🌸
🚩اعمال دهه اول ماه ذى الحجه :
بدان كه اين ماه از ماههاى شريفه است و چون اين ماه داخل مىشد صلحاى #صحابه و تابعين اهتمام عظيم در عبادت مىكردند
و دهه اول آن ايامش #ايام_معلومات است كه در قرآن مجيد ذكر آن شده است
و در نهايت #فضيلت و بركت است
و از رسول خدا صلى الله عليه و آله مروى است كه : عمل خير و عبادت در هيچ ايامى نزد حق تعالى محبوبتر نيست از اين #دهه.
🌙و از براى اين دهه اعمالى است :
🔻اول : روزه گرفتن نه روز اول
اين دهه كه ثواب روزۀ تمام عمر دارد
🔺دوم : خواندن دو ركعت نماز ما بين مغرب و عشا در تمام شبهاى اين دهه :
در هر ركعت بعد از حمد بخواند : يك مرتبه توحيد و آيه :
وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِين
تا با ثواب حاجيان شريك شود
🔻سوم : دعاى اللَّهُمَّ هَذِهِ الْأَيَّامُ الَّتِي فَضَّلْتَهَا عَلَى الْأَيَّامِ....
را از روز اول تا عصر #روز_عرفه در عقب نماز صبح و پيش از #مغرب بخواند.
🔻چهارم: در هر روز از دهه بخواند پنج دعايى را كه #حضرت_جبرئيل براى حضرت عيسى عليه السلام از جانب حق تعالى هديه آورده كه در ايام اين دهه بخواند.
🔻 پنجم : در هر روز اين دهه اين تهليلات را كه از امير المؤمنين عليه السلام منقول است با #ثواب بسيار و اگر روزى ده مرتبه بخواند بهتر است :
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ اللَّيَالِي وَ الدُّهُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ أَمْوَاجِ الْبُحُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَ الشَّجَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ فِي اَللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ وَ [فِي] اَلصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الرِّيَاحِ فِي الْبَرَارِي وَ الصُّخُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مِنَ الْيَوْمِ إِلَى يَوْمِ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ.
🔹مفاتیحالجنان
#اعمال_دهه_اول_ذی_الحجه
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸
وصال حیدر و یارش مبارک
وصال یاس و دلدارش مبارک
از الطاف و عنایات الهی
رسیده حق به حقدارش مبارک
سالروز پاکترین،
زلالترین،
شادترین و
مقدس ترین پیوند هستی مبارکباد . .
حاجتروا باشید.
التماس دعا.
یا زهرا
@Dastan
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 5 از یک بچه بسیجی دائم الوضو بعید بود از این کارها بلد باشه.... یک میز رمانتیک خاطره
#برات_میمیرم 6
.... شما قرار بود داماد بشید ؛ چی شد؟
_ قراری در کار نبود ...
مادرم یک نفرو معرفی کرد که به دلم ننشست....
از قضا همایون خبردار شد و تو دانشگاه شلوغش کرد ...
همین...
به قول مادرم که همیشه میگه :
تو ازدواج از عقل و احساست برابر کمک بگیر...
اگه عقلت تایید کرد ولی طرف تو دلت نرفت راضی به وصلت نشو... اگرم دلت رفت ولی عقلت تایید نکرد بازم راضی نشو...
کسی رو هم که مادرم معرفی کرده بود مشکلی برای وصلت نبود ولی طرف تو دلم نرفت😐
جوابش را که شنیدم کاملا قانع شدم که درست میگوید....
چون خیلی قبولش داشتم...
اما سوال های متعددی ذهنم را مشغول کرد:
چطور شد که یکباره عاشق من شد
💞 و عقلش 😍هم تایید کرد !!؟؟
هر چند من همین را می خواستم...
و با شنیدن حرفهایش عاشق تر میشدم ...
ولی از طرفی تردید هم رهایم نمی کرد...
پرسیدم:
یعنی شما منو هم تایید میکنید هم دوستم دارید☺️؟؟!!
یه جورایی برام معما شده!!
آخه چطوری!!؟؟
البته این خیلی ارزشمنده برام ...
