#سلام_امام_زمانم🖤
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا فِلْذَةَ كَبِدِ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که قلب مهربان آخرین فرستاده خدا، مملو از محبت و انتظار توست.
🌱سلام بر تو و بر روزی که جهان را با آفتاب محمدی روشن خواهی کرد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مسجد پاريس در هجرت امام خمينى قدس سره
امام وقتى وارد نوفل لوشاتو شدند، از اول سؤ ال كردند كه قبله كدام طرف است خوب آنهائى كه مسيحى بودند كه نمى دانستند، مسلمان ها هم كه آنجا ساكن نبودند تا بدانند و چون نمى شد نماز را به تاءخير بياندازند، جهت قبله را پيدا كردند و به جهت قبله نماز خواندند.
عصر بود كه امام مرا صدا زدند فرمودند كه اين قبله نما را بگيريد ببريد در مسجد پاريس مشخص كنيد كه كه اين قبله نما قبله مسجد پاريس را چگونه نشان مى دهد همان جهت قبله را حفظ كنيد بياييد در اين جا قبله را در اينجا پيدا كنيد.
ما قبله نما را گرفتيم و با يكى از برادران كه آن جا بود - آقاى دكتر مجابى - آمديم مسجد جامع پاريس و جهت قبله را كه قبله نمازشان مى داد با قبله آنجا تطبيق داد و برگشتيم و قبله منزل امام را در نوفل شاتو را مشخص كرديم .
📚سرگذشتهاى ويژه امام خمينى جلد 55
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيرزنى پرصلابت و شجاع
بكّاره از دودمان هلالى ، بانوى پر صلابت و شجاع از طرفداران امام على (علیه السلام ) بود و در مدينه سكونت داشت ، رنجها و مصائب روزگار او را فرتوت و نابينا نموده بود، اما قلب بينا و جوان داشت ، روزى معاويه در عصرى كه در اوج قدرت بود وارد مدينه گرديد، بكاره در يكى از مجالس معاويه شركت نمود، بين معاويه و او چنين گفتگو شد:
معاويه : اى خاله ! حالت چطور است ؟
بكّاره : خوب است اى رئيس !
معاويه : روزگار تو را پژمرده كرده است .
بكّاره : آرى روزگار فراز و نشيب دارد، كسى كه عمر طولانى كند، پير مى شود، و كسى كه مرد، مفقود مى گردد.
عمروعاص ، مشاور عزيز معاويه كه در آنجا حاضر بود، خواست معاويه را بر ضد اين بانو، تحريك كند، گفت : سوگند به خدا همين زن اين اشعار را در مدح على (علیه السلام ) و ذمّ تو (اى معاويه ) خواند، سپس آن اشعار را ذكر نمود. مروان نيز كه در آنجا حاضر بود، شعر ديگرى خواند و به او نسبتت داد.
سعيدبن عاص نيز گفت : سوگند به خدا بكّاره اين اشعار را (در مدح على و ذمّ تو در فلان وقت ) خواند، سپس آن اشعار را ذكر نمود.
معاويه نسبت به بكّاره ، پرخاش و جسارت كرد.
بكّاره با كمال صلابت گفت : اى معاويه ! روش تو، چشمم را نابينا كرد و زبانم را كوتاه نمود، آرى سوگند له خدا اين اشعار را من گفته ام و از تو پوشيده نيست .
معاويه خنديد و گفت : در عين حال ، اين امور ما را از نيكى كردن به تو باز نمى دارد، هر حاجتى دارى بيان كن تا برآورم .
بكّاره گفت : اكنون هيچ نيازى به تو ندارم ، سپس بى آنكه كوچكترين اعتنائى به اطرافيان پول پرست معاويه كند، از آن مجلس با كمال عزت و سرافرازى بيرون آمد.
براستى چه نيروئى از يك پيره زن فرتوت ، اين گونه توان و صلابت و عزت بخشيده است ؟ جز اينكه او در كلاس درس امام على (ع ) پرورش يافته بود، و روحيه شاگردان على (ع ) در او بود.
✾📚 @Dastan 📚✾
*
📚حکایتی زیبا از کتاب منطق الطیر
سلطان محمود، يک شب به صورت ناشناس از جايي عبور ميکرد. مردي را ديد که خاکها را در الک ميريزد و پس از الک کردن، آنها را كُپه كُپه، جمع ميکند. سلطان محمود خواست که به او کمک نمايد.
