eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
72هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
66 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆مسجدالحرام و خربزه فروش   مرحوم حاج شيخ الاسلامى عليه الرحمه فرمودند: شنيدم از عالم بزرگوار و سيد عاليقدر امام جمعه بهبهانى كه در اوقات تشرف به مكه معظمه روزى به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مكان مقدس از خانه خارج شدم و در اثناء راه خطرى پيش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد. و با كمال سلامتى از آن خطر رو به مسجد آمدم و خداوند مرا مرگ نجات داد. و با كمال سلامتى از آن خطر رو به صاحبش مشغول فروش آنها بود.قيمت آن را پرسيدم ، گفت آن قسمت فلان قيمت ديگر ارزانتر و فلان قيمت است ، گفتم پس از مراجعت از مسجد مى خرم و به منزل مى برم ، پس ‍ به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم ؛ در حال اين خيال شدم كه از قسمت گران آن خربزه بخرم يا قسمت ارزان ترش ، و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در اين خيال بودم و چون از نماز فارغ شدم . خواستم از مسجد بيرون روم و شخصى از در مسجد وارد و نزديك من آمد و در گوشم گفت خدائيكه ترا از خطر مرگ امروز نجات داد. آيا سزاوار است كه در خانه او نماز خربزه اى بخوانى ؟. فورا متوجه عيب خود شده و بر خود لرزيدم ، خواستم دامنش را بگيرم او را نيافتم. 📚معراج سبز ص 81. ✾📚 @Dastan 📚✾
حکایتی از عارف واصل - صمصام شخصی از معتمدین اصفهان نقل میکرد که در ایام جوانی، زمانی که تازه ازدواج کرده بودم، خواب دیدم که در حیاط منزلمان در کنار حوض آب نشسته ام. ناگهان از میان چاه آب، مار بزرگی سر بیرون آورد و پاهایم را نیش زد. این مطلب گذشت و باز چند شب دیگر خواب دیدم که یک مار دو سر، هر دو پای مرا تا زانو بلعیده است و من در عالم خواب به شدت زجر می کشیدم. و باز فردای آن روز خوابی قریب به این مضمون دیدم که جزئیات آن در ذهنم نماند. این خواب های عجیب و معنی دار، من را به فکر انداخت که حتما مفهوم آن را پیدا کنم و به دنبال سرّ آن بگردم. نزدیکی های ماه مبارک رمضان بود که در چهار باغ بالا، جناب صمصام را دیدم که روی سکویی نشسته بودند و خوشه ای انگور را دانه دانه می کردند و یکی به اسبشان می دادند و یکی خودشان می خوردند. رفتم نزدیک ایشان و سلام کردم. ایشان هم جوابی گفتند و انگورها را دانه می کردند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و داستان خواب هایم را برای ایشان نقل کردم. جناب صمصام هم وقتی انگور خوردنشان تمام شد بدون این که حتی سرشان را بالا بیاورند فرمودند: چرا میذاری زنت با پای لخت و بدون جوراب توی کوچه و خیابون قدم بزنه؟ اون مارها، نگاه جوون های نامحرم محله است که پاهای تو را نیش می زنند. بنده که از این تعبیر عجیب جناب صمصام یکه خورده بودم و اشاره دقیق ایشان مرا حیرت زده کرده بود، عرض کردم : آقا پس چرا مارها پاهای مرا نیش میزدند و میجویدند؟ چرا پاهای زنم را در خواب ندیدم؟ ایشان باز فرمودند:چرا اجازه می دهی با پاهای لخت توی کوچه قدم بزند. اگر تو به او تکلیف کنی که حجاب بگیرد او حتما قبول می کند. پس مسئول این گناه خود تو هستی! مارها هم پای تو را نیش می زنند. این سخن جناب صمصام آن قدر عجیب و با نفوذ بود که من همان لحظه سراسیمه به خانه رفتم و با همسرم ماوقع را در میان گذاشتم. ایشان هم سفارش جناب صمصام را اطاعت کردند و از آن لحظه پوشش خود را اصلاح کردند. 