امام كاظم عليه السلام:
كَما لا يَقومُ الْجَسَدُ اِلاّ بِالنَّفْسِ الحَيَّةِ
فَكَذلِكَ لا يَقومُ الدّينُ اِلاّ بِالنِّيَّةِ الصّادِقَةِ
وَ لا تَثْبُتُ النِّيَّةُ الصّادِقَةُ اِلاّ بِالْعَقْلِ
همان گونه كه قوام جسم، تنها به جانِ زنده است،
قوام ديندارى هم تنها به نيّت پاك است
و نيّت پاك، جز با عقل حاصل نمى شود.
تحف العقول، ص ۳۹۶.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠
🔅💠🔅💠🔅💠🔅
#خاطره
#آیت_الله_مصباح
درباره ذکر #صلوات
مجتهد حكيم، مرحوم آقاى حاج ميرزا على هستهاى اصفهانى يكى از وعّاظ معروف بود.
او كتاب #اسفار را تدريس مىكرد.
من كمتر از ۲۰ سال داشتم كه گاهى در تهران، مسجد حاج سيد عزيزالله پاى منبر ايشان مىرفتم.
🍃يك روز همين سؤال را از ايشان پرسيدم كه اهلبيت (عليهم السلام) چه نيازى به طلب رحمت ما دارند، با اينكه خودشان از هر نوع رحمتى برخوردارند.
🍃 ايشان ديد كه من جوان هستم و هنوز پايه علمى زيادى ندارم، ابتدا مرا تشويق كرد و سپس مطابق فهم من گفت:
🍃«باغبانى براى ارباب خود مشغول باغبانى است و گلهايى مىپروراند كه بذر و آب و كود و زمين، همه و همه مال ارباب است و خود نيز ملك و مال ارباب مىباشد، ولى وقتى گلها بزرگ شده و منظره زيبا و فضايى معطّر بوجود آوردند و ارباب براى ديدن آن منظره وارد باغ گرديد، آن باغبان دستهاى از گلها را چيده و با ادب به حضور او تقديم كرده و خوشآمد مىگويد و پاداش مىگيرد.
🍃 اين يك نوع ادب است وگرنه خود باغبان و همه گلها متعلّق به ارباب هستند.
🍃پس ما نيز با صلوات، گلى را از باغ آنها چيده و به خودشان اهدا مىكنيم
⚜با ما همراه باشید⚜
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
❤️لطفا برای دوستانتان انتشار دهید❤️
🌹 ثواب صلوات روز جمعه 🌹
💐 رسول اکرم صلی الله علیه و آله :
☘️ در روز جمعه فراوان بر من #صلوات فرستيد ، كه هر كس درودش بر من بيشتر باشد ، مقام و منزلتش به من نزديك تر است .
☘️ و هر كس روز جمعه #صد بار بر من #صلوات بفرستد ، در روز قيامت با چهره نورانى محشور مى شود.
☘️ و هر كس در روز جمعه #هزار بار بر من #صلوات فرستد ، چشم از دنيا نبندد تا جايگاهش را در بهشت ببيند.
📚آثارالصادقین
@Dastan
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
#حکایت
#امام_زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
🅾آقا جان؛ شما كه مستاجر نيستيد
عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند
روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم .
آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم
مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد.
وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید.
در همان حال خدمت امام زمان – ارواحنا فداه – مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش.
عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید.
📕منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب
🖊نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی
👇⚜👇⚜👇⚜👇
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
هدایت شده از همسرانه
🌹رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم): هر کس خانواده اش را شاد کند، خداوند از آن شادی موجودی را می آفریند که تا روز قیامت برایش طلب آمرزش کند.
📚کنزالعمال ج۱۶، ص۳۷۹، ح۴۴۹۹۵
❣برای آمرزش گناهان می توان نماز خواند، توبه و استغفار کرد و می توان خانواده را شاد کرد. تفریح با خانواده و خرید آنچه دوست دارند و مهربانی و محبت، باعث شادی خانواده می شود.
#شادی
@hamsar
🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 🚲
#خاطره
دوچرخه سواری #علامه_جعفری (ره)
این خاطره زیبا و حکمت آموز را در ادامه بخوانید
👇🔰👇🔰👇🔰👇
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
📚 داستان های آموزنده 📚
🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 #خاطره دوچرخه سواری #علامه_جعفری (ره) این خاطره زیبا و حکمت آموز را در ا
🔰🚲👆🚲🔰
استاد نقل میکرد:
معلم عزيزی، دو سه باری، چند نفر از ما را برد منزل #علامه_جعفری.
