eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🙂 نگاه به سه چیز ▫️ به انسان آرامش می دهد: 🥰 1️⃣ قرآن 2️⃣ دریا 3️⃣ چهره ی گل پدر و مادر 🌸🌿 آرامش دائمی بدرقه ی راهتان باد 🌿🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ....!! 🌷«اسماعیل فرجوانی»، فرمانده‌ی تیپ یکم لشکر ٧ ولی عصر عجل الله تعالی فرجه بود. او در يكى از عمليات‌ها مجروح گردید و یک دستش قطع شد. ایشان در عمليات والفجر ۴ به شهادت رسید و پیکر پاكش، مانند مولایش ابا عبدالله صلوات الله علیه سر در بدن نداشت. 🌷وقتی جنازه‌ی او را به اهواز آوردند، مادرش هم آن‌جا بود. به خاطر اين‌که پیکر، سر در بدن نداشت، بچه‌ها اجازه نمی‌دادند مادرش بالای سرش بیاید. اما ایشان کوتاه نمی‌آمد و می‌گفت: «هر طور شده من باید بچه‌ام را ببينم.» در نهايت، بچه‌ها کوتاه آمدند و حاج خانم توانست جنازه‌ی فرزندش را ببيند. 🌷....همه منتظر بودند، صحنه‌های دلخراش و مويه مادر و خراشیدن صورتش را ببينند، اما مادر اسماعیل به قدری صلابت نشان داد كه تعجب همه را برانگيخت!! حاج خانم وقتی بالای پیکر بدون سر فرزندش آمد و با آن وضع مواجه شد، فقط سه بار بلند گفت: «مرگ بر آمريكا، مرگ بر آمريكا، مرگ بر آمريكا» بعد زينب وار، بوسه‌ای بر حنجره‌ی جگر گوشه اش زد و بدون گریه و زاری محوطه را ترك کرد. 🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید معزز فرمانده اسماعیل فرجوانی ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🔆رفتار با زيردستان على عليه السلام با غلامش ، قنبر، براى خريد پيراهن وارد بازار كوفه شد، به مرد پيراهن فروش فرمود: دو پيراهن لازم دارم . مرد عرض كرد: يا اميرالمؤمنين ! هر نوع پيراهنى بخواهى ، من دارم . همين كه حضرت فهميد اين شخص ، او را مى شناسد از او گذشت ، به جوان لباس فروش ديگرى رسيد كه سرگرم خريد و فروش بود، از او دو پيراهن ، يكى را به سه درهم و ديگرى را به دو درهم خريد. سپس به قنبر فرمود: پيراهن سه درهمى را تو بپوش ! قنبر عرض كرد: سرور من ! پيراهن سه درهمى بر اندام شما سزاوارتر است زيرا شما به منبر مى رويد و مردم را موعظه مى كنيد. لباس وزين بر اندام خطيب زيباتر است . حضرت فرمود: قنبر! تو جوانى و جوان شكوه و آراستگى مى طلبد. از طرفى من از پروردگارم حيا مى كنم كه خود را بر تو در لباس برترى دهم ، زيرا از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: (البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاءكلون ) : از آنچه مى پوشيد به آنها (غلامان خدمتگزاران ) بپوشانيد و از آنچه مى خوريد به آنان بخورانيد. على عليه السلام پيراهن را پوشيد آستين آن از دستش بلندتر آمد، مقدار زيادى را پاره كرد و دستور داد كلاه براى نيازمندان درست كنند. جوان عرض كرد: اجازه فرماييد سر آستين پاره را بدوزم . امام عليه السلام فرمود: بگذار همچنان بماند، گذشت عمر سريعتر از آراستن لباس است . على عليه السلام پولها را داد و حركت نمود. كمى فاصله گرفته بود كه صاحب مغازه آمد. پس از آنكه متوجه شد پسرش پيراهن ها را به قيمت زياد فروخته است ، خود را به حضرت رسانيد، عذر خواست و گفت : يا اميرالمؤمنين ! پسرم شما را نشناخته و پيراهن ها را به قيمت زياد به شما فروخته است . اينك تقاضا دارم اين دو درهم زيادى را پس ‍ بگيريد. حضرت فرمود: من و پسرت در قيمت پيراهن ها به اندازه كافى صحبت كرديم و كم و زياد نموديم و هر دو راضى شديم . بنابراين معامله به رضايت طرفين انجام گرفته است ، هرگز دو درهم را نخواهم گرفت . 