#داستان_آموزنده
🔆مسجدالحرام و خربزه فروش
مرحوم حاج شيخ الاسلامى عليه الرحمه فرمودند: شنيدم از عالم بزرگوار و سيد عاليقدر امام جمعه بهبهانى كه در اوقات تشرف به مكه معظمه روزى به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مكان مقدس از خانه خارج شدم و در اثناء راه خطرى پيش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد.
و با كمال سلامتى از آن خطر رو به مسجد آمدم و خداوند مرا مرگ نجات داد. و با كمال سلامتى از آن خطر رو به صاحبش مشغول فروش آنها بود.قيمت آن را پرسيدم ، گفت آن قسمت فلان قيمت ديگر ارزانتر و فلان قيمت است ، گفتم پس از مراجعت از مسجد مى خرم و به منزل مى برم ، پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم ؛ در حال اين خيال شدم كه از قسمت گران آن خربزه بخرم يا قسمت ارزان ترش ، و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در اين خيال بودم و چون از نماز فارغ شدم . خواستم از مسجد بيرون روم و شخصى از در مسجد وارد و نزديك من آمد و در گوشم گفت خدائيكه ترا از خطر مرگ امروز نجات داد.
آيا سزاوار است كه در خانه او نماز خربزه اى بخوانى ؟.
فورا متوجه عيب خود شده و بر خود لرزيدم ، خواستم دامنش را بگيرم او را نيافتم.
📚معراج سبز ص 81.
✾📚 @Dastan 📚✾
حکایتی از عارف واصل - صمصام
شخصی از معتمدین اصفهان نقل میکرد که در ایام جوانی، زمانی که تازه ازدواج کرده بودم، خواب دیدم که در حیاط منزلمان در کنار حوض آب نشسته ام. ناگهان از میان چاه آب، مار بزرگی سر بیرون آورد و پاهایم را نیش زد. این مطلب گذشت و باز چند شب دیگر خواب دیدم که یک مار دو سر، هر دو پای مرا تا زانو بلعیده است و من در عالم خواب به شدت زجر می کشیدم. و باز فردای آن روز خوابی قریب به این مضمون دیدم که جزئیات آن در ذهنم نماند. این خواب های عجیب و معنی دار، من را به فکر انداخت که حتما مفهوم آن را پیدا کنم و به دنبال سرّ آن بگردم.
نزدیکی های ماه مبارک رمضان بود که در چهار باغ بالا، جناب صمصام را دیدم که روی سکویی نشسته بودند و خوشه ای انگور را دانه دانه می کردند و یکی به اسبشان می دادند و یکی خودشان می خوردند. رفتم نزدیک ایشان و سلام کردم. ایشان هم جوابی گفتند و انگورها را دانه می کردند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و داستان خواب هایم را برای ایشان نقل کردم. جناب صمصام هم وقتی انگور خوردنشان تمام شد بدون این که حتی سرشان را بالا بیاورند
فرمودند: چرا میذاری زنت با پای لخت و بدون جوراب توی کوچه و خیابون قدم بزنه؟ اون مارها، نگاه جوون های نامحرم محله است که پاهای تو را نیش می زنند. بنده که از این تعبیر عجیب جناب صمصام یکه خورده بودم و اشاره دقیق ایشان مرا حیرت زده کرده بود، عرض کردم : آقا پس چرا مارها پاهای مرا نیش میزدند و میجویدند؟
چرا پاهای زنم را در خواب ندیدم؟ ایشان باز فرمودند:چرا اجازه می دهی با پاهای لخت توی کوچه قدم بزند. اگر تو به او تکلیف کنی که حجاب بگیرد او حتما قبول می کند. پس مسئول این گناه خود تو هستی! مارها هم پای تو را نیش می زنند. این سخن جناب صمصام آن قدر عجیب و با نفوذ بود که من همان لحظه سراسیمه به خانه رفتم و با همسرم ماوقع را در میان گذاشتم. ایشان هم سفارش جناب صمصام را اطاعت کردند و از آن لحظه پوشش خود را اصلاح کردند.
