eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 🔵شهید مدافع‌حرم محمد شالیکار ♨️قُنوت شهدایی 🦋همسر شهید روایت می‌کند: یک‌بار به او گفتم: «محمد! چرا موقع قنوت، این‌قدر دست‌هاتو بالا می‌بری؟» گفت: «آدم وقتی داره گدایی می‌کنه اون هم در خونهٔ خدا، هر چقدر دست‌هاشو بالاتر ببَره، خدا هم بیشتر بهش توجه می‌کنه. گدا باید گدایی کنه. باید طوری گدایی کنه که وقتی صاحب‌خانه او را دید دلش براش بسوزه. هرچه بیشتر گدایی کنی، خدا بیشتر به پات می‌ریزه. لطفشو دریغ نمی‌کنه.» 🦋گفتم: «این‌قدر دست‌هاتو بالا نبَر، شاید مردم مسخره‌ات کنند!» خندید و گفت:«مگه من برای رضایت مردم نماز می‌خونم که فکر این چیزها باشم؟ من در محضر پروردگارم هستم، دست به دامن خُدام، بگذار هرکی هرچی می‌خواد بگِه!» 🎁 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ❄️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❄️ اللهم عجل لولیک الفرج ‎‎‌‌‎‎•✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ ✅اثر لقمه حرام ✍آورده اند درزمان قدیم کفن‌دزدی که پسری ناخلف داشت در بستر مرگ افتاده بود. پسر خویش را فراخواند پسر به نزد پدر رفت گفت: «ای پدر امرت چیست؟» پدر گفت: «پسرم من تمام عمر به کفن‌دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس می‌کنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی می‌کند. از تو می‌خواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.» پسر گفت: «ای پدر چنان کنم که می‌خواهی و از این پس مرد و زن وهمه جماعت را به دعایت مشغول سازم.» پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. از فردای آن روز پسر جهت عمل به وصیت پدرش باخود گفت چه کنم که وصیت پدرم را به فرجام رسانم، وسرانجام لقمه حرام اثرخودراگذاشت و فرزندشغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می‌دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو می‌نمود و از آن پس خلایق می‌گفتند: «صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط می‌دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی‌داشت.» وچنان شدکه فرزندناخلف به ظن خود دعا ومغفرت اهل آن دیار را درحق پدرش بدست می آورددرحالیکه بااین کارش همچنان برآتش عذاب پدرش می افزود... ‎‎‌‌‎‎•✾📚 @Dastan 📚✾
💎 خیانت به خدا 🔻پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: مَنِ استَعمَلَ غُلاماً فی عِصابَةٍ، فیها مَن هو أرضَی لِلّهِ مِنهُ، فَقَد خانَ اللهَ ✳️هر که از بین گروهی، کسی را به کار گمارد در حالیکه در بین آنها، خداپسندتر از او وجود داشته باشد، به خدا خیانت کرده است. 📚بحارالأنوار (ط-بیروت)، ج ۲۳، ص ۷۵، ح ۲۴ •✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 حکایت مرحوم آیت الله حاج و زن ارمنی آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی " رضوان الله تعالی علیه " می گوید: زمانی که در اصفهان درس می خواندم، سال سختی پیش آمد و گاهی از گرسنگی، دچار ضعف شدید می‌شدم، روزی شنیدم که در خارج شهر گوشت شتر پخش می‌کنند، من هم به آن سو رفتم و جمع زیادی مانند من چشم‌هایشان را به پخش کننده گوشت دوخته بودند تا اینکه در آخر فقط مقدار پنج سیر از آن گوشت نصیب من شد. خوشحال بودم که بی‌نصیب نشده‌ام، به طرف مدرسه راه افتادم، در مسیر راه در کنار کوچه‌ای دیدم یک زن ارمنی نشسته و دو دختر بچه‌اش از بی‌حالی و بی‌رمقی مانند مردگان روی هم بودند و آهسته آهسته نفس می‌کشیدند، آن زن که چشمش به من افتاد با ضعف