را به خويشاوندان خود نقل كرد. گفتند: اكنون ماءموريت را يافته اى ، كه با دومة ، دختر وهب ازدواج كنى . ابوعبيده با او ازدواج كرد. هنگامى كه به مختار حامله شد مى گويد: در خواب ديدم گوينده اى مى گويد: 1 - البشرى بالولد اشبه شى ء بالاسد 2 - اذاالرجال فى كبد تقاتلو على بلد كان له الحظا الاشد 1 - مژده باد تو را به پسرى كه از هر چيز بيشتر به شير شباهت دارد. 2 - هنگامى كه مردان مشغول جنگ شوند، آن فرزند لذت مى برد. وقتى كه مختار به دنيا آمد، همان شخص به خوابش آمد و گفت : اين فرزند تو در قسمتى از دوران عمرش ترس او كم و پيروانش زياد خواهد بود. 👌👌👌آرى ، اين است اهميت مادر لايق . 📚بحار: ج 45، ص 350. ✾📚 @Dastan 📚✾
♨️اشتیاق ما به فرج، در تقدیر الهی تأثیر دارد... 🔸یادمان باشد تنها کســانی برای فرج دعا نمیکنند که خداوند متعال را نسبت به وعده های خود وفادار نمیدانند، یا عنایت او را در حق بندگان خود بــه قدر کافی باور ندارند؛ و این هر دو، مایۀ سوءظن به خداوند متعال است که به شدت ما را از آن نهی کرده اند. 🔸ما باید باور کنیم که احساس و اشتیاق ما نسبت به امر فرج، در عالم تأثیر دارد. جدا از تأثیراتی که این اشتیاق در جان ما، جامعۀ ما و جهان ما می‌گذارد، مهمترین اثر آن در تقدیر الهی است. او که تصمیم گیرندۀ نهایی برای تحقق فرج است، برای تصمیم گیری به دل های ما نگاه می‌کند. او تنها کسی است که میتواند میزان معرفت و محبت ما را اندازه بگیرد و بر اســاس مقدار آن، مقدرات ما را بهبـود بخشد. 📚«انتظارعامیانه،عالمانه،عارفانه» استاد پناهیان ✾📚 @Dastan 📚✾
✍️ بزرگ‌ترین اشتباه آدم‌ها در رابطه‌هایشان 🔹شطرنج‌باز معروف در بازی شطرنج به یک آماتور باخت! 🔸همه تعجب کردند و علت را جویا شدند. 🔹او گفت: اصلاً در بازی با او نمی‌دانستم که آماتور است. با هر حرکتش دنبال نقشه‌ای که در سر داشت، بودم. 🔸گاهی بی‌خیال خود نقشه‌اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش‌بینی می‌کردم، اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری می‌دیدم. تمرکز می‌کردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم. 🔹آن‌قدر در پی حرکت‌های او بودم که مهره‌های خودم را گم کردم. بعد که مات شدم فهمیدم حرکت‌های او از سر بی‌مهارتی بود! 🔸بازی را باختم اما درس بزرگی گرفتم؛ اینکه تمام حرکت‌ها از سر حیله نیست. آن‌قدر فریب دیده‌ایم و نقشه کشیده‌ایم که حرکت صادقانه را باور نداریم و مسیر را گم می‌کنیم و می‌بازیم! 💢بزرگ‌ترین اشتباهی که ما آدم‌ها در رابطه‌هایمان می‌کنیم این است که نیمه می‌شنویم، یک‌چهارم می‌فهمیم، هیچی فکر نمی‌کنیم، و دو برابر واکنش نشان می‌دهیم. ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خــــدایـــــا 🌹ذکرت، نامت سپریست‌ که 💫تمام دردهایمان را پس میزند 🌹و تمام نداشته‌هایمان را پایان 💫میدهد و تمام داشته‌هایمان را 🌹اعــتــبــار مــی‌بــخــشــد. 