eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70.7هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
°•°•° یادت باشه دری که خدا برات بازش کرده رو کسی نمیتونه ببنده!✨🌊 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !!! 🌷در عملیات عاشورای ۴، عراق بمباران شیمیایی کرد. آن زمان خورشید وسط آسمان بود و ما هنوز ناهار نخورده بودیم. پس از بمباران بوی قرمه‌سبزی به مشاممان رسید. نمی‌دانستیم که عراق حمله شیمیایی کرده است. 🌷سرمست از بوی غذا بودیم که حالمان بد شد. به خاطر دارم افرادی که در معرض گازهای شیمیایی قرار گرفته بودند، بدنشان تاول زده بود و به خود می‌پیچیدند.... : جانباز سرافراز شیمیایی رمضان صادقی‌مقدم منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ✾📚 @Dastan 📚✾
1cc9375d41519ecb65ad7b6a7534dad325735427-360p_12022024.mp3
9.65M
🔸️ماجرای عنایت حضرت عباس علیه السلام به یک جوان گنهکار به واسطه دعای مادرش ✾📚 @Dastan 📚✾
🙏💚 ✍️ خدای بی‌نیاز 🔹پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر شد. 🔸پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف شود. 🔹شاه از قاضی شهر فتوای مرگ جوانی را برای زنده‌ماندن گرفت. پدرومادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آن‌ها را خریدند. 🔸پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیرلب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. 🔹شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید: چه دعایی کردی که اشکت آمد؟ 🔸جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم خدایا! والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن می‌رسد. 🔹با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات می‌دهد و به آن می‌رسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش راحت شده است. 🔹پس می‌بینی تمام خلایقت برای نیازشان مرا می‌کشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. 🔸ای خالق من، فقط تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بنده‌ات بی‌نیازی. فقط تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم نمی‌توانم برسانم. 🔹شاه چون صحبت‌های جوان را شنید، زارزار گریست و گفت: برخیز و برو. من مردن را بر این‌گونه زنده‌ماندن ترجیح می‌دهم. 🔸تو دل پاکی داری. دعا کن خدای بی‌نیاز مرا هم شفا داده و از خلایقش بی‌نیازم کند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دست درازى به ناموس مردم در كتاب روضة الانوار صفحه 47 نوشته شده بود: در زمان پيغمبر اكرم (صل الله علیه وآله ) رسم بود كه هر وقت مى خواستند عازم جهاد شوند، ميان هر دو نفر از صحابه و ياران عقد اخوت و برادرى مى بستند تا به هنگام رفتن به جهاد، يكى از آن دو در شهر بماند و رسيدگى به امورات زندگى خودش و برادرش را به عهده بگيرد و ديگرى بدنبال مجاهده با كفار برود. رسول خدا (صل الله علیه و آله ) در غزوه تبوك ميان سعيد بن عبدالرحمن و ثعلبه انصارى عقد برادرى بست . سعيد، در ملازمت پيغمبر به جهاد رفت و ثعلبه هم در مدينه ماند و عهده دار كارهاى ضرورى خانواده او گرديد. ثعلبه هر روز مى آمد و آب و هيزم و ساير مايحتاج خانواده سعيد را مهيا ميكرد. در يكى از روزها كه زن سعيد راجع به كار لازم خانه طبق معمول از پس پرده با او حرف مى زد، وسوسه نفس ، هوس خفته ثعلبه را بيدار نمود و با خود گفت مدتى است كه اين زن از پس پرده با تو سخن مى گويد، آخر نظرى بيانداز و ببين در پشت پرده چيست ؟ و گوينده اين سخنان چه قيافه و شكلى دارد. ببين زن تو زيباتر است يا زن سعيد و ... خيالات شيطانى و هوسهاى نهانى چنان او را تحريك نمود كه قادر بر حفظ خويش نبود بهمين منظور جراءت بخود داد و پرده را كنار زد و ديد كه او زنى زيباست كه هاله اى از حجب و حياء رخسار او را احاطه كره است . ثعلبه با همين يك نگاه چنان دل از دست داد و بى قرار شد كه قدم پيش نهاد و به زن نزديك شد آنگاه دست دراز كرد كه او را در آغوش ‍ گيرد ولى در همان لحظه حساس و خطرناك زن فرياد زد و گفت (ويحك يا ثعلبه ) واى بر تو اى ثعلبه آيا سزاوار است كه شوهر من در ركاب رسول خدا مشغول پيكار و جهاد باشد و تو در اينجا پرده ناموس برادر مجاهد خود را بدرى ؟! اين سخن مانند صاعقه اى بر مغز ثعلبه فرود آمد، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا نهاد، ثعلبه در پاى كوهى شب و روز با پريشانى و بى قرارى و گريه و زارى مى گذرانيد، و پيوسته مى گفت خدايا تو معروف به آمرزشى و من موصف به گناهم ... مدتها گذشت و او همچنان در بيابانها گريه و زارى مى كرد و عذر تقصير به پيشگاه خدا مى برد و طلب عفو و آمرزش مى كرد تا اينكه پيغمبر اكرم (صل الله علیه و آله ) از سفر جهاد مراجعت نمودند. وقتى سعيد به خانه آمد قبل از هر چيز احوال ثعلبه را پرسيد؟ زن سعيد ماجرا را براى او شرح داد و گفت : او هم اكنون در بيابانها با غم و اندوه و ندامت دست به گريبان است . سعيد با شنيدن اين سخن از خانه بيرون آمد و براى جستجوى ثعلبه بهر طرف روى آورد. سرانجام او را ديد كه در پشت سنگى نشسته و دست به سر گرفته و با صداى بلند مى گويد: اى واى بر پشيمانى و اى واى بر شرمسارى واى واى بر رسوائى روزقيامت سعيد نزديك آمد. او را در كنار گرفت و دلدارى داد و گفت : اى برادر برخيز با هم نزد پيغمبر رحمتٌ للعالمين برويم شايد برايت چاره اى بينديشد. ثعلبه گفت : اگر لازم است كه حتما به حضور پيغمبر شرفياب شوم بايد دستها و گردن مرا با بند بسته و مانند بندگان گريزپا به خدمت پيغمبر ببرى . سعيد ناچار دستهاى او را بست و طنابى در گرندش افكند و بدينگونه روانه مدينه شدند ثعلبه دخترى بنام حمصانه داشت چون خبر آمدن پدرش را شنيد، دوان دوان بسوى او شتافت ، همينكه پدر را با آن حالت ديد، اشك تاثر ازديدگانش فرو ريخت و گفت : اى پدر اين چه وضعى است كه مشاهده مى كنم ؟! ثعلبه گفت : اى فرزند اين حال گنه كاران در دنياست ، تا شرمسارى و رسوائى آنها در سراى ديگر چگونه باشد. همانطور كه مى آمدند از درِ خانه يكى از صحابه گذر كردند صاحبخانه بيرون آمد و چون از مطلب آگاه شد ثعلبه را از پيش خود راند و گفت دور شو كه مى ترسم به واسطه خيانتى كه مرتكب شده اى به عذاب الهى گرفتار شوى برو تا شومى عمل تو به من نرسد همچنين با هر كس روبرو مى شد او را بيم مى داد و از خود مى راند تا اينكه به حضور اميرالمؤ منين على (علیه السلام ) رسيد. حضرت فرمود: اى ثعلبه نمى دانستى كه توجّهات الهى نسبت به مجاهدان و جنجگويان راه حق از هركس ديگرى بيشتر است ؟ اكنون اين كار جز به وسيله پيغمبر تدارك نمى شود. ثعلبه با همان وضع آمد و درِ خانه پيغمبر ايستاد و با صداى بلند گفت : (المذنب المذنب ) گنه كار آمد، گنه كار آمد. حضرت اجازه دادند وارد شود و پس از ورودش پرسيدند: اى ثعلبه اين چه وضعى است ؟! ثعلبه خلاصه اى از ماجرا را عرض كرد. حضرت فرمودند گناهى بزرگ و خطائى عظيم از تو سرزده از اينجا برو و با خدا راز و نياز كن تا ببينم چه فرمانى از طرف خدا آيد. ثعلبه از خانه پيغمبر (صل الله علیه و آله ) بيرون آمد و روى به صحرا نهاد در اين حال دخترش جلو آمد و گفت : اى پدر دلم سخت به حالت مى سوزد مى خواهم هرجا مى روى همراهت باشم ولى چون پيغمبر تو را از پيش خود رانده است من هم ديگر به تو نمى پيوندم . ✾📚 @Dastan 📚✾
🔰مرحوم علامه طباطبایی: کسی که میخواهد اهل معرفت شود،باید معاشرتش را مخصوصا با اهل غفلت و اهل دنیا کم کند . از معاشرت های بی فایده و بی مغز تا میتواند اجتناب نماید. ✾📚 @Dastan 📚✾
📌محاسبه قبل از خواب 🔰آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: از وظایف مهم هنگام خواب یکی محاسبه نفس می باشد که می بایست که از ابتداء وقتی که در شب قبل از خواب بیدار شده تا آن هنگام که می خواهد برای خواب به بستر برود تمام حرکات و سکنات و اقوال و افعال خود را محاسبه کند. 📗 اسرار الصلاة ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بار الها تنها کوچه ای که بن بست نيست کوچه ياد توست از تو خالصانه مي خواهم که دوستان خوبم و هيچ انسانی در کوچه پس کوچه های زندگی اسير و گرفتار هيچ بن بستی نگردد شب همه عزیزان بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک روز شاد و آروم با لحظاتی شیرین و ناب و خاطره انگیز در کنار آنهایی که عاشقشان هستید برایتان آرزومندم.... روزتون گلباران ‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺 ✍ به پروردگارت اعتماد کن 🪴ابراهیم تنها پسرش را برای قربانی آماده می‌کرد. چاقویش را تیز کرد و آماده قربانی شد. اسماعیل می‌گفت: به آنچه فرمان داده شدی، عمل کن. هر دوی آن‌ها نمی‌دانستند که قوچی در بهشت برای این لحظه مهیاست. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🪴هنگامی که نوح دعا کرد: «انی مغلوب فانتصر» گمان نمی‌کرد، همه اهل زمین غرق می‌شوند الا او و کسانی که همراهش در کشتی بودند. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🪴موسی در گهواره گرسنه شد و صدای فریادش تمام قصر فرعون  را پر کرده بود و سینه هیچ زنی را نمی‌گرفت؛ همه این گریه‌ها به‌خاطر زنی بود که پشت رودخانه مشتاق دیدار پسرش بود و لطف و رحمتی از رب‌العالمین به او و پسرش. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🪴ظلمت و تاریکی بر یونس چیره شد، وقتی عذرخواهی کرد و صدا زد: «لا اله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین» الله تعالی فرمود: او را استجابت کردیم و از غم و اندوه نجاتش دادیم. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🪴زمانی که خداوند یوسف را از زندان بیرون آورد، صاعقه‌ای نفرستاد تا دروازه زندان را از جا بکند و به دیوارهای زندان امر نفرمود تا راه را به‌سوی یوسف باز کند، بلکه خوابی را در آرامش شب به ذهن پادشاه خوابیده فرستاد. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🪴به پروردگارت اعتماد کن و دستانت را عاجزانه بالا ببر و تنها به خدایت توکل کن. 💫«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون» 🌿 و از آن خدا است نهان آسمان‌ها و زمین و به او همه کارها بازگردانده می‌‏شود. او را بپرست و بر او توکل کن که پروردگارت از آنچه به جاى می‌آورید غافل نیست. هود 123🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🔆جواب چهل مسئله مشكل از كودكى خردسال سعد بن عبداللّه قمى حكايت نمايد: روزى متجاوز از چهل مسئله از مسائل مشكل را طرح و تنظيم نمودم تا از سرور و مولايم حضرت ابومحمّد امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه پاسخ آن ها را دريافت نمايم . از شهر قم به همراه بعضى دوستان حركت كرديم ، هنگامى كه وارد شهر سامراء شديم به سوى منزل آن حضرت روانه گشته ؛ و پس از آن به منزل رسيديم و اجازه ورود گرفتيم ، داخل منزل رفتيم . همين كه وارد شديم ، ديدم مولايم همچون ماه شب چهارده در گوشه اتاق نشسته است و كودكى خردسال را - كه چون ستاره مشترى مى درخشيد - روى زانوى خود نشانيده بود. امام عسكرى عليه السلام به ما اشاره نمود كه جلو بيائيد و در نزديكى ما بنشينيد. پس طبق فرمان حضرت ، جلو رفتيم و نشستيم و سپس مسائل خود را به طور كلّى مطرح كرديم . امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه پس از شنيدن سخنان و مسائل ما، اشاره به كودك نمود و اظهار داشت : اى فرزندم ! جواب شيعيان خود را بيان كن . پس ناگهان ، آن كودك لب به سخن گشود و تمامى سؤ ال هاى ما را يكى پس ‍ از ديگرى جواب كافى داد. و بعضى سؤال ها را پيش از آن كه مطرح كنيم ، خود كودك مطرح مى نمود و جواب آن را مى داد، به طورى كه همه ما مبهوت و متحيّر گشتيم كه اين كودك خردسال چگونه در همه علوم و فنون شناخت كافى دارد و با بيان شيوا تمامى سؤ ال هاى ما را پاسخ داده و همه افراد را قانع مى نمايد؟! پس از آن ، امام حسن عسگرى صلوات اللّه عليه متوجّه من شد و فرمود: اى سعد بن عبداللّه ! براى چه از قم به اين جا آمده اى ؟ عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چون عشق زيارت و ديدار شما را داشتم ، بدين جا آمده ام . حضرت فرمود: پس بقيّه سؤال هائى را كه تهيّه و تنظيم نموده بودى ، چه شد؟ پاسخ دادم : آماده و موجود مى باشد. فرمود: از فرزندم و نور چشمم مهدى موعود عليه السلام آنچه مى خواهى سؤال كن . و من بعضى از سؤال هاى باقى مانده را مطرح كردم ، از آن جمله عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! تاءويل و تفسير كهيعص چيست ؟ كودك در حالى كه روى زانوى پدر نشسته بود، فرمود: اين حروف ، رموز و اخبار غيبى الهى است كه خداوند متعال در رابطه با حضرت زكريّا پيغمبر عليه السلام بيان نموده است ؛ چون زكريّا از خداوند متعال درخواست نمود تا اسامى خمسه طيّبه - پنج تن آل عبا عليهم السلام - را تعليم او نمايد. لذا جبرئيل عليه السلام نازل شد و آن اسامى مقدّس را به او تعليم داد؛ و هر زمان حضرت زكريّا عليه السلام يادى از آن اسامى : ((محمّد، علىّ، فاطمه ، حسن ، حسين عليهم السلام )) مى كرد، هر نوع مشكل و ناراحتى كه داشت ، حلّ و بر طرف مى گرديد. امّا هرگاه نام حسين