#داستان_پند_آموز
#شما_چه_میکنید⁉️
💮فرض کنید؛ در یك شب طوفانی، از جلوی یك ایستگاه اتوبوس در حال عبور كردن هستید.
سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.
1⃣ یك #پیرزن 👵 كه در حال مرگ است
2⃣ یك #پزشك 🙋♂ كه قبلاً جان شما را نجات داده است
3⃣یك (خانم یا آقا) 💓 كه در رویاهایتان خیال #ازدواج با او را دارید.
شما می توانید تنها یكی از این سه نفر را برای سوار نمودن بر گزینید.
⁉️كدامیك را انتخاب خواهید كرد ؟
قبل از خواندن ادامه داستان، شما بگویید، چه کسی را نجات میدهید؟
👇⚜👇⚜👇⚜👇
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_پند_آموز #شما_چه_میکنید⁉️ 💮فرض کنید؛ در یك شب طوفانی، از جلوی یك ایستگاه اتوبوس در حال عبور
🌪👆🌪👆🌪👆🌪
#داستان_پند_آموز
#استخدام...!
💮یك شركت بزرگ قصد استخدام تنها یك نفر را داشت.
♨️بدین منظور آزمونی برگزار كرد كه تنها یك پرسش داشت.
❓پرسش این بود : شما در یك شب طوفانی سرد در حال رانندگی از خیابانی هستید.
از جلوی یك ایستگاه اتوبوس در حال عبور كردن هستید.
سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.
1⃣ یك #پیرزن كه در حال مرگ است
2⃣ یك #پزشك كه قبلاً جان شما را نجات داده است
3⃣یك (خانم یا آقا) كه در رویاهایتان خیال #ازدواج با او را دارید.
شما می توانید تنها یكی از این سه نفر را برای سوار نمودن بر گزینید.
⁉️كدامیك را انتخاب خواهید كرد ؟
دلیل خود را بطور كامل شرح دهید.
پیش از اینكه ادامه حكایت را بخوانید شما نیز كمی فكر كنید...!
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
قاعدتاً این آزمون نمیتواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خاص خودش را دارد.
👵 پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
👔 شما باید پزشك را سوار كنید. زیرا قبلاً او جان شما را نجات داده و این فرصتی است كه میتوانید جبران كنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران كنید.
💞 شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار كنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممكن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا كنید...
از دویست نفری كه در این آزمون شركت كردند، تنها شخصی كه استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد.
او نوشته بود : سویچ ماشین را به پزشك میدهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم متحمل طوفان شده و منتظر اتوبوس می مانیم.
پاسخی زیبا و سرشار از متانتی كه ارائه شد گویای بهترین پاسخ است و مسلما همه میدانند كه پاسخ فوق بهترین پاسخ است، اما هیچكس در ابتدا به این پاسخ فكر نمیکنند.
😬 چرا...؟
زیرا ما هرگز نمیخواهیم داشته ها و مزیت های خودمان را (ماشین) (قدرت) (موقعیت) از دست بدهیم.
اگر قادر باشیم خودخواهی ها، محدودیت ها و مزیت های خود را از خود دور كرده یا ببخشیم گاهی اوقات می توانیم چیزهای بهتری بدست بیاوریم...
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
🔅🔰🔅🔰🔅🔰🔅
#آیا_میدانید
برخی از دلایل دورشدنمان از امام زمان علیه السلام چیست؟
🔸وقتی امام زمان عجل الله تعالی فرج الشریف به علی بن مهزیار فرمودند:
🔸چرا دیر پیش ما آمدی؟
🔹علی بن مهزیار جواب داد: قاصد شما دیر آمد دنبالم!
