eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 سخن‌نگاشت| از شاگردی‌کردن نزد دیگران ننگمان نمی‌آید، بلکه از "همیشه شاگرد ماندن" ننگمان می‌آید. ۹۷/۹/۳ 💻 @Khamenei_ir
🚩 امیرالمؤمنین علیه‌السلام: در سالم بودن آدمی همین بس که عیوب دیگران را کمتر در ذهن خود نگه دارد. 🔹میزان الحکمه 🚩رسول الله صلى الله عليه و آله : مَن عَلِمَ مِن أخيهِ سَيِّئَةً فسَتَرَها ، سَتَرَ اللّه ُ عَلَيهِ يَومَ القِيامَةِ . هر کس از گناه برادر دینی اش آگاه شود، ولی آن را پوشیده دارد، خداوند نیز در روز قیامت، گناهان او را پوشیده می‌دارد. 🔸کنزالعمال، ص ۲۵۰ •✾📚 @Dastan 📚✾•
دلتنگ شبهای نوکری ام.mp3
9.56M
🍃🌸 #روضه 🎤مداح حاج قاسم #پناهی ✅داستان یک #شهید اهل سنت در زمان جنگ دفاع مقدس •✾📚 @Dastan 📚✾•
4_5897522596043294076.mp3
3.84M
🎧🎧 #حتما_گوش_کنید👆 ✅فرار از حقیقت مرگ 🌐بسیار شنیدنی ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🔹 #حاج_اقا_عالی •✾📚 @Dastan 📚✾•
🚩امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «أغْضِ عَلی القَذی و إلاّ لَم تَرضَ أبدا» بر ناملایمات ، چشم فروبند وگرنه هیچ‌گاه خشنود نباشی. 🔸 نهج‌البلاغه، ح۲۱۳ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🍁انسانهای نالایق🍁 👈جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟ اصحاب: بلی یا رسول الله! 👈فرمود: ✨1- کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید. ✨2-دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود. ✨3-بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند. ✨4- ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد. ✨ 5-و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد. 📚داستان های بحارالانوار جلد 9 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅حوالی سی تا چهل سالگی فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود! حالا میفهمم ... چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه ی حال با اهمیت تر از شادی با ارزش تر از تخیل و در صدر همه نفسهایی که نفهمیده دم و بازدم میشدند حالا میفهمم‌ ... استرس، تشویش، دلهره، ترس آزمون، ترس نتیجه، ترس کنکور، اضطراب سربازی، ترس از آینده، وحشت از عقب ماندن، دلهره تنهایی، تردیدهای مستاصل کننده، نگرانی از غربت، وحشت از غریبی، غصه‌های عصر جمعه، اول مهر، ۱۴ فروردین، بیکاری ... هرگز نه ماندگار بودند نه ارزش لحظه‌های هدر رفته‌ام را داشتند. حالا میفهمم ... دیسک کمرم از متراژ خانه تراکم استخوانم از غروب‌های جمعه روحم از تمام نگرانیهایم زمانم ازهمه‌ٔ ناشناخته‌های آینده‌های نیامده ام. شادیم از تمام لحظه‌های عبوسم. امیدم از همه‌ی یاس‌هایم با ارزش‌تر بودند حالا میفهمم ... چقدر موهایم قیمتی بودند و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزش تمام شغلهای دنیا را دارد. یقین دارم آدم‌هایی که به معنی تمام کلمه لحظه‌ی بودنشان را میفهمند با غبار غم و تردید و غصه و ترس و اضطراب و چه شودها نیالودند. در حال، ماندند و ذهن شان را خالی حس ‌شان را چون ابر در حرکت روحشان را با آموزه‌های درست و حقیقی تزیین و اندیشه‌هایشان را آزاد و تخیل‌شان را سرشار میکنند به معنی حقیقی کلمه زنده‌اند و زندگی می‌کنند و به معنی واقعی کلمه در آرامش میمیرند سرخوش، همچون فصلی از زندگی جزیی از زندگی و در مسیر زندگی ❤️👌 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه ‌پوست در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است! گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سياه پوست. زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر می‌کنم. مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سياه که در آن گوشه نشسته است. دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سياه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم. مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد. گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است. 📝شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما می‌کنند نادانسته به نفع ما باشد... •✾📚 @Dastan 📚✾•