عليه السلام بر زبان جارى مى نمود و به ياد آن حضرت مى افتاد، غم و اندوه فراوانى بر او عارض مى شد؛ و افسرده خاطر مى گرديد. پس روزى اظهار داشت : خداوندا! علّت چيست كه هر موقع چهار نفر اوّل را يادآور مى شوم ، دلم آرام مى گيرد؛ و چون پنجمين نفر را ياد مى كنم محزون گرديده و در چشمانم اشك حلقه مى زند؟! خداوند متعال كهيعص را در جواب حضرت زكريّا عليه السلام برايش ‍ فرستاد؛ و تمامى اخبار و جرياناتى را كه بر امام حسين عليه السلام مقدّر شده بود، به وسيله آن رموز كلّى برايش بيان نمود: ((كاف )) يعنى ؛ كربلاء و حوادث آن ، ((هاء)) اشاره به هلاكت و شهادت اهل بيت سلام اللّه عليهم ، ((ياء)) يزيد - بن معاويه است - كه بر امام حسين عليه السلام ظلم نمود، ((عين )) اشاره به عطش و تشنگى آن حضرت و اصحاب مى باشد؛ و ((صاد)) صبر و استقامت آن حضرت خواهد بود. سپس آن كودك در ادامه فرمايشات گهربارش فرمود: چون حضرت زكريّا عليه السلام اين خبر را - از فرشته الهى يعنى ؛ جبرئيل امين عليه السلام - دريافت نمود، وارد مسجد شد و به مدّت چند روز در مسجد ماند و مرتّب گريه و زارى مى كرد. و در پايان افزود: حضرت يحيى پيغمبر و امام حسين عليهماالسلام هر دو به مدّت شش ماه در رحم مادر بودند؛ و در شش ماهگى به دنيا آمدند. 📚- إكمال الدّين : ص 452، ح 21، إرشادالقلوب ديلمى : ص 422، احتجاج طبرسى : ج 2، ص 523، ح 341، بحارالا نوار: ج 52، ص 78 - 88، داستان بسيار طولانى است ، به قطعاتى از آن بسنده گرديد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌻💛 ✍️ اگه زمین خوردی، بعدش زخمی‌ها رو بغل کن 🔹دوران دانشجویی اوضاع مالی‌ام خیلی خراب بود. این‌قدر که همیشه فقط به‌اندازه‌ کرایه رفت‌وبرگشتم پول داشتم. 🔸توی کل دوران تحصیلی حتی پول نداشتم کاپشنم رو عوض کنم. 🔹خیلی به‌خاطر این بی‌پولی خجالت کشیدم و اذیت شدم، خیلی جاها از چیزایی که می‌خواستم گذشتم ولی یه بارش خیلی سخت بود. 🔸آخرین روز ترم سه بودم که بچه‌ها گیر دادن بریم فلان رستوران همگی غذا بخوریم و روز آخری رو جشن بگیریم. 🔹روم نمی‌شد بگم پول ندارم، هرچی بهانه آوردم یه جوابی دادن و به‌زور مجبورم کردن بریم. 🔸توی کل مسیر داشتم دعا می‌کردم یا زمین بشکافه یا من بخار بشم برم توی هوا و به رستوران نرسیم. 🔹توی رستوران با ترس‌ولرز قیمت‌ها رو می‌دیدم؛ از انواع استیک و پیتزاها تا انواع ساندویچ‌ها. پولم به هیچ‌کدوم نمی‌رسید و جلوی بچه‌ها داشتم سنگ رو یخ می‌شدم. 🔸دست کردم توی جیبم و دیدم اگه همه پول کرایه تاکسی‌ها رو بدم می‌تونم یه سیب‌زمینی با نوشابه سفارش بدم. همون رو گرفتم. 🔹موقعی که سفارش همه رو آوردن، جلوی همه استیک و پیتزاهای ویژه بود و جلوی من یه سیب‌زمینی ساده. 🔸همه فهمیده بودن جریان چیه، ولی کسی به روی خودش نمیاورد. تا اینکه یه عوضی برای خوشمزگی گفت: تو که پول نداری چرا رستوران میای؟ 🔹یکی جواب داد: پول نداره، ولی بر خلاف تو شعور و عزت‌نفس داره. 🔸بقیه هم هر کدوم یه چیزی بارش کردن و فضا این‌قدر سنگین شد که همه غذاها نیمه‌خورده موند و زدیم بیرون. 🔹کل مسیر دانشگاه تا خونه رو پیاده میومدم و سعی می‌کردم به خودم دلداری بدم، ولی مگه می‌شد؟ 🔸هیچی بدتر از خُردشدن غرور آدم توی جمع نیست، اینکه به‌خاطر چیزی تحقیر بشی که مقصرش نیستی. 