به نظر من خوشبختی یک زن وقتی کامل میشه که شریک زندگیش هم قبولش داشته باشه و هم عاشقش باشه...
_ من شما رو هم قبول دارم ٬هم باور دارم و هم عاشقتون هستم...
معمای پیچیده ای نیست ...
شما ارزش باور و عشق پاک رو دارید!!
خودتون رو دست کم نگیرید ...
قبلا هم گفتم....
شما لایق بهترین ها هستید!!
با شنیدن حرفهایش جان تازهای در وجودم متولد می شد...
به قدری حس خوبی داشتم که دلم نمیخواست دیگر نه کلامی بگویم نه بشنوم...
فقط در سکوت این حس خوب را تا ابد تجربه کنم...
شاکر بودم که جمله _ عاشقتم و باورت دارم _ را از زبان کسی می شنیدم که خودم را به پایش انداخته بودم وبرایش میمردم...
سینا نگاهی به ساعتش کرد و گفت: بریم چادر بگیریم...
........
وارد مغازه که شدیم سینا رفت سمت چادر نمازها...
گفتم: چادر مشکی می خوام....
_ نه ! من قول دادم چادر بخرم و میخرم...
ولی چادر مشکی نمیخرم...
قبلا هم گفتم بهتون اونو باید با اختیار و باور خودتون سر کنید...
_ خب منم خودم می خوام کسی مجبورم نکرده
_ اگر راضی بشید اجازه بدید من براتون همون چادر نماز بخرم...
منم قبول کردم...
هر چند زمان زیادی باهم نبودیم ...
ولی گذر هر ثانیه جذابیت سینا را برایم بیشتر میکرد...
باورم نمی شد که یک مرد تا این انداز به نظر یک زن و تصمیم شخصی او ارزش قائل باشد...
همیشه تصورم این بود که اولین خواسته و شرطش چادر پوشیدنم باشه...
انسان تا با کسی تعامل نداشته باشد نمی تواند درباره او و تفکرش نظریه قطعی بدهد ...
من هم با اینکه سینا را قبول داشتم و باورهایش برایم ارزشمند بود...
اما هر لحظه ابعاد شخصیت او برایم بازتر میشد...
پیش خودم می گفتم:
مگه من برای خدا چکار کردم که چنین مردی سر راهم گذاشته!!؟؟
من خوشبخت ترین زن روزگار میشم با همچین همسری..😊😊😊
سینا و خانوادهاش از تحقیق سربلند بیرون آمدند...
داشتیم آماده میشدیم که به آزمایشگاه برویم...
من چادر دوخته بودم....
با خوشحالی سرم کردم تا سینا سورپرایز بشه...
اما پدرم چادرم را گرفت....
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت ششم
ادامه دارد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷هر شب ساعت 10:30 با #داستان_شب منتظرتونم
#فرار_از_آتش
#بیت_المال
در عصر خلافت امام علی علیه السلام که اموال بسیار به عنوان بیت المال به کوفه می آمد
قنبر، غلام حضرت، چند ظرف طلا و نقره از بیت المال را به حضور امام علی علیه السلام آورد و عرض کرد:
«تو آنچه بود، همه را تقسیم کردی و برای خود چیزی نگه نداشتی. من این ظرف ها را برای تو ذخیره کرده ام.»
امام علی (ع) شمشیر خود را کشید و به قنبر فرمود:
«وای بر تو، دوست داری که به خانه ام آتش بیاوری.»
سپس آن ظرف ها را قطعه قطعه کرد و سرپرست های امور شهری را طلبید.
آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند
📘 بحارالانوار، ج 34، ص 312
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام علی علیه السلام:
« یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیع ؛
بعضی از افراد مثل شتری كه به علف تازهی بهاری رسیده است ، مال خدا و بیت المال را میخورند.»
📙 نهجالبلاغه ، خطبه 3
•✾📚 @Dastan 📚✾•
داستان ازدواج حضرت علی(ع) با فاطمه(س)
حضرت علی – علیه السلام، بنابر امر الهی و سنت حسنه اسلامی، بر آن میشود که در بحران جوانی به کشتی زندگانی خود سکونت و آرامش بخشد.
