🔆حكايت امير اسماعيل سامانى
🍃در «منتخب التواريخ » آمده است : امير اسماعيل سامانى در روزهاى برف و سرما سوار مى شد و به گردش مى رفت كه اگر كسى حاجتى داشته باشد به او عرض كند. و در محلات مى رفت و مردم را صدقه مى داد. به او گفتند: سلاطين در چنين روزهايى از خانه بيرون نمى آمدند. فرمود: در اين روزها است كه غريبان و ستم رسيده گان پريشان تر مى باشند و چون مهم ايشان ساخته شود، دعاى با اثرى مى كنند.
ايضا: در تاريخ كامل ابن اثير است كه محمد بن عبدالله بلعمى گفت :
🍃از امير اسماعيل شنيدم كه فرمود: در سمرقند روزى با برادرم اسحاق نشسته بوديم كه محمد ابن نصر فقيه وارد شد، جهت اجلال علم او برخاستم . چون فقيه رفت ، برادرم گفت : تو اميرى ، هرگاه براى يك نفر رعيت برخيزى مهابت تو مى رود. و من در همان شب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در خواب ديدم ، بازوى مرا گرفت و فرمود: يا اسماعيل ! ثابت مى ماند ملك تو و فرزندان تو به جهت تجليلى كه از آن عالم كردى . پس خطاب فرمود به برادرم اسحاق كه : ملك تو و فرزندان تو رفت به سبب استخفافى كه به آن عالم كردى
📚گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)، عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
🔴آدم همیشه بهار نیست
✍کسی نمیتواند به طبیعت بگوید:
چرا زمستان شدی؟ چرا پاییز نماندی؟
🔹کسی نمیتواند به برف بگوید:
چرا آب شدی؟ یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟
🔸کسی نمیتواند به زمین اعتراض کند:
چرا اینقدر سرد میشوی؟
🔹کسی نمیتواند به پاییز بگوید:
چرا دلگیری؟ چرا برگها را حرام میکنی؟ چرا زرد میشوی؟ چرا اخم میکنی؟ چرا اشک میریزی؟
🔸کسی به تابستان نمیگوید:
چرا اینقدر گرمی؟ بارانت کو؟
🔹از همه مهمتر بهار که همهچیز تمام است و هیچکس به بهار نمیگوید:
تا الان کجا بودی؟ چرا همیشه نمیمانی؟
🔸هیچکس از تابستان توقع برف ندارد و هیچکس از زمستان توقع گرمای تابستان و کولر آبی ندارد.
🔹همانقدر که طبیعت حق دارد همیشه بهار نباشد، آدم هم حق دارد.
🔸آدم هم حق دارد یکوقتهایی زمستان باشد. حق دارد یکوقتهایی سرد باشد. یکوقتهایی دلگیر و گریان باشد. و یکوقتهایی بهطرز خفهکنندهای گرم باشد.
🔹گذر فصلها طبیعت آدم است. آدم همیشه بهار نیست!
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#داماد_آسمانها_در_حجله_الهى
🌷برای عملیات والفجر ٦ با کاروان «طرح لبیک یا امام» به منطقه اعزام شدیم. آن وقتها فرمانده سپاه شهرستان سیمرغ «سردار شهید موسی محسنی» بود. قبل از اينکه به قائمشهر جهت اعزام برویم، برایمان صحبت کرد. بیشتر حرفهایش سفارش و توصیه بود اینکه: «شما رزمندگان باید الگوی بقیه افراد جامعه باشید. نظم و انضباط را رعایت کنید و....»
🌷هنگام خارج شدن از سپاه، حاج آقا روحانی فرد، قرآن روی سرمان گرفت و همهی بچه ها از زیر قرآن رد شدند. جلوی من سردار شهید صمصام طور و پشت سرم، شهید میررمضان هاشمی ایستاده بود. وقتی آمدیم تو خیابان اصلی شهر، مادر شهید میررمضان با چشمان گریان آمد. دست میررمضان را گرفت و هی التماس میکرد که نرو....
🌷....راستش را بخواهید من حوصله ام سر رفت و گفتم: «مادرجان! فقط تو نیستی که مادری، ما هم مادر داریم. این چه بدرقهای است که داری انجام میدهی؟!» با همان چشمان گریان به من گفت: «بیا تا برایت بگویم چرا گریه میکنم.» سرم را جلو بردم و او گفت: «جمعهی بعد عروسیاش است و او دارد به جبهه میرود.» من ساکت شدم و دیگر حرفی نزدم.
