eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️ بار الها🤲 دردهای عزیزان را درمان باش نور امید خود را بر دل هاشان بتابان خانه هاشان را سرشار از امید کن... وعاقبت همه را ختم به خیر کن آمیـــن یا رَبَّ 🙏 شب بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
AudioMix_15-07-22_22-43-33-589_15-07-22_22-43-46-459_15-07-22_22-46-01-838.mp3
14.81M
🔴عزت نفس ۸ بعدی،تقویت هوش کلامی 🟡صدا سازی،اتیکت آداب معاشرت 🔴 ارتباط موثر، ، 🟡ساختارکلام،اصول سخنرانی تاثیرگذار 🔴متقاعد سازی 🟡حاضرجوابی های مودبانه و به جاوارد جمع بزرگ 600 هزار نفره ما بشید👇 https://eitaa.com/joinchat/1634271298C2b479acc30
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌نیایش صبحگاهی🌸 💫 ✨پروردگارا... 🌸عطای امروزِ تو به ما مهربانی باشد 🕊برایمان کافیست 🌸آنجا که دل باصفا باشد 🕊انسانِ بی وفا نیست ✨معبودا... 🌸هدیهء امروز تو به ما 🕊تواضع و بخشش باشد 🌸یادم هست گفتی 🕊جایی که بخشش باشد 🌸دشمنی و کینه وجود ندارد 🕊ای یزدان پاڪ بی همتا 🌸امروز را به ما عنایت کردی 🕊پس توانایی شکر را نیز به ما عطا کن. سلام صبحتون بخیر🌺🌺 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️ســـلام 🍁صبحتون ☕️بانشاط و پراز رحمت وبرکت ☕️امیدوارم آسمون 🍂زندگیتون پرنور باشه ☕️وپراز شادی ☕️و حس خوشبختی 🍁همه حال همراهتون باشه صبح زیباتون بخیر🍁☕️🍂 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🔆گهواره آرام بخش ابراهيم پسر مهزم مى گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، شب به خانه ام كه در مدينه بود برگشتم ، بين من و مادرم بگو و مگو شد و من به مادرم درشتى كردم فرداى آن شب پس از نماز صبح ، به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، پيش ‍ از آن كه سخنى بگويم به من فرمود: اى پسر مهزم ! با مادرت چه كار داشتى كه شب گذشته با او به درشتى سخن گفتى ؟ آيا نمى دانى رحم او منزل سكونت تو و دامنش گهواره آرام بخش تو بود و پستانش ظرفى بود كه از آن شير مى خوردى ؟ 📚بحار: ج 74، ص 76. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شخصيّتى غريب در دنيا محدّثين و مورّخين روايت كرده اند: هرگاه دردها و غم هاى جامعه براى مولاى متّقيان ، اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام غير قابل تحمّل مى گشت ؛ و مى خواست درد دل خود را بيان نمايد با خود زمزمه و درد دل مى نمود. و آن حضرت معمولا به تنهائى از شهر كوفه خارج مى شد و حوالى بيابان غَرىّ نجف اشرف گوشه اى را بر مى گزيد؛ و روى خاك ها مى نشست و دردهاى درونى خود را با آن فضاى ملكوتى بازگو مى نمود. در يكى از روزهائى كه حضرت به همين منظور رفته بود، ناگهان شخصى را مشاهده كرد كه بر اشترى سوار و جنازه اى را جلوى خود قرار داده است و به سمت آن حضرت در حركت مى باشد. همين كه آن شخص شتر سوار نزديك حضرت امير عليه السلام رسيد، سلام كرد و حضرت جواب سلام او را داد و سؤال نمود: از كجا آمده اى ؟ پاسخ داد: از يمن آمده ام . امام عليه السلام فرمود: اين جنازه اى كه همراه دارى كيست ؟ و براى چه آن را به اين ديار آورده اى ؟ در پاسخ گفت : اين جنازه پدرم مى باشد، او را از ديار خود به اين جا آورده ام تا در اين مكان دفن نمايم ، امام علىّ عليه السلام اظهار نمود: چرا او را در سرزمين خودتان دفن نكرده اى ؟ در پاسخ اظهار داشت : چون پدرم قبل از مرگ خود وصيّت كرده است كه او را براى دفن به اين جا بياوريم ؛ همچنين پدرم گفته بود: در اين سرزمين مردى دفن خواهد شد كه در روز قيامت جمعيّتى را به تعداد طايفه ربيعه و مُضر يعنى ؛ تعداد بى شمارى را شفاعت نموده و از عذاب جهنّم نجات مى دهد؛ و ايشان را اهل بهشت مى گرداند و شفاعتش در پيشگاه خداوند پذيرفته است . حضرت اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام سؤ ال نمود: آيا آن مرد را مى شناسى ؟ آن شخص گفت : نه ، او را نمى شناسم . فرمود: به خداوندى خدا! من همان شخص هستم . و امام عليه السلام اين سخن را سه بار تكرار نمود و سپس جنازه را به كمك يكديگر در آن سرزمين دفن كردند.   📚ارشاد القلوب ديلمى : ص 440، بحارالا نوار: ج 82، ص 68، ح 5، مستدرك الوسائل : ج 2، ص 311، ح 2. ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه نمیدونین تو خونه با چی بازی کنید، و یا وقت و هزینه کافی برای بردن کودکتون به ندارید، پیشنهاد میکنم حتما عضو این کانال بشید. 🎯 مرجع بهترین و جدیدترین برای افزایش خلاقیت و ⛵️ بازی 🚕 کاردستی 🎨 نقاشی 📚 قصه شب 🌐 الگوسازی ♻️ اوریگامی 🔢 آموزش ریاضی به روش مونته سوری لطفا بعد از ورود به کانال، روی گزینه «پیوستن» پایین صفحه بزنید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/993853440C44cdd49eab اگر بچه ی زیر ۱۱ ساله دارید این کانالو از دست ندین☺️👆 ⛔️کپی بنر حرام⛔️
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃 "متنى از جنس طلا" ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : راز این امیدواری و آرامشی که در وجودت داری چیست؟! گفت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم : ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽ‌ها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ‌ها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ! ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°•° هیچ درختی تموم سال شکوفا نیست درمورد خودت صبور باش :) ✾📚 @Dastan 📚✾
...🕊 بچه ی تهران بود،متولد ۱۳۷۴ حدود ۴۰روز عاشقانه ازحرم اهل‌بیت(ع) دفاع کرد تا سرانجام عصر روز ۲۱ آبان ماه سال ۹۴ در حالی‌که تنها ۲۰ سال داشت به آرزویش که شهادت بود،رسید. مادر شهید : شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم.  حالت غریبی داشتم، آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است.  صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.  به بچه‌ها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم،احساس می‌کردم مهمان داریم. . ‌ عصر بود که همسرم، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند. صدای زنگ در بلند شد. به همسرم گفتم حاجی قوی‌باش خبر شهادت محمدرضا را آورده‌اند.  وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است.  من می‌دانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است.... " : جمله ی آخر شهید دهقان : " به قول شهید آوینی شهادت بال نمیخواد حال میخواد.این جمله ی آخر منه" ✾📚 @Dastan 📚✾
