🔴 داستانی واقعی و تکان دهنده از یک پزشک
🔷 توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.
روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم.
دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید...
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر!
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!
بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!!
تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر...
عفونت از این جا بالاتر نرفته!
لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می كرد خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم.
قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل.
مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که میگفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... !!!
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.
چقدر آشنا بود...
وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم...
گندم و جو میفروختم...
خیلی سال پیش...
قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
📚 دکتر مرتضی عبدالوهابی
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
شخصى محضر امام زين العابدين رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود.
امام فرمود: بيچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود.
مصيبت اول اينكه، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست .
هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند.
سپس فرمود: سومى مهمتر از اين است.گفته شد، آن چيست ؟
امام فرمود: هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم
📚بحار الانوار
🔰🔰🔰🔰
•✾📚 @Dastan 📚✾•
با خاک یکسان کردن معبد نصرانیان با یک الله اکبر
مرحوم میرزا ابوالقاسم میرفندرسکی در یکی از مسافرت هایش به شهری که ساکنانش نصرانی بودند وارد شد و با مردمش معاشرت نمود . روزی از روزها ، عده ای برای تخطئه مذهب میرزا گفتند : یکی از چیزهایی که بر حقانیت مذهب ما و باطل بودن مذهب شما دلالت دارد استحکام معابد و صومعه های ماست ، به طوری که بعضی از آنها از زمان ساختشان که حدودا دو سه هزار سال می گذرد بدون هیچ گونه عیب و تغییری باقی مانده اند ، ولی مساجد و معابد شما غالبا طبق آنچه ما دیده ایم ، بیش از یک قرن باقی نمی ماند. آیا این به آن جهت نیست که حق ، خود را حفظ میکند و باطل همیشه در معرض زوال است ؟!
میرزا در جواب فرمود : علتش این نیست ، بلکه چون بناهای مساجد ما ، طاقت کلمه حق و اعمال صالح و عبادات مقبوله مومنین را ندارند ، بخاطر همین سستی و خرابی در مساجد ما پدید می آید . برخلاف معابد شما که در آنها کلمه حقی که مورد رضایت خدا باشد به آسمان بالا نمی رود . شاهدش هم اینکه اگر در یکی از معابد شما که درباره اش می گویید اعمال حق ما انجام گیرد و آن صداها و راز و نیازهای مقبول از آنجا به طرف آسمان بالا رود می بینید که آنجا هم در مقابل خدا و از ترس مقام الهی خاضع و خاشع و ذلیل خواهد گشت.
آنها گفتند : این مطلب را فقط با امتحان قبول می کنیم . آنجا از قدیمی ترین معابد ماست . حال آنجا برو و هر کاری می خواهی انجام بده ، اگر با کارهای تو خلل و سستی در عمارت پدید آمد ادعای تو درست خواهد بود و گرنه درست بودن گفتار ما را قبول کنی.
میرزا نیز قبول کرد و پس از تطهیر و وضو با استمداد از خداوند متعال و توسل به اجداد طاهرینش علیهم السلام ، داخل آن معبد بزرگ شد .
میرزا در کمال جلالت و هیبت درحالی که اهالی شهر اطراف معبد اجتماع کرده بودند شروع به گفتن اذان و اقامه نمود و سپس آماده تکبیرة الاحرام شد و گفت : " الله اکبر " و پس از گفتن آن ، فورا از آنجا خارج شد . چشم برهم زدنی نگذشت که آن بنای بزرگ ،خراب گردید و با خاک مساوی شد و از آن معبد جز تلّی از خاک باقی نماد گویا اصلا عمارتی در آنجا نبود.
بر گرفته از داستانهایی شگفت علما
..... 📚 @ Dastan 📚.....
🔅♨️🔅♨️🔅♨️🔅
#لقمه_حرام
#سلب_توفیق
از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود:
من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم.
یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم.
با هم آنجا برویم.
من امتناع کردم.
گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است.
