📚ستون پنجم
(این اصطلاح در اصل به معنی جاسوسی است که به زیان خودی و به سود بیگانه کار میکند)
در جنگهای سه سالهی اسپانیا (1936 – 1939م) هنگامی که ژنرال مسولا یکی از سرکردگان سپاه ژنرال فرانکو با ارتش خود به سوی مادرید، پایتخت اسپانیا پیش میرفت، برای کمونیستها که بر شهر مسلط بودند، پیغام فرستاد که:
«من با چهار ستون سرباز و تجهیزات از شرق و غرب و شمال و جنوب به سوی مادرید پیش میآیم، ولی شما فقط روی این چهار ستون حساب نکنید، زیرا ما ستون دیگری هم داریم که در مادرید و حتی در میان جمع شما هستند که برای ما فعالیت میکنند. اگر از چهار ستون اعزامی واهمه ندارید، از این "ستون پنجم" بترسید که در همهی امور و شئون شما نفوذ دارند و راه ورود چهار ستون دیگر را به درون شهر هموار میکنند.».
همین گونه هم شد و سرانجام ژنرال فرانکو به یاری همین ستون پنجم و خرابکاریهای آنها توانست مادرید را تصرف کند.
از آن تاریخ عبارت "ستون پنجم" وارد اصطلاحات سیاسی جهان شد و از اروپا به ایران آمد و به شکل اصطلاح در زبان فارسی به کار گرفته شد و به طنز یا به صورت جدی اشاره به شخصی دارد که در واقع نفوذی رقیب بوده و برای وی کار میکند و خبر میبرد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚حکایتهای پندآموز «پاداش دسته گل اهدایی»
یکی از کنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید،سلام کرد و دسته گلی تقدیم آن حضرت نمود. حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و در مقابل به او فرمود:تو را در راه خدا آزاد کردم.
انس که ناظر این برخورد انسانی بود از آن حضرت با شگفتی پرسید:چگونه در مقابل یک دسته گل بی ارزش او را آزاد کردی؟! چون ارزش مادی یک کنیز به صدها دینار طلا می رسید.
حضرت با تبسمی حاکی از رضایت خاطر بود فرمود:خداوند اینگونه ما را ادب کرده،چون در قرآن کریم می فرماید:وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا
اگر کسی به شما نیکی کرد او را نیکی و با رفتار شایسته تری پاسخ دهید.
📖سوره نساء آیه86
و من فکر کردم،از هدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم.
📚بحار جلد44 صفحه194
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان
*کلاغی که مامور خدا بود*
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن
سفره ناهار چیده شد
ماست، سبزی، نوشابه،نون
دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که...
یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
دل همه برد
حالا هرکه دلش میشه بخوره
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار
خیلی بهمون سخت گذشت.
توکوه
گشنه
همه ماست و سبزی خوردیم
کسی هم نوشابه نخورد
خیلی سخت گذشت
و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی اصلش ناراحت بودن
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن
یه دفعه ای گفتن رفقاااااااااا
بدویییییین
چی شده؟
دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگه.
واگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.
*اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت*
*حالت نگرفت، جونت نجات داد*
خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه.
امام عسکری فرمودند:
هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها
بهترین راه برای شکر نعمتهای خداوند عزیز، نماز است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍همیشه امیدتان به خدا باشد نه بندگانش؛
چون امید بستن به غیر خدا
همچون خانه عنکبوت است :
سست، شڪننده و بی اعتبار...
خدا به تنهایی برایتان ڪافیست..
التماس به خدا جرأت است
اگر برآورده شود ، رحمت است
اگر برآورده نشود ، حکمت است...
التماس به انسان خفت است
اگر برآورده شود ، منت است
اگر برآورده نشود ، ذلت است ...
🌹در همه حال به او اعتماد ڪنید🌹
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠حاج اسماعیل دولابی (ره)
🔸 راه دل
✨ این راه راه ذات است. محبت یعنی راه ذات، یعنی راه دل. از گِل که گذشتی دل است. به دل که دچار شدی گِل کنار می رود، یا گِل است یا دل. گِل یعنی بیرون و ظاهر، یعنی دنیا، یعنی ریاست و طمع، یعنی جمال های مادّی. اینها دنیاست، گِل است. شیعیان و دوستان اهل بیت هم گِل دارند و هم دل، گاهی به گِل می افتند گاهی به دل.