اما شخصیتی چون حضرت علی – علیه السلام هرگز در همسرگزینی به یک آرامش نسبی و موقت اکتفا نمیکند و آفاق دیگر زندگانی را از نظر دور نمیدارد. از این رو خواستار همسری میشود که از نظر ایمان و تقوی و دانش و بینش و نجابت و اصالت، «کفو» وهمشان او باشد.
چنین همسری جز دختر رسول خدا حضرت فاطمه زهرا – علیها السلام – که به همه خصوصیات او از هنگام تولد تا آن زمان کاملا آشنایی داشت، کسی دیگر نبود.
ادامه دارد
📚 @Dastan📚
🌺خواستگاران حضرت زهرا – علیها السلام
🌺پیش از حضرت علی – علیه السلام افرادی مانند ابوبکر و عمر آمادگی خود را برای ازدواج با دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اعلام کرده بودند و هر دو از پیامبر یک پاسخ شنیده بودند وآن اینکه در باره ازدواج زهرا منتظر وحی الهی است.🌺
آن دو که از ازدواج با حضرت زهرا نومید شده بودند با سعد معاذ رئیس قبیله اوس به گفتگو پرداختند و آگاهانه دریافتند که جز حضرت علی – علیه السلام کسی شایستگی ازدواج با حضرت زهرا – علیها السلام – را ندارد و نظر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز به غیر او نیست.
❤️از این رو دسته جمعی در پی حضرت علی – علیه السلام رفتند وسرانجام او را در باغ یکی از انصار یافتند که با شتر خود مشغول آبیاری نخلها بود.
❤️آنان روی به علی کردند و گفتند: اشراف قریش از دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواستگاری کردهاند و پیامبر در پاسخ آنان گفته است که کار زهرا منوط به اذن خداست و ما امیدواریم که اگر تو (با سوابق درخشان وفضایلی که داری) 💝از فاطمه خواستگاری کنی پاسخ موافق بشنوی و اگر دارایی تو اندک باشد ما حاضریم تو را یاری کنیم.
با شنیدن این سخنان دیدگان حضرت علی – علیه السلام را اشک شوق فرا گرفت و گفت: دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مورد میل وعلاقه من است.
این را گفت و دست از کار کشید و راه خانه پیامبر را، که در آن وقت نزد ام سلمه بسر میبرد، در پیش گرفت. هنگامی که در خانه رسول اکرم را کوبید پیامبر فورا به ام سلمه فرمود:
برخیز و در را باز کن که این کسی است که خدا ورسولش او را دوست میدارند
📚@Dastan📚
ام سلمه می گوید: شوق شناسایی این شخص که پیامبر او را ستود آنچنان بر من مستولی شد که وقتی برخاستم در را باز کنم نزدیک بود پایم بلغزد.
من در را باز کردم و حضرت علی – علیه السلام وارد شد و در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشست،
اما حیا و عظمت محضر پیامبر مانع از آن بود که سخن بگوید، لذا سر به زیر افکنده بود و سکوت بر مجلس حکومت میکرد.
تا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سکوت مجلس را شکست و گفت:
گویا برای کاری آمده ای؟ حضرت علی – علیه السلام در پاسخ گفت:
پیوند خویشاوندی من با خاندان رسالت و ثبات و پایداریم در راه دین وجهاد وکوششم در پیشبرد اسلام بر شما روشن است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تو از آنچه که میگویی بالاتر هستی. حضرت علی– علیه السلام گفت:
آیا صلاح میدانید که فاطمه را در عقد من در آورید؟
حضرت علی – علیه السلام در طرح پیشنهاد خود بر تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام تکیه میکند و از این طریق به همگان تعلیم میدهد که ملاک برتری این است نه زیبایی وثروت ومنصب.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از اصل آزادی زندر انتخاب همسر استفاده کرد و در پاسخ حضرت علی – علیه السلام فرمود:
پیش از شما افراد دیگری از دخترم خواستگاری کردهاند ومن درخواست آنان را با دخترم در میان نهادهام ولی در چهره او نسبت به آن افراد بی میلی شدیدی احساس کرده ام. اکنون درخواستشما را با او در میان میگذارم، سپس نتیجه را به شما اطلاع میدهم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد خانه زهرا – علیها السلام – شد و او برخاست و ردا از دوش آن حضرت برداشت و کفشهایش را از پایش در آورد وپاهای مبارکش را شست وسپس وضو ساخت و در محضرش نشست. پیامبر سخن خود را با دختر گرامیش چنین آغاز کرد:
علی فرزند ابوطالب از کسانی است که فضیلت ومقام او در اسلام بر ما روشن است وم ن از خدا خواسته بودم که تو را به عقد بهترین مخلوق خود در آورد واکنون او بهخواستگاری تو آمده است; در این باره چه میگویی؟
در این هنگام زهرا – علیها السلام – در سکوت عمیقی فرو رفت ولی چهره خود را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برنگرداند و کوچکترین ناراحتی در سیمای او ظاهر نشد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از جای برخاست و فرمود:
«الله اکبر سکوتها اقرارها» یعنی: خدا بزرگ است;
سکوت دخترم نشانه رضای اوست.