بی‌نهایت و با زبانی که من نمی‌فهمیدم، اظهار نیازمندی کرد و اشاره به دو دخترش نمود و به من فهمانید که به فریاد این فرزندانم برسید. خیلی ناراحت شدم، به مدرسه رفتم و همان گوشت‌ها را سرخ کردم و برگشتم و به آن زن دادم، او کم کم آن تکه‌های گوشت را به دخترانش داد و سر به سوی آسمان گرفت و برای من دعا کرد. به مدرسه برگشتم، در حالی که هوا گرم و ضعف گرسنگی وجودم را گرفته بود، دراز کشیدم و خودم چیزی نداشتم که از گرسنگی نجات پیدا کنم، ناگاه دیدم در حجره باز شد و پیرمردی نورانی که بقچه‌ای در دست داشت وارد شد، سلام کردم، حالم را پرسید، و فرمود: این بقچه از آنِ شماست، پرسیدم چه کسی اینها را فرستاده؟ گفت: کسی که روزگار به دست اوست به یاد شما هست، این را گفت و از اتاق بیرون رفت! من به شک افتادم که این پیرمرد خوشرو و نورانی که بود؟! دنبالش رفتم، ولی او را ندیدم! آمدم به حجره و آن بقچه را باز کردم، دیدم که نان‌های تافتون معطر و روغنی است که تا آن زمان ندیده بودم، بعضی از دوستان خود را صدا زدم و جریان را نقل کردم و از آن تافتون‌ها همه سیر خوردند و من از حالت ضعف و سستی بیرون آمدم 📚 کتاب جلوه های ربانی •✾📚 @Dastan 📚✾
💠 مردان اردهال ✍️ حجت الاسلام علیرضا نظری خرّم، نویسنده حوزوی روزی در کتابخانۀ آیت‌الله مرعشی، از فرزند بزرگ ایشان، آقا سید محمود سوال کردم: درست است که پدر شما در مشهد اردهال وارد سرداب زیر حرم شده و بدن‌های شهدایی را که به همراه یکی از فرزندان امام‌باقر علیه‌السلام، حدود هزار و دویست سال پیش در آن منطقه به شهادت رسیده‌اند، تر و تازه و سالم دیده است؟ ایشان در پاسخم فرمودند: بله درست است. پدرم برایم می‌گفت: خودم وارد سرداب شدم و آنها را که به جای کفن، به چیزی شبیه پوست حیوان پیچیده شده بودند، تر و تازه دیدم. به پاهایشان دست زدم و حتی کمی فشار دادم، نرم و تازه بودند مانند پای انسان زنده! گویی خوابیده‌اند! اگر مجالی دست داد ان‌شاءالله قصۀ مردانِ اردهال را برایتان خواهم نوشت. بین عامۀ مردمی که با خدا و پیغمبر سر و کار دارند، زبان‌زد است، هرکه چهل هفته غسل‌جمعه بجا آورد بدنش در قبر نمی‌پوسد. حقیر هرچه گشتم چنین سخنی را در روایات اهلبیت علیهم‌السلام نیافتم. مشغول کنجکاوی در این موضوع بودم که به‌جایش دو حدیث جالب پیدا کردم. امام معصوم، انجام دو عمل را باعث سالم‌ماندن بدن در قبر معرفی می‌کند. حدیث نخست را در کتاب "الروضة‌في‌فضائل‌أميرالمؤمنين" نوشتۀ شاذان‌بن‌جبرئيل‌ قمی یافتم. نویسندهٔ کتاب از قول پیامبر خدا صلی‌الله‌عليه‌وآله نوشته بود: هرکه می‌خواهد درون قبرش، کرم‌ها جنازه‌اش را نخورند (ألّا تَأکلَهُ الدَّيدانُ) برای خواندن نمازهایش به مسجد برود (فَليَکنُسِ المَساجِدَ) و هرکه دوست دارد جسمش در قبر تر و تازه بماند و نپوسد (طَرِیاً مُطَرّاً)، به نظافت و پاکیزگی مسجد بپردازد. حدیث دوم را در کتاب تفسیر فرات کوفی پیدا کردم. پیامبر خدا صلی‌الله‌عليه‌‌آله فرموده است: امام‌جماعت (الأَئِمَّةُ) و اذان‌گویی که علاوه بر اذان در مسجد، قرآن نیز می‌خواند (وَالمُؤَذِّنونَ بِتِلاوَةِ القُرآنِ وَالأَذانِ) در قبر نمی‌پوسند (وهُمُ الَّذينَ لا يَتَبَدَّدونَ في قُبورِهِم). •✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله : جوانی در مسجد گوهرشاد به من گفت: "لباسهایی که چروک و کثیف است موادی برای شستشو و تمیز کردن آنها هست؛ حال اگر قلب را زنگار بگیرد آیا وسیله ای برای پاک کردن آنها داریم؟" از سوال او خوشم آمد و گفتم : " بله! با دو کار میشود این زنگارها را از دل برد؛ یکی و دیگری کردن خصوصا در سحرها" 🔅 پیامبر اکرم (ص)فرمودند: "دلها را زنگار میگیرد مانند زنگار مس، پس آنها را با و جلا دهید" 📚*بحارالانوار* •✾📚 @Dastan 📚✾
