آن کس که مثبت می اندیشد برای خودش بسوی آرامـــــش و روشنایی راه می گشاید
و کسی که منفی نگراست به بدیها و ناآرامی های پیرامونش بال و پر می دهد...
بال و پر دادن به بدیها ما را به سرزمین سیاهی ها و تاریکی ها
می کشاند...
اولین راه برای دوری از تاریکی و تباهی، دوری از افکار منفی است
مثبت باشید ومثبت فکر کنید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚#صبور_باش
🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﮑﻦ،
🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﯽ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ،
🌸ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ
ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!!
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!!
ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻮﺟﺐ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!!
🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ...
🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﻟﺤﻈﺎﺕ
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ،
و ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ...
🌸 همیشه_صبور_باش 👌
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان_کوتاه
🟣کار خوبه خدا درست کنه عین الدوله کیه؟
عین الدوله از وزرای دوران ناصرالدین شاه بود. اومد بره تو خونه دوتا درویش دید. یکیشون بلند بلند میگه:
کار خوبه خدا درست کنه!
اون یکی میگه:
کار خوبه عین الدوله درست کنه!
عین الدوله خوشش میاد از این حرف درویش. میره خونه و میگه یه ظرف پلو بکشین یه اشرفی(سکه) هم بزارین زیرش این بخوره.
وقتی پلو رو جلوی این میزارن نمیدونه زیرش یه اشرفی هست. قهر میکنه! پلو رو میزاره جلو اونی که میگه کار خوبه خدا درست کنه و میره!
اونم پلو رو میخوره و اشرفی رو برمیداره و میره!
دوسه روز دیگه میاد باز ذکر میگیره.
عین الدوله میاد میگه؛ مگه پریروز بهت نهار خوب ندادن؟
میگه: نه! دادن اما من ناراحت شدم! گذاشتم جلوی اونی که می گفت: کار خوبه خدا درست کنه!
عین الدوله گفت: همونی که اون میگفت درسته ! کار خوبه خدا درست کنه...!
آدم با خدا یه ارتباطی برقرار کنه همه کارا درست میشه!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان کوتاه
داشتم از گرما مي مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما مي ميرم. راننده كه پير بود گفت: «اين گرما كسي رو نميكشه.» گفتم: «جالبه ها، الان داريم از گرما كباب مي شيم، شش ماه ديگه از سرما سگ لرز مي زنيم.» راننده نگاهم كرد. كمي بعد گفت: «من ديگه سرما رو نمي بينم.» پرسيدم: «چرا؟» راننده گفت: «قبل از اينكه هوا سرد بشه مي ميرم.» خنديدم و گفتم: «خدا نكنه.» راننده گفت: «دكترا جوابم كردن، دو سه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم.» گفتم: «شوخي مي كنيد؟» راننده گفت: «اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم بعدش افسرده شدم ولي الان ديگه قبول كردم.» ناباورانه به راننده نگاه كردم. راننده گفت: «از بيرون خوبم، اون تو خرابه... اونجايي كه نميشه ديد.» به راننده گفتم: «پس چرا دارين كار مي كنين؟» راننده گفت: «هم براي پولش، هم براي اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چي كار كنم.» به راننده گفتم: «من باورم نميشه.» راننده گفت: «خودم هم همين طور... باورم نميشه امسال زمستان را نمي بينم، باورم نميشه ديگه برف و بارون را نمي بينم، باورم نميشه امسال عيد كه بياد نيستم، به راننده گفتم: «اينجوري كه نميشه.» راننده گفت: «تازه الانه كه همه چي رو دوست دارم، باورت ميشه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟»... ديگر گرما اذيتم نمي كرد، ديگر گرما نمي كشتم...
#سروش_صحت
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
بهار بود وبرای کاشتن لوبیا سمت زمین میرفتند
برف روی یک کوه به چشم میخورد
مادر گفت:میچسبد بعداز کار وخستگی سمت آن کوه برویم و برفی بخوریم وخستگی دربکنیم
همین که این حرف از زبان مادر بیرون آمد حُر سطل دست مادر راگرفت و دوید.
هرچه مادر حُر را صداکرد اعتنایی نکرد وبه راهش ادامه داد
چنددقیقه ای گذشت که حُر باسطلی پر از برف آمد و سمت مادر گرفت و گفت:بفرما ننه اینم برف
#شهید_سید_رشید_صادقیان_مطهر
(این شهید بزرگوار دو اسم داشتند.حُر و رشید)
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمونه تدریس #انگلیسی👆👆
💰میدونی اگه زبان انگلیسی بلد باشی کلی فرصت شغلی جدید برات ایجاد میشه چون یک برتری بزرگ نسبت به بقیه داری؟؟
من اینجا لذت یادگیری زبان انگلیسی رو تجربه کردم😍😍
https://eitaa.com/joinchat/505479289Cd6e5fd964b
با عضویت توی این کانال دیگه بهانهای برای یاد نداشتن زبان انگلیسی نداری👆👆
نگاه به نامحرم
⚠️ گناه ، اثر دارد ؛ دیر یا زود ⚠️
امام_باقر عليه السلام فرمودند :
روزی جوانى در #مدينه با زنى رو در رو شد .