به همين دليل بازوبند طلاي خود را باز کرد و در ميان خاکها انداخت تا آن مرد بازوبند را پيدا کند و با فروشش پولي به دست آورد تا مجبور نباشد که به کارهاي سخت تن دهد.
فرداي آن روز سلطان محمود، دوباره به سراغ آن مرد رفت. ديد که همچنان مشغول جمع کردن خاک و الک کردن آن است. به او گفت: که ديشب چيز با ارزشي پيدا کردي که با فروش آن ميتواني مدت زيادي را بدون زحمت و تلاش زندگي کني. پس چرا دوباره کار سخت خودت را داري ادامه ميدهي؟
آن مرد گفت: من گردنبند قيمتي را در ميان خاکها پيدا کردم اما چرا الک کردن خاکي را که ميشود در آن چنين چيزهاي قيمتي پيدا کرد، رها کنم؟! من تا وقتي زندهام اين کار را انجام خواهم داد.
#طمع
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆آرامش خاطر امام حسين (علیه السلام ) در روز عاشورا
امام سجّاد (علیه السلام ) فرمود: هنگامى كه در روز عاشورا جريان بر امام حسين (ع ) بسيار سخت شد،عدّه اى از اصحاب آنحضرت ، ديدند كه حالات امام (ع ) با حالات آنها فرق دارد، حال آنها چنين بود كه هر چه بيشتر در محاصره دشمن قرار مى گرفتند، ناراحت مى شدند و دلها به طپش مى افتاد، ولى حال امام حسين (علیه السلام ) و بعضى از خواص اصحاب آنحضرت چنين بود، كه رنگ چهره آنها بر افروخته تر مى شد و اعضايشان آرام تر مى گرديد، در اين حال بعضى به يكديگر مى گفتند: ببينيد، گوئى اين مرد (امام حسين ) اصلا باكى از مرگ ندارد.
امام حسين (علیه السلام ) به آنها رو كرد و فرمود: اى فرزندان عزيز و بزرگوار من ، قدرى آرام بگيريد، صبر و تحمل كنيد، زيرا مرگ ، پلى است كه شما را از گرفتاريها و سختيها به سوى بهشتهاى وسيع و نعمتهاى جاودان عبور مى دهد.
فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر؟
كدام يك از شما دوست نداريد كه از زندان به سوى قصرى انتقال يابيد.
آرى مرگ براى دشمنان شما، قطعا چنان است كه از قصرى به سوى زندان انتقال يابند، پدرم نقل كرد كه رسول اكرم (ص ) فرمود:
ان الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر، و الموت جسر هولاء الى جنانهم ، و جسر هولاء الى جحيمهم
همانا دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است ، و مرگ پلى است كه اين ها (مؤ من ) را به سوى بهشت ، و آنها (كافران ) را به سوى دوزخ مى كشاند.
سپس فرمود: ما كذبت و لا كذبت : من دروغ نمى گويم ، و به من دروغ گفته نشده است (نه من دروغ مى گويم و نه پدرم به من دروغ گفته ).
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
تاخودمانرانسازیموتغییرندهیمجامعه ساختهنمیشود؛
مشکلکارماایناستکهبرایرضایهمهکار میکنیمالارضایخدا . .
+ شهیدابراهیمهادی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای هدیه عبای یک مرجع برای رهبری! این کلیپ دارای فیلمی از رهبری است که تا به حال ندیدهاید.
✾📚 @Dastan 📚✾
16.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوری از دیدن این کلیپ لذت میبرید که در پوست خودتون نخواهید گنجید
منتشر کن برای همه محبین امیرالمومنین علی علیه السلام
-----------------------------------
🎤حجه الاسلام اسماعیل رمضانی
✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️ ناپديد شدن "امام موسی صدر" رهبر شيعيان لبنان
🔹 امام موسی صدر، در سال ۱۳۰۷ ش در قم متولد شد. پس از تکمیل دروس مقدماتی و استفاده از پدرش و علمای بزرگی مانند آیت الله بروجردی و امام خمینی(ره) عازم نجف شد و از علمای آنجا نیز بهره برد.
🔻 وی پس از وفات آیت اللَّه سید عبد الحسین شرف الدین، رهبری شیعیان لبنان را به عهده گرفت و آنان را از وضعیت ناهنجار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی رهایی داد.