📚غبار روبی از چهره صمصام، صفحه 129 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نافع در قيامت شيخ محمد حسن انصارى برادر زاده و داماد خاتم الفقهاء شيخ مرتضى انصارى ، چند فرزند داشت ، سومين فرزند ايشان شيخ مرتضى معروف به آقا شيخ بزرگ بود و همچنين از اجله اهل فضل نجف اشرف بود كه در سال هزار و دويست و هشتاد ونه در نجف اشرف تولد يافت و در سال هزار وسيصد و بيست و دو در سن سى وسه سالگى در دزفول به سبب مارگزيدگى از دنيا رحلت نمود. ايشان عادت داشت به خواندن زيارت عاشورا و هر صبح و عصر مقيد بر آن بود. بعد از وفاتش اورا ديدند از او پرسيدند چه عمل بيشتر براى اينجا نافع است ؟ در جواب سه بار فرمود: عاشورا، عاشورا، عاشورا. 📚زندگانى و شخصيت شيخ انصارى آثار شگفت : ص 34. ✾📚 @Dastan 📚✾
خواص عاشورایی: مالک بن عبدالله و سیف بن حارث 🔻 مالک و سیف از دوستداران و شیعیان امام علی و فرزندانش به شمار می آیند. در اصل یمنی بودند و در کوفه زندگی می کردند. 👈 در روز عاشورا هنگامی که بسیاری از اصحاب امام علیه السلام کشته شده بودند و سپاه کوفه به خیمه گاه امام ع نزدیک می شد، با چشمانی اشکبار و گریان نزد امام ع آمدند. 🔹 امام ع به آنان فرمود: برادرزادگانم برای چه گریه می کنید؟ گفتند: "بر تو می گرییم که می بینیم دشمنانت محاصره ات کرده و جز جانمان چیزی برای دفاع از تو نداریم". امام ع بعد از شنیدن سخنانشان، برایشان دعا کرد. 🔸 سپس هر دو به میدان رفتند. در میدان با کمک همدیگر، جنگ نمایانی کردند. تا آنکه سرانجام به شهادت رسیدند. نام هر دوی آنها در زیارت ناحیه و رجبیه آمده است. (تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۲_ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۶۸) ✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️شهادت "سرلشکر خلبان عباس بابایی" 🔸عباس بابایی، در سال ۱۳۲۹ ش در قزوین به دنیا آمد و در سال ۱۳۴۸ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت. او قبل و بعداز فرماندهی پایگاه هوایی اصفهان، رشادت‌‌های فراوانی در دفاع از آرمان‌های انقلاب و دفع تجاوزات دشمن از خود نشان داد. ♦️ عباس بابایی پس از ۳۰۰۰ ساعت پرواز و 60 مأموریت جنگی موفق، در صبح روز ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۶، مصادف با روز عید قربان، به منظور شناسایی منطقه و تعیین راهکار صحیح اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای اف–۵ وارد آسمان عراق شد. 🔻بابایی در آن زمان معاون عملیاتی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود. او پس از اتمام مأموریت، به هنگام بازگشت، در منطقه عملیاتی سردشت مورد هدف شلیک تیربار ضدهوایی قرار گرفت. 🔹بابایی که در کابین عقب حضور داشت، از ناحیه گلو مورد اصابت تیرها قرار گرفت و به شهادت رسید. او هنگام شهادت ۳۷ سال داشت. پیکر او در گلزار شهدا قزوین به خاک سپرده شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی جز نفسی نیست غنیمت شمرش ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷شبی كه آقا‌ سعید در بامداد آن، شهید شدند دسته‌ی ما عملیات داشت. یكی دو ساعت به غروب مانده بود.... سعید به من گفت: «تو الان در سِنّی قرار داری كه در معرض نگاه حرام هستی. چشمانت را پاك نگهدار و از گناه دوری كن.» گفتم: «آقا سعید روزگار طوری نیست كه بشود تقوا را آن‌طور كه شما می‌گویید نگه داشت. صبح كه از منزل بیرون می‌آییم كسانی را می‌بینیم كه حجابشان را درست رعایت نمی‌كنند.» 🌷آقا ‌سعید همان‌طور كه سرش را با حوله خشك می‌كرد، پرسید: «سن شما بیشتر است یا من؟» گفتم: شما. حوله را از روی صورتش كنار زد و گفت: «به وجود مقدس امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) تا به امروز یك نگاه حرام نكرده‌ام.» این قسم بزرگترین قسم سعید بود و چنان این حرف را محكم زد كه اشك در چشمانم حلقه بست.... 