: «حسادت در محبت» ✍️ بابا جان با همه-ی باباها فرق داشت! شاید بشود گفت که جنس مهربانی و لطافتش را کمتر در کسی می‌شد پیدا کرد. فامیل که سهل است، تمام روستا عاشقش بودند و برای همه بابا بود! روزی هم که رفت انگار یک روستا بی‌پدر شد. • یادم هست با باباجانم رفته بودیم شمال! همه باهم. همه که میگویم یعنی همه خواهرها و برادرها و بچه ها باهم. • برادرم اما اصرار داشت در اتاق باباجان باشد فقط! از کودکی همینطور بود، انگار باباجان فقط بابای او بود. اما باباجان ترجیح داد شب را تنها باشد داخل اتاقش، آخر او عادت داشت سحر نماز بخواند و قران گوش کند. • سحر بود، دو ساعتی مانده بود تا اذان صبح. برخاستم و آرام لباسهایم را پوشیدم و تسبیحم را برداشتم و از اتاق بیرون زدم و خودم را به ساحل رساندم. • تا وقت نماز آنجا ماندم، صدای آب با همه آرامشی که داشت در جانم رسوخ کرد و آرام شدم. با صدای اذان برگشتم تا هم خودم نماز بخوانم، هم بقیه را برای نماز بیدار کنم. • همینطور که درب اتاق را باز کردم، دیدم در رختخوابش نشسته و زل زده به در! تا مرا دید گفت: کجا بودی؟ از این سوالش تعجب کردم، اما جوابش را دادم : رفته بودم لب ساحل! نفس راحتی کشید و گفت : فکر کرده بودم رفته بودی اتاق باباجان! یکساعت است کلافه ام از اینکه باباجان نگذاشت من بمانم کنارش ولی تو را به اتاقش راه داد! • چیزی نگفتم و رفتم سجاده‌ را پهن کنم، با خودم گفتم؛ چه بد دردیست هاااا ! یک ساعت نه از هوای سحر و ساحل آرامش استفاده کرد این پسر، که ممکن است یکسال دیگر هم گیرش نیاید، و نه اینکه توانست بخوابد و لذت خواب را ببرد! نشسته بود ببیند من کنار باباجانم هستم یا نه ؟ اگر این جهنم نیست، پس چیست؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مرد لطيفه گو مرد لطيفه گويى از دوستان امام حسن عليه السلام بود. مدتى نزد آن حضرت نيامده بود. روزى خدمت امام عليه السلام رسيد. حضرت پرسيد: چگونه صبح كردى ؟ (حالت چطور است ؟) گفت : يابن رسول الله ! حال من برخلاف آن چيزى است كه خودم و خدا و شيطان آن را دوست مى داريم . امام عليه السلام خنديد و فرمود: چطور؟ توضيح بده ! گفت : خداوند مى خواهد از او اطاعت كنم و معصيت كار نباشم . اما من چنين نيستم . و شيطان دوست دارد، خدا را معصيت كرده و به دستوراتش عمل نكنم ولى من اين طور هم نيستم . و خودم دوست دارم هميشه در دنيا باشم ، اين چنين هم نخواهم بود. روزى از دنيا خواهم رفت . ناگاه شخصى برخواست و گفت : يابن رسول الله ! چرا ما مرگ را دوست نداريم ؟ امام فرمود: به خاطر اين كه شما آخرت خود را ويران و اين دنيا را آباد كرده ايد، بدين جهت دوست نداريد از جاى آباد به جاى ويران برويد. 📚بحار: ج 44، ص 110. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی یک بیان نورانی از حضرت امیر مؤمنان سلام الله علیه است که فرمود: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»؛[۱]، فرمود: اگر شما یک وقت گرفتار شدید، دَینی دارید و مشکل مالی دارید، صدقه بدهید که این ده برابر می‌آید! ما اینها را باور نکردیم که کار به دست دیگری است. فرمود هر وقت کمبودی دارید و وضع شما قدری ضعیف شد، فوراً صدقه بدهید... [۱]حکمت ۲۵۸ نهج البلاغه درس تفسیر ۹۴/٨/١۶ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبر يعنى با آرامش بپذيرى كه بعضى از چيزها با ترتيبى متفاوت از آن چه در ذهن تو است اتفاق می افتن...🍃🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دراین لحظات🍃🌷 زیبای شب🍃 🌷 ازخدا میخواهم🍃🌷 دردها و غم هایتان پایان پذیرد🍃🌷 تا طعم خوش زندگی را بچشید و ان شاالله هرآنچه را🍃🌷 که آرزو دارید برآورده شود🍃🌷 شبتون سرشار از آرامش🌷🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش با پروردگار❤️ 🌺الهی این بنده ات را دریاب 🍃در سراشیبی عمر نمی‌دانم چگونه خواهم رفت 🌺تنها می‌روم یا نه ... 