eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 حکایت مرحوم آیت الله حاج و زن ارمنی آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی " رضوان الله تعالی علیه " می گوید: زمانی که در اصفهان درس می خواندم، سال سختی پیش آمد و گاهی از گرسنگی، دچار ضعف شدید می‌شدم، روزی شنیدم که در خارج شهر گوشت شتر پخش می‌کنند، من هم به آن سو رفتم و جمع زیادی مانند من چشم‌هایشان را به پخش کننده گوشت دوخته بودند تا اینکه در آخر فقط مقدار پنج سیر از آن گوشت نصیب من شد. خوشحال بودم که بی‌نصیب نشده‌ام، به طرف مدرسه راه افتادم، در مسیر راه در کنار کوچه‌ای دیدم یک زن ارمنی نشسته و دو دختر بچه‌اش از بی‌حالی و بی‌رمقی مانند مردگان روی هم بودند و آهسته آهسته نفس می‌کشیدند، آن زن که چشمش به من افتاد با ضعف بی‌نهایت و با زبانی که من نمی‌فهمیدم، اظهار نیازمندی کرد و اشاره به دو دخترش نمود و به من فهمانید که به فریاد این فرزندانم برسید. خیلی ناراحت شدم، به مدرسه رفتم و همان گوشت‌ها را سرخ کردم و برگشتم و به آن زن دادم، او کم کم آن تکه‌های گوشت را به دخترانش داد و سر به سوی آسمان گرفت و برای من دعا کرد. به مدرسه برگشتم، در حالی که هوا گرم و ضعف گرسنگی وجودم را گرفته بود، دراز کشیدم و خودم چیزی نداشتم که از گرسنگی نجات پیدا کنم، ناگاه دیدم در حجره باز شد و پیرمردی نورانی که بقچه‌ای در دست داشت وارد شد، سلام کردم، حالم را پرسید، و فرمود: این بقچه از آنِ شماست، پرسیدم چه کسی اینها را فرستاده؟ گفت: کسی که روزگار به دست اوست به یاد شما هست، این را گفت و از اتاق بیرون رفت! من به شک افتادم که این پیرمرد خوشرو و نورانی که بود؟! دنبالش رفتم، ولی او را ندیدم! آمدم به حجره و آن بقچه را باز کردم، دیدم که نان‌های تافتون معطر و روغنی است که تا آن زمان ندیده بودم، بعضی از دوستان خود را صدا زدم و جریان را نقل کردم و از آن تافتون‌ها همه سیر خوردند و من از حالت ضعف و سستی بیرون آمدم 📚 کتاب جلوه های ربانی •✾📚 @Dastan 📚✾
💠 مردان اردهال ✍️ حجت الاسلام علیرضا نظری خرّم، نویسنده حوزوی روزی در کتابخانۀ آیت‌الله مرعشی، از فرزند بزرگ ایشان، آقا سید محمود سوال کردم: درست است که پدر شما در مشهد اردهال وارد سرداب زیر حرم شده و بدن‌های شهدایی را که به همراه یکی از فرزندان امام‌باقر علیه‌السلام، حدود هزار و دویست سال پیش در آن منطقه به شهادت رسیده‌اند، تر و تازه و سالم دیده است؟ ایشان در پاسخم فرمودند: بله درست است. پدرم برایم می‌گفت: خودم وارد سرداب شدم و آنها را که به جای کفن، به چیزی شبیه پوست حیوان پیچیده شده بودند، تر و تازه دیدم. به پاهایشان دست زدم و حتی کمی فشار دادم، نرم و تازه بودند مانند پای انسان زنده! گویی خوابیده‌اند! اگر مجالی دست داد ان‌شاءالله قصۀ مردانِ اردهال را برایتان خواهم نوشت. بین عامۀ مردمی که با خدا و پیغمبر سر و کار دارند، زبان‌زد است، هرکه چهل هفته غسل‌جمعه بجا آورد بدنش در قبر نمی‌پوسد. حقیر هرچه گشتم چنین سخنی را در روایات اهلبیت علیهم‌السلام نیافتم. مشغول کنجکاوی در این موضوع بودم که به‌جایش دو حدیث جالب پیدا کردم. امام معصوم، انجام دو عمل را باعث سالم‌ماندن بدن در قبر معرفی می‌کند. حدیث نخست را در کتاب "الروضة‌في‌فضائل‌أميرالمؤمنين" نوشتۀ شاذان‌بن‌جبرئيل‌ قمی یافتم. نویسندهٔ کتاب از قول پیامبر خدا صلی‌الله‌عليه‌وآله نوشته بود: هرکه می‌خواهد درون قبرش، کرم‌ها جنازه‌اش را نخورند (ألّا تَأکلَهُ الدَّيدانُ) برای خواندن نمازهایش به مسجد برود (فَليَکنُسِ المَساجِدَ) و هرکه دوست دارد جسمش در قبر تر و تازه بماند و نپوسد (طَرِیاً مُطَرّاً)، به نظافت و پاکیزگی مسجد بپردازد. حدیث دوم را در کتاب تفسیر فرات کوفی پیدا کردم. پیامبر خدا صلی‌الله‌عليه‌‌آله فرموده است: امام‌جماعت (الأَئِمَّةُ) و اذان‌گویی که علاوه بر اذان در مسجد، قرآن نیز می‌خواند (وَالمُؤَذِّنونَ بِتِلاوَةِ القُرآنِ وَالأَذانِ) در قبر نمی‌پوسند (وهُمُ الَّذينَ لا يَتَبَدَّدونَ في قُبورِهِم). •✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله : جوانی در مسجد گوهرشاد به من گفت: "لباسهایی که چروک و کثیف است موادی برای شستشو و تمیز کردن آنها هست؛ حال اگر قلب را زنگار بگیرد آیا وسیله ای برای پاک کردن آنها داریم؟" از سوال او خوشم آمد و گفتم : " بله! با دو کار میشود این زنگارها را از دل برد؛ یکی و دیگری کردن خصوصا در سحرها" 🔅 پیامبر اکرم (ص)فرمودند: "دلها را زنگار میگیرد مانند زنگار مس، پس آنها را با و جلا دهید" 📚*بحارالانوار* •✾📚 @Dastan 📚✾
. ✏️ای کاش قیمت کتاب‌ها، به خواندن بود... ✍️محمدجواد محمودی •✾📚 @Dastan 📚✾
✅آیت الله بهاءالدینی ره: سه‌ چیز برای خیلی مؤثر است: 1️⃣اولی، کشتن گوسفند؛ کسانی که تمکن مالی دارند، گوسفند ذبح کنند و به فقرا بدهند. کشتن گوسفند و خون‌ ریختن خیلی از بلاها را رفع می‌‌کند. 2️⃣دومی، حدیث کساء است. «و ادفعوا أمواج البلاء بالدّعاء»، پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) چندبار قسم ‌خوردند که اگر کسی این حدیث را بخواند، اگر غمگین باشد، غمش برداشته می‌‌شود، صاحب حاجت حاجتش برآورده می‌‌شود. 3️⃣سومی هم، چهارده‌هزار مرتبه صلوات فرستادن است. حالا چهارده‌هزار مرتبه را چندنفر یا در چند جلسه بفرستند فرقی نمی‌کند. ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد. گاهی من برای اموات صلوات را هدیه می‌‌کنم و اثرات عجیبی هم دیدم. خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلوات‌ها او را نجات داده‌اند. کسی می‌‌گفت: مادرم چند‌سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت: پسرم! هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من را شاد نمی‌کند؛ بهترین هدیه که به من می‌‌دهی، این ذکر است. 🔸ارسال این پست برای دیگران، صدقه جاریه است. اجر شما با خداوند متعال •✾📚 @Dastan 📚✾•
روايت شده است كه لقمان به پسرش گفت : پسرم ! من صبر زرد* را چشيدم ، و پوست درخت را خوردم؛ امّا چيزى تلخ تر از فقر نيافتم ! بنا بر اين ، اگر روزى به آن مبتلا گشتى ، مردم را از آن آگاه مساز كه تو را خوار مى دارند و هيچ سودى هم به تو نمى رسانند . [بلكه] به همان كسى كه تو را بِدان مبتلا ساخته است [يعنى خداوند] ، مراجعه كن ـ زيرا او به ايجاد گشايش در كار تو تواناتر است ـ و از او بخواه . كيست كه از او درخواست كرده و به وى عطا نكرده باشد ، يا به او اعتماد كرده و او نجاتش نداده باشد ؟! *صبر زرد همان گیاه آلوئه ورا است که قسمتی از آن بسیار تلخ است. 