🔹خلاصه اون روز گذشت. اون احمقی که به من تیکه انداخت با پول باباش بارش رو بست و رفت. بقیه هم هر کدوم یه گوشه‌ای پخش‌وپلا شدیم. 🔸اون روز گذشت ولی اون شرم و خجالتی که متحمل شدم توی یادم موند و بهم یاد داد کسی رو به‌زور جایی نبرم. 🔹بهم یاد داد به کسی اصرار نکنم شاید دستش تنگه. یاد گرفتم یه حرف نسنجیده یه آدم رو می‌تونه نابود کنه. 🔸یاد گرفتم که هوای رفقام رو بیشتر داشته باشم، مخصوصا اونایی که روی پای خودشون وایستادن و دستشون تنگه. 💢اگه زمین خوردی، بعدش زخمی‌ها رو بغل کن، اون موقع‌ست که می‌تونی ادعا کنی خوب شدی. ✾📚 @Dastan 📚✾
❇️ هیچ چیز نمی‌تواند آهن را نابود کند جز زنگ زدن خودش... هیچ چیز نمی‌تواند انسان را نابود کند جز افکار و اعمال خودش ...! ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 آقا خودش گفت: تو شهید میشی... 🔹 چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش. یه روزکنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت "شهید عبدالمطلب اکبری!" خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته‌‌ اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت. فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. ‏دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم! ‏وصیت نامه‌ش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم ‏یک عمرهر چی گفتم؛به من می‌خندیدن! ‏یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم،فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردن! ‏یک عمرکسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم ‏اما مردم! ما رفتیم ‏بدونید هر روز با آقام امام زمان(عج)حرف می‌زدم. 🔵 ‏آقا خودش گفت: تو شهید میشی... 🌸 شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫💫ماجرای خرید سبزی پلاسیده توسط آیت‌الله قاضی ✾📚 @Dastan 📚✾
💥🌱💥🌱💥🌱💥🌱💥🌱💥 ✍ در رم جوانی بود که شب‌ها یک ساعت در محلی کنار جاده می‌نشست و بعد از یک ساعت به خانه بر می‌گشت. از کار او همه تعجب می‌کردند که چرا به آن محل می‌رود. برخی گمان می‌کردند دیوانه است. برخی گمان می‌کردند از صدای ماشین و دیدن ماشین‌های لوکس لذت می‌برد. اما واقعیت چیز دیگری بود. آن جوان فردریک نام داشت که در یک کارگاه شیرینی‌فروشی کار می‌کرد. او هر چه فکر کرد تا برای مردم خیری برساند، نه پول داشت نه زمان. مدت 10 سال در ساعتی از شب که آن جاده شلوغ می‌شد، در کنار جاده می‌نشست تا مسافرانی که می‌خواستند از رم خارج شوند و دنبال آدرس بودند، آدرس نشان دهد تا کار نیکی کرده و سهمی از عمل صالح با خود از دنیا ببرد. آری، برای کار خیر کردن حتما نیاز به داشتن ثروت نیست. فردریک از برخی توریست‌های پولدار به‌خاطر آدرس نشان دادن، هدیه می‌گرفت. او این هدیه‌ها را جمع کرده و در همسایگی خود به پیرزن بینوا و مستمندی می‌بخشید. بعد از 10 سال که مردم نیت فردریک را از این کار فهمیدند، به پاس و یاد این خیرات او نام آن جاده را به‌نام فردریک تغییر دادند. ✾📚 @Dastan 📚✾