ما بچه ها، روی زمين دورش می نشستيم و او با آن شمايل با نمك و لهجه شيرين آذری، برايمان حرف می زد.
بلد بود از آن اوج فلسفه و معقولات فرو آيد و با يك مشت پسر بچه سر به هوا، ارتباط فكری برقرار كند!
علامه جورابهايش را نشانمان داد و با افتخار، تعريف كرد چقدر در رفوی جوراب مهارت دارد. يك ذره منيت و رعونت و جبروت آخوندي نداشت. آدم بود. نور به قبرش ببارد.
از آن نشست ها، دو قصه از تجارب شخصی علامه يادم مانده كه امروز، يكی را برايتان نقل می كنم.
آقای من كه شما باشی، نقل به مضمون، علامه گفت:
روزی طلبه فلسفه خوانی نزد من آمد تا برخي سوالات بپرسد. ديدم جوان مستعديست كه استاد خوبی نداشته است. ذهن نقاد و سوالات بديع داشت كه بی پاسخ مانده بود.
پاسخ ها را كه می شنيد، مثل تشنه ای بود كه آب خنكی يافته باشد. خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند. چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است.
در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت. هرچه كردم، اين حالت درو كاسته نشد. می دانستم اين شيفتگی، به استقلال فكرش صدمه می زند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم.
روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيم باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم. ديدمش كه سر ساعت، آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست.
با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی يك كلمه، رفت كه رفت.
اينجا كه رسيد، مرحوم علامه جعفری با آنهمه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت:
برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكي همين دوچرخه بازی آنروز است!
درس استاد آن شب آن بود كه دنبال آدمهای بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده از وجودشان توشه برگيريد. اما مريد و واله كسی نشويد. شما انسانيد و ارزشتان به ادراك و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد
@Dastan
💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠
#کرامات_شهدا
⛔️ در زندان «الرشيد» بغداد، يكي از برادران رزمنده كه از ناحيه ي پا به وسيله ي نارنجك مجروح شده بود، حالش وخيم شد و از محل آسيب ديدگي، چرك و خون بيرون مي آمد.
😔 ايشان پس از 21 روز اسارت، بعد از اقامه ي نماز صبح به درجه ي رفيع شهادت نايل شد.
😌 با شهادت وي، رايحه ي عطري دل انگيز در فضاي آسايشگاه پيچيد. با استشمام بوي عطر، همه شروع كرديم به صلوات فرستادن.
😡 نگهبانان اردوگاه با شنيدن صداي صلوات سراسيمه وارد شدند. آن ها فكر مي كردند يكي از برادران، شيشه ي عطر به داخل آسايشگاه آورده است، به همين خاطر تمام آن جا را بازرسي كردند.
وقتي چيزي پيدا نكردند، پرسيدند: «اين بو از كجاست؟» و ما به آن ها گفتيم كه از وجود آن برادر شهيد است!
♨️ به جز يكي از نگهبانان، كسي حرف ما را باور نكرد. آن نگهبان بعدها به بچه ها گفته بود كه من مي دانم منشأ آن رايحه ي دل انگيز از كجا بود و به حقانيت راه شما نيز ايمان دارم.
راوي : حميدرضا رضايي
🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃
⚜ @Dastan
♨️🔅♨️🔅♨️🔅♨️🔅♨️🔅♨️
#مطالب_اخلاقی
در کتاب فرج بعد الشدة از لبيب عابد نقل می نماید، که در اوقات جوانی روزی در خانه ام ماری را دیدم که به سوراخی فرو رفته، دنبال او را گرفتم و به قوّت کشیدم تا او را بیرون آورده بکُشم؛
مار سر خود را ناگهان بیرون آورد و دست مرا گزید و بالاخره یک دستم شل شد و از کار باز ماند.
چون مدتی گذشت دست دیگرم نیز شل گردید پس از چندی پاهایم خشک شد و از کار افتادم طولی نکشید که هر دو چشمم نابینا شد و زبانم هم گنگ گردید.
