eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 خشک سالی و قحطی شهر را فرا گرفته بود . احتیاجات اولیه ی مردم چنان گران و نایاب شده بود که مردم ، روزگار را به سختی می گذراندند . تنها هنگامی که قافله ای تجارتی به مدینه می آمد ، مردم از ته دل خوشحال می شدند . صدای طبل شادی و هلهله ی مردم بر می خاست ، مردم سراسیمه به قافله نزدیک می شدند و احتیاجات خود را ارزان تر از همیشه می خریدند . •┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈• ظهر جمعه بود . مردم مدینه در مسجد مدینه جمع شده بودند . پیامبر مشغول خواندن خطبه های نماز جمعه بود در این هنگام ، ناگهان صدای هلهله از بیرون برخاست و صدای طبل شادی شنیده شد . لحظه ای نگذشته بود که خبر به نمازگزاران مسجد رسید که کاروانی بزرگ از شام به مدینه رسیده و با خود مواد غذایی آورده است . این خبر، صف های نماز جمعه را به هم ریخت . نمازگزاران مسجد که هفته های سختی را گذرانده بودند ، بی اختیار به پا خاستند و به سرعت به سوی قافله حرکت کردند . پس از مدتی ، مسجد از همهمه ای که ایجاد شده بود نجات یافت . سکوت سنگینی بر مسجد نشست . پیامبر به صف های نماز که بسیار خلوت شده بود ، چشم دوخت . •┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•  فقط 8 نفر در مسجد مانده اند (يا 12 نفر) ، كه از شرمندگی سر به زیر انداخته بودند ، از جای خود تکان نخوردند . پیامبر با آرامشی خاص گفت : سوگند به خدایی که جانم در دست اوست اگر شما چند نفر هم از مسجد می رفتید و کسی در مسجد نمی ماند، از آسمان بر سر همه سنگ می بارید . در اين هنگام آياتي از سوره جمعه نازل شد : وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقينَ  هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مىشوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مىكنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، و خداوند بهترين روزىدهندگان است سوره جمعه / 11 📗تفسير نمونه جلد 24 صفحه 125 ✂️با اندكي تصرف 🆔 http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حدیث 🚩امام حسین علیه‌السلام: شُکرَک لِنِعْمَةٍ سالِفَةٍ یقْتَضی نِعْمَةً آنِفَةً شکر و سپاس از نعمت های گذشته، نعمت های آینده را در پی دارد. 🔸نزهةالناظر، ۸۰ •┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
#حدیث 🚩پيامبر خدا صلى الله عليه وآله: در روز #جمعه، زياد بر من #صلوات بفرستيد؛ زيرا جمعه، روزى است كه [ پاداش ]كارها در آن، چند برابر مى شود. ...📚 @Dastan 📚...
🎂 وقتی که همسر #شهید_حججی #روز_پاسدار را به شوهرش تبریک گفت 🔅روز پاسدار برایش کیک پختم با کرم و رنگ عینهو لباس پاسداری تزئین کردم با جیب و سردوش و درجه برگه‌ای هم بهش چسباندم «محسنم، قربونت بشم، روز پاسدار رو بهت تبریک میگم. امیدوارم سال دیگه پیش امام حسین و حضرت زینب روز پاسدار رو جشن بگیری» از ته قلبم برایش دعا کردم. ادامه ی داستان👇👇👇 🆔 http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