. ✏️ای کاش قیمت کتاب‌ها، به خواندن بود... ✍️محمدجواد محمودی •✾📚 @Dastan 📚✾
✅آیت الله بهاءالدینی ره: سه‌ چیز برای خیلی مؤثر است: 1️⃣اولی، کشتن گوسفند؛ کسانی که تمکن مالی دارند، گوسفند ذبح کنند و به فقرا بدهند. کشتن گوسفند و خون‌ ریختن خیلی از بلاها را رفع می‌‌کند. 2️⃣دومی، حدیث کساء است. «و ادفعوا أمواج البلاء بالدّعاء»، پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) چندبار قسم ‌خوردند که اگر کسی این حدیث را بخواند، اگر غمگین باشد، غمش برداشته می‌‌شود، صاحب حاجت حاجتش برآورده می‌‌شود. 3️⃣سومی هم، چهارده‌هزار مرتبه صلوات فرستادن است. حالا چهارده‌هزار مرتبه را چندنفر یا در چند جلسه بفرستند فرقی نمی‌کند. ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد. گاهی من برای اموات صلوات را هدیه می‌‌کنم و اثرات عجیبی هم دیدم. خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلوات‌ها او را نجات داده‌اند. کسی می‌‌گفت: مادرم چند‌سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت: پسرم! هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من را شاد نمی‌کند؛ بهترین هدیه که به من می‌‌دهی، این ذکر است. 🔸ارسال این پست برای دیگران، صدقه جاریه است. اجر شما با خداوند متعال •✾📚 @Dastan 📚✾•
روايت شده است كه لقمان به پسرش گفت : پسرم ! من صبر زرد* را چشيدم ، و پوست درخت را خوردم؛ امّا چيزى تلخ تر از فقر نيافتم ! بنا بر اين ، اگر روزى به آن مبتلا گشتى ، مردم را از آن آگاه مساز كه تو را خوار مى دارند و هيچ سودى هم به تو نمى رسانند . [بلكه] به همان كسى كه تو را بِدان مبتلا ساخته است [يعنى خداوند] ، مراجعه كن ـ زيرا او به ايجاد گشايش در كار تو تواناتر است ـ و از او بخواه . كيست كه از او درخواست كرده و به وى عطا نكرده باشد ، يا به او اعتماد كرده و او نجاتش نداده باشد ؟! *صبر زرد همان گیاه آلوئه ورا است که قسمتی از آن بسیار تلخ است. 🔴 منبع: دانشنامه قرآن و حديث، ج 16، ص 85 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿🌺﷽🌿🌺 🦋در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد. روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!! این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. هر خبری مادامی که روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود اتفاق ! لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری باشد. یک عزم همگانی برای عبور از این بحران لازم است. بیایید خودمان به فکر باشیم و فقط اخبار و اطلاعات درست را نشر دهیم... ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •✾📚 @Dastan 📚✾•
پس از سلام به حضرت معصومه، مشکل علمی من حل شد❗️ مرحوم آیت الله حسین شب زنده دار می‌فرمودند: در ایامی که کتابِ مکاسبِ شیخ اعظم انصاری را تدریس می‌کردم، یک شب در اثناء مطالعه برای درس فردا، متوجه بخشی از عبارت کتاب نشدم و هر مقدار به حواشی مراجعه کردم، مشکل حل نشد. نهایتا تصمیم گرفتم که فردا در درس به طلاب بگویم من این قسمت را متوجه نشده‌ام! فردا وقتی به سمت محل درس می‌رفتم با نمایان شدن گنبد مطهر حضرت فاطمه معصومه به ایشان سلام دادم. بلافاصله بعد از سلام، آن مشکل علمی به عنایت حضرت معصومه حل شد! •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره عجیب راننده تاکسی ... چرا ذکر اثر نداره ...؟! 🎙حجه الاسلام استاد عالی •✾📚 @Dastan 📚✾