🔴 منبع: دانشنامه قرآن و حديث، ج 16، ص 85 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿🌺﷽🌿🌺 🦋در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد. روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!! این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. هر خبری مادامی که روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود اتفاق ! لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری باشد. یک عزم همگانی برای عبور از این بحران لازم است. بیایید خودمان به فکر باشیم و فقط اخبار و اطلاعات درست را نشر دهیم... ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •✾📚 @Dastan 📚✾•
پس از سلام به حضرت معصومه، مشکل علمی من حل شد❗️ مرحوم آیت الله حسین شب زنده دار می‌فرمودند: در ایامی که کتابِ مکاسبِ شیخ اعظم انصاری را تدریس می‌کردم، یک شب در اثناء مطالعه برای درس فردا، متوجه بخشی از عبارت کتاب نشدم و هر مقدار به حواشی مراجعه کردم، مشکل حل نشد. نهایتا تصمیم گرفتم که فردا در درس به طلاب بگویم من این قسمت را متوجه نشده‌ام! فردا وقتی به سمت محل درس می‌رفتم با نمایان شدن گنبد مطهر حضرت فاطمه معصومه به ایشان سلام دادم. بلافاصله بعد از سلام، آن مشکل علمی به عنایت حضرت معصومه حل شد! •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره عجیب راننده تاکسی ... چرا ذکر اثر نداره ...؟! 🎙حجه الاسلام استاد عالی •✾📚 @Dastan 📚✾
ملاصدرا استاد میرداماد را در خواب دید و از آزار مردم شکوه کرد و از استاد پرسید: با آن که مذهبی غیر مذهب شما ندارم، چرا مردم، شما را می ستایند و مرا تکفیر می کنند؟ استاد در جواب گفت: من حقایق حکمت را آن چنان نوشتم که دانشوران نیز از درکش ناتوانند و جز مردان این راه، کسی نمی تواند آن را بفهمد، ولی تو مطالب فلسفی را چنان روان نوشتی که حتی افراد بی سواد، آن را می فهمد و بدین جهت، تکفیرت می کنند. •✾📚 @Dastan 📚✾
با طلبه ها خوش اخلاقی کردی⁉️ آیت الله العظمی بهجت: پسر یکی از شاگردان میرزا حبیب الله رشتی (از شاگردان مبرز شیخ انصاری) که احتمالا نامش شیخ حسن بود نقل کرد که ایشان (میرزا حبیب الله) در هنگام مرگ ، خود را محاسبه می کرد ، خود سؤال طرح می کرد و خود ، جواب می داد از خودش پرسید: میرزا حبیب الله! سهم امام خوردی؟ او به خودش جواب داد : نخوردم سپس گفت: قضاوت کردی؟ پاسخ داد: نکردم ◽️گفت: با طلبه ها خوش سلوکی کردی؟ و در این جا ، به جای پاسخ اشک ریخت. •✾📚 @Dastan 📚✾
غم که از راه رسید ، درِ این سینه بر او باز مکن ... تا خدا یک‌ رگ گردن باقیست ! تا خدا هست ، به غم وعده این خانه مده ...! امیر المومنین علی علیه السلام 🌟هر که بر خدا توکل کند، دشواری‌ها بر او‌ آسان می‌شود! •✾📚 @Dastan 📚✾
🔻او مؤمن است و مؤمن را باید احترام کرد...❗️ ◽️حاج آقا جواد گلپایگانی، فرزند مرجع عالیقدر آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی رحمه الله درباره برخورد احترام آمیز پدرشان با دیگران می گوید:.. ◽️در سنین کودکی بودم.ایام عاشورا طبق معمول در منزلمان روضه خوانی بود. مرحوم پدرم در کنار در ایستاده بودند و به مردم احترام می کردند. ◽️روزی دیدم مرد نابینایی وارد شد و آقا تمام قد به احترام او بلند شدند. روزهای بعد هم آن مرد نابینا می آمد و ایشان در برابر او بلند می شدند و احترام می گذاردند. ◽️روزی به آقا عرض کردم: این مرد نابیناست و نمی بیند شما در برابرش بلند می شوید،آقا فرمودند: او مؤمن است و مؤمن را باید احترام کرد ✾📚 @Dastan 📚✾