با هم رفتیم.
شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم.
🔸من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود.
خیلی ناراحت شدم.
🔸عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟
با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟
یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد.
🔸برای ما خیلی مهم نیست که نماز صبحمان هم قضا شود؛ امّا آن ها که خود را منظّم کرده اند، تطهیر کرده اند، برایشان سنگین است.
🔸من فکر کردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است.
غیر از این دیگر توجیهی ندارم.
صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود؟! قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعد از ظهر است.
من نفهمیدم یعنی چه؟
بعد ادامه داد بانک ها قبل از ظهر، #ربا می دهند. این آقا بعداز ظهر ربا می دهد.
من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفرهء او نشاندی.
چرا این کار را کردی؟
به من خدمت کردی؟!
این مهمان نوازی بود؟
🔸ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی توانستم خوب برای نماز شب برخیزم.
تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم.
🔸به ما می گویند، اگر می خواهید صالح العمل باشید، غذایتان را پاک کنید. امّا ما دائم سعی در آلوده کردنش داریم.
(صفیرهدایت (انفال/17)📚
•✾📚 @Dastan 📚✾•
⛱🍭⛱🍭⛱🍭⛱🍭
اگر بگویی انجام کاری سخت است! سخت میشود
اگر بگویی راحت است! راحت میشود
اگر بگویی نمیشود! نمیشود
بگویی میشود میشود
اگر بگویی حالم عالیه
تمام عوامل متافیزیکی دست به کار میشوند تا حال تو عالی شود
اگر بگویی امروز چه روز عالییه
میبینی که کائنات چقدر سریع به این فرمان تو جواب مثبت میده
اگر بگی من گیجم
کائنات تو را به سمت حواس پرتی و گیجی میبرد
پیامبر فرمودند: از کلام تو برتوحکم میشود.
کسی که کلمات قوی بر زبان جاری کنه
نتایج قوی دریافت میکنه
کسی که کلمات ضعیف و منفی ارسال کنه
نتایج ضعیف دریافت میکنه
از همین الآن امتحان کن
و فقط از کلام مثبت استفاده کن
⛱🍭⛱🍭⛱🍭⛱🍭
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
#شمش_طلا
#معجزه_امامصادقعليهالسلام
🔵گروهى از اصحاب امام صادق عليه السلام، خدمت حضرت نشسته بودند كه ايشان فرمودند:
- #خزانه هاى زمين و كليدهايش در نزد ماست ، اگر با يكى از دو پاى خود به زمين اشاره كنم ، هر آينه زمين آنچه را از طلا و گنج ها در خود پنهان داشته ، بيرون خواهد ريخت !
بعد، با پايشان خطى بر زمين كشيدند. زمين شكافته شد، حضرت دست برده قطعه طلايى را كه يك وجب طول داشت ، بيرون آوردند!
🔴سپس فرمودند:
- خوب در شكاف زمين بنگريد!
اصحاب چون نگريستند، قطعاتى از طلا را ديدند كه روى هم انباشته شده و مانند خورشيد مى درخشيدند.
🔵يكى از اصحاب ايشان عرض كرد:
- يا بن رسول الله ! خداوند تبارك و تعالى اين گونه به شما از مال دنيا عطا كرده ، و حال آنكه #شيعيان و دوستان شما اين چنين تهيدست و نيازمند؟
🔴حضرت در جواب فرمودند:
- براى ما و شيعيان ما خداوند دنيا و آخرت را جمع نموده است.
⚜ #ولايت ما خاندان اهلبيت بزرگترين سرمايه است ، ما و دوستانمان داخل #بهشت خواهيم شد و دشمنانمان راهى دوزخ خواهند گشت.