🔸 ایشان با هدف ایجاد اتحاد بین اعراب و متقاعد ساختن آنان به منزوی کردن اسراییل و به منظور تقویت جنبش محرومین و تهیه سلاح، به کشور های مختلف سفر می کرد.
▫️ او که عملا جزء شخصیتهای سیاسی جهان به شمار میآمد، در پی دعوت رسمی دولت لیبی، به این کشور سفر کرد. ولی براثر توطئه دشمنان، در همان سفر ربوده شد و تا کنون هم اثری از او یافت نشده است.
#تقویم_تاریخ
#9شهریور
#امام_موسی_صدر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كيفر كرد مغرور
يكى از رؤ ساى كرد كه قلدر بى رحم بود، مهمان شاهزاده اى شد و كنار سفره او نشست ، از قضا دو كبك بريان در ميان سفره نهاده بودند، همين كه چشم قلدر كرد به آن كبكها افتاد، خنديد، شاهزاده از علت خنده او پرسيد، او گفت : در آغاز جوانى روزى سر راه تاجرى را گرفتم و وقتى كه خواستم او را بكشم ، رو به دو كبكى كرد كه بر سر كوه نشسته بودند و گفت : اى كبكها! گواه باشيد كه اين مرد قاتل من است ، اكنون كه اين دو كبك را بريان شده در ميان سفره ديدم ، حماقت آن تاجر به خاطرم آمد (كه اكنون كبكها نيز كشته شده اند و خوراك من هستند و ديگر نيستند كه شاهد قتل او باشند).
شاهزاده كه فردى غيور بود، به كرد قاتل گفت : اتفاقا كبكها گواهى خود را دادند، سپس دستور داد گردن او را زدند و او به اين ترتيب به كيفر جنابتش رسيد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
امروز قراره دنیا مال تو باشه،
چون تو اینجایی و زندهای!
هر لحظهاش منتظر درخشش و حضور تو هست!
.پاشو، با انرژی و انگیزه روزتو بساز.
دنیا منتظره تا توش بدرخشی.
امروز، روز توهست!
صبحتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆يك سؤال رياضى از امام على (علیه السلام )
شخصى به حضور امام على (ع ) آمد و پرسيد: عددى را به دست من بده كه قابل قسمت بر2و3و4و5و6و7و8و9و10 باشد بى آنكه باقى بياورد.
امام على (ع ) بى درنگ به او فرمود:
اضرب ايّام اسبوعك فى ايّام سنتك .
روزهاى هفته را بر روزهاى يكسال خودت ضرب كن كه حاصل ضرب آن ، قابل قسمت بر همه اعداد مذكور (بدون باقيمانده ) مى باشد.
سؤال كننده : هفت را در 360 (ايام سال ) ضرب كرد حاصل ضرب آن 2520 شد، اين عدد را بر 2و3و4و5و6و7و8و9و10 تقسيم كرد، ديد بر همه اين اعداد قابل قسمت است بدون آنكه باقى بياورد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆لطف امام رضا(علیه السلام ) به بينواى دردمند
عصر امام هشتم حضرت رضا (علیه السلام ) بود، كاروانى از خراسان به سوى كرمان رهسپار گرديد، در مسير راه دزدان سر گردنه ها به كاروان حمله كرده و كاروانيان را غارت كردند، و يكى از افراد كاروان (مثلا به نام عبداللّه ) را دستگير نمودند و به او مى گفتند: ((تو اموال بسيار دارى ، بايد اموال خود را در اختيار ما بگذارى )).
عبداللّه هر چه التماس كرد، آنها او را رها نكردند بلكه شب و روز او را شكنجه مى دادند تا او ثروت خود را در اختيار دزدان بگذارد، او را در ميان سرماى شديد بيابان پربرف نگه مى داشتند و دهانش را پر از برف مى نمودند، به طورى كه دهان و زبانش آسيب سخت ديد آن گونه كه نمى توانست سخن بگويد.
سرانجام دل يكى از زنان دزدها، به حال عبداللّه سوخت ، واسطه شد و دزدها او را آزاد نمودند، عبداللّه از دست دزدها گريخت و با دهانى مجروح و زبانى آسيب ديده و خود را به خراسان رسانيد، در آنجا از مردم شنيد كه حضرت رضا (ع ) وارد سرزمين خراسان شده و اكنون در نيشابور است (عبداللّه از ارادتمندان آل محمّد (ع ) بود، با خود فكر مى كرد كه از ناحيه آنها لطفى بشود).