اخراج استیو جابز از اپل، شرکتی که خود از صفر ساخته بود! ⭕️ وقتی كه فقط 30 سال داشتم هيات مديره‌ی اپل من را از شركت اخراج كرد. چطور يک نفر می‌تواند از شركتی كه خودش تاسيس کرده اخراج شود ؟ خيلی ساده. در مورد استراتژی آينده شركت اختلاف پيدا كردیم و هيات مديره از شخص دیگری حمايت كرد. احساس می‌كردم كل دستاورد زندگی‌ام را از دست داده‌ام، ولی يک احساس در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خيلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خيلی تغييرش نداده بود. 💎احساس شروع كردن از نو. سنگينی موفقيت با سبكی يک شروع تازه جايگزين شده بود و من كاملا آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقيت بود. 💎در طول پنج سال بعد يک شركت به اسم نكست تاسيس كردم و يک شركت ديگر به اسم پيكسار و با يک زن خارق‌العاده آشنا شدم كه بعدا با او ازدواج كردم. ◀️ پيكسار اولين انيميشن كامپيوتری دنيا را با اسم "توی استوری" به وجود آورد و الان موفق‌ترين استوديوی توليد انيميشن در دنياست. در يک سير خارق‌العاده‌ی اتفاقات، شركت اپل نكست را خريد و اين باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ايجاد كرد. اگر من از اپل اخراج نمی‌شدم شايد هيچ‌كدام از اين اتفاقات نمی‌افتاد. اين اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به يک مريض می‌دهند ولی مريض واقعا به آن احتياج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ بر سر شما می‌كوبد ولی شما ايمانتان را از دست ندهيد. من مطمئن هستم تنها چيزی كه باعث شد من در زندگی‌ام هميشه در حركت باشم، اين بود كه كاری را انجام می‌دادم كه واقعا دوستش داشتم. •✾📚 @Dastan 📚✾•
◾️آورده اند که کفن‌دزدی در بستر مرگ افتاده بود. پسر خویش را فراخواند. پسر به نزد پدر رفت گفت: «ای پدر امرت چیست؟» پدر گفت: «پسرم من تمام عمر به کفن‌دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس می‌کنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی می‌کند. از تو می‌خواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.» پسر گفت: «ای پدر چنان کنم که می‌خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.» پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می‌دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو می‌نمود و از آن پس خلایق می‌گفتند: «صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط می‌دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی‌داشت. •✾📚 @Dastan 📚✾•
قصه ها برای بیدار کردن ما نوشته شدند ؛ اما تمام عمر ما برای خوابیدن از آن ها استفاده کردیم . •✾📚 @Dastan 📚✾•
این متن رو از بالا به پایین و از پایین به بالا بخونین ... ببینین نوع گفتار چقدر با هم فرق میکنه ... به همين راحتي(👇) امروز بدترين روز بود و سعى نكن منو متقاعد كنى كه در هر روزى، يك چيز خوبى پيدا ميشه. چون اگه با دقت نگاه كنيم اين دنيا جاى وحشتناكيه. با اينكه بعضى وقتا يك اتفاقات خوبى هم ميافته شادى و رضايت هميشگى نيستند. و اين درست نيست كه همش به ذهن و دل ما ربط داره چون ما ميتونيم شادى واقعى رو تجربه كنيم فقط وقتى در يك محيط خوب باشيم. ميتونيم خوبى رو خلق كنيم مطمئن هستم تو هم موافقى كه محيطى كه توش هستيم تأثير مستقيم داره روى رفتار ما همه چيز در كنترل ما نيست. و تو هرگز از من نخواهى شنيد كه امروز روز خوبى بود. (☝️)حالا از پايين به بالا بخون •✾📚 @Dastan 📚✾•