🌷حرف مادرش تو دلم مانده بود. میررمضان هم میدانست که مادرش قضیه عروسی اش را به من گفته است. خیلی دوست داشتم به او بگویم برگردد و بعد از مراسم عروسی به جبهه بیاید ولی میدانستم او گوش نخواهد کرد. شب عملیات دلم طاقت نگرفت و به او گفتم: «میررمضان! برگرد، نیا. به خدا عذرت موجه است.»
🌷لبخندی زد و گفت: «دو_سه روز دیگر جمعه است؛ روز عروسی من. غصه نخور من داماد میشوم.» میررمضان در همان شب به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از چند ماه به آغوش گرم خانواده بازگشت.
#راوی: رزمنده دلاور شیداله اسدی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج❤️
💖 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایت ✏️
پیرمردی بود که وردی میخواند و باران باریدن میگرفت. در قبال این کار دو سکه میگرفت. پیرمرد شاگردی داشت که به او کمک میکرد.
پسرک در طول سالهایی که شاگردی پیرمرد را کرده بود، ورد باران را یاد گرفته بود. یک روز با خود فکر کرد که دیگر میتواند کسب و کار خود را داشته باشد. پس کنار کلبه پیرمرد بارانساز، دکهای ساخت و بر سردرش نوشت باران سازی با یک سکه.
از قضا خشکسالی آن سال بیشتر از سال قبل بود. چند روزی مشتریان زیادی آمدند و جوان هم از رونق دکه بسیار شادمان بود. آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان به سمت مزارع تکیده رفتند و چشم به راه باران شدند.دو روزی گذشت. دکه جوان پرمشتری بود.
بارانساز پیر هم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه خود نهاده بود و جلوی در کلبه خود، روی چارپایهای نشسته بود و در انتظار مشتری بود. ناگهان روستاییان با نگرانی و فریاد آمدند به سمت دکه بارانساز جوان که به فریادمان برس، زندگیمان رفت.
معلوم شد به ورد جوان باران باریده بود ولی سر ایستادن نداشت و سیلی خانمان سوز به راه افتاده بود. بارانساز جوان نمیدانست چه کار باید بکند. او نمیدانست که بارانساز پیر دو ورد داشت؛ با یکی باران میساخت و با دومی باران را میگفت تا بایستد و جوان این دومی را نیاموخته بود.
#پی_نوشت : آیا شما ورد دوم را میدانید؟ آیا همه وردهای کسب و کارتان را بلدید؟
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهیدانه
🌟قوطی خالی کمپوت
🍃وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.»
🍃ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ.
📚نقل از شهید حسین خرازی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حكايت: عادت ملك كرمان
🌳آوردهاند كه ملكى در كرمان بود، در غايت كرم و مروت. عادت او چنينبود كه اگر فرد غريبى به آن شهر مىآمد، او سه روز آن فرد را مهمان خودمىكرد و از او پذيرايى مىنمود.
🌳روزى لشكر عضدالدوله به كرمان حمله كرد و آن ملك طاقت مقاومتباايشان را نداشت. لذا در دژى رفت و هر روز صبح كه مىشد، بيرون مىآمدو جنگ سختى با آنها مىنمود و عدهاى را مىكشت. اما شب كه مىشد،مقدار زيادى غذا و ميوه جات براى آنها مىفرستاد، به اندازهاى كه تمام لشكردشمن سير مىخوردند.
🌳عضدالدوله از اين كار تعجب كرد و يك نفر را مخفيانه پيش او فرستاد، وپرسيد: اين چه كارى است كه تو مىكنى؟ روز آنها را مىكشى و شب به آنهاغذا و امكانات مىدهى!
🌳ملك در جواب گفت: جنگ كردن اظهار مردى است و نان دادن اظهارجوانمردى. ايشان اگرچه دشمن من هستند، اما در اين ولايت غريباند وچون غريب باشند، مهمان ما هستند و از جوانمردى نيست كه مهمان رابى غذا گذاشت.
🌳عضدالدوله باخود گفت: كسى كه چنين با مروت و جوانمرد است،جنگ كردن ما با او اشتباه است. لذا از اطراف دژ برخاست و آن ملكبه خاطر مهماندارى نيكو از شر دشمن خلاصى يافت.
✾📚 @Dastan 📚✾
💫خدا خودش درست می کند...
ا🍃گر در همان الله اکبر شخص متوجه باشد که دارد چه کار می کند
🍃دیگر لازم نیست که تا آخر نماز خیلی زحمت بکشد
🍃 به آن مقدار از نماز که دست خودتان است توجه کنید
👈بقیه نماز را خدا خودش درست می کند
✾📚 @Dastan 📚✾
با یکدیگر مهربان باشیم💕
در میان کاروانی، که همراه شیخ رجبعلیِ
خیاط به زیارت رفتهبودند، زن و شوهری
بودند که به نظر میرسید رابطۀ خوبی با
هم ندارند.
