#داستان_آموزنده
🔆حجامتى معجزه آسا
ابن شهرآشوب و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:
در زمان حكومت ماءمون عبّاسى ، حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام طبيبى را به منزل خويش دعوت كرد تا وى را حجامت نمايد.
همين كه طبيب نزد امام محمّد جواد عليه السلام حضور يافت ، حضرت به او فرمود: حجامت مرا روى رگ زاهر انجام بده .
طبيب اظهار داشت : اى سرورم من ! تاكنون اسم چنين رگى را نشنيده ام و آن را نمى شناسم .
در اين لحظه ، حضرت آستين دست خود را بالا زد و يكى از رگ هاى دست خود را به طبيب نشان داد؛ و سپس فرمود: اين رگ زاهر است ، آن را با تيغ بزن .
موقعى كه طبيب رگ را با تيغ بُريد، مقدار زيادى آب زرد رنگ از آن خارج شد و درون طشتى - كه زير دست حضرت نهاده شده بود - ريخت و طشت پر شد.
آن گاه حضرت به يكى از غلامان دستور داد تا روى رگ را ببندند و طشت را تخليه كنند.
پس از آن كه طشت را خالى كردند و آوردند، حضرت فرمود: روى رگ را باز كنيد.
وقتى روى آن را باز كردند، مقدارى ديگر مثل همان آب هاى زردرنگ خارج شد؛ بعد امام جواد عليه السلام به طبيب فرمود: اكنون روى آن را پانسمان كن .
و چون كار طبيب پايان يافت ، دستور داد تا مقدار صد دينار به طبيب داده شود.
طبيب مقدار صد دينار را گرفت و سپس نزد پزشكى معروف به نام بختيشوع رفت و جريان را به طور مشروح براى او تعريف كرد.
بختيشوع با شنيدن اين نوع حجامت ، بسيار در تعجّب قرار گرفت و گفت : به خداوند سوگند، چنين موضوع و حالتى را تا به حال از كسى نشنيده و نيز در كتابى نخوانده ام .
بعد از آن ، هر دو نزد اُسقف اءعظم رفتند و چون جريان را بازگو كردند، اُسقف گفت : گمان مى كنم كه آن شخص يا پيغمبر است و يا آن كه از ذرّيّه پيامبران خواهد بود.
📚مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 389، بحارالا نوار: ج 50، ص 57.
✾📚 @Dastan 📚✾
به اصلت برگرد...
شاخههای یک درخت هرچه از تنه خود بیشتر فاصله گرفته باشند، ضعيفتر و شكنندهتر میشوند. و هرچه به تنه نزديکتر باشند، ضخيمتر و نیرومندتر.
داستان زندگی ما آدمها هم دقيقا از همين قرار است.
يعنی هرچه از اصل خود كه خداست بيشتر فاصله بگيريم، عاجزتر و ناتوانتر میشويم. و هرچه به او نزديکتر شويم، نيرومندتر و تواناتريم.
✾📚 @Dastan 📚✾
همسر شهید ابراهیم همت تعریف میکرد:
یک بار که ابراهیم آمده بود «شهرضا» مادرش گفت:
«بیا اینجا یک خانه برایت بخریم و همینجا زندگیات را سر و سامان بده!»
گفت: «حرف این چیزها را نزن مادر، دنیا هیچ ارزشی ندارد!»
گفتم: «آخر این کار درستی است که دایم زن و بچهات را از این طرف به آن طرف میکشی؟»
گفت: «مادر جان! شما غصه مرا نخور. خانه من عقب ماشینم است.»
پرسیدم: «یعنی چه خانهات عقب ماشینت است؟»
گفت: «جدی میگویم؛ اگر باور نمیکنی بیا ببین!»
همراهش رفت. در عقب ماشین را باز کرد. وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده بود: سه تا کاسه، سه تابشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک، دو قوطی شیرخشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر. گفت: «این هم خانه. میبینی که خیلی هم راحت است.»
گفتم: «آخه اینطوری که نمیشود.»
گفت: «دنیا را گذاشتهام برای دنیادارها، خانه هم باشد برای دنیادارها!»