در زمان قاجار ، در کنار سفارت حکومت عثمانی در تهران ، مسجد کوچکی وجود داشت.امام جماعت آن مسجد می گوید: شخص روضه خوانی را دیدم که هر روز صبح به مسجد می آمد و روضه حضرت زهرا را میخواند و به خلیفه دوم و به اهل سنت ناسزا میگفت... و این درحالی بود که افراد سفارت و تبعه آن که اهل سنّت بودند ، برای نماز به آن مسجد می آمدند.روزی به او گفتم: تو به چه دلیل هر روز همین روضه را می خوانی و همان ناسزا را تکرار میکنی؟ مگر روضه دیگری بلد نیستی؟! او در پاسخ گفت: بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم که روزی پنج ریال به من می دهد و می گوید همین روضه را با این کیفیت بخوان. از او خواستم مشخصات و نشانی بانی را به من بدهد... فهمیدم که بانی یک کاسب مغازه دار است. به سراغش رفتم و جریان را از او پرسیدم. او گفت: نه من بانی نیستم شخصی روزی دو تومان به من می دهد تا در آن مسجد چنین روضه ای خوانده شود. پنج ریال به آن روضه خوان می دهم و پانزده ریال را خودم برمی دارم.باز جریان را پیگیری کردم، سرانجام با یازده واسطه!!!! معلوم شد که از طرف سفارت انگلستان روزی ۲۵ تومان برای این روضه خوانی با این کیفیت مخصوص (برای ایجاد تفرقه بین ایران شیعی و حکومت عثمانی سنی) داده میشود که پس از طی مراحل و دست به دست گشتن، پنج ریال برای آن روضه خوان بیچاره می ماند. 📚هزار و یک حکایت اخلاقی 🖊محمدحسین محمدی ✾📚 @Dastan 📚✾
40.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای مهریه‌ای که بعد از شهادت پرداخت شد ✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆«روزی هارون از اِبن سَمّاک و پندی درخواست کرد . 👈ابن سماک گفت: ✨✨ای هارون! بترس از اینکه وسعت بهشت به مقدار آسمان‏ها و زمین است و برای تو، به اندازه جای پایی هم نباشد ». 🌟بهترین تلاش، برای تغییر خود و نه دیگران است بیشتر مجالس و نشست های خانوادگی با گفتگوهایی همراه است که برای ایجاد تغییر در دیگران انجام می شود. همه می خواهند دیگری کند. کسی به تغییر خود نمی اندیشد. شوهر برای تغییر فکر و عمل همسرش تلاش می کند و زن نیز برای متحول ساختن شوهر خود تلاش می کند و این دو برای تربیت و تزکیه فرزندان و… امّا بهترین راه تغییر دیگران، ایجاد تغییر و و رفتار خود می باشد.✨✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
💫💫توجه امام زمان (عج) به شیعیان واقعی و نیز می گوید: « روزی آقا فرمودند: دکتری متدین اهل ولایت و شیعه مدتی در صدد پیدا کردن یاران حضرت حجت علیه السلام می گشت حتی می خواست اسامی آنها را بداند. روزی در مطب خود که در خانه اش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصی وارد شد و سلام کرد و نشست و فرمود: حضرت آقا، یاران حضرت حجت علیه السلام عبارتند از… و شروع کرد به شمردن نامهای آنان و تند تند همه را نام برد و نام یکی نیز « بهرام » بود. به هر حال در طول چند دقیقه همه سیصد و سیزده نفر را شمرد و گفت: اینها یاران مهدی (عج) می باشند و بلند شد و خداحافظی کرد و رفت. دکتر می گوید: او که رفت من تازه به خودم آمدم که این چه کسی بود؟ و آیا من خواب بودم یا بیدار؟ از همسرم که در اتاق مجاور بود پرسیدم: آیا کسی با من کاری داشت و پیش من کسی آمد؟ گفت: آقایی آمد و تند تند حرف می زد. دکتر می گوید: تازه فهمیدم که من خواب نبودم و او از افراد معمولی نبود. » 📚حکایاتی از ایت الله بهجت(ره) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷آمده بود مرخصی. داشتیم درباره منطقه حرف می‌زدیم. لابلای صحبت گفتم: «کاش می‌شد من هم همراهت به جبهه بیایم!» حرف دلم را زده بودم. لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: «هیچ می‌دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده‌تر است؟! همین که حجابت را رعایت کنی، مبارزه‌ات را انجام داده‌ای.» 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا نظافت 📚 کتاب "بوستان حجاب"، صفحه ۵۵ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸احترام همسر به شوهر.. ✋سلام بر حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین. 🎙استاد عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍂✨🍃🍂🍃✨🍃🍂 💠متوكل (دهمین خلیفه و طاغوت عباسی) از ستمگران بسیار خونریز و متكبر و ستمگر تاریخ است ، وی به خصوص با علی (ع) و آل علی (ع) دشمنی و سختی داشت ، و به ساحت مقدس آنحضرت ناسزا می گفت ، و از ناصبی های بسیار كثیف بود. وی شبی در عالم خواب دید: علی (ع) در میان آتش شعله ور، است ، وقتی بیدار شد، اظهار خوشحالی كرد، چرا كه (ع) بود. تا اینكه از یكی از علمائی كه به تعبیر خواب آگاهی داشت ، خواست ، این خوابش را تعبیر كند، بی آنكه اسم علی (ع) را ببرد. او گفت : سزاوار است آنكس كه در در درون آتش دیدی ، پیامبر یا +۱پیامبر (ص) باشد. متوكل گفت : این تعبیر خواب را از كجا می گوئی ؟!. معبّر خواب ، در پاسخ گفت : (در آیه 8 سوره نمل) قرآن می خوانیم : فلما جائها نودی ان بورك من فی النار ومن حولها: هنگامی كه (موسی) نزد آتش (در آغاز وحی بر او) آمد، ندائی برخاست كه مبارك باد آن كسی كه در آتش ‍ است (گوئی آتش او را احاطه كرده) و آنكس (فرشتگان) كه بر اطراف آتش هست نیز مبارك باد. 📚داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي 🍃🍂✨🍃🍂✨🍃🍂✨🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋از بهلول پرسیدند در قبرستان چه میکنی؟ 🤔 ✨گفت: با جمعی نشسته ام که آزار نمی رسانند.... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻ماجرای باورنکردنی دفن و قبر علامه طباطبایی حجت الاسلام شیخ محمدحسین اشعری: علامه طباطبایی در اواخر بیماری در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت اغماء بود روزی دکتر مناقی وزیر بهداری رفت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان وقتی وضع را دید، تلفن کرد که هلیکوپتر بفرستند تا ایشان را به تهران منتقل کنیم من مخالفت کردم، اما قبول نکرد همان وقت آیت الله (سیدمحمدرضا) گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است این مسأله را با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امرکنید دکتر منافی این کار را نکند ایشان دکتر منانی را صدا زد و از او خواست تا عصر صبر کنند اگر می شود او را منتقل کرد، آن وقت منتقل کنید ولی