🍃الهی این بنده ات را دریاب 🌺تا جاده‌ی بندگی را بدون همراهی اهل بیت نپیمایم 🍃الهى بسوى تو آمدم بحق خودت مرا بمن بر مگردان. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸 🔆ترحم بر حيوانات نجيح گويد: حسن بن على عليه السلام را ديدم كه مشغول خوردن غذا بود و سگى روبروى او قرار گرفته بود، هر لقمه اى كه مى خورد يك لقمه هم به آن سگ مى داد. عرض كردم : يابن رسول اللّه ! اين سگ را از خود دور نمى كنى ؟ حضرت فرمود: رهايش كن زيرا من از خداوند حيا مى كنم كه جاندارى به من نگاه كند و من بخورم و به او نخورانم . 📚بحارالانوار ، ج 43، ص 352. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 امام حسن علیه السلام : بندگی و عبادت خداوند   درباره عبادت امام مجتبى عليه السلام روايت است كه آن حضرت در زمان خويش عابدترين، زاهدترين و برترين مردم به شمار مى‏رفت. هنگامى كه حج به جا مى ‏آورد، بسيارى از اوقات با پاى برهنه از مدينه تا مكه مى‏رفت. هر وقت به ياد مرگ مى ‏افتاد مى‏ گريست و اگر در حضورش سخن از قبر به ميان مى ‏آمد گريان مى‏ شد و چون به ياد قيامت و بر انگيخته شدن در محشر مى ‏افتاد اشك مى ‏ريخت و هر وقت به ياد عبور از صراط مى ‏افتاد گريه مى ‏كرد و هر گاه به ياد حضور مردم براى حساب در پيشگاه خدا مى‏ افتاد ناگهان فرياد مى‏ كشيد و از شدّت بيم و هراس از هوش مى ‏رفت و غش مى‏ كرد. هر زمان براى نماز آماده مى ‏شد، اعضايش از خوف خدا مى ‏لرزيد و هر وقت از بهشت و دوزخ سخن مى‏ گفت چون شخص مار گزيده مضطرب مى‏ گشت، آنگاه از خدا خواستار بهشت مى‏ شد و از آتش دوزخ به او پناه مى‏ برد و چون آيه ‏اى كه با «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»* شروع مى‏شود تلاوت مى ‏كرد، مى‏ فرمود: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ‏  بار خدايا! فرمانبردارم، فرمانبردار.«المناقب: 4/ 14؛ بحار الأنوار: 43/ 339، باب 16، حديث 13.». و نيز هنگامى كه مشغول وضو مى ‏شد اعضايش مى ‏لرزيد و چهره مباركش زرد مى ‏شد؛ وقتى كه مى ‏پرسيدند: چرا چنين حالى پيدا مى ‏كنى؟ مى‏ فرمود: سزاوار است كسى كه در برابر پروردگار عرش مى ‏ايستد، رنگش زرد و اعضايش دچار رعشه و لرزش شود. هر گاه به در مسجد مى‏رسيد روى به آسمان مى‏ كرد و مى ‏فرمود: خدايا! مهمان تو بر در خانه ‏ات ايستاده است؛ اى خداى بخشنده! گنهكار پيش تو آمده؛ اى خدا! اى مهربان! از گناهانم به خاطر بزرگواريت درگذر 📚«الأمالى، صدوق: 178، المجلس الثالث والثلاثون، حديث 8؛ عدة الداعى: 151؛ بحار الأنوار: 43/ 331، باب 16، حديث 1.». 📚منبع: اهل بیت  علیهم السلام (،عرشیان فرش نشین)،حسین انصاریان،انتشارات دارالعرفان،قم،ص124 ✾📚 @Dastan 📚✾
«توکای پیر» ✨توکای پیری تکه نانی پیدا کرد، آن را برداشت و به پرواز در آمد. پرندگان جوان این را که دیدند، به طرفش پریدند تا نان را از او بگیرند. وقتی توکا متوجه شد که الان به او حمله می‌کنند، نان را به دهان ماری انداخت و با خود فکر کرد، وقتی کسی پیر می‌شود، زندگی را طور دیگری می‌بیند، غذایم را از دست دادم. اما فردا می‌توانم تکه نان دیگری پیدا کنم. اما اگر اصرار می‌کردم که آن را نگه دارم، در وسط آسمان جنگی به پا می‌کردم. پیروز این جنگ، منفور می شد و دیگران خود را آماده می‌کردند تا با او بجنگند و نفرت قلب پرندگان را می‌انباشت و این وضعیت می‌توانست مدت درازی ادامه پیدا کند. 🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