#بحارالانوار
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
📚 داستان های آموزنده 📚
☘ این دخترانند که دلسور و مددکار و با برکتند 🌺 #پیامبر_اکرم_صلی_الله_علیه_و_اله 🌺 👈 منتخب میزان ا
شیرین ترین ترانه به هر خانه دختر است
رنگین ترین بهانه به کاشانه دختر است
هنگامِ شادمانیِ اعضایِ هر اتاق
سرشارِ خنده های صمیمانه دختر است
بر شعله هایِ شمعِ زرافشانِ زندگی
عاشق ترین تجسّمِ پروانه دختر است
در عالمی که پُر شده از حالتی مَجاز
واقع ترین حقیقتِ افسانه دختر است
با تار و پودِ رحمتِ خود نقش می زند
بر زلفِ مهربانیِ دل، شانه دختر است
#معصومه هست و پاک و پُر از لطف و مرحمت
واضح ترین نوایِ نجیبانه دختر است
با بودنش تمامِ زمان عید می شود
شادان ترین هدیهٔ عیدانه دختر است
همچون نگین به حلقهٔ جان آبرو دهد
زیباترین درخششِ دردانه دختر است
با بیت های نابِ حضورش غزل نوشت
خواناترین سرودِ ادیبانه دختر است
چادر، حجاب، مقنعه، پاکیزگی، حیا
تفسیرِ واژه های عفیفانه دختر است
هنگامِ غصّه هایِ پُر از دردِ روزگار
شافی ترین دوای طبیبانه دختر است
با جان و دل، وجودِ خودش را فدا کند
معنایِ هر عطایِ کریمانه دختر است
بعد از وفاتِ مادر و بابا، همان که او
گرید به ناله های غریبانه دختر است
حق خواست تا که جلوهٔ رحمت نشان دهد
واسع ترین نشانهٔ جانانه دختر است.
#حسینعلی_زارعی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
♦️آنهايی كه_معاذالله_كاري با قرآن و دين نداشتند، وقتي در قبر از آنها سؤال ميكنند، پيامبر تو كيست؟ يادشان نيست!
امام تو كيست؟ يادشان نيست!
چه چيزي جواب بدهند؟
♦️ميبينيد بعضيها كه دوران سالمندي آنها ميرسد، خيلي از مطالبي را كه خواندند فراموش ميكنند
اين جريان آلزايمر و اينها، كم يا زياد براي دوران سالمندي در پيش هست.
خيليها هستند كه آدرس خانهشان فراموششان ميشود.
#آیت_الله_جوادی_آملی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔸دوست و دشمن🔸
انوشیروان نویسنده ای به نام جمیل داشت که باهوش ولی نابینا بود.
هنگامی که امام علی (علیه السلام) وارد نهروان شد ، از جمیل پرسید ای جمیل، سزاوار است انسان چگونه باشد؟
جمیل گفت باید دوستش کم و دشمنش زیاد باشد، چون وقتی دشمن زیاد شد انسان مواظب رفتار و گفتارش است که مبادا به لغزش افتاده و دشمن سوء استفاده کند و در نتیجه از لغزش ها در امان خواهد ماند.
امیر مؤمنان گفتار او را تصدیق کرد.
📙بحارالانوار، جلد 34، صفحه 345
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠 شیطان هم دنیا را گرفت هم نماز اول وقت را!
💢 یک آقای فرش فروش که اهل نماز اول وقت بود به بنده گفت: یک کسی برای خریدن فرش وارد مغازه بنده شد.
⏰ گفتم: وقت نماز است. گفت: من وقت ندارم، مسافرم و میخواهم بروم.
💢 هر چه اصرار کردم، دیدم نمیشود و گول شیطان را خوردم و یک قدری که از نماز اول وقت گذشت، دیدم همین آقای مشتری که خیلی شیفته این معامله بود، گفت من باید قدری تأمل بکنم! و از خرید منصرف شد!!
⏰ شیطان هم دنیا را گرفت هم نماز اول وقت را!
💢 امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند: اگر مۆمن، دنیا را مانع از آخرت خودش قرار بدهد؛ پروردگار او را از هر دو باز میدارد.
✏️ آیةاللّه حق شناس (ره)
#نکته_اخلاقی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💢حتی اگر فحشدادند...