منبع : کشف الغمه، ج۱، ص 50
📚@Dastan📚
📒
🚩نماز "وواعَدْنا" دهه اول ذی الحجه:
كسي كه اين نماز را در بین نماز مغرب و عشاء از شب اول ذی الحجه تا شب #عید_قربان بخواند در ثواب حاجیان شریک می گردد.
✨کیفیت خواندن نماز :
« مابین نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز بجا آورد، در هر رکعت پس از #حمد ، سوره توحید و سپس آیه 142 از سوره شریفه الأعراف را میخواند :
« وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدين »
🔹مفاتیحالجنان
#نماز_وواعدنا
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📒
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 6 .... شما قرار بود داماد بشید ؛ چی شد؟ _ قراری در کار نبود ... مادرم یک نفرو معرفی
#برات_میمیرم 7
.... وقتی پدرم چادرم را گرفت از تعجب خشکم زد...
چون ازش انتظار نداشتم...
: دخترم میترسم وقتی شعله های عشقت فروکش بکنه از چادر خسته بشی...
بهتره کسی که تورا بدون چادر پسندیده همینطور هم باهات زندگی کنه...
تو نباید به خواسته کسی چادر سر کنی چون این طوری به خاطر تحمیل یک خواسته دلزده میشی...
_ آقاجون ... به جان شما که برام خیلی عزیزه چادر انتخاب خودمه...
سینا حتی یک بار هم ازم نخواسته...
حتی اگه این وصلت سر نگیره ؛ من از این به بعد چادر می پوشم...
آقا جونم چادرمو داد و منو با بوسه و صلوات بدرقه کرد....
وقتی از آزمایشگاه بر می گشتیم تو تاکسی که بودیم خیلی آروم حرف می زدیم...
پیش مادرم راحت نبودیم...
بین همه صحبتهایی که شد یک جمله سینا بد جوری به دلم آشوب انداخت..
: بزار جواب آزمایش بیاد...
اگه وصلت قطعی بشه یه سورپرایز دارم برات...
_ یعنی چی!! یعنی ممکنه ....
نه ....
حرفش رو هم نزن...
نهایتش میگن نمیتونیم بچه سالم داشته باشیم...
خب بچه نمیخوایم.....
این همه آدم ... بچه ندارن...
_ هیس...
شلوغش نکن...
ایشاا... که چیزی نیست...
منظورم این بود که بگم منتظر سورپرایز باشی...
نه اینکه بترسی...
تا جواب آزمایش بیاد من جون به لب شدم...
تا اینکه روز موعود فرا رسید...
قرار بود سینا تا ظهر با جواب آزمایش بیاد خونه ما ٬ اما تا شب خبری نشد...
برای بقیه یک امر عادی بود ...
اما من تا شب نیمه جون شدم....
تا اینکه ساعت ۹ شب مادر سینا با تلفن تماس گرفت...