🔹🔹🔸🔵🔸🔹🔹 🎂 وقتی که همسر شهید حججی روز پاسدار را به شوهرش تبریک گفت 🔅روز پاسدار برایش کیک پختم. با کرم و رنگ عینهو لباس پاسداری تزئین کردم؛ با جیب و سردوش و درجه. برگه‌ای هم بهش چسباندم «محسنم، قربونت بشم، روز پاسدار رو بهت تبریک میگم. امیدوارم سال دیگه پیش امام حسین و حضرت زینب روز پاسدار رو جشن بگیری» از ته قلبم برایش دعا کردم. 🔅قبل از اینکه از سر کار برسد همه را بردم خانه پدرم. پیام دادم «ناهار بیا خونه مامانم اینا» تا وارد شد مامانم بغلش کرد و روز پاسدار را بهش تبریک گفت. الکی جلویش نقش بازی کردم. «عه؟ مگه امروز روز پاسداره؟» شروع کردم به عذرخواهی که ببخشید یادم نبود. 🔅«با خودت فکر نکنی چه زن بی‌ذوق و بی‌معرفتی! قول میدم جبران کنم!» محسن گفت «اینا چه حرفیه! همین اندازه تبریکت برام بسه!» برای مامانم چشم و ابرو آمدم که محسن را سرگرم کند. تا ببیند چه خبر است کیک را گذاشتم صندوق عقب ماشین. آماده شدیم که برویم خانه مادربزرگم. 🔅مادربزرگم داشت از سماور چای می ریخت که گفتم «عه! گوشیمو تو ماشین جا گذاشتم» به این بهانه رفتم و کیک را آوردم. یکدفعه جلویش سبز شدم «همسرم روزت مبارک!» محسن را می گویی؛ نزدیک بود سنکوب کند. ذوق زده گفت «من می دونستم تو آخرش یه کاری میکنی!» باورش نمی‌شد خودم پخته باشم. هی می پرسید «بگو از کجا خریدی؟» 🇮🇷 •┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
#یا_مهدی این هفته هم گذشت تو اما نیامدی خورشید خانواده زهرا نیامدی از جاده همیشه چشم انتظارها ای آخرین مسافر دنیا نیامدی صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم اما غروب آمد و آقا نیامدی از ناز چشم‌های تو اصلا بعید نیست شاید که آمدی گذر ما نیامدی امروزمان که رفت چه خاکی به سرکنیم آقای من اگر زد و فردا نیامدی فرصت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم تا روبرویمان نشدی تا نیامدی •┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈• هر دشمنی كه به تو چپ نگاه كند، خار ميكنم پوزش به خاك میكشم، زندگی اش تار و مار ميكنم "سيدعلي"مخور غم يار، ببين از برای تو "عمارم" و به منصب خود افتخار ميكنم 🆔 http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
#ضرب_المثل 😅😅😅😅 از خجالت آب شد 👇👇👇👇 ...⚜ @Dastan ⚜...
از خجالت آب شد 😰😰😰😰😰 آدمی را وقتی خجلت و شرمساری دست دهد بدنش گرم می شود و گونه هایش سرخی می گیرد. 😅خلاصه عرق شرمساری که ناشی از شدت و حدت گرمی و حرارت است از مسامات بدنش جاری می گردد. 😅عبارت بالا گویای آن مرتبه از شرمندگی و سر شکستگی است که خجلت زده را یارای سر بلند کردن نباشد و از فرط انفعال و سر افکندگی سر تا پا خیس عرق شود و زبانش بند آید. 😅 اما فعل آب شدن که در این عبارت به کار رفته ریشه تاریخی دارد و همان ریشه و واقعه تاریخی موجب گردیده که به صورت ضرب المثل در آید.  🌀 نقل است روزی مریدی از حیا و شرم مسئله ای از بایزید بسطامی پرسید شیخ جواب آن مسئله چنان موثر گفت که درویش آب گشت و روی زمین روان شد. در این موقع درویشی وارد شد و آبی زرد دید . پرسید:" یا شیخ، این چیست؟" گفت:" یکی از در در آمد و سئوالی از حیا کرد من جواب دادم . طاقت نداشت چنین آب شد از شرم." به قول علامه قزوینی :" گفت این بیچاره فلان کس است که از خجالت آب شده است." این عبارت از آن تاریخ به صورت ضرب المثل در آمد و در مواردی که بحث از شرم و آزرم به میان آید از آن استفاده و به آن استناد می شود. ...⚜ @Dastan ⚜...
🌷 السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌷 و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌷 و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌷 و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ...🔆 @Dastan 🔆...