🔸امام زمان عجل الله تعالی فرج الشریف فرمودند: نه؛ دلیل دیرآمدنت ۳چیز است:
✅ شما بهدنبال جمعکردن مال و ثروت هستید (لَكِنَّكُمْ كَثَّرْتُمُ الْأَمْوَال)
✅ به ضعیفتر از خودتان ظلم میکنید
( وَ تَجَبَّرْتُمْ عَلَى ضُعَفَاءِ الْمُؤْمِنِين)
✅ شما قطع رحم میکنید
(قطَعْتُمُ الرَّحِمَ الَّذِي بَيْنَكُم)
📚 دلائل الإمامة، طبری، ص۵۴۲
😔 نکند که ما یکی از اینها باشیم
💠 @Dastan 💠
هدایت شده از روزی حلال
📌 #پندانه
⁉️آيا زمستان سختی در پيش است؟!
🔸سرخ پوستان از رييس جديد پرسیدند: آيا زمستان سختی در پيش است؟ رييس جوان قبيله که نمی دانست چه جوابی بدهد گفت: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد.
🔸سپس به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: اينطور به نظر می آید.
🔸پس رييس دستور داد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ زد: شما نظر قبلی تان را تأييد می کنيد؟ و پاسخ شنید: صد در صد
🔸رييس دستور داد که همه سرخپوستان، تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر.
🔺رييس پرسید: از کجا می دانيد؟ و پاسخ شنید: چون سرخ پوستها دارند دیوانه وار هيزم جمع میکنند!
☑️ برخی وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم. حالا بنظر شما خودرو، دلار، طلا، گوشت، مرغ و ... باز هم گران می شود!؟
🔺 کمتر هیزم جمع کنیم!
•┈••✾🔸🔻💠🔻🔸✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/720896Cfe6ebcf4f4
#ضرب_المثل
#یک_کلاغ_و_چهل_کلاغ
داستان ضرب المثل یك كلاغ ، چهل كلاغ
ننه كلاغه صاحب یك جوجه شده بود
روزها گذشت و جوجه كلاغ بزرگتر شد
یك روز كه ننه كلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت:
عزیزم تو هنوز پرواز كردن بلد نیستی نكنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری
اینو گفت و رفت
هنوز از رفتن ننه كلاغه چیزی نگذشته بود که...
👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
👆🐦👆🐦👆🐦👆
#ضرب_المثل
#یک_کلاغ_و_چهل_کلاغ
ننه كلاغه صاحب یك جوجه شده بود.
روزها گذشت و جوجه كلاغ كمی بزرگتر شد .
یك روز كه ننه كلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت :
عزیزم تو هنوز پرواز كردن بلد نیستی نكنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری و ننه كلاغه پرواز كرد و رفت
هنوز مدتی از رفتن ننه كلاغه نگذشته بود كه جوجه كلاغ بازیگوش با خودش فكر كرد كه می تواند پرواز كند و سعی كرد كه بپرد ولی نتوانست خوب بال وپر بزند و روی بوته های پایین درخت افتاد
همان موقع یك كلاغ از اونجا رد میشد ،چشمش به بچه كلاغه افتاد و متوجه شد كه بچه كلاغ نیاز به كمك دارد او رفت كه بقیه را خبر كند و ازشان كمك بخواهد
پنج كلاغ را دید كه روی شاخه ای نشسته اند گفت :” چرا نشسته اید كه جوجه كلاغه از بالای درخت افتاده.“ كلاغ ها هم پرواز كردند تا بقیه را خبر كنند .
... تا اینكه كلاغ دهمی گفت : ” جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم نوكش شكسته . “ و همینطور كلاغ ها رفتند تا به بقیه خبر بدهند .
... كلاغ بیستمی گفت :” كمك كنید چون جوجه كلاغه از درخت افتاده و نوك و بالش شكسته .“
همینطور كلاغ ها به هم خبر دادند تا به كلاغ چهلمی رسید و گفت :” ای داد وبیداد جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم كه مرده .“
همه با آه و زاری رفتند كه خانم كلاغه را دلداری بدهند . وقتی اونجا رسیدند ، دیدند ، ننه كلاغه تلاش میكند تا جوجه را از توی بوته ها بیرون آورد .