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت هفتم
ادامه دارد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷هر شب ساعت 10:30 با #داستان_شب منتظرتونم
🌹🍃اعمال دهه اول ماه #ذی_الحجه
✨👈تسبیح و حمد خداوند
✨👈ذکر الله اکبر و لااله الا الله
✨👈روزه گرفتن نه روز اول این دهه که ثواب روزه تمام عمر را دارد
✨👈شب زنده داری و عبادت
✨👈خواندن پنج دعایی که جبرئیل برای حضرت عیسی(ع) از جانب خداوند هدیه آورده است:
❶اشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِیدِهِ الْخَیرُ، وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیء قَدیرٌ.
❷ اشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ، اَحَداً صَمَداً، لَمْ یتَّخِذْ صاحِبَهً وَلا وَلَداً.
❸ اشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، اَحَداً صَمَداً، لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ، وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ.
❹ اشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ، یحْیی وَیمیتُ، وَهُوَ حَی لا یمُوتُ، بِیدِهِ الْخَیرُ، وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیء قَدیرٌ.
❺ حسْبِی اللهُ وَکَفی، سَمِعَ اللهُ لِمَنْ دَعا، لَیسَ وَرآءَ اللهِ مُنْتَهی،اَشْهَدُللهِ بِما دَعا،وَاَنَّهُ بَریءٌ مِمَّنْ تَبَرَّءَ، وَاَنَّ لِلّهِ الاْخِرَهَ وَالاُولی.
❤️🍃خواندن ذکرهایی که از حضرت علی(ع) روایت شده است:
✅" لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ اللَّیالِی وَالدُّهُورِ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ أَمْواجِ البُحُورِ، لا إِلهَ إِلاّ الله وَرَحْمَتُهُ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ الشَّوْک وَالشَّجَرِ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ الشَّعْرِ وَالوَبَرِ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ الحَجَرِ والمَدَرِ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ لَمْحِ العُیونِ، لا إِلهَ إِلاّ الله فِی اللَّیلِ إِذا عَسْعَسَ وَالصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ الرِّیاحِ فِی البَرارِی وَالصُّخُورِ، لا إِلهَ إِلاّ الله مِنْ الیوْمِ إِلی یوْمِ ینْفَخُ فِی الصُّورِ"
📚مفاتیح الجنان
📚 @Dastan 📚
سلام دوستان همراه
ببخشید اینترنت نداشتم
به درخواست برخی عزیزانم، امشب دو قسمت از داستان #برات_میمیرم رو براتون میزارم
تو این شبها من رو هم دعا کنید
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 7 .... وقتی پدرم چادرم را گرفت از تعجب خشکم زد... چون ازش انتظار نداشتم... : دخترم م
#برات_میمیرم 8
... مادر سینا عذرخواهی کرد و گفت: برای سینا مشکلی پیش اومد نشد امروز بیاد خدمتتون...
انشاا... فردا بعداز ظهر مزاحم میشم....
امید و تردید به یک اندازه وجودم را پر کرد...
نمیدانستم باید خودم را برای شنیدن چه جور خبری آماده کنم ...
در هر حال من تصمیم خودم را گرفته بودم...
هیچ چیز مانع ازدواج ما نخواهد بود....
مگر خواست خدا...
همین یک جمله آرامشم داد تا بتوانم شب بخوابم
....
سینا و مادرش با دسته گل و شیرینی که وارد شدند
جواب مشخص شد...
آزمایش مشکلی نداشت...
منو سینا بدون هیچ مانعی میتوانستیم به هم برسیم...
دل تو دلم نبود تا سورپرایز سینا را بدونم....
آن موقع ها مثل الان دختر و پسر نامزد قبل از عقد راحت نمی توانستند باهم باشند...
مادر سینا اجازه خواست که ما یک ساعت تنها باشیم...
سینا با بی صبری رفت سر اصل مطلب:
عزیزم وقته سورپرایزه!!!!..
راستش نمی دونم چقدر برات مهم باشه ...
ولی ترسیدم زودتر از این بگم ماجرا چیه و خدا نکرده مشکلی پیش بیاد؛ و نتونیم به هم برسیم؛ تو ضربه روحی شدیدی بخوری
_ جون به لبم نکن بگو قضیه چیه....
_ راستش قبل از اینکه تو از من خواستگاری کنی..
خنده کلامشو قطع کرد...
ببخشید عزیزم...