ملاصدرا استاد میرداماد را در خواب دید و از آزار مردم شکوه کرد و از استاد پرسید: با آن که مذهبی غیر مذهب شما ندارم، چرا مردم، شما را می ستایند و مرا تکفیر می کنند؟ استاد در جواب گفت: من حقایق حکمت را آن چنان نوشتم که دانشوران نیز از درکش ناتوانند و جز مردان این راه، کسی نمی تواند آن را بفهمد، ولی تو مطالب فلسفی را چنان روان نوشتی که حتی افراد بی سواد، آن را می فهمد و بدین جهت، تکفیرت می کنند. •✾📚 @Dastan 📚✾
با طلبه ها خوش اخلاقی کردی⁉️ آیت الله العظمی بهجت: پسر یکی از شاگردان میرزا حبیب الله رشتی (از شاگردان مبرز شیخ انصاری) که احتمالا نامش شیخ حسن بود نقل کرد که ایشان (میرزا حبیب الله) در هنگام مرگ ، خود را محاسبه می کرد ، خود سؤال طرح می کرد و خود ، جواب می داد از خودش پرسید: میرزا حبیب الله! سهم امام خوردی؟ او به خودش جواب داد : نخوردم سپس گفت: قضاوت کردی؟ پاسخ داد: نکردم ◽️گفت: با طلبه ها خوش سلوکی کردی؟ و در این جا ، به جای پاسخ اشک ریخت. •✾📚 @Dastan 📚✾
غم که از راه رسید ، درِ این سینه بر او باز مکن ... تا خدا یک‌ رگ گردن باقیست ! تا خدا هست ، به غم وعده این خانه مده ...! امیر المومنین علی علیه السلام 🌟هر که بر خدا توکل کند، دشواری‌ها بر او‌ آسان می‌شود! •✾📚 @Dastan 📚✾
🔻او مؤمن است و مؤمن را باید احترام کرد...❗️ ◽️حاج آقا جواد گلپایگانی، فرزند مرجع عالیقدر آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی رحمه الله درباره برخورد احترام آمیز پدرشان با دیگران می گوید:.. ◽️در سنین کودکی بودم.ایام عاشورا طبق معمول در منزلمان روضه خوانی بود. مرحوم پدرم در کنار در ایستاده بودند و به مردم احترام می کردند. ◽️روزی دیدم مرد نابینایی وارد شد و آقا تمام قد به احترام او بلند شدند. روزهای بعد هم آن مرد نابینا می آمد و ایشان در برابر او بلند می شدند و احترام می گذاردند. ◽️روزی به آقا عرض کردم: این مرد نابیناست و نمی بیند شما در برابرش بلند می شوید،آقا فرمودند: او مؤمن است و مؤمن را باید احترام کرد ✾📚 @Dastan 📚✾
در زمان قاجار ، در کنار سفارت حکومت عثمانی در تهران ، مسجد کوچکی وجود داشت.امام جماعت آن مسجد می گوید: شخص روضه خوانی را دیدم که هر روز صبح به مسجد می آمد و روضه حضرت زهرا را میخواند و به خلیفه دوم و به اهل سنت ناسزا میگفت... و این درحالی بود که افراد سفارت و تبعه آن که اهل سنّت بودند ، برای نماز به آن مسجد می آمدند.روزی به او گفتم: تو به چه دلیل هر روز همین روضه را می خوانی و همان ناسزا را تکرار میکنی؟ مگر روضه دیگری بلد نیستی؟! او در پاسخ گفت: بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم که روزی پنج ریال به من می دهد و می گوید همین روضه را با این کیفیت بخوان. از او خواستم مشخصات و نشانی بانی را به من بدهد... فهمیدم که بانی یک کاسب مغازه دار است. به سراغش رفتم و جریان را از او پرسیدم. او گفت: نه من بانی نیستم شخصی روزی دو تومان به من می دهد تا در آن مسجد چنین روضه ای خوانده شود. پنج ریال به آن روضه خوان می دهم و پانزده ریال را خودم برمی دارم.باز جریان را پیگیری کردم، سرانجام با یازده واسطه!!!! معلوم شد که از طرف سفارت انگلستان روزی ۲۵ تومان برای این روضه خوانی با این کیفیت مخصوص (برای ایجاد تفرقه بین ایران شیعی و حکومت عثمانی سنی) داده میشود که پس از طی مراحل و دست به دست گشتن، پنج ریال برای آن روضه خوان بیچاره می ماند. 📚هزار و یک حکایت اخلاقی 🖊محمدحسین محمدی ✾📚 @Dastan 📚✾