كلاغ ها فهمیدند كه اشتباه كردند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را كه ندیده اند باور نكنند .
از اون به بعد این یك ضرب المثل شده و هرگاه یك خبر از افراد زیادی نقل شود بطوریكه به صورت نادرست در آید ، می گویند خبر كه یك كلاغ، چهل كلاغ شده است
خیلی از مسایل دور بر ما، حتی مسایل کشورمون و حرفای مسولین، دقیقا مصداق همین ضرب المثله
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
🔅🔹🔸⚜🔸🔹🔅
#داستان_های_بلند
( هر شب ساعت 21 )
#دروغ_های_مادرم
#قسمت_اول
داستان من از زمان تولّدم شروع میشود.
تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم.
روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم.
مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت:
"فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
زمان گذشت و قدری بزرگ تر شدم.
مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می رفت.
مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم.
یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند.
به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت.
شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛
دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است.
ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند.
امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
"بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمیدانی که من ماهی دوست ندارم؟" و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
قدری بزرگ تر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم.
مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازا آن مبلغی دستمزد بگیرد.
شبی از شبهای زمستان، باران می بارید.
مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم.
از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه میکند.
صدا زدم، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد.
بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح."
لبخندی زد و گفت:
"پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت
ادامه دارد...
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
#طنز_تلخ
#بصیرت
#برجام_نافرجام
💢 طنز تلخ روزگار اونجایی است که:
#رئیس_جمهور یک ملت و دولتش قبل از امضای برجام میگفتند:
همه مشکلات ناشی از #تحریم ها هست و اگر باکدخدا توافق کنیم ( البته شما بخوانید: اگر باج بدهیم و #حقیرانه عقب نشینی کنیم و برگ های برنده را از دست خود خارج کنیم...)
کلی از مسائل کشور حل میشود...
اما
حالا که همان آمریکا بعد از کلی #عهدشکنی، باج گرفتن، تحقیر و...، از برجام خارج شود، حالا دولتی ها دورافتادند که باخروج آمریکا تغییری در زندگی مردم ایجاد نمیشود❗
✅اگر بود و نبود آمریکا در برجام فرقی نمیکرد پس چرا این همه سال این همه #خسارت را بر ملت ایران تحمیل کردید⁉❗❗❗❗
🔴 در حالیکه #مقام_معظم_رهبری نزدیک به ۴ سال پیش این روزهای سیاه را پیش بینی نمود و فرمودند :
" بنده به این #مذاکرات خوشبین نیستم، نه از باب توهم، بلکه از باب #تجربه؛ چون دشمن ما مکار و بدعهد است؛ ولی تجربه ای افزوده خواهد شد بر تجربیات ملت ..."
🔺ولی آقای روحانی که خود را عقل کل می دانست و ادعا میکرد زبان دنیا را خوب می فهمد، در پاسخ به نصیحت پدرانه ولی زمانه گفت:
" اصولا خوشبینی و بدبینی در عالم سیاست معنا ندارد، ولی بنده با شناختی که از مسائل دنیا دارم، به این مذاکرات خوشبینم ..."
🔴 حال، #جوان_عزیز به یاد داشته باش:
♦️رهبر و امام همیشه باید #مالک داشته باشند و آن هم به وفور
مالک بودن خیلی خوب است
ولی هرجا امام یا پیامبری #عمار نداشته کارش به سرانجام نرسیده !
👈به همین خاطر فرمود "#أین_عــمـــار"
🔻زبیر ها به گذشته خود ننازند.
ما برای ادامه انقلاب به #عمار نیاز داریم
چراکه #بدون_بصیرت قطعا دچار #گمراهی میشویم..
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوختيم از داغ غفلت، سوختيم ای خامها!