آن روز هم وقتی همه از زیارت برگشتند،
این دو، وسط راه، بگومگویشان شده بود
و خانم، زخم زبان آزاردهنده و تلخی، نثار
همسرش کرده بود.
وقتی همهی کاروان برای استراحت، وارد
منزل شدند، شیخ رجبعلی به همه، زیارت
قبول گفتند؛ ولی وقتیکه نوبت این خانم
رسید، گفتند: «شما که هیچ...! شما همهی
اعمال و زیارتت را ریختی زمین ...»
زن، با تعجب پرسید: «چطور مگر آقا ؟!
من اینهمه راه آمدهام برای زیارت ... »
شیخ رجبعلی خیاط، که صورتشان پر از
نور خدایی بود، گفتند:
«بله، ولی آن نیشی که امروز به همسرت
زدی، همۀ آنها را با خودش برد...»
📗 رسم حضور، ص65؛ تولیدات فرهنگی حرم امام رضا (ع)
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ياد خدا
🌱مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت. آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته با شد مشتري پرسيد چرا؟
🌱آرايشگر گفت: كافيست به خيابان بروی و ببيني مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضيو درد و رنج وجود داشته باشد؟ مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيف با سرعت به آرايشگاه برگشت و به آرايشگر گفت مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند مرد با تعجب گفت :
🌱چرا اين حرف را ميزني؟ من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردم مشتري با اعتراض گفت:
🌱پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند آرایشگر گفت: آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند. مشتري گفت:
🌱دقيقا همين است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنند. براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🏵درور بر شما صبح بخیر
🌸امروز از خدا تمنا دارم
🏵بهترین ها را به شما
🌸هدیه دهد
🏵ما هم به دیگران
🌸هدیه بدهیم
🏵یک نگاه مهربان
🌸یک لبخند
🏵و یک کلمه اے که قوت قلب
🌸بدهد به دیگران
✾📚 @Dastan 📚✾
♻حديث ناب ناب وزيبا♻
🌹روزی فردی (ظاهراً از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود ) آمد خدمت امام صادق (علیه السلام) و به ایشان عرض کرد:
👈اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
🌹امام (علیه السلام) در پاسخ به وی فرمودند:
👈خداوند به او یک بیماری عطا مینماید تا سختیهای آن بیماری کفارۀ گناهانش شود.
🌹آن مرد دو مرتبه پرسید :
👈اگر مریض نشد چه ؟
🌹امام (علیه السلام) مجدد فرمودند:
👈خداوند به او همسایهای بد میدهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفارۀ گناهانش شود.
🌹آن مرد گفت :
👈اگر همسایۀ بد نصیبش نشد چه ؟
🌹امام (علیه السلام) فرمودند :
👈خداوند به او دوست بدی میدهد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفارۀ گناهان دوست ما باشد.
🌹آن مرد گفت :
👈اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
🌹امام (علیه السلام) فرمودند :
👈خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزارهای آن همسر بد ، کفارۀ گناهانش شود.
🌹آن مرد گفت :
👈اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
🌹امام (علیه السلام) فرمودند :
👈خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت میفرماید.
🌹باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت:
👈و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه؟
🌹امام (علیه السلام) فرمودند :
👈 «به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد »
پس چه زیباست بگوییم :اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
📚(عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص: 345)
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستانآموزنده
🦋دانشمند حکیمی اکثر اوقات جلوی دروازه شهر مینشست و به غریبهها خوش آمد میگفت.
روزی غریبی نزد او آمد و گفت من میخواهم در شهر شما ساکن شوم مردم اینجا چگونه هستند؟
🦋حکیم از او پرسید در زادگاه شما چطور آدمهایی زندگی میکنند؟
🦋مرد غریبه گفت مردم خوب و باصفا و پرکاری دارد که به یکدیگر کمک میکنند منتها من مجبور شدم برای کاری آنجا را ترک کنم؛
حکیم گفت مردم اینجا نیز همانگونهاند؛ چرا وارد شهر نمیشوی؟ مطمئنا از این شهر نیز لذت میبری.
🦋چند لحظه بعد در حالی که همچنان مرد اول نزد حکیم بود شخص دیگری كه او نيز از همان دهکده مرد اول بود از راه رسید و به حکیم
🦋گفت: هی پیرمرد، مردم این شهر چگونهاند؟ آیا اینجا برای زندگی خوب است؟
حکیم از او نیز پرسید آدمهای شهر خودت چگونه آدمهایی بودند؟
🦋مرد گفت مردم چندان خوبی نداشت، دروغ میگفتند خودخواه بودند و هزاران ایراد دیگر، به همین خاطر است که آنجا را ترک کردم.