40.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای مهریه‌ای که بعد از شهادت پرداخت شد ✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆«روزی هارون از اِبن سَمّاک و پندی درخواست کرد . 👈ابن سماک گفت: ✨✨ای هارون! بترس از اینکه وسعت بهشت به مقدار آسمان‏ها و زمین است و برای تو، به اندازه جای پایی هم نباشد ». 🌟بهترین تلاش، برای تغییر خود و نه دیگران است بیشتر مجالس و نشست های خانوادگی با گفتگوهایی همراه است که برای ایجاد تغییر در دیگران انجام می شود. همه می خواهند دیگری کند. کسی به تغییر خود نمی اندیشد. شوهر برای تغییر فکر و عمل همسرش تلاش می کند و زن نیز برای متحول ساختن شوهر خود تلاش می کند و این دو برای تربیت و تزکیه فرزندان و… امّا بهترین راه تغییر دیگران، ایجاد تغییر و و رفتار خود می باشد.✨✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
💫💫توجه امام زمان (عج) به شیعیان واقعی و نیز می گوید: « روزی آقا فرمودند: دکتری متدین اهل ولایت و شیعه مدتی در صدد پیدا کردن یاران حضرت حجت علیه السلام می گشت حتی می خواست اسامی آنها را بداند. روزی در مطب خود که در خانه اش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصی وارد شد و سلام کرد و نشست و فرمود: حضرت آقا، یاران حضرت حجت علیه السلام عبارتند از… و شروع کرد به شمردن نامهای آنان و تند تند همه را نام برد و نام یکی نیز « بهرام » بود. به هر حال در طول چند دقیقه همه سیصد و سیزده نفر را شمرد و گفت: اینها یاران مهدی (عج) می باشند و بلند شد و خداحافظی کرد و رفت. دکتر می گوید: او که رفت من تازه به خودم آمدم که این چه کسی بود؟ و آیا من خواب بودم یا بیدار؟ از همسرم که در اتاق مجاور بود پرسیدم: آیا کسی با من کاری داشت و پیش من کسی آمد؟ گفت: آقایی آمد و تند تند حرف می زد. دکتر می گوید: تازه فهمیدم که من خواب نبودم و او از افراد معمولی نبود. » 📚حکایاتی از ایت الله بهجت(ره) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷آمده بود مرخصی. داشتیم درباره منطقه حرف می‌زدیم. لابلای صحبت گفتم: «کاش می‌شد من هم همراهت به جبهه بیایم!» حرف دلم را زده بودم. لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: «هیچ می‌دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده‌تر است؟! همین که حجابت را رعایت کنی، مبارزه‌ات را انجام داده‌ای.» 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا نظافت 📚 کتاب "بوستان حجاب"، صفحه ۵۵ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸احترام همسر به شوهر.. ✋سلام بر حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین. 🎙استاد عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍂✨🍃🍂🍃✨🍃🍂 💠متوكل (دهمین خلیفه و طاغوت عباسی) از ستمگران بسیار خونریز و متكبر و ستمگر تاریخ است ، وی به خصوص با علی (ع) و آل علی (ع) دشمنی و سختی داشت ، و به ساحت مقدس آنحضرت ناسزا می گفت ، و از ناصبی های بسیار كثیف بود. وی شبی در عالم خواب دید: علی (ع) در میان آتش شعله ور، است ، وقتی بیدار شد، اظهار خوشحالی كرد، چرا كه (ع) بود. تا اینكه از یكی از علمائی كه به تعبیر خواب آگاهی داشت ، خواست ، این خوابش را تعبیر كند، بی آنكه اسم علی (ع) را ببرد. او گفت : سزاوار است آنكس كه در در درون آتش دیدی ، پیامبر یا +۱پیامبر (ص) باشد. متوكل گفت : این تعبیر خواب را از كجا می گوئی ؟!. معبّر خواب ، در پاسخ گفت : (در آیه 8 سوره نمل) قرآن می خوانیم : فلما جائها نودی ان بورك من فی النار ومن حولها: هنگامی كه (موسی) نزد آتش (در آغاز وحی بر او) آمد، ندائی برخاست كه مبارك باد آن كسی كه در آتش ‍ است (گوئی آتش او را احاطه كرده) و آنكس (فرشتگان) كه بر اطراف آتش هست نیز مبارك باد. 