✾📚 @Dastan 📚✾
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥💥داستان زیبای ازدواج حضرت علی (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها)
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆فاطمه ، يگانه بانوى عشق و پاكى
مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود آورده است :
سلمان فارسى گفت : روزى به منزل حضرت زهراء سلام اللّه عليها وارد شدم ، آسيابى را جلوى آن حضرت ديدم كه دستاس آن را با حالت خستگى و ضعف گرفته است و مى چرخاند و مقدارى جو، آرد مى نمود؛ و در گوشه اى از اتاق ، حسين عليه السلام را ديدم كه از شدّت گرسنگى ناله مى كرد.
گفتم : اى دختر رسول اللّه ! چرا خود را در سختى و مشقّت قرار داده اى ، با اين كه فضّه پيش خدمت شما است ؟!
حضرت در جواب اظهار داشت : پدرم رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله فرمود: كارهاى منزل يك روز بر عهده من و يك روز بر عهده فضّه باشد؛ و امروز نوبت من است .
گفتم : اجازه فرمائيد كه من كمك نمايم ، يا آسياب را بچرخانم ، يا اين كه حسين عليه السلام را آرام كنم و دلداريش دهم ؟
حضرت فرمود: من نسبت به فرزندم ، حسين آشناتر هستم ؛ پس تو دستاس را بچرخان تا آرد تهيّه گردد.
بنابراين من مشغول چرخانيدن دستاس شدم و چون مقدارى از جوها را آرد كردم ، صداى اذان را بگوشم رسيد؛ پس براى اقامه نماز به مسجد رفتم و نماز جماعت را به امامت حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله بجاآوردم .
و بعد از نماز، جريان حضرت فاطمه سلام اللّه عليها را براى اميرالمؤ منين ، علىّ عليه السلام تعريف كردم .
امام علىّ عليه السلام گريان شد و از مسجد بيرون رفت و پس از گذشت لحظاتى در حالى كه تبسّم مى نمود، به مسجد بازگشت .
حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله جريان را از علىّ عليه السلام جويا شد؟
و او اظهار داشت : چون بر فاطمه وارد شدم ، وى را ديدم بر قفا خوابيده و حسين نيز روى سينه اش در خواب بود و سنگ آسياب بدون آن كه در دست كسى باشد، مى چرخيد!!
حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله فرمود: خداوند ملائكه اى را آفريده است تا در خدمت محمّد و اهل بيت او عليهم السلام باشند.(1)
همچنين أ نَس بن مالك به نقل از بلال حبشى اذان گوى رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله حكايت كند:
روزى عبورم بر خانه حضرت زهراء سلام اللّه عليها افتاد، ديدم كه آن مخدّره مشغول دستاس و چرخانيدن سنگ آسياب براى تهيّه آرد مى باشد، در حالى كه حسين عليه السلام در كنارش گريان بود.
عرض كردم : اى فاطمه ! كدام برايت بهتر است : يا من دستاس را به چرخانم يا حسين را نگهدارى نمايم تا آرام و ساكت شود.
حضرت زهراء سلام اللّه عليها فرمود: اى بلال ! من بهتر مى توانم فرزندم را آرام كنم ؛ پس من دستاس را گرفتم و مقدار آردى كه حضرت مى خواست ، برايش تهيّه نمودم .
سپس حضور مبارك رسول اللّه صلّلى اللّه عليه و آله رسيدم ، حضرت فرمود: چرا امروز اذان نگفتى ؟
عرض كردم : يا رسول اللّه ! به منزل فاطمه سلام اللّه عليها عبور كردم ، او را ديدم كه مشغول تهيّه آرد مى باشد، من او را كمك كردم .
حضرت رسول فرمود: چون براى فاطمه دلسوزى كردى و او را ترحّم و كمك نمودى ، از خداوند مى خواهم كه تو را كمك نمايد.(2)
1-بحارالا نوار: ج 43، ص 28، ح 33، الخرايج و الجرايح : ج 2، 530، ح 6.
2-احقاق الحقّ: ج 25، ص 272.
✾📚 @Dastan 📚✾
خلیفه بهلول را گفت که در خواب دیدم که به جانوری تبدیل شدهام به اطرافم حمله میبرم و همه چیز را میبلعم، تعبیرش چیست!؟
بهلول گفت من فقط تعبیر خواب میدانم اما اینکه گفتی واقعیت است!
✾📚 @Dastan 📚✾
💥تلنگر💥
👌پشت سر هم استغفار کنید تا گناهانتان پاک شود.