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید محمدسعید جعفری : سید شجاع‌الدین جعفری برادر گرامی شهید ❌️❌️ توانستند؛ پس می‌شود!! ✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️ شهادت "حجت‌الاسلام مصطفی ردانی‌پور" 🔹مصطفی ردانی‏‌پور در سال ۱۳۳۷ش در اصفهان به دنیا آمد. او در 21 سالگی، با آغاز حركات ضد انقلاب در كردستان، علیرغم علاقه فراوان به درس و حوزه‌، به كردستان رفت. 🔻حجت‌‏الاسلام ردانی‌پور ۲۵ سالگی با همسر يكی از شهدا ازدواج كرد و دو هفته پس از ازدواجش يعنی پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۵ در منطقه حاج‌عمران درحالی كه فرماندهی لشکر امام حسين علیه السلام را به عهده داشت، به شهادت رسید. ✾📚 @Dastan 📚✾
((احترام شهید بهشتی به همسر)) ((با من که همسرش بودم مثل یک پدر رفتار می کرد. از بس که مهربان بود و خوش اخلاق...... در مدت29 سال زندگی مشترک، حتی یک بار کاری نکرد که از او دلخور شوم)). ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽داستان تکان دهنده دختری که زشت بود وشب عروسی به امام حسین(علیه السلام) متوسل شد🎞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بيرون كردن دروغ پرداز از مسجد ابوهريره يكى از دروغ پردازان و علماى دربارى صدر اسلام است ، و براى شهرت طلبى و پول پرستى و حسب مقامى كه داشت ، به دروغ ، حديث جعل مى كرد و آن را به رسول خدا صلى الله عليه وآله نسبت مى داد. روزى وارد مسجد كوفه شد و بالاى منبر رفت ، و جماعتى در مسجد بودند، شروع كرد به سخن گفتن ، تكيه كلامش اين بود: رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت ، ابوالقاسم صلى الله عليه وآله گفت ، خليل و دوستم رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت در اين هنگام جوانى از انصار كه در مسجد بود، به جلو رفت و گفت : اى ابوهريره از تو در مورد حديثى ، سؤ ال مى كنم ، و تو را به خدا سوگند مى دهم كه اگر آن حضرت را در مورد على عليه السلام (در غدير خم ) فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه ... كسى كه من مولا و رهبر او هستم ، پس على عليه السلام مولا و رهبر او است ، خدايا دوستش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار. ابوهريره ، سوگند يار كدر كه من اين حديث را از شخص پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) شنيدم وقتى كه حاضران در مسجد، اين سخن را از ابوهريره شنيدند (دريافتند كه او با اينكه تصريح رسول خدا صلى الله عليه وآله را در مورد رهبرى على عليه السلام شنيده ، باز با دروغسازى و جعل احاديث بر ضد على عليه السلام سخن مى گويد وبا آن حضرت دشمنى مى كند). عده اى از جوانان بيدار در مسجد، برخاستند، او را سنگ باران كرده و مفتضحانه از مسجد بيرون نمودند و به اين ترتيب طبل رسوائى او را به صدا در آوردند و طشت رسوائى او را از نام جهان به زمين انداختند كه صداى آن را همه شنيدند و تاريخ براى آيندگان اين صدا را ضبط كرد تا همگان بشنوند و گول علماى دربارى و شكم پرست را نخورند، و به اين ترتيب به مضمون حديث فوق عمل كردند كه بايد با دشمنان على عليه السلام دشمن بود. 📚اقتباس از ناسخ التواريخ حضرت على عليه السلام جلد 5 ص 220. ✾📚 @Dastan 📚✾