متأسفانه یکی دو ساعت بعد درگذشتند من تلفنی فوت ایشان را به دفتر امام خمینی اطلاع دادم امام فرمودند: درباره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید به آقای مولایی(تولیت) هم دستور خواهیم داد من به دنبال آقای مولایی آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان مفسر و فیلسوف باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر قبر ایشان بیایند آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است، نشان دادم ایشان گفت: این جا پایه های سقف است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست من نپذیرفتم. ایشان گفت: حتی اگر بشود شکافت،اینجا محل دفن و قبر علماست و ما مجاز به شکافتن نیستیم من گفتم: این مسأله را حل می کنم معمارها را بیاورید تا نظر بدهند که میشود شکاف داد یا نه؟ و ثانيا آقای آقانجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در این جا هست یا خیر؟ غروب شد و آقای نجفی برای نماز آمدند بعد از نماز داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیایند و شرح بدهند که در این جا قبری از علما بوده است یا نه؟ ایشان آمدند و گفتند: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام این جا قبر کسی نیست آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید؟ گفتم: این جاکه قبر کسی نیست. بر فرض هم بتون باشد، امتحانش آسان است. بالاخره به این امر تن دادند و شب درها را بستند و قالی ها را کنار زدند و کارگر آوردند تا بشکافند سنگ مرمر را برداشتندموزاییک را هم برداشتند خبری از بتون نبود خاک و خاشاک را برداشتند یک مرتبه هرچه کلنگ زدند صدا می کرد آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است من گفتم: ببینیم چرا صدا می کند دیدیم آنجا آجرهای بزرگی است. آنها را برداشتند، در این وقت باکمال شگفتی دیدیم که یک قبر آماده و ساخته آنجا هست بدون این که کسی در آن جا مدفون باشد و یا حتی ذره ای از استخوان و غیره در آن دیده شود آقای مولایی گفت: این واقعا شبيه معجزه است! سرانجام همان جا علامه طباطبایی را دفن کردند که اکنون مزار اهل علم و عرفان است. ✾📚 @Dastan 📚✾
💠 روزي پيامبر صلی الله علیه و آله سرش را به سوي آسمان بلند كرد و خنديد. شخصي پرسيد: ديديم سر مبارك را به آسمان بلند كرده و خنديديد ، علتش چه بود؟ فرمود: خنده ام از اين جهت بود كه تعجب نمودم از دو اي كه در آسمان به سوي زمين آمدند و در جستجوي بودند كه هميشه او را در محل نماز خود مي ديدند، تا اعمال او را بنويسند، و به سوي آسمان ببرند . اين بار او را در محل نماز خودش نديدند. به سوي آسمان عروج كردند و به خدا عرض كردند: پروردگارا بنده ی تو فلاني را در محل نمازش نديديم تا را بنويسيم، بلكه او را در بستر ديديم. خداوند به آنها فرمود: براي بنده ام تا وقتي كه بيمار است مثل آنچه در حال از كارهاي نيك در شبانه روز انجام مي داد بنويسيد، بر ماست تا او در حبس (بيماري) است، پاداش اعمال خيري را كه هنگام صحت انجام مي داد، بنويسيم. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍رسول اکرم صلی الله علیه و آله: هر لحظه‌ای که بر فرزند آدم بگذرد و او به یاد خدا نباشد، روز قیامت حسرتش را خواهد خورد. 