جوان ، در حالى كه زن به سوى او مى آمد ، به او نگاه كرد .
وقتى زن از كنار جوان گذشت ، جوان ، همان طور که راه مى رفت ، وارد كوچه ای شد و از پشت سر به آن زن مى نگريست .
ناگهان صورتش به استخوانی كه از ديوار بیرون زده بود ، خورد و شكاف برداشت .
وقتى زن رفت ، جوان متوجّه شد خون بر سينه و لباسش مى ريزد .
با خود گفت : به خدا قسم ، نزد #پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله خواهم رفت و داستان را به ايشان خواهم گفت .
سپس نزد ایشان آمد .
پیامبر خدا از او پرسيدند : اين چه وضعى است؟
جوان ، داستان را گفت .
آن گاه ، جبرئيل عليه السلام نازل شد و اين آيه را آورد :
« قُل لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکي لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ *
به مردان با ايمان بگو : ديده فرو نهند و پاك دامنى ورزند كه اين ، براى آنان ، پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند ، آگاه است . »
📖 سوره نور ، آیه 30
📚منبع :
كافی ، ج 5 ، ص 521
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴 حکایتی زیبا در بیان اهمیت احیای سنت های اسلامی
✍ مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی، از استادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد آیت الله بهجت نیز بوده است، همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی، به افطار دعوت بودند.
وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند، حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند. بین محل افطار تا آشپزخانه نیز فاصله بوده و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند. به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا نمی برند و دیگران، حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان شروع به غذا خوردن نمی کنند و مقداری طول می کشد تا نمک را بیاورند.
بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به سنت الهی مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید.
🔰 آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم، ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نماند.
📚 برگی از دفتر آفتاب
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
خیلی خیلی زیباست 👇
✍مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید .
دختر کوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت : سبدی بگیر واز آب دریا پر کن وبرایم بیاور..
دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند.
پدر گفت : امتحان کن..دخترم.
دختر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت به طرف دریا وامتحان کرد ، سبد را زیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دوید ، ولی همه آب ها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند. پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد .
پدرش گفت : دوباره امتحان کن. دخترکم .
دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد . برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت : که غیر ممکن است...
پس پدر به او گفت : سبد قبلا چطور بود؟
اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت : بله پدر ، قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ، ولی الآن سبد پاک وتمیز شده است.
پدر گفت : این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد .
پس دنیا وکارهای آن قلبت را از کثافت ها پر میکند ،
خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند ،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...
خواندن قرآن یکی از شیوه های قوی پاکسازی احساس منفی و درونی ، با خواندن قران پاکی آن به زندگی ما برکت ، نعمت ، سلامتی و آرامش فراوان میدهد ..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚چه کسانی خودشان را مسخره می کنند؟
#امام_رضا علیه السّلام:
هفت چیز جنبه مسخره دارد:
1⃣ کسی که با زبانش استغفرالله بگوید ولی در دل از گناهی که کرده پشیمان نباشد خودش را مسخره کرده
2⃣ کسی که از خدا توفیق کار خیر طلب کند ولی تلاش و کوششی نداشته باشد خود را مسخره کرده
3⃣ کسی که از خدا بهشت بخواهد و در انجام عبادات صبر نکند و در ترک معاصی صبر نداشته باشد خود را مسخره کرده
4⃣ کسی که از آتش جهنم به خدا پناه برد ولی از لذت گناه دست بر ندارد خودش را مسخره کرده
5⃣ آنکس که یاد مرگ کند و از آن ترس داشته باشد ولی خود را برای مرگ آماده نکند ( یعنی اعمال خیر انجام ندهد و از گناهانش استغفار نکند) خودش را مسخره کرده
6⃣ کسی که خدا را یاد کند و مشتاق دیدار او باشد ولی در گناهان اصرار ورزد خود را مسخره کرده
7⃣ کسی که بدون توبه از خدا طلب عفو و بخشش کند، خودش را مسخره کرده است.
📚 نصایح /صفحه274
بحارالانوار/ج78/ص356
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺 رفتار عجیب و زیبای شهید در هشت سالگی
توی خونهی بزرگی که درونِ هر اتاقش یک خانواده بودند، زندگی میکردیم. یک روز گیلاس خریدم. منصور که اون موقع هشت ساله بود، گفت: بابا! همسایهها گیلاس رو دیدند؟
گفتم: بله
گفت: بهشون دادی؟
گفتم: نه! شما بخور؛ خودشون میخرند...
