eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرالمؤمنین عليه السلام: هر كه عقل خود را كامل بداند، بلغزد مَنِ استَغنى بِعَقلِهِ زَلَّ ميزان الحكمه جلد7 صفحه553 ✍🏻ارتباط با ادمین کانال #داستانهای_آموزنده 👤 @AminiAsl •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• 🌺➣ http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
✨﷽✨ 💠▫️روزی شخصی خدمت حضرت علی(ع) میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟ ♥️•☜حضرت علی(ع) فرمودند:↯ 💠▫️خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم ، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی ❶ (الحمدلله علی کل نعمه) 📝⇦خدایا شکرت برای هر نعمتی که به من دادی ❷ (و اسئل لله من کل خیر) 📝⇦واز خداوند میخواهم هر خیر و خوبی را ❸ (و استغفر الله من کل ذنب) 📝⇦خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم ❹ (واعوذ بالله من کل شر) 📝⇦خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها 📚بحار الانوار ، ج۹۱ #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
✍پول خواستن ملانصرالدین یک روز ملانصرالدین به نزد امیر آمده گفت به عدد یکصد و بیست چهار هزار نفر انبیاء یکصد وبیست و چهار هزار ریال به من بده، امیر فرمود برای اسامی هر یک از آنها که بگویی یک ریال به تو خواهم داد، ملانصرالدین قریب بیست نفر از آنها را اسم برده و هر یک را یک ریال گرفت، باز قدری فکر کرد شداد و نمرود و فرعون را گفت، امیر گفت اینها جزو پیغمبران نیستند ملانصرالدین جواب داد سبحان الله آنها دعوی خدایی کردند تو آنها را به پیغمبری قبول نداری؟😁 ‎ •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ ✍کارهایی که عمر را زیاد می کند: 1⃣«شاد کردن والدین»: امام صادق(ع) می‌فرماید: اگر دوست داری که خداوند عمرت را زیاد کند، پدر و مادرت را شاد و مسرور کن. 2⃣«شستن دست پیش و پس از غذا خوردن» امام صادق(ع) می‌فرماید: دست‌هایتان را قبل و بعد از غذا خوردن بشوئید، که فقر را می‌برد و بر عمر می‌افزاید. 3⃣ «صدقه دادن» صدقه شامل دادن واجبات و مستحبات مالی از سوی شخص است و اختصاص به زکات و خمس ندارد. هر کسی به هر میزان که صدقه به ویژه به سائل و محروم دهد، از برکات آن بهره‌مند خواهد شد که از جمله آنها افزایش عمر است. امام باقر (ع) فرمود: کار خیر و صدقه، فقر را می‌برد، بر عمر می‌افزاید و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور می‌کند. 📚منابع: ۱- بحارالانوار، ج۷۴ ، ص۸۱ ۲- محاسن، ج۲، ص۲۰۲ ۳- ثواب الاعمال، ص۱۴۱ 💠ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🥀 با دستان بسته، هدیه به ۱۷۵ 🥀 «هر دقیقه را به نیت یک نفرشان شنا کردم. زمان به من اعلام می‌شد. هربار که حس می‌کردم دست و کمرم کرخ شده یاد نفر بعدی، توان دوباره به من می‌داد.» این‌ها را «اکرم کناری» می‌گوید، بانویی که رکورد ۱۷۵ دقیقه با را به تقدیم کرد. دست‌هایم را ببندید! اکرم کناری بانوی شناگری ساکن امیدیه خوزستان است که 175 دقیقه در مسافت 5 هزار و 65 متر با دستانی که از پشت بسته بود، به یاد شنا کرد. بانویی جوان که می‌گوید: «مگر می‌شود در خوزستان زندگی کرد و هرروز یاد جنگ، شهدا و جانبازان نیفتاد. گره‌خورده با جنگ، خوزستان.» این بانوی جوان تلاش می‌کند، 6 ماه دیگر این رکورد را با همین زمان و عنوان در کتاب گینس ثبت کند. دستانش را می‌توانستند از جلو ببندند و شنا به این شکل نسبت به دستان بسته از پشت راحت‌تر بود اما می‌گوید: «باید حق مطلب ادا می‌شد، جوان‌های رعنای ما همین‌طور شدند.» 🌷 💗 ۴🥀 💞 ❤️
🔹💠🔹 شخصی به علامه طباطبایی گفت: یک ریاضتی برای پیشرفت معنوی به من بفرمایید: علامه فرمودند: بهترین ریاضت برای شما، خوش اخلاقی با خانواده است♥️ •✾📚 @Dastan 📚✾•