از بچگی در دلند. از گِل می گذرند، هر وقت گِل ( دنیا) اذیّتشان کرد،دل را غنیمت می شمارند. آن جا ذکر و یاد خداست.
◾ کتاب طوبای محبت، جلد 1 ص 87
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💢تلنگر
✍روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : ازکجا معلوم فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم. پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت : از کجا معلوم!
💥زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
😠از کوره در رفتن
وقتی کورههای آهنگری برای جدا کردن آهن از سنگ آهن و یا گداختن آهن روشن میشود، لازم است که درجه حرارت کمکم بالا برود تا آهن سرد به تدریج گرم و گداخته و مذاب شود، زیرا آهنی که ناگهان در حرارت شدید قرار بگیرد سخت گداخته شده و سپس با صداهای مهیبی منفجر و به بیرون کوره پرتاب میشود، یعنی "از کوره در میرود".
از این رو برای توصیف رفتار افرادی که به سختی خشمگین شده و از کوره اعتدال خارج شده و به طور غیر طبیعی و سریع خشمگین میشوند از این اصطلاح استفاده میشود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🐶سگ نازیآباد
کسانی را که نه تنها نمکنشناسی و ناسپاسی میکنند، بلکه به اذیت و آزار کسی که به آنان خدمتی کرده است میپردازند به "سگ نازیآباد" تشبیه میکنند که نه بیگانه میشناسد و نه آشنا.
"نازی آباد" دهی سرسبز در جنوب تهران بود که یکی از سوگلیهای ناصرالدین شاه قاجار در "عمارت کلاه فرنگی" آن سکونت داشته است. در دورهی رضا شاه در آنجا کشتارگاهی ساختند تا گوشت مورد نیاز اهالی پایتخت را تامین کند.
در آن زمان که کشتارگاهها به صورت مدرن امروزی نبودند سگهای ولگرد بسیاری در گرداگرد کشتارگاه جمع میشدند تا از زایدههای گاو و گوسفندهای ذبح شده که به دور ریخته میشد تغذیه کنند.
طبیعت سگ این است که حیوانی وفادار است و به همان اندازه که نسبت به افراد بیگانه و مشکوک خوی درندگی و تعرض دارد، برای افراد آشنا و صاحبش تا پای جان فداکاری میکند. ولی سگان نازیآباد اگر چه از آن چه که از کشتارگاه به دور ریخته میشد تغذیه میکردند، ولی کارکنان کشتارگاه را به چشم دشمن و بیگانه مینگریستند و به آنها حمله میکردند.
علت این کار آنها این بود که کارکنان کشتارگاه شبها زایدههای لاشههای گاو و گوسفند را به دور میریختند و سگها آنان را از نزدیک نمیدیدند و به خوبی تشخیص نمیدادند تا آنان را شناخته و نسبت به آنان حقشناسی نشان بدهند. آن ها همین اندازه میدانستند که در مقام حقشناسی باید از این محل نگهبانی کنند و چون کسی را نمیشناختند، هم کسی را که داخل کشتارگاه میشد و هم کسی را که از آن خارج میشد بیگانه و ناشناس میپنداشتند و به او حمله میکردند.
از این رو از نظر کارکنان کشتارگاه، این سگ ها نه غریبه میشناختند و نه آشنا و موجوداتی حقنشناس و بیوفا تلقی میشدند و بدینترتیب این حالت از ناسپاسی و نمکنشناسی نسبت به کسانی که خدمتی کردهاند، به صورت عبارت "سگ نازیآباد" که دوست و دشمن نمیشناخت بر زبان مردم مصطلح شد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨♥️✨
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ،
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ
ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ
ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ
ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ
ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ...
ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ يك ﻓﻀﯿﻠﺖ!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
1) از زشت رویی پرسیدند: آنروز که جمال پخش میکردند کجا بودی ؟
گفت : در صف کمال!
2) اگر کسی به تو لبخند نمی زندعلت را در لبان بسته خود جستجو کن!
3) مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است
4) همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست
5) با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن
6) هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید
7) مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که اول شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد
8) شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم به جلوبردار
9) وقتی كاملاًتنهـاوبى كس شدی بدان که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش
10) یادت باشه که در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی و به آنچه كه برات گریه دار بود میخندی
11) آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است.