حکیم گفت مردم اینجا نیز مانند همانجا هستند! اگر جای تو بودم به جستجو ادامه میدادم!
🦋مرد اول که از پاسخ حکیم حیرت کرده بود پس از رفتن مرد دوم از او پرسید که چرا به من چیز دیگری گفتی؟!!!
🦋حکیم گفت: شما هر دو از یک دهکده کوچک بودید ولی پاسخ شما کاملا متفاوت بود؛ و این به خاطر نوع دیدگاه و ذات درون خودتان است؛ به همین خاطر من هم به هر کدام از شما پاسخی متناسب با خودش دادم
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان های بهلول
🌺آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازي شطرنج بودند .
🌺بهلول بر آنها وارد شد و دید در حال بازی هستند ، در آن حال صیادي بر هارون وارد شد و به احترام خلیفه ، خم شد و به سجده در آمد و زمین را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود تقدیم خلیفه نمود .
🌺هارون چون در آن روز سر خوش بود ، از این احترام و سجده کردن و تعظیم صیاد خوشش آمد ، لذا امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند .
🌺زبیده خاتون که همسر خلیفه بود به عمل شوهرش اعتراض کرد و به هـارون
گفت : این مبلغ براي این صیاد زیاد است به جهت اینکه تو باید هرروز به افراد لشگري و
کشوري انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قـدر صـیادي هـم در نزد خلیفه ارزش نداشتیم و دارای احترام نیستیم
واگرزیاد بدهی خزینه تو به اندك مدتی تهی خواهد شد .
🌺هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟
گفت صـیاد را صـدا کـن واز او سـوال نمـا ایـن ماهی نراست یا ماده ؟
🌺 اگر گفت نراست بگو پسند مانیست واگر گفت ماده است باز هم بگـو پـسند مـا نیست واو مجبور می شود ماهی را پس ببرد وانعام را بگذارد .
🌺بهلول که شاهد این جریان بود ، از روی نصیحت به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود .
🌺لذا صیاد را صدا زد و به اوگفت : ماهی نراست یا ماده ؟
🌺صیاد باز زمین هم زمین را بوسید و عرض نمود این ماهی نه نراست نه ماده بلکه خنثی است .
🌺هارون از این جواب و احترام و به سجده افتادن صیاد ، در مقابل او خوشش آمد وامرنمود تا چهار هزار درهم دیگرهم انعام به او بدهند .
🌺صـیاد پولها را گرفته ، در بندي ریخت و موقعی که از پله هاي قصرپایین می رفت یک درهم از پولها به زمـین افتاد . صیاد خم شد وپول را برداشت . زبیده به هارون گفت :
🌺این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پـست فطرتـی صـیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هـارون قبـول ننمـود و صـیاد را صـدا زد و
🌺گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
🌺صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمـک شناسـم واز ایـن جهـت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسـم خلیفـه اسـت و چنانچـه
روي زمین بماند شاید پا به آن نهند واز ادب دور است .
🌺خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگرهم به صیاد انعام دادند وهـارون به بهلول گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا نصیحت کردی و مانع شدي و من حرف تو را قبـول ننمـودم و حـرف این زن را به کار بستم واین همه متضرر شدم
✾📚 @Dastan 📚✾
اگر اراده کنی که خودت را حفظ بکنی
پروردگار هم هنگام ارتکاب گناهان ، برای تو ایجاد مانع می کند
« مرحوم آیت الله حق شناس (ره) »
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹شهیدانه🌹
تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد! میگفــت:
« امــروز بچـه ها دارن اینجا میجنگن و خون مــیدن، عــده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم، توی شهرها عین خیالشون نیست! با خیال راحــت درس میخونن، فردا هم که جنگ تموم بشه، همه مسئولیــت های کلــیدی مملکت رو بدست میگیرن، این رزمنده ها هم میشن محافظ یا زیر دست اون ها! »
وسعت دید عجیبی داشــت، دلش برای رزمنده ها میسوخت.
یکی از روزها یک گوشه خلــوت نشسته بود، حال غریبـی داشت، تا آمدم حرف بزنم گفت:
« چیزی به شروع عملیات نمونده، بعد از عملیات هم دیگه منـو نمیبینی! کار من با دنیا تموم شده، کار دنیا هم با من تموم شده! نه من دیـگه با دنیا کار دارم، نه دنیا با مــن »
درست چند روز بعد از عملیات کربلای ۵ خبر شهادتش در تمام شهر پیچید.😔
🌹شهیدخلیل مطهرنیا🌹
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾
🔴5 اصطلاح غلط و رایج بین مردم!