دستاوردهای انقلاب اسلامی(1) ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک جوانه کوچک در ذهنت کافی است تا درختی تنومند با ریشه‌هایِ جاودانه در زندگی‌ات خلق کند؛ به ندایِ درونت گوش کن و امروز قاصدکِ رویاهایت را به پرواز در بیاور... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ❌❌ قلمت بشکند تاریخ اگر ننویسی بر بسیجیان خمینی(ره) چه گذشت! !! 🌷همه رزمندگان درگیر مواجهه با دشمن بودند [در عملیات مرصاد] و مهمات تمام شده بود و فرستادن مهمات تقریباً ناممکن شده بود، زیرا هیچ ماشینی از تیررس دشمن در امان نبود؛ آن‌سان که فرماندهی از بچه‌ها درخواست یک داوطلب برای رساندن مهمات کرد. سید جلیل شجاعانه برخاست و این مأموریت را به عهده گرفت. ماشین را پر از مهمات کردند و او با هر زحمتی که بود، خود را به رزمندگان اسلام رساند و مهمات را تحویل داد. 🌷در راه برگشت وقتی که جنازه مطهر شهدا و مجروحان را بر زمین دید، در کناری ایستاد و شروع به جمع ‌و سوار کردن آنان در ماشین کرد. جنازه‌ای که به پشت افتاده بود توجهش را جلب کرد. او را برگرداند ناگهان با یکی از زنان گروهک منفور منافقین طرف شد که زنده بود. زن شرور سریع لباسش را درید و تن خود را نمایان ساخت. سید جلیل رویش را برگرداند و در یک آن، این زن منافق که تله منافقین شده بود و چند تن دیگر از منافقین کوردل به او حمله‌ور شدند و او را اسیر کردند. 🌷همرزم شهید که داماد خانواده آنان نیز بود، از دور با دوربین صحنه را می‌دید و آن‌چه ‌‌دیده این‌چنین توصیف می‌کند: «نخست دست‌هایش را درحالی‌که زنده بود، قطع و سپس صورتش را تیرباران کردند و دیگری وحشیانه به او حمله‌ور شد و سرش را از پشت سر برید و آن‌سان که همه ما او را از دور ‌می‌‌دیدیم، آنان ناجوانمردانه شروع به قطعه قطعه کردن اعضای سید جلیل کردند. من تا جایی‌که او را می‌دیدم، هیچ خم به ابرو نیاورد و درحالی‌که زنده بود ارباً اربا شد. 🌷این مسأله باعث شد که بچه‌های ما قوت دیگری گرفتند و یورش بیشتری به دشمن آوردند و به عبارتی با شهادت سید جلیل ورق برگشت و ما توانستیم خودمان را به جلو بکشیم. وقتی به پیکر قطعه قطعه شده سید رسیدم، تنها کاری که از دستم برآمد، جمع کردن پیکر و قرار دادن آن در زیر یک ماشین بود. چند روز بعد که پیکرش را خودم به عقب آوردم، هیچ علامت شناسایی دقیقی در بدن او نبود و صورتش غیرقابل شناسایی شده بود. کمی که دقت کردم بازوی او را یافتم که بر رویش نوشته بود «دوستت دارم مادر»‌. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید جلیل موسوی اسمعیل‌پور (در عملیات مرصاد ۳۰۳ نفر از رزمندگان میهن عزیزمان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.) منبع: سایت تابناک ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ داستان_آموزنده 🌷پیرمرد خوشبخت مردي خدمت علی (علیه السلام) رسید، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من پیرمرد سالخورده اي هسـتم که از شام نزد تو آمده ام. فضایل تو را زیاد شنیده ام. من گمان می کنم به زودي غافلگیرانه کشته می شوي! لذا آن چه خدا به تو آموخته به من بیاموز. حضرت فرمود: اي پیرمرد! 🔹 هر کس در بندگی خدا دو روزش مساوي باشد، ضرر کرده است. 🔹 هر کس فقط در طلب دنیا باشد، هنگام مرگ، حسرتش بیشتر می شود. 🔹 هر کس در بندگی خدا فردایش بدتر از دیروزش باشد، او سودي نبرده است. 🔹 هرکس باکی نداشته باشد از اینکه آخرتش ویران گردد و در مقابل، دنیايش آباد شود، هلاک شده است... 🔹 هر کس به رفع عیبهایش رسیدگی نکند، هوس بر او چیره می گردد. 