💫پس با نام اعظمت 🌹آغاز میکنیم روزمان را 💫بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌹الـــهــی بــه امــیــد تـــو ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🔆كلوخ ‌انداز را پاداش سنگ است روزى ابوحنيفه - پيشواى حنفى ها - با مومن طاق (صحابه مخلص امام صادق عليه السلام ) ملاقات كرد، پرسيد: شما (شيعيان ) به رجعت اعتقاد داشته و آن را مسلم مى دانيد؟ مومن طاق گفت : آرى ! ابوحنيفه گفت : پس اكنون هزار درهم (نقره ) به من قرض بده وقتى كه به اين جهان بازگشتم هزار دينار (طلا) به تو مى دهم . مومن طاق گفت : به يك شرط مى دهم كه شخصى ضامن شود كه تو هنگام بازگشت به صورت انسان خواهى بود، نه به صورت خوك . چه اينكه هركس متناسب اعمالش ظاهر خواهد شد و من مى ترسم تو روز رجعت در قيافه خوك باشى و من نتوانم طلب خود را وصول نمايم ! 📚بحار: ج 47، ص 399 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 آتش زندگی هرکس متفاوت است 🔹جوانی نزد پیر دیده‌وری از فقر روزگار زبان به شکایت گشود. 🔸پیر گفت: برخیز! با من بیا و کسی که آرزوی زندگی او را می‌کنی به من نشان بده. 🔹جوان نشانِ همسایه خویش داد که تاجر خرما بود و در حجره خود سکه‌های طلا را می‌شمرد. 🔸پیر آن جوان را نزد او برد و به تاجر گفت: حاجتی در دنیا داری که آزارت دهد؟ 🔹تاجر گفت: آری! مدت‌هاست درد معده مرا از خوردن آنچه می‌بینم و هوس می‌کنم، بازداشته است. کاش کاسه‌ای خرما داشتم ولی معده سالم این جوان را. 🔸پیر دوباره جوان را خطاب کرد و از او پرسید: باز چه کسی را در این شهر خوشبخت می‌بینی؟ 🔹جوان حاکم شهر را نشان داد و هر دو نزد او رفتند. 🔸پیر از حاکم پرسید: حاجتی داری که زندگی را بر تو تلخ کرده باشد؟ 🔹حاکم گفت: آری، شب‌وروز در این اندیشه‌ام مبادا کسی از دربار بر من خیانت کند و خون من برای تصاحب تاج‌وتختم بریزد. ای کاش مثل این جوان بودم. دو گوسفند می‌گرفتم و برای خود به صحرا می‌بردم که آن مرا کفایت می‌کرد، چون آرامش داشتم. 🔸در مسیر برگشت پیر پارسا پرسید: ای جوان آتش چند رنگ است؟ 🔹جوان گفت: دو رنگ، سرخ و نارنجی. 🔸پیر گفت: آتش چون رنگین‌کمان هفت‌رنگ است. آتش تاجر رنگش آبی بود و آتشی که به‌رنگ آبی بسوزد نوری ندارد که دیده شود، پس تو آتش او را نمی‌دیدی. 🔹آتشی که سبز باشد نورش برای بیننده زیبا است ولی کسی که در نزد آن است را می‌سوزاند و دیگران از آن بی‌خبرند. آتش زندگی حاکم در چشم تو سبز و زیبا بود. 🔸پس هرکس را آتشی در زندگی می‌سوزاند که فقط رنگش با دیگری متفاوت است ولی وجود دارد. 🔹دیدی در زندگی تو هم آتشی بود که تاجر و حاکم از آن بی‌خبر بوده و در آرزوی داشتنِ زندگی تو بودند ✾📚 @Dastan 📚✾