دانهها را چيدهاند اما به سوی دامها
هر که پای برگهها را، مست، امضا میکند
پای خون را باز خواهد کرد در حمامها
💠 @Dastan 💠
#داستان_عمار
#نقش_عمار_در_جنگ_صفین
#آیت_الله_سبحانی
«قسمت اول»
خانواده یاسر از خانوادههای اصیل اسلامی در مکه بود که در آغاز اسلام همگی به دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم لبیک گفته ودر این راه متحمل شکنجههای شدید شدند وسرانجام یاسر و همسرش سمیه، جان خود را در راه آیین توحید و در زیر شکنجههای #ابوجهل و همفکران او از دست دادند.
عمار فرزند جوان آن دو در سایه شفاعت جوانان مکه و ابراز انزجار صوری از اسلام، نجات یافت.
خداوند این کار عمار را با آیه زیر بی اشکال اعلام کرد و فرمود:
الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان .
(نحل:۱۰۶)
مگر آن کس که (به گفتن سخن کفر) مجبور گردد، در حالی که قلب او با ایمان آرام است.
وقتی داستان عمار واظهار کفر او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گزارش شد آن حضرت فرمود:نه، هرگز. عمار از سرتا پا سرشار از ایمان است وتوحید با گوشت وخون او عجین شده است.
در این هنگام عمار فرا رسید، در حالی که به شدت اشک میریخت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشکهای او را پاک کرد ویاد آور شد که اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایی قرار گرفت اظهار برائت کند. (۱)
این تنها آیهای نیست که در باره این صحابی جانباز فرود آمده، بلکه مفسران نزول دو آیه دیگر را نیز در باره او یاد آور شدهاند. (۲)
او پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه، ملازم رکاب او شد ودر تمام غزوهها وبرخی از سریهها شرکت جست.
پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، با اینکه خلافت رسمی مورد رضایت او نبود، ولی تا آنجا که همکاری با دستگاه خلافتبه نفع اسلام بود از یاری وهمکاری با آن دریغ نکرد.
نخستین گامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود.
عمار در ساختن آن بیش از همه زحمت میکشید وبه تنهایی کار چند نفر را انجام میداد.
صداقت وتعهد او به اسلام سبب شده بود که دیگران او را بیش از تواناییش به کار وادار کنند.
روزی عمار شکایت آنان را به حضور پیامبر برد وگفت: این گروه مرا کشتند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن هنگام کلام تاریخی خود را گفت که در قلوب همه حاضران نشست، فرمود:
«انک لن تموت حتی تقتلک الفئه الباغیه الناکبه عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربه لبن». (۳)
تو نمیمیری تا وقتی که گروه ستمگر ومنحرف از حق تو را بکشد. آخرین توشه تو از دنیا جرعهای شیر است.
این سخن در میان یاران پیامبر منتشر شد وسپس دهان به دهان انتقال یافت و عمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیتخاصی پیدا کرد، بالاخص که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به مناسبتهایی میستود.
در نبرد صفین انتشار خبر شرکت عمار در سپاه امام علیه السلام دلهای فریب خوردگان سپاه معاویه را لرزاند وبرخی را بر آن داشت که در این مورد به تحقیق بپردازند.
#منابع:
۱- تفسیر طبری، ج ۱۴، ص ۱۲۲; اسباب النزول، ص ۲۱۲; ودیگر تفاسیر.
۲- آیات امن هو قانت آناء اللیل ساجدا وقائما یحذر الآخره (زمر:۹) و ولا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداه و العشی (انعام:۵۲) . در این مورد به تفاسیر قرطبی، کشاف، رازی ودرالمنثور مراجعه فرمایید.
۳- این حدیث را که یکی از اخبار غیبی پیامبر است محدثان وتاریخنگاران نقل کرده اند وسیوطی در کتاب خصایص بر تواتر آن تصریح کرده است ومرحوم علامه امینی در الغدیر (ج۹، صص۲۲- ۲۱) مدارک آن را یاد آور شده است. نیز ر.ک. تاریخ طبری، ج۳، جزء۶، ص ۲۱; کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۷.