🔹 هر کس در بندگی خدا در حال تنزل باشد، مرگ براي او بهتر زندگی است. 🔹 دنیا شیرین است و اهلی دارد. آخرت نیز اهلی دارد. اهل آخرت، خود را از افتخارات دنیا نگه می دارند و میلی به دنیا ندارند. نه براي خوشی دنیا شاد می شوند و نه به بدي آن افسرده می شوند. 🔹 شب و روز به سرعت از عمر انسان می گذرند. زبانت را از گناه حفظ کن! سـخنانت را حساب کن و گفتارت را کم کن مگر در خوبی. 🔹 براي مردم چیزهایی را بپسـند که براي خـود می پسـندي و براي آنـان چیزهایی را انجـام بـده که دوست داري براي تو انجام دهند .... امام سپس فرمود: دیگر از اینجا برو. پیرمرد گفت: بهشت را با تو و یارانت می بینم، آن را بگذارم و کجا بروم؟ یا امیرالمؤمنین! ساز و برگ جنگی به من بده، آماده ام کن تا با آن به دشمنت بتازم و بر او پیروز گردم. حضرت اسلحه جنگی به او داد. پیرمرد به سوي جنگ حرکت کرد، در میدان نبرد پیش روي علی (علیه السلام) شمشیر می زد و جلو می رفت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دلیري پیرمرد در شـگفت بود. چون آتش جنگ شدت گرفت، پیرمرد اسبش را جلو راند و جنگید تا شهید شد. مردي از یـاران علی (علیه السلام) به دنبـال او رفت. دیـد بر زمین افتـاده، اسب و شمشـیرش را برداشت و پس از پایـان جنـگ به خدمت امیرالمومنین (علیه السلام) آورد. علی (علیه السلام) بر جنـازه او نمـاز خوانـد و فرمـود: به خـدا سوگنـد! این پیرمرد خوشـبخت است. بر این برادرتـان درود و رحمت بفرستید. 📚 داستانهای بحارالانوار، ج 10، ص 77 ✾📚 @Dastan 📚✾
🙏🤍 ✍️ تمام مصائب ما در زندگی از بی‌اعتمادی به خداوند است نه بی‌اعتقادی 🔹همه ما به خدا اعتقاد داریم، ولی همه ما اعتماد نداریم. 🔸شیطان می‌گوید: «باید داشته باشی که بدهی.» اما خدا می‌گوید: «باید بدهی که داشته باشی.» 🔹خداوند دعای کسانی را اجابت می‌کند و جواب می‌دهد که به وعده صدق او اعتماد کنند، نه فقط اعتقاد داشته باشند. تمام مصائب ما در زندگی از بی‌اعتمادی به خداوند است نه بی‌اعتقادی. 🔸اعتماد به خداوند است که اعتقاد به او را در قلب تثبیت می‌کند، و اعتقادی که با اعتماد در قلب تثبیت نشود لرزان است و با کوچک‌ترین باد در مشکلات می‌پَرد. 🔹سعادت، هدیه خداوند به کسانی است که به وعده‌های صدق او اعتماد کرده و در آتش الهی وارد شده‌اند. ✾📚 @Dastan 📚✾
📌آبروی کسی را نبر 🔰استاد فاطمی نیا: روایت داریم که می فرماید: اغلب جهنمی ها، جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب می خورند و از دیوار مردم بالا می روند. یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم! ای آقا! تو که همیشه هیات بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت می نشینند آبرو می برند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از داشته هایمان لذت ببریم و بدانیم که همین چیزایی که شاید برای ما عادی شدن و دیگر به چشممان نمی ایند آرزو و رویای خیلی از آدماست.. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شب ها آرامش عجیبی داره ✨از جنس خدا 💫پروردگارت همواره ✨با تو همراه است 💫امشب از همان شب‌هایی‌ست ✨که برایت یک شب بخیر 💫خدایی آرزو کردم ✨شب همگی تون بخیر باشه ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامـش با ارزش‌تریـن🌸🍃 حس دنیاست براتون یه دنیا آرامش🌸🍃 یـه دنیـا تنـدرستی و یک عالمه خوشبختی🌸🍃 و بـرکت آرزومندم روزتون عـالـی و بینظیـر 🌸🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