1⃣خدا بد نده!
♨️این کلام اهانت به پروردگار است
،زیرا خدای تعالی در قرآن فرمود:
هیچ خوبی به شما نمیرسد مگر از ناحیه ی خدا✨
و هیچ بدی بشما نمیرسد مگر از ناحیه ی خود شما(و بخاطر اعمال خودتان است)
2⃣جوان ناکام!
⛔️این اصطلاح عامیانه برای جوانهایی که قبل از ازدواج از دنیا میروند بکار میرود،
درحالیکه ازدواج کام حقیقی یک انسان نیست که اگر ازدواج نکرد به او بگویند ناکام!!
🔆بلکه کام حقیقی انسان رسیدن به مقام بندگی خداست و استفاده ی خوب کردن از عمر و فرصتی که خدا به او داده است.
3⃣عیسی به دین خود، موسی به دین خود!
⛔️این جمله معنای صحیحی ندارد، زیرا بین پیامبران خدا، کوچکترین اختلافی نبوده و همه ی آنها مردم را به توحید و یکتا پرستی دعوت میکردند و
عقیده ی یکسانی داشتند.
4⃣ ولش کردی به امان خدا!
⛔️این حرف کفر آمیز است، زیرا اگر کسی مال یا فرزند خود را به امان خدا بسپارد که غمی نیست ،
بهتر است بجای این کلام گفته شود:
"ولش کردی به حال خودش" پس بدبخت شد رفت.
5⃣انسان جایز الخطاست!
⛔️این حرف نیز غلط است،زیرا انسان برای خطا کردن مجاز نیست،بهتر است بگوییم انسان ممکن الخطاست، یعنی ممکن است خطا کند و بهترین خطا کنندگان توبه کنندگان هستند.
🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
✍ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ،
ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ،
ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ،
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ
ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ
ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ میکرد
ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ
ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ،
ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭفی ﻧﻜﺮﺩ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ. ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ! ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ میخوردم؟
ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ،
ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ
ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ.
" ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﻪ "
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ نشکنیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
💫سخاوت فضل بن يحيى
🍃پس از اينكه هارون الرشيد، برمكى ها را برانداخت ، قدغن كرد كه كسى نام برمكى ها را ببرد، و از فضيلت آنها سخن بگويد، و اين موضوع در سراسر كشور رعايت مى شد، تا اينكه بوى گفتند:
🍃پيرمردى هر شب در كاخهاى خراب شده برمكيان مى نشيند و به مدح و تمجيد آنها مى پردازد و ورد و ذكرش ، ذكر فضائل براى برمكيان است .
🍃هارون در خشم شد و دستور احضار او را داد، وقتى كه پيرمرد نزد هارون آمد، آثار خشم را از سيماى هارون مشاهده كرد.
🍃گفت : پيش از آنكه بر من آسيب برسانى به من مهلت بده كه علت مديحه سرائيم از برمكيان را معروض دارم .
🍃هارون اجازه داد. پيرمرد گفت :
🍃نام من منذر پسر مغيره شعبى است ، پدران من از بزرگان شام بوده اند، از حوادث روزگار، مستمند و بيچاره شدم ، از روى اضطرار و ناچارى با اهل و عيالم به بغداد آمدم ، آنها را در مسجد گذاشتم و خودم از مسجد بيرون آمده و در جستجوى كسى بودم تا مرا پناه دهد.
🍃در اين لحظه ديدم ، عده اى از بزرگان با لباسهاى فاخر بجائى مى روند، از پشت سر آنها راه افتادم ، ناگاه آنها نزديك درب بسيار باشكوه رسيدند و از آنجا وارد خانه اى شدند، من به طفيل آن جماعت وارد آن خانه شدم مجلس بسيار اشرافى بود، در گوشه مجلس نشستم و از بغل دستى خود پرسيدم اين منزل كيست ؟
🍃جواب داد اين منزل فضل بن يحيى برمكى است كه به عنوان مجلس عقد برپا شده است .
🍃پس از فراغ از عقد، طبقهاى طلا آوردند و نزد هر نفر يك طبق گذاردند، يك طبق طلا نيز به من دادند.
🍃سپس اسناد و قباله هاى باغها و مزرعه هائى نثار كردند كه هر كسى به هر اندازه از آنها بردارد، به همان اندازه صاحب باغها و مزرعه ها خواهد شد، در اين ميان سه قباله به دست من افتاد.