توبه کردن گناهانتان را ازبین میبرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امروزتون خوش و خرم
🌼روزتــون قشنگـــــ
🌸دلتون مملو از محبت
🌼احوالتون آرام
🌸لبتـون خـنـدون
🌼و هزار آرزوی زیـبـا
🌸براتون از خـداوند خواستارم
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆اگر توبه نمايند، نجات ياند؟!
در بعضى از روايات آمده است :
روزى يكى از منافقين به حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام عرضه داشت : بعضى از شيعيان و دوستان شما خمر (شراب مست كننده ) مى نوشند؟!
امام عليه السلام فرمود: سپاس خداوند حكيم را، كه آن ها در هر حالتى كه باشند، هدايت شده ؛ و در اعتقادات صحيح خود ثابت و مستقيم مى باشند.
سپس يكى ديگر از همان منافقين كه در مجلس حضور داشت ، به امام عليه السلام گفت : بعضى از شيعيان و دوستان شما نبيذ مى نوشند؟!
حضرت فرمود: بعضى از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله نيز چنين بودند.
منافق گفت : منظورم از نبيذ، آب عسل نيست ؛ بلكه منظورم شراب مست كننده است .
ناگاه حضرت با شنيدن اين سخن ، عرق بر چهره مبارك حضرت ظاهر شد و فرمود: خداوند كريم تر از آن است كه در قلب بنده مؤ من علاقه به خمر و محبّت ما اهل بيت رسالت را كنار هم قرار دهد و هرگز چنين نخواهد بود.
سپس حضرت لحظه اى سكوت نمود؛ و آن گاه اظهار داشت :
اگر كسى چنين كند؛ و نسبت به آن علاقه نداشته باشد و از كرده خويش پشيمان گردد، در روز قيامت مواجه خواهد شد با پروردگارى مهربان و دلسوز، با پيغمبرى عطوف و دل رحم ، با امام و رهبرى كه كنار حوض كوثر مى باشد؛ و ديگر بزرگانى كه براى شفاعت و نجات او آمده اند.
وليكن تو و امثال تو در عذاب دردناك و سوزانِ برهوت گرفتار خواهيد بود
📚بحارالا نوار: ج 27، ص 314، ح 12، به نقل از مشارق الا نوار: ص 246
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆تواضع پيرمرد و پاسخ سى هزار مسئله
مرحوم شيخ مفيد رضوان اللّه تعالى عليه به نقل از ابراهيم بن هاشم قمّى حكايت كند:
در آن زمانى كه حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام به شهادت رسيد، من عازم مكّه معظّمه شدم ؛ و در ضمن ، به محضر شريف حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام شرف حضور يافتم .
همين كه وارد منزل رفتم ، جمع بسيارى از شيعيان را مشاهده كردم كه از شهرها و مناطق مختلفى جهت زيارت و ملاقات امام جواد عليه السلام آمده بودند.
پس از گذشت لحظاتى ، عموى حضرت - به نام عبداللّه بن موسى كه پيرمردى سالخورده بود - در حالتى كه لباس هاى خشنى بر تن داشت ، وارد مجلس شد در گوشه اى نشست .
سپس امام جواد عليه السلام در حالى كه پيراهنى بلند پوشيده و عبائى بر دوش انداخته بود و كفش سفيدى در پاى داشت ، وارد مجلس گرديد.
تمام افراد به احترام آن حضرت از جاى برخاستند، آن گاه عموى حضرت به طرف امام عليه السلام جلو آمد و پيشانى برادرزاده اش را بوسيد؛ بعد از آن ، حضرت در جايگاه خويش روى يك كُرسى - كه از قبل آماده شده بود - نشست .
تمام حُضّار از عظمت و هيبت حضرت ، در آن سنين كودكى ، در تعجّب و حيرت قرار گرفته بودند.
در همين اءثناء، شخصى از برخاست و از عموى حضرت سؤ ال كرد: نظر شما درباره كسى كه با حيوانى نزديكى كند، چيست ؟
عبداللّه پاسخ داد: دست راستش قطع مى شود و نيز حدّ شرعى بر او جارى مى گردد.