✴️ تواضع تحسین برانگیز صاحب «مفاتيح» 🔹 مرحوم سلطان‌الواعظين شيرازي (صاحب کتاب شب‌هاي پيشاور) نقل مي‌کند: در ايامي که «مفاتيح‌الجنان» تازه منتشر شده بود، روزي در سرداب سامراء آن را در دست داشتم و زيارت مي‌خواندم. ديديم شيخي با قباي کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است. 🔹شيخ از من پرسيد: اين کتاب کيست؟ پاسخ دادم: از محدث قمّي آقاي حاج شيخ عباس است و شروع کردم به تعريف از کتاب. شيخ گفت: اين‌قدر هم تعريف ندارد، بي‌خود تعريف مي‌کني 🔹من با ناراحتي گفتم: آقا برخيز و از اينجا برو. کسي که کنار شيخ نشسته بود، دست به پهلويم زد و گفت: مؤدب باش، ايشان خود «محدث قمي» هستند. من برخاستم و با ايشان روبوسي کردم و عذر خواستم و خم شدم تا دستشان را ببوسم، اما آن مرحوم اجازه نداد و خم شد و دست مرا بوسيد و فرمود: شما «سيّد» هستيد. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی.... پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت... غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان... اولي همسر يک طغيانگر بود و دومي پسر يک پيامبر...!!! براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست.... اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوی... #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
بعضی ها هم هستند که ادعا می کنند دوستمان دارند اما خیلی با احتیاط از عشق می گویند خیلی با احتیاط ابراز احساسات می کنند پای حرفشان که می نشینی می گویند دلدادگی خوب است اما دلبستگی نه ، می گویند باید منطق داشت، باید برای همه چیز اندازه تعیین کرد باید فکر فردا بود که اگر یک روز نبودیم و ترکشان کردیم خیلی دلتنگمان نشوند و روزهای نبودنمان حال روزهایشان را خراب نکند. . اما باید به این مدل دوست داشتن ها مشکوک بود عشق و احتیاط با هم جور در نمی آید من فکر می کنم از کنار اینطور آدم ها باید خیلی با احتیاط فقط رد شد ...! •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅برخورد خداوند با انسان های خوب و بد! ✍️روایت شده از امام صادق علیه السلام که رسول خدا فرمودند: خدای تبارک و تعالی میفرمایند: ✨هیچ بنده گنهکاری را وارد بهشت نمیکنم، مگر اینکه: او را به مرض و بیماری مبتلا میکنم تا کفاره گناهانش باشد و اگر گناهانش با آن بیماری پاک نشد و زیادتر از آن بود، کسی را بر او مسلط میکنم که بر او ظلم کند تا کفاره گناهانش باشد. یا رزق و روزی اش را کم میکنم تا کفاره گناهانش باشد و اگر این نیز برای کفاره گناهانش کافی نبود جان گرفتن او را سخت میکنم و یا در قبر بر او سخت میگیرم تا وقتی که بدون هیچ گناهی نزد من آید و اورا وارد بهشت کنم... اما کسی را که میخواهم وارد جهنم کنم:او را صحیح و سالم میگذارم، ️رزق و روزی اش را زیاد مى کنم و جان دادن او را آسان می گردانم تا وقتیکه نزد من آید ، هیچ حسنه ای نداشته باشد (و حقی بر من نداشته باشد) ودر همان وقت او را وارد جهنم کنم... 📚سندالرسول ج۱ برگرفته شده از بحارالانوار #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حاج آقا #قرائتی ✅ رضایت امام زمان(علیه السلام) رضایت خداست. ✍🏻ارتباط با ادمین کانال #داستانهای_آموزنده 👤 @AminiAsl •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• 🌺➣ http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ پدر مدرسه ✨ آروم و بدون صدا روی اولین پله ورودی مدرسه نشسته بود. به حرکات سریع کودکانی خیره شد که یکی بعد از دیگری از مدرن‌ترین اتومبیل‌ها پیاده می شدند، از پدر و مادر خداحافظی می‌کردند و پله‌ها را دو تا یکی بالا می‌رفتند. نمی‌دانست کدام طرف را نگاه کند. خیلی وقت بود که به مدرسه رسیده بود. شاید 1 ساعت یا بیشتر. بالاخره زنگ مدرسه به صدا درآمد. همه دانش آموزان با ذوق و شوق و کیف‌هایی که بی‌شباهت با چمدان نبود به سمت در ورودی کلا‌س‌ها دویدند. صدایی شنید: تو نمی‌خوای بری سر کلاس؟ پدر مدرسه بود. مردی مسن با صورتی از ته تراشیده و ژاکت بافتنی کرم رنگ. بی‌رمق از جایش بلند شد. بعد از 1 ساعت و خرده‌ای نشستن زانوهایش جان ایستادن نداشت. کیف و قمقمه کوچکش را به دست گرفت و سلانه سلانه به سمت در ورودی کلاس رفت . . شقایق یزدچی ✾📚 @Dastan 📚✾•