📚غبار روبی از چهره صمصام، صفحه 129
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نافع در قيامت
شيخ محمد حسن انصارى برادر زاده و داماد خاتم الفقهاء شيخ مرتضى انصارى ، چند فرزند داشت ، سومين فرزند ايشان شيخ مرتضى معروف به آقا شيخ بزرگ بود و همچنين از اجله اهل فضل نجف اشرف بود كه در سال هزار و دويست و هشتاد ونه در نجف اشرف تولد يافت و در سال هزار وسيصد و بيست و دو در سن سى وسه سالگى در دزفول به سبب مارگزيدگى از دنيا رحلت نمود.
ايشان عادت داشت به خواندن زيارت عاشورا و هر صبح و عصر مقيد بر آن بود. بعد از وفاتش اورا ديدند از او پرسيدند چه عمل بيشتر براى اينجا نافع است ؟
در جواب سه بار فرمود: عاشورا، عاشورا، عاشورا.
📚زندگانى و شخصيت شيخ انصارى آثار شگفت : ص 34.
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ خواص عاشورایی:
مالک بن عبدالله و سیف بن حارث
🔻 مالک و سیف از دوستداران و شیعیان امام علی و فرزندانش به شمار می آیند. در اصل یمنی بودند و در کوفه زندگی می کردند.
👈 در روز عاشورا هنگامی که بسیاری از اصحاب امام علیه السلام کشته شده بودند و سپاه کوفه به خیمه گاه امام ع نزدیک می شد، با چشمانی اشکبار و گریان نزد امام ع آمدند.
🔹 امام ع به آنان فرمود: برادرزادگانم برای چه گریه می کنید؟ گفتند: "بر تو می گرییم که می بینیم دشمنانت محاصره ات کرده و جز جانمان چیزی برای دفاع از تو نداریم". امام ع بعد از شنیدن سخنانشان، برایشان دعا کرد.
🔸 سپس هر دو به میدان رفتند. در میدان با کمک همدیگر، جنگ نمایانی کردند. تا آنکه سرانجام به شهادت رسیدند. نام هر دوی آنها در زیارت ناحیه و رجبیه آمده است.
#امام_حسین_علیه_السلام
#خواص_عاشورایی
#مالک_بن_عبدالله
#سیف_بن_حارث
#بصیرت
(تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۲_ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۶۸)
✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️شهادت "سرلشکر خلبان عباس بابایی"
🔸عباس بابایی، در سال ۱۳۲۹ ش در قزوین به دنیا آمد و در سال ۱۳۴۸ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت. او قبل و بعداز فرماندهی پایگاه هوایی اصفهان، رشادتهای فراوانی در دفاع از آرمانهای انقلاب و دفع تجاوزات دشمن از خود نشان داد.
♦️ عباس بابایی پس از ۳۰۰۰ ساعت پرواز و 60 مأموریت جنگی موفق، در صبح روز ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۶، مصادف با روز عید قربان، به منظور شناسایی منطقه و تعیین راهکار صحیح اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای اف–۵ وارد آسمان عراق شد.
🔻بابایی در آن زمان معاون عملیاتی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود. او پس از اتمام مأموریت، به هنگام بازگشت، در منطقه عملیاتی سردشت مورد هدف شلیک تیربار ضدهوایی قرار گرفت.
🔹بابایی که در کابین عقب حضور داشت، از ناحیه گلو مورد اصابت تیرها قرار گرفت و به شهادت رسید. او هنگام شهادت ۳۷ سال داشت. پیکر او در گلزار شهدا قزوین به خاک سپرده شد.
#تقویم_تاریخ
#۱۵مرداد
#شهید_بابایی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#به_امام_زمان_قسم_تا_به_امروز_یك_نگاه_حرام_نكردهام!!
🌷شبی كه آقا سعید در بامداد آن، شهید شدند دستهی ما عملیات داشت. یكی دو ساعت به غروب مانده بود.... سعید به من گفت: «تو الان در سِنّی قرار داری كه در معرض نگاه حرام هستی. چشمانت را پاك نگهدار و از گناه دوری كن.» گفتم: «آقا سعید روزگار طوری نیست كه بشود تقوا را آنطور كه شما میگویید نگه داشت. صبح كه از منزل بیرون میآییم كسانی را میبینیم كه حجابشان را درست رعایت نمیكنند.»