✅عیاض بن حمّاد از رسول الله صلی الله علیه و آله پرسید:
یک نفر از قبیله من، که #مقام و منزلتی کمتر از من دارد، به من ناسزا میگوید، آیا من هم میتوانم به تلافی این کار، او را #دشنام دهم؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
دو نفری که به یکدیگر ناسزا میگویند، دو #شیطانند که به هم پرخاش میکنند و به جان هم میافتند. پس پاسخ او را نده
📚تنبیه الخواطر، ج۱، ص ۱۱۱
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان های آموزنده 📚
💠 زن شایسته از منظر قرآن 🔸برخی از این ویژگی ها، ویژگی های انسان شایسته است که زن شایسته نیز باید از
نازنین، هر بی سر و پایی ندارد قابلت
هر سخن گویی نباشد لایقِ جان و دلت
حجمِ زیبای تو را هر قالبی اندازه نیست
چشمِ نامردان نباشد جایگاه و منزلت
هر چه ارزان می رسد، ارزان زِ دستش می دهند
وزنِ هر سنگ و گِلی هرگز نباشد واصلت
از نگاهِ زهر آلودِ خسان پرهیز کن
موجِ نااهلان نیاور در صفای ساحلت
خوشهٔ گیسویِ پاکت حاصلِ آبِ حیاست
پیشِ بدخواهانِ خود، آتش نزن بر حاصلت
دیدنِ ماهِ جهان دیوانه را بدتر کند
پس بپوشان ماهِ من، از مِهر، ماهِ کاملت
غنچهٔ نازِ وجودت را به کُل پنهان نما
تا نسازد خارِ پست از بی حیایی زایلت
چشمِ خود را باز کن دانایِ من بر رویِ حق
تا که حرفِ باطلان ناگه نسازد غافلت
در جهانی بی امان از سنگبارِ فتنه ها
غیرِ دستِ مَحرمت چیزی نباشد حایلت
گفته اند:"اَلطَّیِّبین" هستند سهمِ "طَیِّبات"
حق زِ رحمت نورِ پاکی را بسازد مایلت
آرزویم هست دائم تا خداوندِ کریم
لطفِ بی پایان و نابش را نماید شاملت.
#حسینعلی_زارعی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
⛓تو نیاز به طناب نداری
#داستان_علما
💠یکی از شاگردان #شیخ_انصاری می گوید: «در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی #شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت
💠از شیطان پرسیدم: این بندها برای چیست؟
💠پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می اندازم و آنها را به سوی خویش می کشم و به دام می افکنم. دیروز، یکی از طناب ها را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم، ولی افسوس که بر خلاف زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و بازگشت
💠هنگامی که شیطان این ماجرا را نقل کرد، از او پرسیدم: اکنون که طناب ها را در دست داری، طناب مرا نشان بده
💠شیطان لبخندی زد و گفت: امثال تو نیازی به طناب ندارد و خودشان به دنبال من می دوند
💠هنگامی که از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . عاقبت تصمیم گرفتم مطلب را برای شیخ بیان کنم.
💠شیخ گفت: شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا #فریب دهد که به لطف خدا از دام او گریختم
💠جریان از این قرار بود که دیروز به مقداری پول نیاز داشتم و از سویی، چیزی در منزل موجود نبود. با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان(عج) نزدم وجود دارد که هنوز وقت مصرفش نرسیده است؛ آن را به عنوان قرض بر می دارم و سپس ادا خواهم کرد
💠یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم آن چیز مورد نیاز را بخرم. با خود گفتم که از کجا معلوم که بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟
💠در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفتم به منزل برگردم. از این رو،چیزی نخریدم و پول را به جای اولیه اش را باز گرداندم
💠به راستی که مرحوم شیخ انصاری به حقیقت این آیه شریفه توجه نموده است
“الشَّیْطَانُ یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ”
💠یعنی شیطان، شما را وعده به فقر و تهیدستى مى دهد؛ و به فحشا و زشتیها امر مىكند؛ ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و [به هر چیز] داناست. به همین دلیل، به وعدههاى خود، وفا میكند
#درس_اخلاق
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💐🔶💐
⚜روزي حضرت داوود از يك آبادي ميگذشت.