قبل از اینکه تو شیفته من بشی من عاشق تو شده بودم....
_ چی !!؟؟
تو عاشق من بودی؟!
_بله...
تو بدجوری دلمو برده بودی
_ خب... دیگه.!!؟؟
_ هول نکن .. همه رو میگم....
ما جرا داشت هم جالب میشد هم پیچیده...
گفتم : پس چطور شد؟؟
چرا چیزی نگفتی؟؟
اقدامی نکردی؟؟
نکنه جادو جنبلم کردی!؟!
_ کار خدا بود...
تو هدیه خدایی...
از وقتی پیش تو دلم گیر کرده بود چله گرفتم...
یک ماه هر روز نماز حاجت میخوندم و از خدا میخواستم که اگه قسمتم نباشی مهرت رو از دلم برداره...
بعدش به خودم گفتم:
خدا گفته از تو حرکت از من برکت....
توکل بر خدا گفتم و تحقیقات راجع به تو و خانوادتو شروع کردم ...
همه چیز عالی پیش می رفت ...
داشتم امیدوار میشدم که تو گزینه مناسبی هستی برام...
تا اینکه مادرم یک نفرو معرفی کرد...
به خودم گفتم شاید حکمتی هست که تو این موقعیت مادرم برام آستین بالا زده...
رفتیم خونه دختره ولی یک ذره هم به دلم ننشست...
به خودم گفتم دل اگه عاشق بشه مال یک نفره ...
پس نمیتونه جای دیگه گیر کنه...
هنوز تو سردرگمی بودم که تو یهویی جلوم سبز شدی و پیشنهاد ازدواج دادی...
نمی دونی اون روز چه حالی داشتم...
باورم نمی شد که خدا کسی رو تا این حد عاشق من کرده که منم براش میمیرم...
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت هشتم
ادامه دارد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷هر شب ساعت 10:30 با #داستان_شب منتظرتونم
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 8 ... مادر سینا عذرخواهی کرد و گفت: برای سینا مشکلی پیش اومد نشد امروز بیاد خدمتتون...
#برات_میمیرم 9
اشک توی چشم هام جمع شده بود ...
نمی دانستم، بخندم یا گریه کنم...
هیچ هدیه و سورپرایزی نمیتوانست تا این حد خوشحالم کند...
هنوز هم همین نظر را دارم
برای یک زن خوشبختی بالاتر از این نیست که همسرش دوستش داشته باشد ....
حس عجیبی داشتم....
حسی که قبلا تجربه نکرده بودم....
از خدا شرم داشتم و سینا را خیلی والا میدیدم...
کسی که حتی برای رسیدن به عشقش قدم غلطی برنداشته و یاری جستن از خدا را فراموش نکرده...
خودم را کوچک میدیدم ...
من برای رسیدن به معشوقم شتاب کردم و با یک روش نا متعارف بهش رسیدم...
هرچند هنوز هم باور دارم که سینا ارزش داشت...
اما حتما راه بهتری هم بود...
من وارد مرحلهی جدیدی از زندگی شدم...
با رسیدن به سینا شناخت و عشقم نسبت به خدا بیشتر و بیشتر شد...
با خودم عهد بستم که زندگیم را بر مبنای رضای خدا پایه ریزی کنم...
مثل این بود که قرار بود در کوره آزمون و خطای زندگی وارد مرحله سختی از امتحان خدا وارد بشم....
مرحله ای که میان دو معشوق قرار بگیرم ....
سخت ترین مرحله زندگی یک انسان که ایمان وعشق واقعی اش محک زده میشود...
درست حدس زده بودم....
عهدی که با خودم بستم مرا به آزمون سختی کشاند...
من باید میان سینا و خدا یکی را انتخاب میکردم.....
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت نهم
ادامه دارد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷هر شب ساعت 10:30 با #داستان_شب منتظرتونم
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 9 اشک توی چشم هام جمع شده بود ... نمی دانستم، بخندم یا گریه کنم... هیچ هدیه و سورپرای
#برات_میمیرم 10
دو ماه از ازدواج ما میگذشت ...
هر روز خدا را برای داشتن سینا شکر میکردم...