🌷آقا سعید همانطور كه سرش را با حوله خشك میكرد، پرسید: «سن شما بیشتر است یا من؟» گفتم: شما. حوله را از روی صورتش كنار زد و گفت: «به وجود مقدس امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) تا به امروز یك نگاه حرام نكردهام.» این قسم بزرگترین قسم سعید بود و چنان این حرف را محكم زد كه اشك در چشمانم حلقه بست....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید محمدسعید جعفری
#راوی: سید شجاعالدین جعفری برادر گرامی شهید
❌️❌️ توانستند؛ پس میشود!!
✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️ شهادت "حجتالاسلام مصطفی ردانیپور"
🔹مصطفی ردانیپور در سال ۱۳۳۷ش در اصفهان به دنیا آمد. او در 21 سالگی، با آغاز حركات ضد انقلاب در كردستان، علیرغم علاقه فراوان به درس و حوزه، به كردستان رفت.
🔻حجتالاسلام ردانیپور ۲۵ سالگی با همسر يكی از شهدا ازدواج كرد و دو هفته پس از ازدواجش يعنی پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۵ در منطقه حاجعمران درحالی كه فرماندهی لشکر امام حسين علیه السلام را به عهده داشت، به شهادت رسید.
#تقویم_تاریخ
#۱۵مرداد
✾📚 @Dastan 📚✾
((احترام شهید بهشتی به همسر))
((با من که همسرش بودم مثل یک پدر رفتار می کرد. از بس که مهربان بود و خوش اخلاق......
در مدت29 سال زندگی مشترک، حتی یک بار کاری نکرد که از او دلخور شوم)).
✾📚 @Dastan 📚✾
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽داستان تکان دهنده دختری که زشت بود وشب عروسی به امام حسین(علیه السلام) متوسل شد🎞
#استاد_قرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆بيرون كردن دروغ پرداز از مسجد
ابوهريره يكى از دروغ پردازان و علماى دربارى صدر اسلام است ، و براى شهرت طلبى و پول پرستى و حسب مقامى كه داشت ، به دروغ ، حديث جعل مى كرد و آن را به رسول خدا صلى الله عليه وآله نسبت مى داد.
روزى وارد مسجد كوفه شد و بالاى منبر رفت ، و جماعتى در مسجد بودند، شروع كرد به سخن گفتن ، تكيه كلامش اين بود:
رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت ، ابوالقاسم صلى الله عليه وآله گفت ، خليل و دوستم رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت در اين هنگام جوانى از انصار كه در مسجد بود، به جلو رفت و گفت : اى ابوهريره از تو در مورد حديثى ، سؤ ال مى كنم ، و تو را به خدا سوگند مى دهم كه اگر آن حضرت را در مورد على عليه السلام (در غدير خم ) فرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه ...
كسى كه من مولا و رهبر او هستم ، پس على عليه السلام مولا و رهبر او است ، خدايا دوستش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار.
ابوهريره ، سوگند يار كدر كه من اين حديث را از شخص پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) شنيدم وقتى كه حاضران در مسجد، اين سخن را از ابوهريره شنيدند (دريافتند كه او با اينكه تصريح رسول خدا صلى الله عليه وآله را در مورد رهبرى على عليه السلام شنيده ، باز با دروغسازى و جعل احاديث بر ضد على عليه السلام سخن مى گويد وبا آن حضرت دشمنى مى كند).
عده اى از جوانان بيدار در مسجد، برخاستند، او را سنگ باران كرده و مفتضحانه از مسجد بيرون نمودند
و به اين ترتيب طبل رسوائى او را به صدا در آوردند و طشت رسوائى او را از نام جهان به زمين انداختند كه صداى آن را همه شنيدند و تاريخ براى آيندگان اين صدا را ضبط كرد تا همگان بشنوند و گول علماى دربارى و شكم پرست را نخورند، و به اين ترتيب به مضمون حديث فوق عمل كردند كه بايد با دشمنان على عليه السلام دشمن بود.
📚اقتباس از ناسخ التواريخ حضرت على عليه السلام جلد 5 ص 220.
✾📚 @Dastan 📚✾