باسلام خاطره ای خوش از برخورد پروفسور سمیعی با یک جانباز آقارضا جانباز جبهه وجنگ بود. آنقدراززمان جنگ زخم بربدن داشت که توان انجام کارهای شخصی رانداشت. وی همسری داشت که همه زندگی را اداره و تمام قد در خدمت رضا بود. همسررضادچارتومور بدخیم مغزی شده بود و خوراک رضا اشک ریختن در تنهایی بود. دکترهای ایران بعدازmriوسی تی اسکن ازمریم همسررضاقطع امیدکرده بودند وهیج پزشکی حاضربه جراحی مریم نبود. مریم ذره ذره آب میشدواین رضابودکه روزی صدبارازغصه مریم میمرد وزنده . پزشک بیمارستان وقتی اشکهای رضارادیددلش سوخت وازطریق فردی پرونده پزشکی وشرح حال  مریم رابرای سمیرا دخترپروفسورسمیعی ایمیل کرد ودرشرح حال مریم اینگونه نوشت: مریم، همه امیدرضاست ورضاازجانبازان جبهه وجنگ است. بعدازچندروزجواب ایمیل آقای دکتر اینگونه آمد: جناب آقای دکتر! غده داخل سرمریم بدخیم است وبنده بیست ودوم ماه آینده برای جراحی ایشان به ایران خواهم آمد. پزشکان و پرستاران این ایمیل را سرکاری میدانستند و میگفتند پرفسورسمیعی همیشه دراروپاست و آنقدر آدم مذهبی و مقیدی نیست و به شوخی به رضاگفتند:پروفسورسمیعی کجاواینجاکجا ویاحتی اگر بیایدکه احتمالش صفراست خرج عمل مریم راچه کسی خواهددادامارضاامیدش به خداوائمه اطهاربود . بیست ودوم ماه نزدیک ظهربودکه درکمال تعجب پروفسورسمیعی همراه باپسرش پروفسورامیرسمیعی  باکیفی ساده دردست واردبیمارستان شداوازهانوفرآلمان آمده بود وپس ازعرض سلام قبل ازاینکه قهوه بنوشدگفت مریم کجاست؟دکترگفت: مریم دربیمارستان درفلان بخش بستری است پروفسورگفت سریعااطاق عمل راآماده کنیدومریم رابه اطاق عمل ببریدسریعااطاق عمل آماده ومریم منتقل شد . ازطریق تماس به رضاخبردادندپروفسوربرای عمل آمده است امارضاگفت اصلاطاقت ندارم وبه بیمارستان نمی آیم وقتی پروفسوربه دراطاق عمل آمدگفت پس رضاکجاست؟ دکترگفت رضانیامده پروفسورگفت :تارضانیایدبه هیچ وجه دست به تیغ نمیبرم ومریم راعمل نمیکنم رضامجبوربه آمدن شد عده ای میگفتنددکترسمیعی میخواهددرموردخرج عمل بارضاصحبت کندوعده ای میگفتندمیخواهدازاورضایت قبل ازعمل بگیرد رضاوقتی واردبیمارستان شد پروفسورسمیعی جلوآمدودرحالی که رضاروی ویلچرنشسته بودشروع به بوسیدن دست وپای رضاکردوفقط یک جمله گفت:کاری که شماوامثال شماکرده ایدازکارمن وامثال من خیلی بارزشتراست . پروفسوروارداطاق عمل شد ومریم راشخصاعمل کردوبدون دریافت هیچ هزینه ای بیمارستان راترک کرد پروفسورسمیعی درجواب خبرنگاری که درمقابل بیمارستان ازاوپرسیدهدف شماازاین کارچه بودگفت: خواستم ب پپه مردم ایران بفهمانم درمقابل مقام جانباز پروفسورسمیعی هم عددی نیست وخوشحالم که گوشه ای ازدریای زحمات این جانبازراجبران کردم. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 .....📚 @Dastan 📚.....