🔆بحار : ج 40، ص 324 و ج 74، ص 143 و ج 103، ص 93 با اندكى تفاوت ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅 🔆سفارشى در لحظه مرگ هنگامى كه جنگ احد به پايان رسيد. سعد بن ربيع از ياران فداكار پيامبر اسلام در جنگ احد زخمى شد و به روى زمين افتاد. پس از آن كه آتش جنگ فرو نشست ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كدام يك از شما مى تواند مرا از حال سعد آگاه سازد. مردى گفت : من به جستجوى او مى روم . پيامبر صلى الله عليه و آله به محلى اشاره كرد و فرمود: آنجا را جستجو كن ! مرد مى گويد: من به آن محل رفتم . ديدم سعد در ميان كشته شدگان افتاده است صدا زدم يا سعد! پاسخ نداد. بار ديگر صدا زدم و گفتم : سعد! پيامبر خدا از حال تو جويا است . وقتى كه نام پيامبر را شنيد مانند جوجه نيمه جان سر از زمين برداشت و گفت : راست مى گويى هنوز پيامبر زنده است ؟ گفتم : آرى ، به خدا سوگند! خود حضرت فرمود: سعد با دوازده زخم وى روى زمين افتاده است . سعد گفت : خدا را شكر كه همين طور است . پيامبر راست مى گويد دوازده زخم نيزه بر بدنم وارد شده است . اينك وقتى كه برگشتى سلام مرا به پيامبر برسان و به ياران آن حضرت بگو: سعد گفت : به خدا سوگند! عذرى در پيشگاه خداوند نخواهيد داشت اگر خارى به پيكر پيامبر برسد در حالى كه شما زنده هستيد. سپس سعد نفس عميقى كشيد، مانند شترى كه كشته باشند، خون از گلويش بيرون ريخت و چشم از جهان فرو بست . محضر پيامبر برگشتم و سخنان سعد را به حضرت رساندم . حضرت فرمود: خداوند سعد را رحمت كند در دوران زندگى اش مرا يارى كرد و اكنون نيز موقع مرگ مرا سفارش مى كند. 📚بحار : ج 22، ص 62. ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ العبد محمدتقی بهجت: 🔆 توفیق ربطی به سرمایه و دارایی و نداری و خواب و بیداری ندارد. گاهی انسان سرمایه دارد، ولی موفق به کار خیر نمی‌گردد؛ و گاهی هم کم درآمد، ولی پر خیر و برکت است. 📚 در محضر بهجت، ج٢، ص٣۴٧ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀داستان عجیب از همسرداری حضرت فاطمه (س) از زبان حجت الاسلام رفیعی ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆يتيمان جامعه را تربيت كنيم وقتى كه جعفر طيار در جنگ شهيد شد، خبرش به مدينه رسيد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به منزل جعفر تشريف آورد، به همسر وى (اسماء بنت عميس ) فرمود: كودكان جعفر را بياور! رسول گرامى كودكان را در آغوش گرفت و آنها را بوييد و گريست . عبدالله فرزند جعفر مى گويد: خوب به خاطر دارم آن روز كه پيغمبر نزد مادرم آمد، مادرم گفت : يا رسول الله ! جعفر به شهادت رسيد؟ فرمود: آرى و خبر شهادت پدرم را به او داد، در آن لحظه كه دست محبت بر سر من و برادرم مى كشيد اشك از ديدگانش مى ريخت و درباره پدرم دعا مى نمود. سپس به مادرم فرمود: اى اسماء! مايلى به تو مژده بدهم . عرض كرد: آرى پدر و مادرم فدايت باد. فرمود: خداى بزرگ در عوض بازوان (قلم شده ) جعفر دو بال به او عنايت فرمود تا در بهشت پرواز كند. 