🍃من طبق طلا را با آن قباله ها برداشتم و خواستم كه از منزل خارج گردم ، غلام فضل دستم را گرفت و به حضور فضل برد.
فضل به من رو كرد و گفت :
🍃من ترا در مجلس ، غريب ديدم خواستم حالت را بپرسم .
🍃من داستان خود را گفتم ، حتى سكونت اهل و عيالم در گوشه مسجد را نيز تذكر دادم .
🍃گفت : ناراحت مباش ، آنچه را بخواهى به تو خواهيم داد، آن شب مرا نگهداشتند و لباس فاخر به تنم كردند، فرداى آن شب ، غلام فضل مرا به خانه باشكوه و دلگشائى برد، اهل و عيال خودم را در آنجا ديدم بسيار مسرور شدم .
🍃از اينرو همواره ملازم برمكيان هستم و مدح آنها را مى گويم .
🍃هارون از شنيدن اين جريان خوشش آمد، و پيرمرد را آزاد ساخت .
✾📚 @Dastan 📚✾
✍دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند. یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد. ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود .
🌟لذا پس از مدتی از او پرسید چرا ماهی هاي به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟مرد جواب داد: آخر تابه من کوچک است!
🌟گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ، شغل های بزرگ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم. چون ایمانمان کم است. با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کن. به یاد داشته باش:
🌟به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است، به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است .
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان جالب عقاب عمل در دنیا
از زبان شهید کافی
✾📚 @Dastan 📚✾
💫مسابقه با شیطان
✨✨صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت :
🍃🍃مسابقه می دیم از الان تا شب
✨✨در همین وقت ، چشمش به دختری که از سر کوچه می آمد افتاد
🍃🍃نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت :
👈فعلا یک هیچ - به نفع من
✾📚 @Dastan 📚✾
✔علم امام هادی علیه السلام
🔹رواي مي گويد: نزد حضرت امام هادی علیه السلام بودم، یک نفر اهل هند آمد و حضرت شروع کردند با او هندی صحبت کردند، تعجب کردم مگر حضرت هندی هم مي دانستند! در تعجب بودم كه حضرت یک سنگِ ريزي را برداشتند و در دهانشان گذاشتند و فرمودند: زیر زبانت بگذار. ریگ را زیر زبانم گذاشتم، دیدم عجب شرح صدری پیدا شد! من هم میتوانستم با هفتاد و دو زبان صحبت کنم.
📚(بحار الانوار ج : 50 ص : 136 )
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مختصرى از زندگينامه امام على النقى عليه السلام
✨امام على النقى عليه السلام در 15 ذى حجه سال 212 هجرى در اطراف مدينه محلى بود به نام صِرْيا كه امام موسى كاظم عليه السلام آن را بوجود آورده بود به دنيا آمد، آن حضرت را ابوالحسن ثالث مى گويند، آن حضرت 13 سال در مدينه بود كه به دستور متوكل عباسى به اجبار وارد بغداد شد و 20 سال در بغداد بود تا اينكه به دسيسه مُعْتَزّ خليفه عباسى سمى را به توسط برادرش معتمد عباسى در 3 رجب سال 254 قمرى به آن حضرت خورانده شد و به شهادت رسيد و در سامراء مدفون گرديد.
🌟امام هادى عليه السلام با چند نفر از خلفاى عباسى زندگى كرد 1- مأمون 2- معتصم 3- واثق 4- متوكل 5- منتصر 6- مستعين 7- معتز كه از ميان اين خلفاء متوكل بدترين آنها بود، آن حضرت با كسى زندگى كرد كه اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه او را شقى ترين خلفاى بنى عباس شمرده است آن حضرت با كسى بود كه نه فقط او را زندانى كرد بلكه در زندان و در مقابلش قبرى كنده بود و در زندان تاريك او را نگاه مى داشت و متوكل كسى بود كه قبر امام حسين عليه السلام را خراب كرد (آب به قبر آن حضرت بست و آنجا را شكاف داد) و هر كس به زيارت امام حسين عليه السلام مى رفت او را شكنجه مى داد و دست او را قطع مى كرد
🌼 متوكل چون فتح بن خاقان را به وزارت خود منصوب كرد، دستور داد كه همه بزرگان در ركاب او پياده راه بروند، راوى گفت، حضرت هادى عليه السلام را ديدم كه در آن هواى گرم پياده راه مى رود به ايشان عرض كردم: نبايد شما را به چنين كارى مجبور كنند، حضرت فرمودند: اينها قصد شان از اين كار كوچك كردن من است، ولى نمى دانند كه ما ناقَةُ صالِحٍ عِنْدَ اللَّهِ بِأَعْظَمِ قَدْراً مِنّى 0( قدر و منزلت ناقه صالح از من عظيم تر نيست) راوى مى گويد اين جمله را نزد بزرگى گفتم، او گفت متوكل بيش از 3 روز زنده نمى ماند،
زيرا خداوند در قرآن درباره قوم صالح مى فرمايد (تَمَتَّعُوا فى دارِكُمْ ثَلاثَةَ اَيّامٍ، ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوب) چون قوم صالح پيامبرعليه السلام ناقه و شتر را كشتند بيش از 3 روز زندگى نكردند و 3 روز تمام نشده بود كه منتصر عباسى، پسر متوكل، با چند نفر از غلامان خود وارد جلسه متوكل شد و فتح بن خاقان را به همراه متوكل پاره پاره كردند به طورى كه تكههاى بدن آنها از هم ديگر شناخته نمى شد.