از وقتی زندگی مشترک را شروع کردیم نه تنها برایم تکراری نمیشد ٬ بلکه روز به روز زیباییها ی اخلاقی و کردارش منو مجذوب خودش میکرد...
ولی یک چیز مثل خوره به جانم افتاده بود...
ترس از دادن سینا....
این دلنگرانی ها بی دلیل نبود...
با شروع شدن جنگ ایران و عراق قلبم گواهی داد که شاید در این همه موشک باران و تجاوز عزیزانم را از دست می دهم...
سینا هم مثل بقیه جوانمردانی که داوطلبانه برای مقابله با متجاوزین آماده میشدن؛ تصمیم خودش را گرفته بود...
اما منتظر رضایت من بود..
عزیزم :
این یه تکلیفه !!
اما تا تو راضی نشی نمیرم...
می دانستم که بالاخره باید برود ...
اما نمیتوانستم راضی شوم...
بهش گفتم: هیچ تضمینی نیست که برگردی!! تکلیف من چی میشه!؟ من بدون تو نفسم بند میاد..
تازه پیدات کردم...
همیشه میترسیدم ....
بغض نگذاشت ادامه دهم....
سینا دست هایم را گرفت...
دلبندم:
مزدوران شهرهای مرزی رو تصرف کردن...
از هوا هم که بمب بارانمون میکنن...
نباید بزاریم دستشون به عزیزانمون برسه...
این تکلیفه...
_ مطمئن بودم که توسط تو امتحان میشم....
اطمینان هم دارم که میری...
اما این که من قلبا راضی بشم یا نه امتحان سختیه....
از شدت ناراحتی بدون آب و غذا خواب رفتم...
نیمه های شب از خواب بیدار شدم....
غرق در تماشای سینا اشک می ریختم....
وضو گرفتم و مشغول نماز شدم...
با خدا درد کردم :
خدایا! سینا هدیه ای بود که تو زندگی بهم بخشیدی...
کسی که انسانیتش به حد کمال رسیده....
یادمه روزی که عهد بستم باهات زندگیمو با رضای تو بنا کنم...
حالا وقتشه امتحان بشم...
هر چی از تو داریم امانته...
یه روز میدی یه روز هم میگیری....
من همسرمو به خودت میسپارم ...
ازم راضی باش...
مراقبش باش...
نگیر این هدیه ای رو که بی منت بهم بخشیدی.!!!!
صبح که سینا بیدار شد من یک سینی آماده کرده بودم برای بدرقه... قرآن... آب... آینه....
ولی اشک مجال نمیداد....
سینا منو درآغوش گرفت زمان یادم نیست که چه مدت روی شانه اش گریه میکردم....
باورم نمی شد سینا هم اشک می ریخت ...
من هم مثل همه شیر زنانی که عزیزانشان بدرقه می کردند؛ سینا را بدرقه کردم...
یادمه آخرین لحظه با خنده راهش انداختم...
بهش گفتم :
حوریان بهشتی نکشونن ببرنت... من منتظرما!!!
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت دهم
ادامه دارد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷هر شب ساعت 10:30 با #داستان_شب منتظرتونم
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 10 دو ماه از ازدواج ما میگذشت ... هر روز خدا را برای داشتن سینا شکر میکردم... از وق
#برات_میمیرم 11
قسمت آخر
سینا رفت و دلمو با خودش برد...
گریه امانم نمیداد ولی سعی میکردم پیش مادرشوهرم خودمو کنترل کنم...
به مادر شوهرم گفتم:
واقعا درسته که میگن از دامن زن مرد به معراج میره...
سینا و امسال او همه مادرانی چون شما داشتن که الان.....
بغضم ترکید و کلامم نیمه ماند...
مادرشوهرم بغلم کرد تا آرام شدم..
_دخترم خودتوفراموش کردی!!؟؟
... از دامن همسرانی مثل تو به معراج میرن....
نقش همسر کمتر از مادر نیست...
دوماه بعد از رفتن سینا خبر زخمی شدنش را آوردند...
در طی مدتی که گذشته بود من از دلتنگی نصف عمر شده بودم....