این داستان ادامه دارد...
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
🌷شهید ابراهیم هادی:
#چادر یادگار حضرت زهرا(س) است
ایمان یک زن وقتی کامل می شود که #حجاب را کامل رعایت کند
چادرت ای ماه من! آغاز صبحی دیگر است
ابروانت زیر ابر روسری زیباتر است
سخت گیری نیست چادر!…ابتدای راحتی ست
دخترم! این بهترین ارثیّه ی یک مادر است
مادر ما حضرت زهراست! باور کردنی ست
مادری که از همه زنهای این عالم، سَر است
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
♨️🔵🔰🔵♨️🔸♨️🔵🔰🔵♨️
❤️ #سوپرایز❤️
معرفی چهار #فیلترشکن بسیار قوی
با این چهار فلیتر شکن، 🌾
درها رو به روی خود باز کنید و آزاد باشید،
هیچ دری بسته نخواهد ماند.
✅تذکر :
تمامی این فیلتر شکن ها اورجینال هستند و نیازی به کرک ندارند.
1. #نماز 🌷
بهترین فیلتر شکن دنیا که خود خدا هم زیر این فیلتر شکن را امضا و مهر کرده است؛
خصوصیت مهم این فیلتر شکن اینه که مانع می شود انسان با گناه کردن، فیلترهایی رو بین خودش و خدایش ایجاد کند ...
اگه باور ندارید این آیه رو بخوان " ان الصلاه تنهی عن فحشا و المنکر (عنکبوت - آیه.44)"
2. #قــرآن 💐:
لنگه ندارد، همه کسانی که متخصص هستند از این فیلتر شکن بی بدیل استفاده می کنند و جلوی کلام خدای تبارک و تعالی زانو می زنند.
برای استفاده از این فیلتر شکن آن را بخوانید و بفهمید و به آن عمل کنید!
3. #ولایـت:🌹
این فیلتر شکن بسیار قوی عمل می کند و کاملا تست شده است.
برای استفاده از آن باید علاوه بر اعتقاد و محبت اهل بیت علیهم السلام انسان به سلاح عمل هم مجهز باشه و اطاعت پذیری از ولایت جزء لا بنفک وجودش باشد.
4. #محبت_اهل_بیت: 🍀
متاسفانه این نوع فیلتر شکن ها همه جا پخش نشده اند و به گفته ی صاحبانشان استفاده از آن ها برای کسانی مفید است که:
واقعا به ما اعتقاد داشته و پیرو ما باشند
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
⚠️اخطار:
در مورد این نوع از فیلتر شکن ها باید بگویم نسخه های تقلبی زیادی وجود دارد، پس مواظب باشید.
🌸دلیل فیلتر شدن چیست؟
وقتی انسان ها گناه می کند، به دلیل جهل شان به ازای هر گناه یک قدم از خدا دور می شوند.
🌺 این فیلترها بر چشمان مان؛ گوش های مان؛ و قلب های مان سیطره می زند، و اگرکسی دچار این گناهان شد اگر به یکی از این فیلتر شکن ها وصل باشد "ان شا الله" به راه مستقیم هدایت می شود.
☘🌺☘🌺☘🌺☘
لطفا این #فلترشکن ها رو برای دیگران هم بفرستید
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
📚 داستان های آموزنده 📚
🔅🔹🔸⚜🔸🔹🔅 #داستان_های_بلند ( هر شب ساعت 21 ) #دروغ_های_مادرم #قسمت_اول داستان من از زمان تولّدم شروع
#داستان_های_بلند
(هر شب ساعت 21)
#دروغ_های_مادرم
#قسمت_دوم
به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید.
اصرار کردم که مادرم با من بیاید.
من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد.
موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.
مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد.