احادیث الطلاب ص 977
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆انگشترسازى كه همسايه امام على النقى عليه السلام بود
✨ شخصى در سامراء به نام يونس نقّاش همسايه امام هادى عليه السلام بود و شغلش انگشتر ساز بود و پيوسته به حضور امام عليه السلام شرفياب مى شد و به آن حضرت خدمت مى كرد، روزى در حالى كه مىلرزيد به خدمت امام عليه السلام آمد و عرض كرد، يا سَيِّدى اُوصيِكَ بِاَهْلى خَيْراً )مولاى من وصيت مىكنم كه با خانوادهام به نيكى رفتار نمائيد،
امام عليه السلام فرمودند: مگر چه شده است، عرض كرد عَزَمْتُ عَلَى الرَّحِيلِ ) آماده مرگ شده ام( امام عليه السلام با تبسّم فرمودند چرا يوسف؟
✨عرض كرد: موسى كه از درباريان قدرتمند خليفه است نگين گران قيمتى به من داد تا بر روى آن نقشى در آورم و آن نگين در خوبى و گرانى نمىتوان براى آن قيمتى تعيين كرد، وقتى كه خواستم نقش مورد دلخواه را روى آن بكنم، ناگهان شكست و به دو نيم شد، و فردا هم روزى است كه بايد نگين را به او بدهم، او يا مرا مىكشد يا 1000 تازيانه به من مىزند ( كه آن هم نوعى مردن است نمى دانم چه كنم)
✨امام عليه السلام فرمودند: اِمْضِ اِلى مَنْزِلِكَ اِلى غَدٍ، فَما يَكُونُ اِلاَّ خَيْراً )برو منزل، تا فردا خيالت راحت باشد كه چيزى جز خير و خوبى پيش نمى آيد( فرداى آن روز، اول وقت يونس در حالى كه لرزه اندام او را فرا گرفته بود خدمت امام عليه السلام آمد و عرض كرد، فرستاده موسى آمده و انگشتر را مى خواهد، امام عليه السلام فرمودند: (من كه گفتم نترس و) برو نزد او و چيزى جز خير و خوبى نمىبينى،
✨عرض كرد مولاى من، به او چه بگويم، امام عليه السلام با تبسّم فرمودند: برو نزد او و آنچه به تو مى گويد بشنو (و خيالت راحت باشد كه) چيزى جز خير نخواهى ديد، يونس رفت و لحظاتى بعد خندان برگشت و عرض كرد، مولاى من، چون نزد او رفتم گفت، (موسى مىگويد) دختران كوچك من براى اين نگين با هم دعوا كردهاند، آيا ممكن است آن را دو نيم كنى تا دو نگين شود و تو را (به پاداش اين كار) ثروتمند و بى نياز كنم؟
✨ امام عليه السلام خدا را ستايش كرد و به يونس فرمود: به او چه گفتى، عرض كرد، گفتم مهلت بده فكر كنم چطور اين كار را انجام بدهم، امام عليه السلام فرمودند: خوب جواب دادى
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#نمیدانم_چه_نوشته_بود...!
🌷چند سال بعد از شهادت برادرم در اسارت، یکی از دوستانش خانواده ما را پیدا کرد و ماجرای واسطه شدن مجتبی برای آشتی دادن خودش و همسرش را شرح داد. وی گفت: "مدتی از اسیر شدنم میگذشت. همسرم از اینکه در اسارت بودم ناراحت بود و اظهار نارضایتی میکرد. میگفت از اینکه نمیدانم کی آزاد میشوی خسته شدهام و طلاق میخواهم. برادرهای وی هم مدام به او میگفتند شوهرت برنمیگردد پس طلاقت را بگیر.