همه‌ی اشتباهت این‌جاست که فکر میکنی خیلی وقت داری! بهتره بی‌بهانه شروع کنی به لذت بُردن از زندگی...! حتی اگر از لذت یک زندگی؛ فقط تنهایی‌شو داشته باشی و یک فنجان چای...! ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷یک‌بار گلوله توپ آن‌چنان نزدیک من خورد که دچار موج انفجار و زخمی هم شدم. دیگر نفهمیدم چی شد و چشمانم را در بیمارستان اهواز باز کردم. یک هفته‌ای آن‌جا بودم. فکر می‌کنم مرگ را در جریان عملیات رمضان خیلی ملموس، احساس کردم. جایی که دچار عقب‌نشینی شدیم و شکست سنگینی خوردیم. حتی نتوانستیم به عقب برگردیم. در همان حال برادر من در تیپ نجف اشرف به عنوان بسیجی به جبهه آمده بود؛ وقتی عملیات شد می‌دانستم آن‌جاست. 🌷سروان نوری‌زاده که بعدها تیمسار نوری‌زاده شد، فریاد می‌‌زد که برگردید و هرکس خودش را نشان دهد. ما برگشتیم و در مسیر برگشت صحنه‌های دلخراشی را شاهد بودیم. واقعاً به جایی رسید که گفتم دیگر آخرِ خطِ من است. ما رسیدیم به جایی که گرد و خاک‌ها خوابید و دیگر دشمن را می‌دیدیم. در همان‌حال یک نفربر بود که بچه‌ها دستانشان را بالا بردند و همه دستگیر شدند. بهت‌زده به این شرایط نگاه می‌کردیم و به یک‌باره.... 🌷و به یک‌باره رو کردم به سروان غفوری و گفتم گاز رو بگیر و برویم. به این نکته توجه داشته باشید که صحرای دشت آزادگان یک جاده آسفالته نبود و چاله دارد و خیلی سخت می‌شد آن‌جا را ترک کرد. شروع به تیراندازی و شلیک با آر.پی.جی کردند. خیلی‌ها اسیر شدند و خط دوم را ندیدیم و نمی‌دانم چطور به خاکریز رسیدیم. اصلاً نمی‌دانستیم آیا این خاکریز خودی است، هرچه بود فقط می‌رفتیم؛ چون مرگ را احساس کرده بودیم. در جریان همان عملیات برادرم اسیر شد و ۷ سال اسارت را تحمل کرد. : مجری پیشکسوت رادیو و تلویزیون آقای هرمز شجاعی‌مهر منبع: سایت خبرگزاری آنا ✾📚 @Dastan 📚✾
✍️ نیازی نیست همه جا خودت را اثبات کنی 🔹فردی که کارش برگزاری مسابقات سرعت سگ‌ها بود، برای تنوع یک یوزپلنگ را به مسابقه آورد. 🔸در کمال تعجب هنگام مسابقه یوزپلنگ از جایش تکان نخورد و سگ‌ها با تمام توان می‌دویدند و یوزپلنگ فقط نگاه می‌کرد. 🔹از این فرد پرسیدند: پس چرا یوزپلنگ در مسابقه شرکت نکرد؟ 🔸پاسخ داد: گاهی تلاش برای اینکه ثابت کنی تو بهترین هستی توهین به خودت است. 🔹همیشه و همه‌جا لازم نیست خودت را به همه ثابت کنی. گاهی سکوت در برابر برخی آدم‌ها، بهترین پاسخ است. 💢 اگر اطمینان داری که راه درست را انتخاب کردی، به راهت ادامه بده؛ مهم نیست دیگران درباره‌ات چه فکری می‌کنند، لازم نیست مرتب خودت را اثبات کنی. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆جنازه اى كه شتر حملش نكرد مسلمانان گروه گروه به سوى جبهه جنگ احد مى شتافتند. عمر و بن جموح كه مردى لنگ بود، چهار پسر دلاور مانند شير داشت ، همه در كنار رسول خدا عازم جبهه بودند. شور و شوق سربازان احساسات پاك عمر بن جموح را تحريك كرد تصميم گرفت كه او نيز در جبهه شركت كند. لباس جنگى پوشيد، خود را براى حركت به سوى احد آماده كرد. برخى خويشان به او گفتند: تو نمى توانى به علت پيرى و لنگى پا، به خوبى از عهده جنگ برآيى و خدا هم جهاد را بر تو واجب نكرده است ، بهتر آن است در مدينه بمانى ! و همين چهار فرزند رشيد را كه به ميدان نبرد مى فرستى كافى است . عمرو گفت : رواست مسلمانان به ميدان جهاد بروند و سرانجام به فيض شهادت رسيده وارد بهشت شوند اما من محروم بمانم ؟ هر چه كردند نتوانستند اين مرد الهى را از تصميمش منصرف كنند و بالاخره قرار شد محضر پيامبر برسند و از ايشان كسب تكليف نمايند. خدمت پيامبر آمد عرض كرد: يا رسول الله ! من مى خواهم همراه مسلمانان در جنگ شركت كنم و عاقبت به فيض شهادت برسم اما خويشانم نمى گذارند و شديدا علاقمندم با اين پاى لنگم وارد بهشت شوم . پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو معذورى ، جهاد بر تو واجب نيست . سپس حضرت به خويشان او فرمود: اگر چه جهاد بر او واجب نيست ولى شما نبايد مانع شويد و او را از جهاد بازداريد وى را به حال خود بگذاريد، تا اگر ميل داشت در جهاد شركت كند. شايد هم به فيض شهادت نايل گردد. عمرو خوشحال از محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و با همه خويشان خداحافظى كرد و از منزل بيرون آمد، خواست به سوى جبهه حركت کند. دست به دعا برداشت و گفت : خدايا! مرا به خانه بازمگردان ! عمرو به سوى جبهه جنگ حركت كرد و در ميدان با قدرت تمام جنگيد سرانجام با يكى از فرزندانش شهيد شد. پس از پايان جنگ همسر عمرو به سوى جبهه آمد اين بانوى محترمه پيكر شوهر و پسرش را پيدا كرد، ديد برادرش نيز به فيض شهادت رسيده است . هر سه پيكر را بر شتر نهاد و به سوى مدينه حركت تا در قبرستان بقيع به خاك بسپارد. وقتى در بين راه به مكانى رسيد شتر از حركت بازماند و به سوى مدينه حركت نكرد، لكن وقتى به سوى احد برمى گشت به سرعت حركت مى نمود، اين صحنه چندين بار تكرار شد. همسر عمرو قضيه را نفهميد براى حل اين مشكل خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و جريان را عرض كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر ماءموريتى دارد! آيا وقتى شوهرت به سوى ميدان حركت كرد سخنى گفت ؟ دعايى كرد؟ زن : بلى يا رسول الله ! وقتى مى خواست به سوى احد حركت كند در آخرين لحظات رو به قبله ايستاد و چنين دعا كرد: اللهم لا تردنى الى اهلى وارزقنى الشهادة خدايا مرا به خانواده ام باز مگردان و به فيض شهادت برسان ! رسول خدا فرمود: خداوند دعاى او را مستجاب كرده ، به اين جهت شتر پيكر او را به سوى مدينه حمل نمى كند پيامبر دستور داد جنازه ها را به احد بردند. سپس ‍ رسول خدا صلى الله عليه و آله روى به مسلمانان كرد و فرمود: در ميان شما كسانى هستند كه اگر خدا را به وجود او سوگند دهيد قطعا شما را مورد لطفش قرار مى دهد، عمرو بن جموح يكى از آنان است . آنگاه پيكر آن سه شهيد را با ديگر شهدا در احد دفن كرد و اندكى در داخل قبر آنان توقف كرد و از قبر بيرون آمد و فرمود: اين سه شهيد در بهشت نيز با هم خواهند بود. همسر عمرو از رسول خدا درخواست دعا كرد و گفت : يا رسول الله ! دعا كنيد خداوند مرا هم با اينها همنشين و محشور نمايد. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز درباره اين بانوى ارزشمند دعا كرد. 📚بحار: ج 20، ص 130 ✾📚 @Dastan 📚✾