با شنیدن خبر زخمی شدنش بیهوش شدم...
چون خبر شهدا را اول با جمله:
رزمنده شما زخمی شده می دادند..
ولی خبر درست بود....
سینا زخمی شده بود ودر بیمارستان بود...
اما معلوم نبود شدت و نوع صدمه ای که خورده چقدره....
یادم نمی آید به چه شکلی خودمو به بیمارستان رساندم...
دستهای سینا را گرفتم...
زانوهایم سست شد و روی زمین نشستم...
صورتم روی دستش بود و بدون کلام اشک شوق می ریختم...سینا دستم را گرفته بود و سرم را نوازش میکرد...
بعداز چند دقیقه که آرام شدم تازه یادم افتاد بپرسم که کجای بدنش آسیب دیده...
سینا گفت: خانمم ...
هر چه حوریان بهشتی چشم و ابرو نشون دادن ٬ قبولشون نکردم...
بهشون گفتم که من یک ملکه دارم تو خونم که از همه شما سرتره...
دیدم زیادی اصرار میکنن دوتا پامو قلم کردم که گولشون رو نخورم ....
برگردم پیش شما....
وقتی ملافه را کنار کشید دیدم هر دوپای سینا از زانو به پایین قطع شده....
خدای بزرگ قدرتی بهم داد که باورم نمیشد....
بهش گفتم : امانت بوده ....
وقتش بوده که پسش بدی...
پاهای من مال تو....
سینای من برای همیشه هر دو پاشو از دست داد... اما برای همیشه در کنارم ماند...
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت یازدهم
پایان داستان
•✾📚 @Dastan 📚✾•
لطفا نظراتتون رو برام بفرسیتد
میخوام داستان جدید رو شروع کنم
@AminiAsl
🚩صدقه پنهانی
قال رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله :
صَدَقَةُ السِّرِّ تُطْفِيءُ الْخَطيئَةَ، كَما تُطْفِيءُ الماءُ النّارَ، وَ تَدْفَعُ سَبْعينَ باباً مِنَ الْبَلاءِ.
صدقه اي كه محرمانه و پنهاني داده شود سبب پاكي گناهان مي باشد، همان طوري كه آب، آتش را خاموش مي كند، همچنين صدقه هفتاد نوع بلا و آفت را بر طرف مي نمايد.
🔸مستدرك الوسائل، ج 7، ص 184، ح 7984
#صدقه
#بلا
#گناه
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🚩اذکار پر فضیلت دهه اول ذی الحجه
نقل از حضرت امير المؤمنين عليه السلام با ثواب بسيار و اگر روزى ده مرتبه بخواند بهتر است :
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ اللَّيَالِي وَ الدُّهُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ أَمْوَاجِ الْبُحُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَ الشَّجَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ فِي اَللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ وَ فِي اَلصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الرِّيَاحِ فِي الْبَرَارِي وَ الصُّخُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مِنَ الْيَوْمِ إِلَى يَوْمِ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ.
🔹مفاتیحالجنان
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🚩امام مهدی علیه السلام :
در مورد تعجیل فرج بسیار دعا کنید که همانا این فرج شما نیز هست
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❤️قال الامام ابو جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام:❤️
1. دقت در حساب به اندازه عقول در دنیا
انما يداق الله العباد في الحساب يوم القيامة علي قدر ما اتاهم من العقول في الدنيا. (1)
خدا در روز قيامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلي كه در دنيا به آنها داده است باريك بيني مي كند.
2. در زمان غیبت باید چنین باشیم
اِصبِروا عَلي اداء الفَرائضِ، وَ صابِرو عَدُوُّكم ، وَ رابِطوا امامَكمُ المُنتَظَرِِ (2)
صبر كنيد برگزاردن احكام شرع و شكيبايي ورزيد در برابر دشمنتان و آماده و حاضر باشيد براي امامتان كه در انتظار او هستند.
1_غررالحكم جلد2 - حديث3260 – خاتمةالمستدرك ميرزاحسين نوري- ج1 ص47. معاني الاخبار شيخ صدوق ص 2.
2. غيبه النعماني، ينابيع المودة
📚 @Dastan📚