در همان ايّام ، عبداللّه در عالم خواب ديد كه شخصى به او گفت : امام رضا (ع ) به نيشابور آمده ، نزد او برو و از او بخواه كه بيمارى دهان و زبانت را معالجه كند، عبداللّه در عالم خواب به حضور حضرت رضا (ع ) رفت و جريان را گفت ، امام به او فرمود: مقدارى اويشان (يكنوع سبزيجات ) را با زيره و نمك ، خورد و مخلوط كن ، و سپس آن معجون را دو يا سه بار بر دهانت بگذار كه درمان مى يابد.
عبداللّه از خواب بيدار شد، اما به خواب خود اهميّت نداد و با خود مى گفت : نمى توان به آنچه در خواب ديده اعتماد كرد، سرانجام تصميم گرفت به نيشابور برود و با امام رضا (ع ) ملاقات نمايد، به سوى نيشابور مسافرت كرد و جوياى حال امام شد، گفتند: آنحضرت به كاروانسراى سعد رفته است ، عبداللّه براى ديدار امام با آنجا رفت و به زيارت امام ، توفيق يافت و سپس جريان خود را بيان كرده و از آن بزرگوار خواست تا در مورد درمان دهان و زبانش چاره انديشى كند.
امام به او فرمود: مگر من در عالم خواب ، روش درمان بيمارى دهان و زبانت را به تو نياموختم ؟
عبيداللّه گفت : اى امام بزرگوار، اگر لطف بفرمائى بار ديگر آن روش درمان را به من بياموز.
امام فرمود: مقدارى اويشان و زيره را با نمك ، خورد و مخلوط كن و آن را دو يا سه بار بر دهانت بگذار، بزودى خوب مى شوى .
عبداللّه مى گويد: همين روش درمان را انجام دادم ، و همانگونه كه امام فرموده بود، خوب شدم و سلامتى دهان و زبانم را باز يافتم .
✾📚 @Dastan 📚✾
حتی در غمانگیز ترین زندگی ها نیز به لحظاتی درخشان برمیخوریم
و حتی در میان شن و سنگ هم گل های کوچک شادی میروید ☘
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#مرد
🌷تیر ماه ۱۳۶۰ بود که بچهها در خط گفتند حاج احمد در اینجاست. از همکلامی با او سیر نمیشدم. مثل همیشه باصلابت و متواضع پرسید: «بحمدالله مرد جنگ شدهای.» گفتم: «هنوز اول راهم. تا مرد شدن فاصله زیادی است.» گفت: «من به مریوان برمیگردم. اگر میخواهی با من بیا.» تا مریوان رفتن با او فرصت مغتنمی بود که نباید از دست میدادم. پریدم پشت تویوتا. گفت: «بیا جلو.» کنار راننده نشستم. حاج احمد دوباره سر صحبت را باز کرد: «نگفتی توی خط چه کار میکردی؟»
🌷 کارهایم را که شمردم حاج احمد فقط گوش میداد، اما اسم گشت و شناسایی را که آوردم سرش را چرخاند. شاید به قیافه ۱۵ سالهای مثل من نمیخورد که عضو تیم گشت و شناسایی باشد. تعجب او از سر انکار نبود، بلکه میخواست انتهای افق اطلاعات و عملیات را نشان بدهد؛ افقی که گام زدن و رسیدن به آن سرمایه اخلاص میخواست و هوش و جسارت و بیادعایی. دستش را روی شانهام انداخت و گفت:...
🌷گفت: «یک بلدچی باید اول خودش را بشناسد، بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را. آنوقت میتواند دست دیگران را بگیرد و راه را از چاه نشان بدهد. شاهکلید توفیق در عملیاتها دست بلدچیهاست. آنها باید گردانهای پیاده را از دل معبر و میدان مین عبور بدهند و برسانند بالای سر دشمن، اما باید قبل از این کار، با دشمن نفس مبارزه کنند و از میدان تعلقات بگذرند. آنوقت میتوانند گردانها را آنگونه که باید هدایت کنند و فکر میکنم تو میتوانی بلدچی خوبی باشی، مرد.»
#راوی: رزمنده دلاور علی خوشلفظ
📚 کتاب "وقتی مهتاب گم شد."