مدّتی بدین حال بودم و مرا بر تختی افکنده بودند؛ جمله حواس و اعضاء و جوارحم از کار افتاده کاملاً از پا درآمده بودم .
فقط شنوائی من باقی بود که آن هم بلائی بود تا هر حرف زشت و ناگواری را می شنیدم و بر پاسخ دادنش توانائی نداشتم.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
چه بسیار اوقاتی که تشنه بودم و کسی به من آبی نمی رسانید، چه اوقاتی که سیراب بودم و به زور به گلویم آب می ریختند و نمی توانستم حتّی اشاره کنم. و همچنین بسا بود که گرسنگی به من سخت فشار می آورد و کسی طعامی به من نمی رسانید و بسا بود که سیر بودم و به زور در گلویم غذا میریختند.
چون سالی بدین منوال از این زندگی که مرگ به مراتب از آن بهتر بود گذشت، زنی به نزد زوجهء من آمد و پرسید:
لبيب چگونه است؟
گفت نه خوب می شود که راحت گردد و نه می میرد که ما از دست او راحت گردیم و حرفهای دیگری زد که دانستم از من به تنگ آمده اند و راحتی خود را در مرگ من می بینند؛ پس بینهایت دل شکسته گردیدم و به اخلاص تمام از سر بیچارگی و درماندگی، با خضوع و خشوع تمام در اندرون دل با خدای خود مناجات کردم و نجات خود را از موت یا حیات از او خواستم
پس در آن حال فورأ ضرباتی در تمام اعضاء من پدید آمد و درد شدیدی عارض من گردید تا شب داخل شد و درد ساکن گردید.
خوابم برد چون بیدار شدم دستم را روی سینه ام دیدم با اینکه یک سال بود که بر زمین افتاده بود و اصلاً حرکتی نداشت مگر اینکه کسی آنرا بجنباند و حرکت دهد تعجّب کردم که چی شده!؟
در دلم افتاد که دستم را بجنبانم، دستم را حرکت دادم بلند کردم بر سینه گذاشتم، دست دیگرم را هم حرکت دادم پاهایم را امتحان نمودم و بالاخره از جای خود بلند شدم و از تخت به زیر آمدم در صحن خانه چشمم به آسمان افتاد پس از یک سال ستاره های آسمان را مشاهده میکردم نزدیک بود که از شادی هلاک گردم و بی اختیار زبانم به این کلمه گویا گشت که (یا قَديمَ الْاِحسان، لَکَ الْحَمد).
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص و دریا کردنش با من
به من گو حاجت خود را اجابت میکنم آنی
طلب کن آنچه میخواهی مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع ، منها کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من
به قرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من
👇⚜👇⚜👇⚜👇
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
📚 داستان های آموزنده 📚
#حجاب #وصیت_نامه_شهدا #مقام_معظم_رهبری این جوان پا میشود میرود جنگ، جانش را کف دستش میگیرد، از خطرا
💠👆💠👆💠👆💠
#اخلاق
#تاثیرگذاری_معنوی بر #سیاستمداران
خانم بی نظیر بوتو که خدمت مقام عظیم الشان ولایت آمده بود، ما نسبت به حجاب ایشان ایراد گرفتیم و حتی چادری برایشان پیدا کردیم و ایشان چادر به سر خدمت آقا رسید .
آقا از همان اول در مقام نصیحت برآمدند و فرمودند: دخترم، تو فرزند اسلام هستی، تو فرزند امیرالمؤمنینی، تو فرزند اهل بیتی، تو فرزند قرآنی، تو مسلمانی، تو شیعه هستی .
همین طور آقا ادامه دادند و کاری کردند که خانم بی نظیر بوتو شروع به گریه و زاری کرد و در حالی که گریه می کرد، می گفت: یک خواهش دارم و آن اینکه روز قیامت مرا شفاعت کنید .
آقا بلافاصله فرمودند: «شفاعت مخصوص محمد و آل محمد است . بهترین شفاعت در این دنیا این است که شما مشی و مرامتان را با اهل بیت علیهم السلام هماهنگ کنید .
از زی خودتان که مسلمانید، دست برندارید و از لباس دین خارج نشوید .
حجة الاسلام والمسلمین موسوی کاشانی (از اعضای بیت - تهران)
@Dastan
🍃💠🍃💠🍃💠🍃