حجت الاسلام سید حمید روحانی: در نجف گاهی اتفاق می افتاد که امام روی پشت بام متوجه می شدند که چراغ آشپزخانه یا دست شویی روشن مانده، به خانم و دیگران که طبقه بالا بودند دستور نمی دادند که بروند چراغ را خاموش کنند، خود راه می افتادند و سه طبقه را در تاریکی پایین می آمدند وچراغ را خاموش می کردند وباز می گشتند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه مرحوم حاجى نورى در كتاب نجم الثاقب مى گويد عالم جليل مجمع فضائل و فواضل شيخ على رشتى رضوان اللّه تعالى عليه كه عالم با تقوى و زاهد و داراى علوم بسيار بود. و شاگرد مرحوم شيخ مرتضى انصارى اعلى اللّه مقامه و سيد استاد اعظم بود، و من در سفر و حضر با او بودم و كمتر كسى را مانند او در فضل و اخلاق و تقوى ديدم نقل كرد كه : يك زمانى از زيارت حضرت ابى عبداللّه الحسين ع از راه آب فرات به طرف نجف برگشتم در كشتى كوچكى كه بين كربلا و طويرج با مسافر مى رفت بنشتم . مسافرين آن كشتى همه اهل حلّه بودند هم مشغول لهو و لعب و مزاح وخنده بودند فقط يك نفر در ميان آنها خيلى با وقار و سنگين نشسته بود و با آنها در مزاح و لهو و لعب مشغول نمى شد و گاهى آن جمعيّت با او در مذهبش سر به سر مى گذاشتند و به او طعن مى زدند و او را اذيت مى كردند و در عين حال در غذا و طعام با او شريك و هم خرج بودند، من زياد تعجب مى كردم ولى در كشتى نمى توانستم از او چيزى سئوال كنم بالاخره به جائى رسيديم كه عمق آب كم بود و چون كشتى سنگين بود و ممكن بود به گل بنشيند ما را از كشتى پياده كردند در كنار فرات راه مى رفتيم من از آن مرد باوقار پرسيدم چرا شما با آنها اينطوريد و آنها شما را اينطور اذيت مى كنند؟ گفت : اينها اقوام منند اينها همه سنى هستند پدرم هم سنى بود ولى مادرم شيعه بود و من خودم هم سنى بودم ولى به بركت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه به مذهب تشيع مشرف شدم . گفتم : شما چطور شيعه شديد؟ گفت : اسم من ياقوت و شغلم روغن فروشى در كنار جسر حلّه بود، چند سال قبل براى خريدن روغن از حلّه با جمعى به قراء و چادرنشينان اطراف حلّه رفتم تا آنكه چند منزل از حلّه دور شدم بالاخره آنچه خواستم خريدم و با جمعى از اهل حلّه برگشتم در يكى از منازل كه استراحت كرده بودم خوابم برد وقتى بيدار شدم ديدم رفقا رفته اند و من تنها در بيابان مانده ام و اتفاقا راه ما تا حلّه راه بى آب و علفى بود و درندگان زيادى هم داشت و آبادى هم در آن نبود به هر حال من برخاستم و آنچه داشتم بر مركبم بار كردم و عقب سر آنها رفتم ولى راه را گم كردم و در بيابان متحير ماندم و كم كم از درندگان و تشنگى كه ممكن بود به سراغم بيايند فوق العاده به وحشت افتادم به اولياء خدا كه آن روز به آنها معتقد بودم مثل ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و غيرهم متوسّل شدم استغاثه كردم ولى خبرى نشد يادم آمد كه مادرم به من گفت كه ما امام زمانى داريم كه زنده است و هروقت كار بر ما مشكل مى شود و يا راه را گم مى كنيم او به فريادمان مى رسد و كنيه اش اَبا صالح است من با خداى تعالى عهد بستم كه اگر او مرا از اين گمراهى نجات بدهد به دين مادرم كه مذهب شيعه دارد مشرف مى گردم بالاخره به آن حضرت استغاثه كردم و فرياد مى زدم كه يا ابا صالح ادركنى ناگهان ديدم يك نفر كنار من راه مى رود و بر سرش عمامه سبزى مانند اينها اشاره كرد به علفهائى كه كنار نهر روئيده بود است و راه را به من نشان مى دهد و مى گويد به دين مادرت مشرف شو، و فرمود: الا ن به قريه اى مى رسى كه اهل آنجا همه شيعه اند. گفتم : اى آقاى من با من نمى آئى تا مرا به اين قريه برسانى ، فرمود: نه زيرا در اطراف دنيا هزارها نفر به من استغاثه مى كنند و من بايد به فرياد شان برسم و آنها را نجات بدهم و فورا از نظر غائب شد. چند قدمى كه رفتم به آن قريه رسيدم با آنكه به قدرى مسافت تا آنجا زياد بود كه رفقايم روز بعد به آنجا رسيدند وقتى به حلّه رسيدم ، رفتم نزد سيد فقهاء سيد مهدى قزوينى ساكن حلّه و قضيّه ام را براى اونقل كردم و شيعه شدم و معارف تشيّع را از او ياد گرفتم و سپس از او سئوال كردم كه من چه بكنم تا يك مرتبه ديگر هم خدمت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه برسم و آن حضرت را ملاقات كنم ؟ فرمود چهل شب جمعه به كربلاء برو و امام حسين ع را زيارت كن ، من اين كار را مشغول شدم و هر شب جمعه از حلّه به كربلا مى رفتم ، تا آنكه شب جمعه آخر بود تصادفا ديدم ماءمورين براى ورود به شهر كربلا جواز مى خواهند و آنها اين دفعه سخت گرفته اند و من هم نه جواز و تذكره داشتم و نه پولى داشتم كه آن را تهيّه كنم ، متحيّر بودم مردم صف كشيده بودند و جنجالى بود هرچه كردم از يك راهى مخفيانه وارد شهر شوم ممكن نشد در اين موقع از دور حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف را در لباس اهل علم ايرانى كه عمّامه سفيدى بر سر داشت داخل شهر كربلاء ديدم ، من پشت دروازه بودم ، به او استغاثه كردم ، ازدروازه خارج شد و نزد من تشريف آورد و دست مرا گرفت وداخل دروازه كرد مثل آن كه مرا كسى نديد وقتى داخل شدم و قصد داشتم با او مصاحبت كنم او ناگهان غائب شد و ديگر او را نديدم از اين داستان متوجه مى شويم كه آقا امام زمان هميشه كنار مرقد جدّ شريفش ‍ حضرت سيد الشهداء علی است و هركسى كه به زيارت جدش برود از او خشنود و به كمكش مى آيد. ✾📚 @Dastan 📚
🔅گرفتاری‌ها و شدائد برای ایجاد تنبّه🔅 ✍علامه طهرانی رضوان الله: 🔹ای انسان! تمام این گرفتاری‌ها و شدائد برای تنبیه و بیدارباش و ادراک و فهم توست برای اینکه از این عالم پندار بیرون بیایی، پاهایت را بگذاری آنجایی که محکم است، آنجایی که محمّد و آل‌محمّد گذاشتند. «بِآلِ مُحمَّدٍ عُرِفَ الصَّوابُ» معنایش این است که آنها در این دنیا حرکت کردند و رسیدند به همان‌جایی که دیگر کشتی باشد یا نباشد، دریا باشد یا نباشد، طوفان باشد، زلزله باشد، گرسنگی باشد، خسف باشد، راحتی باشد، باغ باشد، اینها برای آنها یکسان است و آنها همیشه هم با خدا هستند. 📚مبانی تشیع، ص۱۶۴ ✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی تعداد دم و بازدم‌ها نیست بلکه لحظاتی هست که قلبت محکم میزند بخاطر خنده، به خاطر اتفاق های خوب غیره منتظره، به خاطر شادی به خاطر عشق، به خاطر مهربانی ✾📚 @Dastan 📚✾
🩸 لوگوی «خونخواهی هنیه عزیز» مناسب استفاده در پروفایل شبکه‌های اجتماعی 🔘 پیرو تغییر لوگوی وبسایت دفتر نشر آثار مقام معظم رهبری، به «خونخواهی هنیه عزیز»، و اهمیت مطالبه‌گری ما مردم غیرتمند ایران برای خونخواهی میهمانمان، لوگویی با این عنوان و مناسب استفاده در پروفایل شبکه‌های اجتماعی طراحی شده و برای استفاده تقدیم می‌شود. (هر گونه کپی، انتشار و استفاده از لوگوی مذکور توسط شما عزیزان آزاد است و موجب خوشحالی ما خواهد بود.) 🏷 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا💕 مرا موهبت آن بخش که ذهنم در کشاکش این غوغای روزمره بر تو متمرکز باشد و هر روز دقایقی برای آرامش با تو ارتباط برقرار کنم 💚 روز شما بخیر💟 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دعاى پيامبر براى خانمى كه مسجد را جاروب مى كرد   مسجد النبى صلى الله عليه وآله در مدينه ، مقر حكومت و رهبرى دينى و سياسى فخر عالم امكان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله گرچه نسبتا كوچك و بسيار ساده بود اما نقش عظيم آن در تحولات فكرى بشرى و تكامل معنوى انسان و پاسدارى از حريم حق و عدالت و مبارزه با گمراهى و ستمكارى بى نظيرى است و در همانجا است كه هم طهارت معنوى و هم طهارت مادى به اهل ايمان آموخته مى شد و بدون شك به پاكيزگى آن اهتمام مى گرديد گفته اند كه در آن عصر بانوئى حبشى و سياه پوست ، به نام محجبه يا ام محجن همواره غبار و خاشاك و مانند آنها را از مسجد جمع مى كرد و خارج مى ساخت .