ناگاه امام جواد عليه السلام سخت ناراحت و خشمگين شد و با نگاهى به عمويش فرمود: اى عمو! از خدا بترس و تقوا داشته باش ، خيلى خطرناك است آن موقعى در پيشگاه با عظمت خداوند متعال بايستى و بگويند: چرا چيزى را كه نمى دانستى ، اظهار نظر كردى ؟!
عبداللّه عرضه داشت : مگر پدرت چنين نفرموده است ؟
حضرت فرمود: از پدرم درباره شخصى كه قبر زنى را نبش نمايد و بشكافد و با آن مرده نزديكى كند سؤ ال شد؛ كه پدرم در جواب فرمود: بايد دست راستش قطع شود و حدّ زنا بر او جارى گردد، چون كه معصيت نسبت به زنده و مرده يكسان است .
در اين هنگام عبداللّه به خطاى خويش اعتراف كرد و گفت : اشتباه كردم ، شما درست فرمودى ، حقّ با جنابعالى است و من از درگاه خداوند پوزش مى طلبم .
پس از آن ، مردم كه از اقشار مختلف اجتماع كرده بودند، با مشاهده اين جريان بر تعجّب و حيرت آن ها افزوده گشت ؛ و اظهار داشتند: اى مولا و سرور ما! چنانچه اجازه مى فرمائى ، ما سؤ ال هاى خود را مطرح نمائيم و شما پاسخ آن ها را لطف فرمائيد؟
امام جواد عليه السلام فرمود: بلى ، آنچه مى خواهيد سؤ ال مطرح كنيد، تا جوابتان را بگويم .
پس در همان مجلس ، حدود سى هزار مسئله از حضرت سؤ ال كردند؛ و با اين كه امام عليه السلام در سنين نُه سالگى بود، با بيانى شيوا تمامى آن ها را پاسخ فرود.
📚اختصاص شيخ مفيد: ص 102، بحارالا نوار: ج 50، ص 85، ح 1.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#حکایت
✍ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﭘﯿﺮ ﻋﺎﺷﻖِ ﺧﺮِ ﭘﯿﺮﺵ بود. روزی ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻫﻮﺱِ حرف زدن با ﺧﺮﺵ را ﮐﺮﺩ!!!
ﺟﺎﯾﺰﮤ کلانی ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ حرف زدن ﺑﻪ ﺧﺮﺵ را ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﺪ،ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﻓﯿﻖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻌﺎﺩﻝ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﻋﻼﻡ نمود ؛ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺒﻠﻎ جایزه ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﯼ ﻃﻤﻊ ﮐﺮﺩند و به آموزش خر مشغول ؛
ﻭﻟﯽ "ﺧﺮ" ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ که نگفت ﻭ همهٔ داوطلبان هم ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
🔸ﺷﺎﻩ ﻣﺒﻠﻎ جایزه ﺭﺍ باز هم بالا و بالاتر برد اما دیگر ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﺟﺎﻥ، جرات داوطلب شدن نداشت...
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﺎﻩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ:
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎ!
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺷﺮﻁ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺮِ ﺷﻤﺎ حرف زدن را بیاموزم؛
🔹ﺍﻭﻝ ﺗﻬﯿﮥ ﻣﮑﺎنی مناسب برای ﺁﺳﺎﯾﺶ خودم ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﻡ ﻭ همچنین ﺧﺮِ ﺷﻤﺎ!
🔹ﺩﻭﻡ در نظر گرفتن حقوق بالا و مناسب بصورت ماهیانه!
🔹ﺳﻮﻡ اینکه بمدت ۱۰ ﺳﺎﻝ به من ﻣﻬﻠﺖ بدهید ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ۱۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺍ بخوﺍﻫﯿﺪ!
🔸ﺷﺎﻩ تمام پیشنهادات پیرمرد را پذیرفت. ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ اﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺳﺆﺍﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ؛
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:
"خر" ﭘﯿﺮ و"شاه" ﭘﯿﺮ ﻭ"ﻣﻦ"ﻫﻢ ﭘﯿﺮﻡ؛
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩم ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﻡ به رﺍﺣﺘﯽ ؛ در رفاه و آرامش و آسایش ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ و ﺩﺭ مدت این ۱۰ سال حتماً ﯾﺎ "ﻣﻦ"ﯾﺎ "ﺷﺎﻩ" ﻭ ﯾﺎ "ﺧﺮ" ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ!!!
✾📚 @Dastan 📚✾