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه لاف بيجا
در زمانهاى قديم از طرف ارتش حكومت وقت اعلام شد: هر كس از شجاعان ميدان جنگ كه شجاعت و دلاورى از خود نشان داده است ، در هر كجا هست بيايد و با آوردن مدارك ثبت نام نمايد تا به او جايزه و مقام مناسب بدهيم .
پيرزنى اين اعلام را شنيد، چنان جايزه ، اشتياق پيدا كرد، زره جنگى پوشيد و كلاه جنگى بر سر نهاد و اشعارى را كه جنگجويان قهرمان در ميدان جنگ به عنوان رجز مى خوانند، ياد گرفت و تكرار كرد، پس از تمرينهاى لازم و آمادگى ظاهرى ، با همان كلاه و لباس جنگى به مركز اداره ثبت نام ارتش رفت ، تا نامش را در ليست قهرمانان جنگ ثبت نمايد.
مسئولان ارتش به او گفتند: براى امتحان ، كلاه و لباس جنگى را از خود دور كن و در همين جا با يكى از شجاعان جنگجو پيكار كن ، تا در اين زور آزمائى ، درجه توان و رشادت تو را بدست آوريم و براى ما آشكار گردد كه تو سزاوار فلان جايزه هستى .
همين كه كلاه و لباس جنگى را از تن آن پيره زن دور ساختند، ديدند يك پيره زن فروتنى آشكار شد، به او گفتند: تو با اين قيافه به اينجا آمده اى تا شاه و امراى ارتش را مسخره كنى ، اى نيرنگباز بد جنس بايد، مجازات سخت گردى ، به فرمان رئيس ارتش او را زير پاى فيل افكندند تا مجازات گردد و لاف بيجا نزند، اين است مثال و نتيجه كار متظاهران دروغين .
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷
*
آنچه نیکی میکنی، پیش کسی اظهارش مکن
گر خدا داند بس است، کالای بازارش مکن
سخن زیبا همیشه بوی باران می دهد
بسپار در دفتر دل، خط دیوارش مکن
وعده گر دادی، همیشه بر سر قولت بمان
چونکه نتوانی، بگو، دیگر امیدوارش مکن
ای که از روی لجاجت زود قضاوت میکنی
بیگناه را همچو منصور بر سر دارش مکن
روح پاک و جسم سالم بهر ما یک نعمتیست
پس بیا با کینه و حسرت بیمارش مکن
✾📚 @Dastan 📚✾
♦️راز طول عمر زن ۱۱۵ ساله از زبان خودش
🔹پیرترین زن بریتانیایی که ۱۱۵ ساله است، راز عمر طولانی خود را فقط در پرهیز از «یک چیز» میداند. او هنگام جشن تولد ۱۱۵ سالگیاش این راز را فاش کرد.
🔹«اتل» میگوید هرگز با کسی مجادله نکرده و با خونسردی به صحبتهای دیگران گوش داده و البته هرکاری را که میخواسته انجام میداده است. او درگیر دعوا با دیگران و عصبانی نشدن را راز طول عمر خود میداند./
#عمر
✾📚 @Dastan 📚✾
◽️ مرحوم حضرت آیت الله بهجت:
🔹 مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدحسين غروى اصفهانى اهل مراقبه، سکوت و محاسبه بود. پیوسته در فکر بود سخن به ندرت میگفت.
🔸در مجالس و محافل که بین علما بحثی در میگرفت سکوت میکرد در هر جای مجلس که خالی بود مینشست و بسیار متواضع، خوش اخلاق و آرام بود.
🌀 با آنکه ثروت فراوانی از پدرش – که از تجّار معروف و سرمایه دار کاظمین بود – به او رسیده بود، همه را به فقرا و طلّاب داد و خود چیزی نداشت.
☄️بلکه گویند: در اواخر عمر با فقر دست به گریبان بود، ولی دلی شاد و سیمایی متبسّم و قلبی استوار داشت که حکایت از روحیّات عظیم و مواهب معنوی او مینمود.
📚 فریادگر توحید، ٨٣
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
🔴اگه نوجوونتون رفتار عجیب غریب داره!
🔴اگه مدام سر نماز وحجاب و درس و تکالیف و نظم باهم چالش دارید!
🔴اگه همیشه سرش تو گوشی هستش و هیچ حرف حسابی تو کلهش نمیره!