(1) شبى او از دنيا رفت و روز بعد كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه وآله از مرگ او آگاه شد، فرمود آيا به من اطلاع نمى دهيد؟ سپس آن حضرت قرار گرفتند و آن خضرت براى او نماز خواند و دعا كرد.همچنين نقل شده كه آن خضرت فرمودند، او را مى بينم در بهشت كه همچنان به جمع آورى خاشاك از مسجد مشغول است و نيز گفته اند كه هنگامى كه آن حضرت بر قبر او گذشت فرمود اين قبر كيست ؟ گفتند قبر ام محجن فرمود آيا همان خانمى كه مسجد را جاروب مى كرد؟ عرض كردند بله سپس آن حضرت براى او نماز خواند در حالى كه مردم پشت آن صف بسته بودند، در جاى ديگر ذكر شده است كه آن حضرت فرمود براى آن بانو نزد خدا دو چندان پاداش است .(2) 1-  بهداشت مسجد ص 24. 2-  بهداشت مسجد ص 24. ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️دعای هر روز ماه صفر https://eitaa.com/kavasayat/1822
🔆شهيد ثالث در مسجد به شهادت رسيد   عصر سلطنت ناصرالدين شاه قاجار بود، فرقه ضاله بابى و بهايى پديد آمد و كم كم در گوشه و كنار عده اى گمراه به آن گرويدند، علماء و وعاظ و دانشمندان ، برحسب وظيفه خود، به مردم هشدار دادند تا گول آن فرقه استعمارى را نخورند. يكى از علماء، كه از مجتهدين زاهد و مبارز بود، مرحوم آيت الله حاج ملا محمد تقى برغانى قزوينى (شهيد ثالث ) در قزوين در مسجد امام جماعت بود و گاهى منبر مى رفت ، و اقامه نماز جمعه مى نمود، و در وعظ و گفتار خود، از انحرافات فرقه ضاله بابيه مى گفت و مردم را از خطر نفوذ آنها هشدار مى داد. عده اى از طرفداران فرقه بهائى درصدد توطئه براى قتل آن عالم مجاهد بر آمدند، و براى او احساس خطر مى شد و حتى بعضى از بستگان به او گوشزد مى كردند كه مراتب جانش باشد، ولى او مى گفت : آروزى شهادت دارم ، اميدوارم به آرزيم برسم سال 1264 قمرى بود، شبى در نيمه هاى آن از بستر برخاست ، و به سوى مسجد خود رفت و به نماز شب و مناجات و راز و نياز پرداخت ، در آن وقت پيره زنى به مسجد آمد و چراغ مسجد را روشن كرد. مرحوم برغانى در آن هنگام سر به سر سجده گذاشته و مناجات خمسه عشر را با نهايت خضوع و خشوع مى خواند و گريه مى كرد، ناگاه چند نفر از فرقه ضاله بابى وارد مسجد شدند، در همان سجده نيزه اى بر گردن او زدند و سپس دومين زخم بر او وارد زدند، و سپس دومين زخم را زدند كه ايشان سر از سجده برداشت و گفت : چرا مرا مى كشيد آنگاه آن پيره زن فرياد زدند كه دهانش شكافته شد، خلاصه هشت زخم بر او وارد گرديد كه ناگهان آن پيره زن فرياد كشيد، در همان هنگام ضاربين گريختند. مرحوم ملا محمد تقى برغانى قدس سره شريف براى اينكه خونش به مسجد نريزد، با زحمت زياد، كشان كشان خود را به در مسجد رسانيد، و در همان جا بيهوش به زمين افتاد، و در خون خود غوطه ور گرديد، آنگاه بستگانشان متوجه شده ، آمدند و او را به خانه اش بردند و پس ‍ از دو روز به شهادت رسيد. هنگامى كه او را به منزل آوردند، بر اثر شكافته شدن دهانش ، قدرت سخن گفتن نداشت ، بسيار تشنه مى شد و قدرت آشاميدن آب نداشت ، زيرا وقتى آب بر زخم دهان مى رسيد، مى سوخت ، در آن حال مكرر از تشنگى امام حسين عليه السلام ياد كرده و گريه مى كرد و مى گفت اى اباعبدالله ! جانم به فدايت ، از تشنگى به تو چه گذشت ؟ سرانجام شهيد شد بستگان خواستند، جنازه اش را به كربلا ببرند، ولى مردم قزوين اجتماع كردند و هجوم آوردند و نگذاشتند، و جنازه او را در جوار حضرت امامزاده حسين عليه السلام ، در مقبره جداگانه اى دفن كردند ، و اكنون قبر شريف او در آنجا زيارتگاه مردم مسلمان است . يكى از مؤ منان به نام ميرزا جواد مى گويد: چند روز قبل از شهادت او، به حضورش رفتم ، ايشان بنده گفتند: التماس دعا دارم ، عرض كردم ، خداوند ، خداوند همه نعمتهاى دنيا و آخرت را از علم و اولاد و تاءليفات و توفيق در نشر احكام و...