سریع رفت و چند ظرف آورد. گیلاسها رو تقسیم کرد و به همهی خانوادهها داد. بعد اومد و گفت: حالا من هم میتونم بخورم...
🌹 خاطرهای از نوجوانی سردار #شهید منصور خادمصادق
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الامام الرضا(ع) : صاحِبُ النِّعمَةِ یجِبُ عَلَیهِ التَّوسِعَةُ عَلى عِیالِهِ.
امام رضا (ع) :برخوردارِ از نعمت، باید خانواده اش را در رفاه قرار بدهد.
(الکافی)
🌹 صبحتون رضوی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚داستان کوتاه
چندی پیش سوار تاکسی شدم.
راننده تاکسی مرد محترمی بود که 60سال سن داشت و بسیارشاد بوداو با مسافران با شادی برخورد میکرد
یکی از مسافران از او پرسید با وجود ترافیک و شغلی که خسته کنندست چطور میتواند شاد باشد
جواب راننده برایم جالب بود.
گفت من 4فرزند دارم
2دختر و 2پسر که همه تحصیل کرده اند در حالیکه هرگز به درسشان رسیدگی نکردم
گفت رمز موفقیتش این بوده که بشدت هوای همسرش را داشته و به او توجه و محبت خاص میکرده و فقط نیازهای همسرش را برآورده کرده است.
گفت همسرش را همیشه خوشحال و راضی نگه میداشت و درعوض همسرش همیشه پرانرژی بود و با تمام قوا به بچهها و منزل و هر کار دیگری رسیدگی میکرد.
میگفت زنها تواناییهای موازی دارند
و میتوانندچند کار را در منزل باهم مدیریت کنند.
کافیست آنها را راضی و خوشحال و تحت توجه و محبت کافی نگه داری تا هر کاری از آنها بربیاید.
او معتقد بود اگر باطری قلب همسرتان را شارژ نگه دارید میتوانید با آرامش به کارتان رسیدگی و باخوشبختی زندگی کنید. چون همسرش از جان و دل، بقیه امور را سرپرستی خواهد کرد.
بنظرمن حق با اوست
رمز موفقیت او میتواند، رمز موفقیت بسیاری از مردها باشد.
زن!موي مش كرده،ابروي برداشته،لبانِ قرمز نيست.
زن!لباسِ سفيدشب باشكوه عروسي
بوي خوشِ قرمه سبزي نيست.
زن!پوكي استخوان،يك زنِ پا بماه،
حال تهوع،استفراغ دردهاي زايمان،
مادر بچهها نيست.
زن!
عصايِ روزهاي پيري،پرستار وقتِ مريضي نیست.
زن!
وجود دارد؛
روح دارد؛
پا به پاي يك مرد، زور دارد.
زن هميشه همه جاحضور دارد.
و اگر تمام اينها يادت رفت، تنها يك چيز را به خاطر داشته باش:
كه هنوز هيچ مردي پيدا نشده
كه بخواهد در ايران جایِ يك زن باشد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#حکایت
✍️گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیاباننشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمهای نان به کارگری برد. آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟ ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم چون میدانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسام هرگز سیر نمیشد. اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
💢بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#حکایت
دکتر_الهی_قمشه ای چه زیبا میگوید ...
وقتی دعا میکنی،
دعای تو از این جهان خارج میشود و به جایی میرود که هیچ زمانی نیست.
دعایت به قبل از پیدایش عالم میرود.
دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را مینویسند میرود.
و تقدیر نویس مهربان عالم تقدیرت را با توجه به دعایت مینویسد.
و مولانا میگوید :
گر در طلب گوهر کانی، کانی
گر در هوس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی..
خیر ترین دعا ، بهترین طلب ، زیباترین تقدیر ، نثار شما
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚حکایت
شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع آوری می کرد و مدام به صدفها لعنت می فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می کردند. او باید هر روز آن ها را روی هم انباشته می کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می داد.
روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند. او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت.
یک سال یعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمی توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد. مرد ثروتمند پاسخ داد: من هدیه ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می داد و تو قبول نمی کردی. در تمام صدفهای نفرت انگیز تو، مرواریدی نهفته بود... بیشتر وقتها هدیه ها و موهبت های الهی در بطن خستگی ها و رنجها نهفته اند، این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می دهد، ندانسته رد می کنیم.
🌹امام علی (علیه السلام):
چه بسا چيزي را از خداوند طلب میکنی و به تو عطا نميشود، ولی خداوند بهتر از آنرا به تو عطا ميكند...
📗تصنيف غرر الحكم،ح 3765
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پیکر شهیدی که مهمان مراسم عروسی دخترش شد
#عند_ربهم_یرزقون
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•