مامان و بابای عزیز نگران نباش❌
من دکترنیره علائی
🔶مشاورخانواده و رواندرمانگر کودک و نوجوان
🔶پژوهشگر ومدرس دانشگاه
🔶کارشناس صدا و سیما
میتونم کمکتون کنم
✔️ فقط کافیه وارد کانالم بشید تا لذت شروع یکسبک والدگری آگاهانه با حال خوب رو تجربه کنید💪🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/2974417242C3cc12b4bd6
هرتصمیمی تو زندگیت گرفتی
یا پاش بمون یا کلا بیخیالش شو
چون تردید آدمارو نابود میکنه
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نمونه اى از ايثار شاگردان پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم )
شخصى سر گوسفندى را به عنوان هديه به يكى از اصحاب پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) داد (با توجه به كمبود مواد غذائى ، اين هديه ، هديه گرانبها و ممتاز بود) او آن سر را پذيرفت ، ولى با خود گفت : فلان مسلمان ، از من نيازمندتر است ، از اين رو آن سر را براى او فرستاد، آن مسلمان ، هديه را پذيرفت ، ولى با خود گفت : فلانى محتاجتر است ، از اين رو، آن سر را براى او فرستاد، نفر سوّم نيز آن سر را پذيرفت ولى براى نفر چهارم فرستاد و به همين ترتيب تا به نفر هفتم رسيد.
نفر هفتم كه از جريان دست به دست گشتن سر گوسفند اطلاع نداشت ، و نمى دانست آغاز اين ايثار از كجا شروع شده ، آن سر را براى نفر اوّل به عنوان هديه فرستاد.
به اين ترتيب ، سر گوسفند به هفت خانه رفت .
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پند حكيم و تيغ سلمانى شاه
در زمانهاى قديم يك نفر سلمانى معروفى بود كه سر و صورت شاه عصر خود را اصلاح مى كرد، او روزى به بازار رفت ، ديد پير مردى در مغازه ساده اى نشسته و قلم و كاغذى ، كنار دستش است ، ولى چيز ديگرى در مغازه نيست ، تعجب كرد كه اين پير مرد عمامه به سر، چه مى فروشد، نرد او رفت و گفت :
اى آقا! شما چه مى فروشيد؟
پيرمرد: من حكيم هستم و پند مى فروشم .
سلمانى : پند چيست ؟، آن را به من بفروش .
حكيم : پند فروختن من مجّانى نيست ، بلكه صد اشرافى مزد آن است .
سلمانى پس از آنكه اين دست و آن دست كرد، سرانجام راضى شد كه صد اشرفى به او بدهد، حكيم صد اشرفى را گرفت و اين پند را روى كاغذ نوشت و به سلمانى داد و آن اين بود:
اكيس النّاس من لم يرتكب عملا حتّى يميّز عواقب مايجرى عليه .
: زرنگترين انسانها كسى است كه كارى را انجام ندهد مگر اينكه نتيجه آن را (از بد و خوب ) تشخيص دهد (عاقبت انديش باشد).
سلمانى آن پند نوشته شده را گرفت ، و چون برايش گران تمام شده بود، بسيار به آن ارزش مى داد، و آن را تكرار مى كرد و در هر جا كه مناسب بود مى نوشت ، حتى در صفحه سنگ مخصوص خود كه تيغ سلمانى خود را با آن سنگ تيز مى كرد، آن جمله را نوشت .
در همين روزها، طبق دسيسه مرموزى نخست وزير زمان ، نزد سلمانى آمد و گفت : ((من از خارج آمده ام و يك تيغ طلائى تيز و خوبى براى تو به هديه آورده ام ، زيرا شما سر و صورت شاه را اصلاح مى كنيد، خوبست از اين به بعد با اين تيغ سر و صورت او را اصلاح نمائيد (دسيسه نخست وزير اين بود كه آن تيغ را به ماده سمّى مسموم كرده بود، و مى خواست آن سم را بطور مرموزى وارد خون شاه كند و او را بكشد).