به شما داده است ، ديگر چه آرزوئى داريد كه از من التماس دعا مى كنى . فرمود: آرزوى شهادت دارم . عرض كردم : شما هميشه در شهادت بلكه بالاتر از آن هستيد، زيرا طبق فرمود: من آرزوى شهادت به معنى به خون آغشته شدن را مى خواهم .  از آن پس ، اين شهيد والا مقام به شهادت رسيده بودند و عنوان شهيد ثالث (شهيد سوم  )معروف گرديد، زيرا دو مجتهد بزرگ قبلا به شهادت رسيده بودند و به عنوان شهيد اول و شهيد دوم خوانده مى شدند. منظور از شهيد اول ، شمس الدين محمد بن مكى دمشقى عاملى قدس ‍ سره شريف مؤ لف كتاب لمعه است كه او را در جمادى الاولى محمد سال 768هجرى قمرى دمشقى عاملى بن مكى دمشقى ، عاملى قدس سره شريف مؤ لف كتاب لمعه است كه او را در جمادى الاولى سال 768 هجرى قمرى به حكم علماى دربارى اهل سنت ، در شام گردن زدند و بدنش را سوزانيدند. و منظور از شهيد دوم زين الدين على بن احمد عاملى مؤ لف كتاب شرح لعمه قدس سره شريف است كه بر اثر توطئه قاضى كينه توز صيدا، سلطان سليمان يكى از سلاطين عثمانى ، فرمانى جلب او را صادر كرد، ماءمورين او را دستگير كرده و در مسير راه به استانبول ، در كنار دريا گردن زدند و بدنش را به دريا افكندند و سرش را براى سلطان بردند، شهادت او، در روز جمعه ، ماه رجب سال 966 هجرى قمرى رخ داد. 📚اقتباس از قصص العلماء، ص 57. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆امام زمان عجل الله تعالی فرجه به مجالس روضه مرحوم آية اللّه آقاى حاج سيّد حسين حائرى كه در مشهد ساكن بودند و به قول مرحوم آية اللّه حاج شيخ على اكبر نهاوندى در كتاب عبقرى الحسان او افتخار علماى عاملين بوده است نقل مى كرد: من در سال 1345 هجرى قمرى در كرمانشاه ساكن بودم و منزلى داشتم كه اكثر زوّار سيد الشهداء ع در وقت رفتن و برگشتن به كربلا وارد آن مى شدند و هرچند روز كه مى خواستند در آنجا مى ماندند منجمله در اوائل محرّمى سيّد غريبى كه او را قبلا نمى شناختم در منزل ما وارد شد و چند روزى در آنجا ماند و ما هم طبق معمول پذيرائى مى كرديم . در اين بين يكى از اهالى شهر نجف كه به ايران آمده بود به ديدن من آمد وقتى چشمش به آن سيّد افتاد به من با اشاره گفت : كه اين سيّد را مى شناسى ؟ گفتم : نه . چون سابقه اى با ايشان ندارم . گفت او يكى از كسانى است كه سالها به تزكيه نفس و رياضت مشغول بوده و به ظاهر در كوچه مسجد هندى دكان عطارى داشته و غالبلا در دكان نبوده و هرچند وقت يكبار مفقود مى شود و وقتى كسانش از او تجسّس مى كنند مى بينند كه او در مسجد كوفه در يكى از اطاقها مشغول رياضت است . بعدها معلوم شد كه اسم اين شخص سيّد محمّد و اهل رشت است . من وقتى از حال او اطلاّع پيدا كردم به او بيشتر محبّت نمودم و گفتم : بعضى شما را از اولياء خدا مى دانند. اول انكار كرد ولى پس از اصرار به من گفت : بله من دوازده سال در مسجد كوفه و غيره مشغول رياضت بودم و اين طور به من گفته بودند كه شرايط تكميل رياضت دوازده سال است و در كمتر از آن كسى به مقام كمالى نمى رسد. من از او خواستم كه چيزى به من بگويد: گفت : احضار جنّ مى دانم ولى چون آنها گاهى راست وگاهى دروغ مى گويند به آنها اعتمادى نيست . و نيز احضار ملائكه هم صلاح نيست چون آنها مشغول عبادتند و از عبادتشان باز مى مانند. ولى براى شما روح علماء بزرگ را احضار مى كنم كه از آنها هرچه سئوال كنيم جواب مى دهند. ضمنا من در چند سال اخير كه دولت به جوانها و زنها به اصطلاح آزادى داده بود و بى بندوبارى و بى دينى زياد گرديده بود يعنى در دوران رضا شاه