در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم.
مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می گفت.
نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت:
"پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوهزنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانه او قرار گرفت.
می بایستی تمامی نیازها را برآورده کند.
زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم.
عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما.
غذای بخور و نمیری برایمان می فرستاد.
وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود.
امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:
"من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این پنجمین دروغ او بود.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
درس من تمام شد و از مدرسه فارغالتّحصیل شدم.
بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید.
سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی توانست به در منازل مراجعه کند.
پس صبح زود سبزیهای مختلف می خرید و فرشی در خیابان می انداخت و می فروخت.
وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفه من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:
"پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازه کافی درآمد دارم." و این ششمین دروغی بود که به من گفت.
ادامه دارد...
👇⚜👇⚜👇⚜👇
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
📢توجه📢توجه📢
عزیزانِ همراه کانالِ
📚 داستانهای آموزنده 📚
🔵سعی ما بر این است که، #روزانه تعداد پست های کمی در کانال بگذاریم، تا هم قابل استفاده باشد و هم خسته کننده نباشد...
🔴اما با توجه به اینکه #پیام_رسان_ایتا به تازگی شروع به کار کرده، بسیاری از کانالهای تلگرامی در حال #کوچ هستند.
⚪️برای #معرفی آنها و همینطور #آشنایی شما عزیزان، مجبور به تبلیغ هستیم
🙏لطفا بزرگوارانه #صبوری پیشه کنید و از کانال خارج نشوید🙏
🔸از محبت شما سپاسگذارم🔸
🆔 @AminiAsl
📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_عمار #نقش_عمار_در_جنگ_صفین #آیت_الله_سبحانی «قسمت اول» خانواده یاسر از خانوادههای اصیل اسل
#داستان_عمار
#نقش_عمار_در_جنگ_صفین
#آیت_الله_سبحانی
«قسمت دوم»
#سخنرانی_عمار
عمار در هنگامی که تصمیم گرفت گام به میدان نهد در میان یاران امام -علیه السلام برخاست وسخن خود را چنین آغاز کرد:
بندگان خدا، به نبرد قومی برخیزید که انتقام خون کسی را میخواهند که به خویش ستم کرد وبر خلاف کتاب خدا حکم نمود و او را گروه صالح، منکر تجاوز، آمر به معروف کشتند.
ولی گروهی که دنیای آنان در قتل او به خطر افتاد زبان به اعتراض گشودند وگفتند که چرا او را کشتند.
در پاسخ گفتیم که به سبب کارهای بدش کشته شد.
گفتند: او کار خلافی انجام نداد! آری، از نظر آنان، عثمان کاری بر خلاف انجام نداد.
دینارها در اختیار آنان نهاد و خوردند و چریدند. آنان خواهان خون او نیستند، بلکه لذت دنیا را چشیدهاند و آن را دوست دارند و میدانند که اگر در چنگال ما گرفتار شوند از آن خوردنیها و چریدنیها باز خواهند ماند.
خاندان امیه در اسلام پیشگام نبودهاند تا از این جهتشایسته فرمانروایی باشند.
آنان مردم را فریفتند وناله «امام ما مظلومانه کشته شد» سر دادند تا بر مردم ظالمانه حکومت و سلطنت کنند.
این حیلهای است که از طریق آن به آنچه که میبینید رسیدهاند.
اگر چنین خدعهای به کار نمیبردند دو نفر هم با آنان بیعت نمیکرد وبه یاریشان برنمیخواست. (۴)
عمار این سخنان را گفت و به سوی میدان روانه شد و یاران او به دنبالش به راه افتادند.
وقتی خیمه عمروعاص در چشم انداز او قرار گرفت و فریاد برداشت که: دین خود را در مقابل حکومت مصر فروختی.
وای بر تو، این نخستین بار نیست که بر اسلام ضربه زدی.