پيرزني را ديد بر سر قبري زجه زنان، نالان و گريان است
پرسيد: مادر چرا گريه مي كني؟
پيرزن گفت: فرزندم در اين سن كم از دنيا رفت.
حضرت داوود فرمود: مگر چند سال عمر كرد؟
پيرزن جواب داد:350 سال!!
داوود علیه السلام گفت: مادر ناراحت نباش
پيرزن گفت: چرا؟
پيامبر فرمود: بعد از ما گروهي بدنيا مي آيند كه بيش از صد سال عمر نميكنند.
پيرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسيد: آنها براي خودشان خانه هم ميسازند، آيا وقت خانه درست كردن دارند؟
حضرت داوود فرمود: بله آنها در اين فرصت كم با هم در خانه سازي رقابت ميكنند.
پيرزن تعجب كرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران ميپرداختم.
🍸برچرخ فلک مناز که کمر شکن است
🍸بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است
🍸مغرور مشو که زندگی چند روز است
🍸در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔻هر بار که به زیارت حضرت معصومه(س) میرویم، شفاعتی جدید نصیبمان میشود.
✔️ استاد سید محمّدمهدی میرباقری:
امام رضا علیه السلام به همه و حتی بزرگان فرمودند: به زيارت حضرت معصومه سلام الله علیها برويد و لذا همه میآمدند و آنهايی که خودشان ثابت قدماند و اهل مقاماتاند هم بايد هر روز بيايند و وارد بهشت حضرت معصومه(س) بشوند و از اين وادی يک دری به رويِشان باز بشود؛
هر روز هم که میآيند حضرت شفاعت میکند و يک مقام جديد به آنها میدهند.
خيال نکنيد اين شفاعت پايان دارد؛ اينقدر جريان ولايت از آستانه حضرت معصومه(س) باعظمت و مُدام است که هر روز میآيند و شفاعت میخواهند و هر روز هم شفاعت میشوند و باز فردا شفاعت میخواهند و يک شفاعت بالاتری نصیبشان میشود.
مردمان عادی مثل من که امروز به حرم میآیم يک چيز به من میدهند ولی آن را گم میکنم؛ زيرا شيطان آن را دَمِ از من میگيرد؛ فردا میآيم و میگويم دوباره بدهيد، دوباره فقير هستم.
اما مثل مرحوم آيت العظمی بهجت چيزی را که امروز میگيرد که گم نمیکند! آن را دارد و فردا که میگويد: بدهيد! يعنی میگويد: بالاترش را بدهيد! مثل آدمی که صدسال شاگرد يک آدم است؛ استاد نمیتواند هر روز حرفهای روز اولش را تکرار کند؛
روز دوم حرف بالاتر و روز سوم حرفهای بالاتری میگوید.
کسی که به زيارت حضرت معصومه(س) میآید، هر روز يک مقام بالاتری به او میدهند.
به همه میگويند هر روز برويد از حضرت بخواهيد که شفاعت کنند تا درهای بهشت به رويتان باز شود و وارد وادی توحيد و بهشت ولايت اميرالمؤمنين(ع) بشويد و ايشان مأذوناند؛
«فانّ لک عندالله شأنا من الشأن»
حجه الاسلام والمسلمین میرباقری
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❤️✅❤️
#علامه_جعفری و زیباترین دختر دنیا
🔸از علامه جعفری می پرسند چی شد كه به این #كمالات رسیدی ؟!
ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میكنن و اظهار میكنند كه هر چه دارند از كراماتی ست كه بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :
«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم
یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم .
🔹یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود، معدن ذوق بود. او که می آمد مَن بِه الکِفایَه ، قطعا به وجود می آمد و جلسه دست او قرار می گرفت
🌤آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم.
نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم می شد. آنسال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که عرب های بومی را اذیت می کرد ما ایرانی ها هم که اصلا خواب و استراحت نداشتیم.
💧آنسال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود و دیگر اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود .
🔸من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم.
اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود. گرما واقعا کشنده بود، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور بر می دارم، در اقل وقت و سریع!
❣با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع، در بغداد و بصره و نجف، گرما، تلفات هم گرفته بود.
🍵ما بعد از شب نشستیم، شربت هم درست شد، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که کتابی هم نوشته بنام « #شناسنامه_خر » آمد.
🔹مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت :
آقا شب نمی گذره، حرفی داری بگو، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد. عکس یک دختر بود که، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار »
👸گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم.
اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید –از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد– و هزار سال هم زندگی کنید، با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (علیه السلام) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید، کدام را انتخاب می کنید؟؟!
سوال خیلی حساب شده بود .
طرف دختر حلال بود و زیارت علی علیه السلام هم مستحبی
#ادامه_داستان در پست بعد
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
📚 داستان های آموزنده 📚
❤️✅❤️ #علامه_جعفری و زیباترین دختر دنیا 🔸از علامه جعفری می پرسند چی شد كه به این #كمالات رسیدی ؟! ا
#ادامه_داستان
#علامه_جعفری و زیباترین دختر دنیا
قسمت اول 👇
https://eitaa.com/Dastan/2053
👸 گفت آقایان واقعیت را بگویید
جا نماز آب نکشید
عجله نکنید
درست جواب دهید.
اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟
😍معلوم شد نظر آقا چیست؟
شاگرد اول ما نمره اش را گرفت!
همه زدند زیر خنده.
🔸کاغذ را به دومی دادند.
نگاهی به عکس کرد و گفت:
آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم.
🔹آقا فرمودند دیگه!
در هر کلام حضار، خنده راه می افتاد.
🔸نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی علیه السلام معروف است که فرموده اند:
« یا حارث حمدانی من یمت یرنی »
(ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند)
پس ما انشاالله در موقعش جمال علی علیه السلام را ملاقات می کنیم!
باز هم همه زدند زیر خنده
خوب سر ذوق بودند.
🔹واقعا سوال مشکلی بود.
یکی از آقایان گفت :
آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟
گفتی آن هم شرعی صد در صد؟
🔸آقا شیخ حیدر گفت : بلی
گفت: والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار )
❤️نفر پنجم من بودم.
این کاغذ را دادند دست من.
دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم:
من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم.
یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد.
⚜تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم.
شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم.
اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم.
یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی علیه السلام نوشته در این مرد موجود است.
⚜یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود.
پرسیدم این آقا کیست؟
گفت : این آقا خود علی مرتضی امیرالمومنین علیه السلام است
من سیر او را نگاه کردم.
✅آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم،
رنگم پریده بود.
نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت :
آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟
❣نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند.
⚠️خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل (مدیر مدرسه) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت:
آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی.
این از خاطرات بزرگ زندگی من است.
📙ازکتاب داستانهای علما
https://eitaa.com/Dastan/2053
✅📝روزی زنی با شوهرش غذا میخورد.
فقیری درب خانه را زد.
زن بلند شد و دید که فقیر است.
غذایی برداشت تا به او بدهد.
شوهرش گفت: کیست؟
زن جواب داد: فقیر است برایش غذا میبرم.
شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحثشان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید.
سالیان سال گذشت و زن، شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد
که فقیری در خانه را زد مرد در را باز کرد.
دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد.
به خانه برگشت و گفت: ای زن غذایی برای فقیر ببر.
زن فورا بلند شد و غذا را برد
اما
زن با چشمانی پر از اشک برگشت.
شوهرش گفت چه شده ای زن.
زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است.
مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم.
هیچ گاه زمانه را دست کم نگیریم
•✾📚 @Dastan 📚✾•