و توهين به مجالس سينه زنى و روضه خوانى مى گرديد مقيّد بودم كه به خاطر تقويت اساس روضه خوانى مجلس مفصّل عزادارى در منزل اقامه نمايم و آن مجلس از اوّل طلوع فجر تا يك ساعت بعد از ظهر ادامه داشت . در آن مجلس شصت نفر روضه خوان مى آمدند كه سى نفر آنها منبر مى رفتند و بقيّه به نوبت روزهاى ديگر منبر مى رفتند و به تمام آنها پول داده مى شد، پنج نفر مدّاح هم تعزيه مى خواندند و ساعتى هم سينه زنى مى شد. طبيعى است كه يك چنين مجلسى بسيار پر زحمت و پر خرج بود ولى من نمى دانستم كه آيا اين مجلس در عين حال مورد قبول حضرت بقية اللّه روحى فداه هست يانه . لذا از آقاى سيّد محمّد ميهمانمان خواستم كه او از ارواح علماء سئوال كند كه آيا اين مجلس مورد قبول اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هست يانه ؟ او گفت : بسيار خوب ، من امشب از چهار نفر از علمائى كه از دنيا رفته اند سئوال مى كنم تا ببينم كه آيا اين مجلس مورد قبول آنها هست يا خير و آن چها رنفر عالم عبارتند از مرحوم آية اللّه ميرزا حبيب اللّه رشتى و مرحوم ميرزاى شيرازى و مرحوم سيّد اسماعيل صدر و مرحوم سيد على داماد يعونى آقاى حاج شيخ حسن ممقانى . صبح كه نزد او رفتم او گفت : ديشب روح اين چهار نفر را احضار كردم و از آنها پرسيدم كه آيا اين مجلس مورد قبول اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هست يا خير؟ آنها به اتّفاق آراء گفتند: بله اين مجلس مورد توجّه و مقبول اهلبيت عصمت عليهم السلام مى باشد و روز نهم محرّم تاسوعا و يازدهم محرّم عاشورا حضرت بقية اللّه روحى فداه هم به اين مجلس تشريف مى آورند. من خيلى خوشحال شدم و به او گفتم : چرا روزش را تعيين نفرموده اند. گفت : مانعى ندارد باز امشب از همانها سئوال مى كنم و روز و ساعتش را هم تقاضا مى نمايم تا تعيين كنند. ضمنا وضع من در آن مجلس خلاف مجالسى كه اكثرا علماء تشكيل مى دهند بود، كه يك قسمت جائى كه خود مى نشستم با علماء باشد وبقيه مردم در قسمتهاى ديگر بنشينند. بلكه من دم در منزل غالبا ايستاده بودم و براى همه احترام قائل بودم لذا اين مجلس مورد توجّه عموم اهل شهر بود و جمعيّت زيادى در آن مجلس حاضر مى شدند و بلكه راه عبور و مرور بسته مى شد و جمعى در كوچه هاى اطراف منتظر مى شدند تا جمعيّتى كه در داخل منزل هستند بيرون بروند و بعد اينها در جاى آنها بنشينند. بالاخره فرادى آن روز آقا سيّد محمّد گفت : كه ديشب از همان علماء مطلب شما را سئوال كردم آنها جواب دادند كه حضرت ولى عصر ع روز نهم تاسوعا و در فلان ساعت و فلان دقيقه وقتى كه شما كنار چاه كه نزديك در منزل است نشسته ايد به مجلس ‍ تشريف مى آورند در آن وقت يك مرتبه حال شما تغيير مى كند و تمام بدنتان تكان مى خورد. ✾📚 @Dastan 📚✾
📩 | منطق اربعین و رهایی از منیت 🔺️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷من با احمد، هم‌دوره و هم‌پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مركز پياده شيراز، دوره‌هاى مقدماتى و عالى را طى می‌كرديم و در همان روزها كه در خدمت ايشان بودم، مسائل عقيدتى را رعايت مى‌كرد. از نماز و روزه و فلسفه دين، خيلى حرف مى‌زديم. در همان مركز، گروهان ديگرى، متشكل از خانم‌ها، آموزش نظامى می‌ديدند. احمد توصيه می‌كرد به آن‌ها نزديك نشويم. 🌷آن موقع، حجاب خانم‌ها رعايت نمی‌شد و يگان‌ها هم در كنار هم خدمت مى‌كردند و آموزش می‌ديدند. احمد به ما می‌گفت: «ممكن است در اين دنيا، جواب كار ثوابى را كه می‌كنيد، عايدتان نشود ولى بالأخره روزى بايد جواب كارش را پس بدهيد و يا پاداش كار خيرتان را بگيريد. آن روز، جواب دادن خيلى سخت است.» 🌹خاطره ای به ياد خلبان شهید احمد کشوری ✾📚 @Dastan 📚✾