12) کشتن گنجشکها ، کرکس ها را ادب نمی کند
13) فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد ولي حماقت نه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ زمان میگذرد و ما نمی توانیم متوقفش کنیم
⏰قدر لحظههای زندگی و عزیزانمان را بدانیم.....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚مجازیهای دروغ
شده گاهی از همهٔ دنیا خسته بشی و سرگشته و حیرون دنبال یه نشونه بگردی؟ یا گاهی راههای مختلف رو بری و به هر دَری بزنی ولی جوابی نگیری؟ اون وقته که احساس میکنی بیکَس و تنها، بیراه و نشون، توی دام دنیا رها شدی. گاهی دیگه قدم زدن و هوای آزاد هم آرومت نمیکنه. گاهی حتی موبایلت هم دیگه سرگرمت نمیکنه. زندگی انگار پُر شده از تنهاییهای ناتمام و مجازیهای دروغ.
گاهی اونقدر حال دلت بده که فقط منتظر یه طبیبی... یکی که بیاد و تقّهای به ذهنت بزنه و بگه: راه اینه. بیا! نترس من هستم... کاش زودتر بیاد اون روزی که به هر طرف سر برگردونی از راه درست خارج نشی. کاش برسه روزی که نشونهها اونقدر زیاد باشن که راه رو گم نکنی و با شوق سمتش بری. روزی مثل روز ظهور حضرت حجت میاد. یک روز میاد که دیگه تنها نیستیم. دیگه سرمون تو گوشیهامون نیست. دیگه دنبال سرگرمیهای عجیب و کارهای خارج از عرف نیستیم.
یه روز میاد که کسی تو مجازی دنبال نشون دادن خودش نیست. روزی که همه فقط یه نفر رو نشون میدن و اون فقط یه راه رو جلوی پامون میذاره. یه روز خوب که آقای رفته برمیگرده. میاد و دنیا رو برامون روشن میکنه.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💕پ مثل پدر ...❤️
کاش سوره ای به نام "پدر" بود
که این گونه آغاز میشد:
قسم به قلب دوست داشتنیت
قسم به آغوش گرمت که پناگاه من بود،
قسم به مهر بی پایانت
قسم به کوله بارخستگی هات
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد...
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت،
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
قسم بر غربتت،
قسم به تنهائیت تا بودی...
"وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست..."
سلامتی پدران عزیز؛
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹 مفتاح راه 🌹
نقل است که :
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . .
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است!
ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه . . .
مفتاح راه ، همراه لحظه لحظه هایتان باد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚جمله علامه امینی و سکوت علمای اهل سنت
علامه امینی که در زمان خودش دارای شهرت خاصی بود مشرف شد به مکه، علما و حافظان حدیث اهل سنت او را به ضیافت شام دعوت نمودند تا به این بهانه سر بحث را وسط بکشند و او و مذهب تشیع را مغلوب نمایند. وقتی اصرار نمودند علامه امینی پذیرفت اما به این شرط که بحثی در میان نباشد.
زمان ضیافت که فرا رسید علمای اهل سنت سخن را آغاز نمودند اما علامه امینی یادآور شرطی که گذاشته بود شدند، قرار بر این شد که هرکسی حدیثی بگوید، علامه امینی فرمودند به این شرط که اگر حدیثی میخوانیم باید هر دو طرف آن را قبول داشته باشند. علمای اهل سنت که تعدادشان به 79-80 نفر میرسید قبول کردند
علامه امینی گفت: پیامبر (ص) فرمودند که هر کس امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است، و سپس از علمای اهل سنت پرسید که آیا این حدیث صحیح است یا خیر، همه صحت آن را تایید کردند. علامه امینی سپس فرمود که حضرت زهرا سلام الله علیها هنگام حیاتشان و شهادت، امامش چه کسی بود؟
همه علمای اهل سنت ساکت شدند، زیرا امام حضرت زهرا امام علی علیه السلام بود و همگی قبول داشتند که پیامبر (ص) بارها فرموده بودند که حضرت فاطمه زهرا س سیده زنان اهل بهشت است و هرکس او را بیازارد مرا آزرده، و میدانستند که در منابع خودشان ذکر شده که حضرت زهرا (س) هنگام شهادت به شدت از عمر و ابوبکر خشمگین بوده است، پس غیر ممکن است به مرگ جاهلیت از دنیا رفته باشند.
لعنت خدا بر دشمنان حضرت زهرا سلام الله علیها
🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•