📚ب : ج 82، ص 92. ✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🔆امام على عليه السلام در بالين حارث همدانى حارث همدانى يكى از دوستان و ارادتمندان مخلص حضرت على بود، و مقام ارجمندى در نزد امام داشت حارث مريض شد، حضرت على عليه السلام به عيادت او رفت و پس از احوالپرسى به او فرمود: اى حارث ! به تو بشارت مى دهم كه در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط، و در كنار حوض كوثر، و موقع (مقاسمه ) مرا مى بينى و مى شناسى . حارث عرض كرد: مقاسمه چيست ؟ حضرت فرمود: مقاسمه ، با آتش انجام مى گيرد. روز قيامت من با آتش جهنم مردم را تقسيم مى كنم ، به آتش مى گويم : اى آتش ! اين دوست من است او را رها كن ! و اين دشمن من است او را بگير! آنگاه حضرت دست حارث را گرفت و فرمود: اى حارث ! همين طور كه دست تو را گرفته ام ، پيامبر صلى الله عليه و آله دست مرا گرفته بود، در آن وقت من از حسد قريش و منافقين به آن حضرت شكايت نمودم ، به من فرمود: هنگامى كه روز قيامت برپا مى شود من ريسمان محكم خدا را مى گيرم ، و تو اى على ! دامن مرا مى گيرى و شيعيان دامن تو را مى گيرند... سپس سه بار فرمود: اى حارث تو با آن كسى كه دوستش دارى خواهى بود و همراه كردارت مى باشى . حارث برخاست و از شدت خوشحالى عباى خود را مى كشانيد و مى گفت : بعد از اين ، باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم ، يا مرگ به سوى من آيد. همين حديث را شاعر اهلبيت (سيد حميرى ) چنين به شعر در آورده است : اى حارث همدانى هر كس كه بميرد مرا رخ به رخ خواهد ديد مؤمن باشد يا منافق . چشمان او به من مى نگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل مى شناسم . و تو، اى حارث ! روى پل صراط مرا خواهى ديد و خواهى شناخت . بنابراين از لغزش و لرزش نترس . من آب خنك در آن تشنگى سوزان آنجا به تو مى نوشانم ، كه از شدت شيرينى پندارى كه عسل است . در اين هنگام كه تو را در مقام عرض و حساب متوقف سازند، من به آتش ‍ مى گويم : او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو! او را رها كن و ابدا كنار او نيا! و به او نزديك نشو! زيرا دست او به ريسمان محكم است كه از آن ريسمان به ريسمان ولايت وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله (يعنى على عليه السلام ) پيوند دارد. 📚بحار : ج 6، ص 179. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆احترام به كودك روزى رسول گرامى صلى الله عليه و آله نماز جماعت مى گذارد، امام حسين عليه السلام نزديك ايشان بود. هرگاه پيغمبر به سجده مى رفت حسين بر پشت حضرت مى نشست و هنگامى كه حضرت سر از سجده بر مى داشت ، او را مى گرفت و پهلوى خود مى گذاشت . چند بار اين كار تكرار شد و بدين گونه نمازش را به پايان رسانيد. يك نفر يهودى كه ناظر بر اين جريان بود عرض كرد: شما با كودكان طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز با كودكان چنين رفتار نكرده ايم ! پيغمبر فرمود: شما هم اگر به خدا و پيغمبر او ايمان داشتيد، نسبت به كودكان رحم و مدارا مى نموديد. يهودى به واسطه رفتار پسنديده پيغمبر گرامى مسلمان شد. 📚بحار : ج 43، ص 296. ✾📚 @Dastan 📚✾