📚داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي 🍃🍂✨🍃🍂✨🍃🍂✨🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋از بهلول پرسیدند در قبرستان چه میکنی؟ 🤔 ✨گفت: با جمعی نشسته ام که آزار نمی رسانند.... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻ماجرای باورنکردنی دفن و قبر علامه طباطبایی حجت الاسلام شیخ محمدحسین اشعری: علامه طباطبایی در اواخر بیماری در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت اغماء بود روزی دکتر مناقی وزیر بهداری رفت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان وقتی وضع را دید، تلفن کرد که هلیکوپتر بفرستند تا ایشان را به تهران منتقل کنیم من مخالفت کردم، اما قبول نکرد همان وقت آیت الله (سیدمحمدرضا) گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است این مسأله را با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امرکنید دکتر منافی این کار را نکند ایشان دکتر منانی را صدا زد و از او خواست تا عصر صبر کنند اگر می شود او را منتقل کرد، آن وقت منتقل کنید ولی متأسفانه یکی دو ساعت بعد درگذشتند من تلفنی فوت ایشان را به دفتر امام خمینی اطلاع دادم امام فرمودند: درباره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید به آقای مولایی(تولیت) هم دستور خواهیم داد من به دنبال آقای مولایی آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان مفسر و فیلسوف باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر قبر ایشان بیایند آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است، نشان دادم ایشان گفت: این جا پایه های سقف است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست من نپذیرفتم. ایشان گفت: حتی اگر بشود شکافت،اینجا محل دفن و قبر علماست و ما مجاز به شکافتن نیستیم من گفتم: این مسأله را حل می کنم معمارها را بیاورید تا نظر بدهند که میشود شکاف داد یا نه؟ و ثانيا آقای آقانجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در این جا هست یا خیر؟ غروب شد و آقای نجفی برای نماز آمدند بعد از نماز داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیایند و شرح بدهند که در این جا قبری از علما بوده است یا نه؟ ایشان آمدند و گفتند: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام این جا قبر کسی نیست آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید؟ گفتم: این جاکه قبر کسی نیست. بر فرض هم بتون باشد، امتحانش آسان است. بالاخره به این امر تن دادند و شب درها را بستند و قالی ها را کنار زدند و کارگر آوردند تا بشکافند سنگ مرمر را برداشتندموزاییک را هم برداشتند خبری از بتون نبود خاک و خاشاک را برداشتند یک مرتبه هرچه کلنگ زدند صدا می کرد آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است من گفتم: ببینیم چرا صدا می کند دیدیم آنجا آجرهای بزرگی است. آنها را برداشتند، در این وقت باکمال شگفتی دیدیم که یک قبر آماده و ساخته آنجا هست بدون این که کسی در آن جا مدفون باشد و یا حتی ذره ای از استخوان و غیره در آن دیده شود آقای مولایی گفت: این واقعا شبيه معجزه است! سرانجام همان جا علامه طباطبایی را دفن کردند که اکنون مزار اهل علم و عرفان است. ✾📚 @Dastan 📚✾