💞💞 ✍️ سختی‌های زندگی تو رو نمی‌کُشه 🔹فکر می‌کردم اگر «فلان اتفاق» بیفته، می‌میرم؛ فلان اتفاق افتاد و نَمُردم. 🔸فکر می‌کردم اگر «فلان دوستم» با من قطع‌ارتباط کنه، می‌میرم؛ فلان دوستم با من قطع‌ارتباط کرد و نَمُردم. 🔹فکر می‌کردم اگر «فلان رشته» قبول نشم، می‌میرم؛ فلان رشته قبول نشدم و نَمُردم. 🔸فکر می‌کردم اگر «فلان شرکت» مصاحبه‌ منو قبول نکنه و استخدام نشم، می‌میرم؛ فلان شرکت استخدامم نکرد و نَمُردم. 🔹فکر می‌کردم اگر از مادرم، پدرم، خواهرم و بهترین دوستم، «فلان حرف» رو بشنوم، می‌میرم؛ از تک‌تک این آدما، فلان حرفو شنیدم و نَمُردم. 🔸فکر می‌کردم اگر «بی‌پول» بشم، می‌میرم؛ از همیشه بی‌پول‌تر شدم و نَمُردم. 🔹فکر می‌کردم اگر «فلان عشق» از یادم بره، می‌میرم؛ عشق فراموشم شد و نَمُردم. 💢رفیق! سختی زندگی تو رو نمی‌کُشه، ریشه‌ زندگی‌ات رو وسط خاک اصالت، محکم می‌کنه. پس طاقت بیار، سبز می‌شی. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 مرگ راحت ✍ فاضل اردکانی از علمای بزرگوار باتقوا و مقدس معاصر میرزای شیرازی بود. پس از نماز مغرب و عشا شامش را خورد و با همان لهجة یزدی اش گفت: نماز خوبی خواندیم، شام خوبی هم خوردیم، یک مردن خوبی هم بکنیم و همان شب از دنیا رفت؛ آماده و آسان. اگر حق الناس بر گردن داریم، آبرویی از کسی برده ایم، یا حقی از او ضایع، یا اذیتی کرده ایم و... معطل نکنیم. امام راحل به مرحوم حاج احمدآقا در نصیحتهایش می‌فرمود: احمد، پس از مرگ آنجا که حساب ما با خداست، او ارحم الراحمین است. ولی آنجا که حسابمان با مردم و مربوط به آن هاست، دیگر مردم ارحم الراحمین نیستند و تا چیزی نگیرند، رها نمی کنند. 📚 کتاب از احتضار تا عالم قبر ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° تو خسته نشو از قدم برداشتن خدا هميشه يه راهى مى سازه٠٠٠✨🕊 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خـدایـا ❄️در این شب ها ✨عطا کن بر عزیزان ❄️یه خیال راحت ✨یه خاطر جمع ❄️یه فکر آرام ✨خوابی همراه با آرامش ❄️و یه دلخوشی از ته دل شبتون زیبا و فرداتون پربرکت❄️ ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
‼️دیگه دغدغه مانتوی پوشیده و شیک نداشته باش بانو به خاطر اینکه👇👇👇.... 💯میخوام یکی از متفاوت ترین فروشگاه حجاب رو بهتون معرفی کنم😍👏👏👏👏 بورس انواع عبا و مانتوی پوشیده و چادر مشکی😇 🔴مستقیم از تولیدی،با ضمانت مرجوع و تعویض 🔴📝امکان خرید اقساطی 🔴🛍فروشگاه حضوری در کرج و تهران همین الان با ما همراه شو که ضرر نمی کنی ☺️👇 https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ســـلام ☕️صبح زیبــاتون بخیـر ❄️صبحتون به نیکی وعافیت ☕️عـشق و مـهربانی ❄️گوارای وجود پاک تون ☕️گذر ثانیه های عمرتون ❄️توام با عشق و آرامش ☕️دلتون مملو از شادی و ❄️زندگیتون سرشار از خوشبختی صبحتون بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
روزی شاگردي از استاد خود پرسید: چه چیز هیبت انسان را می برد؟ حکیم گفت: طَمَع پرسید: در این جهان، که بیگانه است؟ گفت: آن که نادان تر است. پرسـید: در این جهان چه کسـی نیک بخت تر است؟ گفت: آن که کردار به سخاوت بیاراید و گفتـارش را به راستی. پرسـید: نشانه دوست خوب چیست؟ گفت: آن که خطاي تو پوشـد و تو را پنـد دهـد بر آن و راز آشـکار نکند و بر گذشـته نگوید که چنین می بایست می کردي. پرسـید: از علم آموختن چه یابم؟ گفت: اگر بزرگی، نامدار شوي و اگر درویشی، توان گر گردي. ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ داستان کوتاه 🌷 اعجاز پیامبر (صل الله علیه و آله) من با پیامبر (صل الله علیه و آله) بودم. سران قریش نزد او آمده و گفتند: اي محمـد! تو ادعاي بزرگی می کنی که هیـچ یک از پـدران و خاندانت نکرده اند. ما از تو معجزه می خواهیم. اگر پاسخ مثبت داده و انجـام دهی، می فهمیم که تـو پیـامبر و فرسـتاده خـدایی و اگر از انجـام آن سـر باز زنی، خـواهیم دانست سـاحر و دروغگویی. رسول خدا (صل الله علیه وآله) فرمود: شما چه معجزه اي از من می خواهید؟ گفتند: از این درخت بخواه تا از ریشه کنده شده و پیش تو بایستد. حضـرت فرمود: خداونـد بر هر کاری تواناست. اگر خداونـد این کار را بکنـد، آیا ایمان می آورید و به حق شـهادت می دهید؟ گفتند: آري. پیـامبر فرمـود: مـن بـه زودي نشانتـان می دهم آنچه را که خواسته ایـد. ولی بهـتر از هر کسـی می دانم شـما به خیر و صـلاح بـر نخواهید گشت و مسـلمان نخواهید شد. زیرا در میان شـما کسی هست که کشته خواهد شد و در چاه بدر دفن خواهد شد. همچنین کسی هست که در جنگ احزاب شرکت خواهد کرد. پیامبر خدا سپس به درخت اشاره کرد و فرمود: اي درخت! اگر به خـدا و روز قیامت ایمان داري و میدانی من پیامبر خـدا هستم، به فرمان خـدا ریشه هایت را از زمین درآورده و به فرمان خدا پیش روي من قرار بگیر. سوگنـد به پیـامبري که خداونـد او را به حق مبعوث کرد، درخت با ریشه از زمین کنـده شـد و با صـداي شدیـد هماننـد به هم خوردن بال پرنـدگان یا به هم خوردن شاخه هاي درختان، جلو آمـد و پیش روي پیامبر(صل الله علیه و آله) ایسـتاد، طوري که برخی از شـاخه هـاي بلنـد خود را بر روي پیامبر(صل الله علیه و آله) و بعضـی دیگر را روي من که در طرف راست پیغمـبر ایستاده بودم، انداخت. وقتی سـران قریش این منظره را دیدنـد با کبر و غرورگفتنـد: به درخت فرمان بـده نصـفش جلوتر آیـد و نصف دیگر در جاي خود بماند. رسول خـدا فرمان داد و نیمی از درخت با وضع شـگفت آور و صداي سـخت به پیامبر نزدیک شد، گویا می خواست دور آن حضرت بپیچد، دوباره سران قریش از روي کفر و سرکشی گفتند: فرمان بده این نصف بازگردد و به نصف دیگر ملحق شود و به صورت اول درآید. پیامبر(صل الله علیه و آله) دستور داد و چنان شد که آنان می خواستند. من گفتم: لا اله الا الله! اي رسول خـدا! من نخستین کسـی هسـتم که به تو ایمان آوردم، و نخستین فردي هسـتم که اقرار می کنم درخت با فرمان خدا براي تصدیق نبوت و بزرگداشت رسالت تو، آنچه را خواستی انجام داد. ولی بزرگان قریش همگی گفتند: محمد ساحري است دروغگو که سحري شگفت آور دارد و بسیار با مهارت و استاد است. سپس با اشاره به من به پیامبر (صل الله علیه وآله) گفتند: آیا رسالت تو را کسی جز امثال این علی (ع) باور می کند؟ 📚 داستانهای بحارالانوار، ج 10، ص 48 ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
🔴 فقط ورود خوش سلیقه ها آزاده😳 _ روسریت همش سُر میخوره و نخکش میشه ؟ _ دلت میخواد یه جا بری که کلی روسری متنوع و با کیفیت و قیمت مناسب داشته باشه؟ اینجا معدن روسری های خاص و با کیفیته اونم با قیمت فوق‌العاده اقتصادی😍👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3959160919Cbb7912482c همین الان بیا و هدیه اولین سفارشت رو بگیر 🎁