سلمانى خوشحال شد و هنگام اصلاح سر و صورت شاه ، تيغ اهدائى نخست وزير را بدست گرفت و در همين حال چشمش به جمله پند حكيم )) افتاد كه در صفحه سنگ تيز كننده تيغش نوشته بود، با خود گفت : ما هيچگاه به اين پند عمل نكرديم ، خوبست يك بار به آن عمل كنيم ، آن پند مى گويد: قبل از هر كارى ، نتيجه آن را سنجش كن ، من كه با اين تيغ هنوز كسى را اصلاح نكرده ام ، پس نتيجه آن را نمى دانم ، بنابراين بايد از اصلاح سر و صورت شاه دست نگهدارم .
همين تحيّر و سردرگمى سلمانى ، شاه را در فكر فرو برد و جريان را از او پرسيد و او داستان پند حكيم و تيغ نخست وزير را بيان كرد.
شاه فهميد كه نخست وزير مى خواسته او را به وسيله آن تيغ ، مسموم كند، مجلسى از رجال كشور تشكيل داد و نخست وزير را در آن مجلس آورد، و به سلمانى فرمان داد و به سلمانى فرمان داد تا نخست سر و صورت آن افرادى كه گمان بد به آنها مى برد و سپس سر و صورت نخست وزير را بتراشد و اصلاح كند.
سلمانى فرمان شاه را اجرا كرد، طولى نگذشت كه همه آنها از جمله نخست وزير، مسموم شدند.
و سلمانى به جايزه و افتخار بزرگى نائل آمد و دريافت كه آن پند حكيم بيش از صد اشرفى ارزش داشته است ، و صد اشرفى او به هدر نرفته است ، آرى :
پند حكيم عين صواب است و محض خير
فرخنده بخت آنكه به سمع رضا شنيد
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرایی که زندگی شیخ رجبعلی خیاط را متحول کرد
معامله با خدا
#استاد_راجی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔷خاطرات شهید روح الله قربانی به روایت همسر
🌿روحالله دلش پر میکشید برای کمک به دیگران. انگار خدا او را آفریده بود تا بیوقفه دلش برای دیگران بتپد. با آن روحیه مردم دوستی که از روحالله سراغ داشتم رفتنش به سوریه و دفاع از حرم برایم عجیب نبود.
🔸من در همین کوچه و خیابان ازخودگذشتگیهای روحالله را با چشم دیده بودم. یکبار در حال عبور از بزرگراه شهیدهمت برای رفتن به محل کارمان بودیم که خودرویی را دیدیم که با یک موتورسوار برخورد کرد. روحالله ترمز کرد و گفت: زینب ماشین را ببر کنار بزرگراه. همین را شنیدم و روحالله را دیدم که به طرف موتورسوار میدود. هیچکس از ماشینش پیاده نشد. روحالله سر موتورسوار را بست و تا اورژانس نیامد برنگشت.
🔻2 سال پیش از آن با هم از خیابان انقلاب رد میشدیم. مردی کنار خودرویش ایستاده بود و از رهگذران کمک میخواست. بخشی از ماشینش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمیرفت. روحالله تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب داشتیم. آبها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. مرد راننده اشک میریخت و از روحالله تشکر میکرد. میگفت: جوان! خدا عاقبت را به خیرت کند. همین دعاها روحالله را عاقبت به خیر کرد.
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ انتخاب آيت اللَّه "مهدوی کنی" به نخست وزيری موقت پس از شهادت رجايی و باهنر
🔹 پس از شهادت رجایی و باهنر در ۸ شهریور ۱۳۶۰، بر اساس تأکید امام خمینی (ره) که باید جای نیروهای از دست رفته سریعاً پر شود و پست ها فاقد مسئول نماند، در همان ساعات اولیه پس از انفجار، مذاکره و مشاوره برای تعیین نخست وزیر آغاز شد.
🔻 سرانجام پس از صحبت های طولانی، شورای موقت ریاست جمهوری، در تاریخ ۱۱ شهریور ، آیت اللَّه محمدرضا مهدوی کنی، وزیر کشور دولت شهید رجایی را به عنوان نخست وزیر به مجلس شورای اسلامی پیشنهاد داد.
🔸 ایشان با کسب ۱۴۸ رای از ۱۷۹ رای به نخست وزیری رسید. دوران نخست وزیری آیت اللَّه مهدوی کنی تا انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب آیت اللّه خامنه ای به عنوان رییس جمهور در تاریخ ۱۷ مهر همان سال، جمعا ۳۷ روز به طول انجامید.
#تقویم_تاریخ
#11شهریور
#آیت_الله_مهدویکنی
✾📚 @Dastan 📚✾