eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
67.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
72 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد رنگ آبی آسمان که میبینم و میدانم نیست و خدایی که نمیبینم و میدانم هست. درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است... ولی در نماز پایان است! شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است! خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده!!! خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد ﮐﻔـﺶِ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ: ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ... آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ... ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ... ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ... ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ. ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ: "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ". بر آنچه گذشت, آنچه شکست، آنچه نشد... حسرت نخور؛ زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد... •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ مجبورم این کار را انجام دهم! ▪️ عمر بن سعد برای یاری نکردنِ امام حسین، بهانه‌ی خانه، خانواده و اموالش را آورد. می‌خواست با این بهانه‌، خود را توجیه کند که مجبور به جنگ با امام است. ▫️ این در حالی بود که خودِ امام، خانه و اموالش را رها کرده و خانواده‌اش را نیز با خود به همراه آورده بود. گاهی عده‌ای کارهایی می‌کنند که قلبِ امام زمان به درد می‌آید، اما خودشان را اینگونه توجیه می‌کنند که می‌دانم کار درستی نمی‌کنم اما مجبورم! ▪️ مثلاً فردی از راهِ نادرست پولی بدست می‌آورد و خود را اینگونه توجیه می‌کند که اگر اینکار را نکنم، نمی‌توانم خرجیِ خانه را تأمین کنم و خانواده‌ام اذیت می‌شوند؛ بخصوص که کرایه خانه‌ام هم عقب افتاده، برای همین مجبورم. ▫️ شاید باید در این لحظات از خودمان بپرسیم، آیا واقعا جز راهِ نادرست، انتخاب دیگری نداریم؟ •✾📚 @Dastan 📚✾•
این نماز عالی می‌شود ! #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️سال هاست دل ما با زیارت اربعین گره خورده... ✨به دعاهای فرج پای هر ستون... 💔به روضه های بین راه... 🏴به ضیافت موکب ها... 🔴 می شود امسال هم اربعینی شوم؟! 🌹 دوباره مرغ روحم 🌹هوای #کربلا کرد 🎤 #حاج_حسن_خلج #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
4_5956058911478917709.mp3
884.1K
✅ چرا امام زمان (عج) به خواب کسی که منتظرشان هست نمی آیند؟ #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔸امیرالمؤمنین علیه السلام: در شگفتم از كسى كه در پى گمشده اش مى گردد، ولى خود را گم كرده و آن را نمى جويد عَجِبتُ لِمَن يُنشِدُ ضالَّتَهُ وقَد أضَلَّ نَفسَهُ فَلا يَطلُبُها! غررالحكم حدیث ۶۲۶۶ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ ناراحت نیستند که حضرت غائب است! ✍️آیت الله بهجت (ره) : هر دقیقه ای که میگذرد جایگزین و عوض ندارد، از دست رفته و گذشته است و دیگر برنمیگردد. ای کاش اگر خانه و درِ خانه را نمیدانیم، کوچه را می دانستیم. حاج محمد على فشندی (ره) هنگام تشرف به محضر حضرت صاحب - عجل الله تعالی فرجه الشریف. عرض می کند: مردم دعای توسل می خوانند و در انتظار شما هستند و شما را می خواهند، و دوستان شما ناراحتند. حضرت می فرماید: دوستان ما ناراحت نیستند! 💥ای کاش می نشستیم و درباره ی این که حضرت غائب -عليه السلام- چه وقت ظهور می کند، با هم گفت و گو می کردیم، تا حداقل از منتظرين فرج باشیم. اشخاصی را می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود. چرا ما حداقل مانند نصاری که در مواقع تحير با انجیل ارتباط دارند، با آن حضرت ارتباط برقرار نمی کنیم؟! 📚منبع: در محضر بهجت ج۲ •✾📚 @Dastan 📚✾•
سردار سلیمانی:🎤 ما هرگز فراموش نمی کنیم قرآن خواندن شهید مغفوری را در تابوت و اذان گفتنش را در قبر هنگام دفن 📝خاطره ای از معلم اخلاق ، عارف مخلص ، باب الحوائج گلزار شهدای کرمان ، سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری رضوان الله علیه👇 وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم ، داشتم گریه می کردم. در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت ، شهید قرآن می خواند. یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است. گفتم ، خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می آید. وضو گرفتم ، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم ، رنگش مثل مهتابی نور می داد ، و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید ، وقتی گوشم را نزدیک صورت و دهانش نزدیک کردم ، مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد ، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادمه در همان لحظه ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می خواند... *شهیدعبدالمهدی_مغفوری*🌷 📚 لحظه های آسمانی ، ص69 📚 @Dastan 📚
شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام تسلیت باد🏴 ◾️همه گفتند حسین و جگرم گفت حسن ◾️سینه و دست و سر و چشم ترم گفت حسن ◾️گوشم از بدو تولد به شما عادت کرد ◾️مادرم گفت حسین و پدرم گفت حسن... ◾️زائرى در وسط صحن غریب الغربا ◾️دید تا گنبد زیبای حرم، گفت حسن... ◾️قاسمت راهی میدان شد و دیدند همه ◾️خواهری موی پریشان ز حرم گفت حسن ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔸یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می‌رفتم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد و از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم، به فکر فرورفتم چه کسی آن را برایم امضا کند، نسبت به درس و مدسه‌ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس‌تر کرده بود. 🔹وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد، در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می‌کرد و ما هم از سر و کولش بالا می‌رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید؟ گفت: نه نخوردم، به آشپزخانه رفتم تا برای پدرغذا بیاورم. پدر گفت: زهرا برنامه‌ات را بیاور امضا کنم. گفتم آقاجون کدام برنامه؟ گفت: همان برنامه‌ای که امروز در مدرسه دادند. رفتم و برنامه امتحانی‌ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد، می‌دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی‌کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه. 🔸اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می‌زند، آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می‌کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود. برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم، ناگهان از خواب پریدم. اما وقتی خاله برایم آب آورد دوباره آرام گرفتم و خوابیدم. 🔹صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می‌کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی‌ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم و تاکید کردم که به کسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: "اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی" و امضا کرده بود. 🔸آیت الله خزعلی از دوستان شهید بودند. ایشان از ما خواستند تا مدتی، موضوع را پیش کسی مطرح نکنیم. علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند و نامه به رویت حضرت امام(ره) هم رسید. اداره آگاهی تهران هم پس از بررسی، اعلام کرد امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهری که با آن امضا شده، شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی‌باشد. 🔻نسخه اصلی این نامه در موزه شهدای تهران نگهداری می‌شود. 📚 @Dastan 📚