🌷میخواستم جواب نامه همسرم را که درخواست طلاق کرده بود بدهم. مانده بودم توی اسارت چه کار کنم و چه چیزی بنویسم. قضیه را برای مجتبی تعریف کردم. همانجا مجتبی گفت که نامه را بده من بنویسم. نمیدانم مجتبی چه نوشته بود که بعد از آن همسرم دیگر حرفی از طلاق نزد. پس از آزاد شدن و برگشتن به خانه دیگر حرفی از جدایی نشد و سالهاست که با همسرم به خوبی و خوشی زندگی میکنیم. انگار نوشتههای مجتبی کار خودش را کرده بود.
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز مجتبی احمد خانیها
#راوی: خواهر گرامی شهید
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
✾📚 @Dastan 📚✾
🌟🌟وقت بخشیدن که می شود...
✨✨با شوق و ذوق راه افتاده ام، چون به تو خیلی مطمئنم
با خودم امید آورده ام می دانم اگر زیاد بخواهم
✨✨پیش آن همه ای که تو آوردی کم است
می دانم اگر سهم بزرگی بخواهم
پیش آن همه ای که می توانی کم است
لطف تو با خواست کسی کم نمی شود
وقت بخشیدن که می شود دستت بالای هر دستی است
✨✨من اولین امیدواری نیستم که پیش تومی آید و هدیه اش می دهی
✨✨با این که حقش بوده است هیچش ندهی
اولین نیازمندی نیستم که کمک می خواهد و بهش لطف می کنی
😔👈با این که حقش بوده ناامیدش کنی
خدایا دعای مرا هم جواب بده
صدایت که می کنم نزدیک باش
زاری که می کنم دل رحم باش
حرف که می زنم گوش کن
گوش کن...
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عقايد مورد پسند
🌱حضرت عبدالعظيم عليه السلام مي گويد:
محضر آقاي خودم امام علي النقي الهادي عليه السلام رسيدم. همين كه چشمش به من افتاد فرمود: خوش آمدي اي اباالقاسم! تو به راستي دوست ما هستي. عرض كردم: فرزند رسول خدا! مي خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم. چنانچه اين اعتقاد من مورد پسند شماست در آن ثابت قدم باشم تا بميرم. فرمود: بگو!
🌱عرض كردم: من معتقدم كه خداي تبارك و تعالي يگانه است و مانند او چيزي نيست و از حد ابطال و تشبيه بيرون است (خارج از حد نفي خدا و تشبيه او به موجودات است). جسم، صورت، عرض و جوهر نيست؛ بلكه او پديد آورنده جسمها و صورتگر صورتها و آفريننده همه عرض و جوهر است و آفريدگار و مالك هر چيز است و معتقدم به اين كه محمد صلي الله عليه و آله بنده و پيامبر او و خاتم انبيا است و بعد از او پيغمبر تا روز قيامت نيست و شريعت او پايان همه شريعت هاست و پس از شريعت او شريعتي نيست و معتقدم كه امام، جانشين و پيشواي بعد از او امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام است و پس از او امام حسن عليه السلام و بعد از او امام حسين عليه السلام و بعد علي بن الحسين عليه السلام سپس محمد بن علي عليه السلام پس از آن جعفر بن محمد عليه السلام بعد از آن موسي بن جعفر عليه السلام و بعد علي بن موسي عليه السلام سپس محمد بن علي عليه السلام و بعد شما اي سرور من امام مي باشيد.
آن گاه حضرت فرمود: پس از من فرزندم حسن است. چگونه خواهد بود حال مردم نسبت به جانشيني او؟
عرض كردم: مگر چطور مي شود سرورم؟!
فرمود: به خاطر اينكه جانشين فرزندم، ديده نخواهد شد و بردن نام مخصوص او (م ح م د) جايز نيست تا آن گاه كه ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد. عرض كردم: به امامت ايشان هم اقرار مي كنم و مي گويم دوست آنها دوست خدا و دشمن آنها دشمن خداست نيز مي گويم معراج حق است. سؤال در قبر حق است. بهشت و جهنم حق است. صراط حق است و ميزان حق است. روز قيامت خواهد آمد و شكي در آن نيست و خداوند مردگان را زنده مي كند اعتقاد دارم عملهاي واجب بعد از ولايت و دوستي شما، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر است.
🌱امام هادي عليه السلام فرمود: اي اباالقاسم (كنيه حضرت عبدالعظيم)! به خدا سوگند، اين است همان ديني كه خداوند براي بندگانش پسنديده و بر اين اعتقاد پابرجا باش! خداوند تو را بر گفتار استوار و محكم در دنيا و آخرت ثابت قدم بدارد.
✾📚 @Dastan 📚✾