و چون چشم او به قرارگاه عبید الله بن عمر افتاد فریاد زد:
خدا تو را نابود سازد. دین خود را به دنیای دشمن خدا و اسلام فروختی.
وی در پاسخ گفت: نه، من قصاص خون شهید مظلوم را میخواهم.
عمار گفت: دروغ میگویی. به خدا سوگند، میدانم که تو هرگز خواهان رضای خدا نیستی.
تو اگر امروز کشته نشوی فردا میمیری.
بنگر که اگر خدا بندگان خود را با نیت آنان کیفر وپاداش دهد نیت تو چیست. (۵)
آن گاه، در حالی که گرداگرد او را یاران علی علیه السلام گرفته بودند، گفت:
خدایا تو میدانی که اگر بدانم رضای تو در این است که خود را در این دریا بیفکنم میافکنم.
اگر بدانم رضای تو در این است که لبه شمشیر را بر شکم قرار دهم وبر آن خم شوم که از آن طرف به در آید چنین خواهم کرد.
خدایا میدانم و مرا آگاه ساختی که امروز عملی که تو را بیش از هرچیز راضی سازد جز جهاد بااین گروه نیست، واگر میدانستم که جز این عمل دیگری هست آن را انجام میدادم. (۶)
#منابع:
۴- کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۷; وقعه صفین، ص۳۱۹; تاریخ طبری، ج۳، جزء۶، ص۲۱.
۵- وقعه صفین، ص۳۳۶; اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۹۶، طبع بیروت.
۶- تاریخ طبری، ج۳، جزء۶، ص ۲۱; کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۷; وقعه صفین، ص ۳۲۰.
این داستان ادامه دارد...
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
•┈••✾🔸🔻💠🔻🔸✾••┈•
#ذکر_وسعت_رزق
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم:
🌱 مردی از انصار را بعد از مدتی دیدند به او فرمود علت غیبتت چیست؟
گفت #فقر و درد ای پیامبر خدا
🌱حضرت فرمود: آیا نمیخواهی کلامی به تو بگویم که با گفتن آن فقر و درد از تو رخت بر بندد؟
گفت بلی یا رسول الله
🌱حضرت فرمود هنگامی که صبح را شب کردی بگو:
🍃لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ باِللهِ ( اَلعَلیِّ العَظیمِ )
تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ اَلّذی لا یَمُوتُ
وَ الحَمدُ للهِ اَلّذی لَم یَتَّخِذ وَلَداً
وَ لَم یَکُن لَهُ شریکٌ فِی المُلکِ
وَ لَم یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِن الذُّلِّ
وَکَبِّرهُ تَکبیراً
🍂آن مرد گفت قسم به خدا من این ذکر را بیش از سه روز تکرار نکردم مگر آن که فقر و درد از من زائل گشت .
📚 نقل از کتاب اصول کافی
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_های_بلند (هر شب ساعت 21) #دروغ_های_مادرم #قسمت_دوم به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتما
#داستان_های_بلند
#دروغ_های_مادرم
#قسمت_پایانی
درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقا رتبه یافتم.
یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت.
وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم.
احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است.
در رؤیاهایم آغازی جدید را می دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود.
به سفرها می رفتم.
با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند.
امّا او که نمی خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:
"فرزندم، من به خوشگذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."
و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید.
به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد.
امّا چطور می توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود.
همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم.
دیدم بر بستر بیماری افتاده است.
وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد.
درون دل و جگرم آتشی بود که همه اعضا درون را می سوزاند.
سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من میشناختم.
اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:
"گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمیکنم."
و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود.
جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.
این سخن را با جمیع کسانی میگویم که در زندگیاش از نعمت وجود مادر برخوردارند.
این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید.
این سخن را با کسانی میگویم که از نعمت وجود مادر محرومند.
همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.
مادر دوستت دارم.
خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد
#شب_جمعه شادی روح همه رفتگان #صلوات
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•