📚کنز العمال ح 1819 ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️خداونددر جواب سوال مشرکان مکه درباره حقیقت روح آیه ۸۵ سوره اسراء(از تو سؤال می‌کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است، و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است)که به آیه روح معروف است را نازل کرد.بیشتر مفسران، روح را در این آیه به معنای روح آدمی دانسته‌اند. امام صادق عليه السلام می فرمایند : ارواح با آميخته نمى شوند و آن را رها هم نمى كنند ، بلكه [همچون] پرده هاى نازكى براى بدن هستند كه آن را در ميان گرفته باشند . ایشان در پاسخ به عبد اللّه بن فضل هاشمى كه از ايشان پرسيد : چرا ارواح، كه در ملكوت اعلى بودند، در پيكرها قرار گرفتند؟ فرمودند : چون خداوند تبارك و تعالى مى دانست كه اگر ارواح در همان موقعيت والا و اى كه دارند رها شوند بيشترشان در برابر خداوند عزّ و جلّ ادّعاى (بى نيازى از خداوند) خواهند كرد. همچنین در پاسخ ابو بصير كه پرسيد : آيا هنگام خواب ، روح از بدن خارج مى شود؟ فرمود : نه ، اى ابو بصير! زيرا اگر روح از بدن جدا شود ديگر به آن باز نمى گردد ، منتها روح چون خورشيد وسط آسمان است كه پرتو آن همه جا را مى گيرد . امام كاظم می فرمایند : انسان هرگاه مى خوابد روح حيوانى در بدن مى ماند و آنچه از او خارج مى شود روح عقل است . طبق فرموده امام باقر در انبيا و اوصيا پنج روح است : ، روحِ ايمان ، روحِ زندگى ، روحِ قدرت و روحِ شهوت . آنان به سبب روح القدس از مطالب و امور زير عرش تا زير خاك (از تا فرش) آگاهند. اين چهار روح [ديگر] تحت تأثير شب و روز قرار مى گيرند ، مگر روح القدس؛ زيرا آن، به سرگرمى و بازى نمى پردازد . پیامبر خدا می فرمایند: ارواح لشکریانى فراهم آمده هستند . آنان که به خاطر خدا با یکدیگر آشنا شوند، گرد هم مى آیند و آنها که به خاطر خدا میانشان پیوند نباشد، از هم جدا مى شوند . امام على می فرمایند : ، ميل كردن دلهاست به يكديگر به سبب الفت روحها 📚تفسیر نمونه، ج ۱۱، صص ۷۸ و ۷۹، ناصر مکارم شیرازی. قاموس قرآن، ج ۳، صص ۱۳۱ تا ۱۳۹، سید علی اکبر قرشی،دارالکتب الاسلامیه. ✾📚 @Dastan 📚✾
13.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌺داستان آیت الله بهجت و جوان شرابخوار 👈سخن در گوشی آیت الله بهجت به این گناهکار ✾📚 @Dastan 📚✾
و فرخنده! 🌸✨جابر گوید: امام باقر (علیه السلام) به من خبر داد: یکی از زنان طایفه بنی هلال، دایه حضرت علی (علیه السلام) بود که در زمان شیرخوارگی حضرت در خیمه خود به او شیر می داد و نگهداریش می کرد، آن زن پسری هم داشت که برادر همشیر علی (علیه السلام) به حساب می آمد ولی سنش یازده ماه و چند روز از علی بزرگتر بود در کنار خیمه آنان چاهی قدیمی قرار داشت روزی آن طفل بر لب چاه آمد و سر خود را داخل آن نمود علی (علیه السلام) نیز مصمم شد به دنبال او برود، پای علی (علیه السلام) به ریسمانهای خیمه پیچیده شد و آنگاه طنابها را کشید تا خود را به برادر رضاعی خود برساند آنگاه به یک پا و دست او چسبید به حالتی که دست او را در دهان و پایش را به دست گرفت تا از فرو افتادن او در چاه آب جلوگیری کند. در همین حال مادر رضاعی علی (علیه السلام) از راه رسید و صحنه را مشاهده کرد و شیون کنان فریاد زد: ای اهل قبیله ام، ای ام بیائید، چه بچه فرخنده و مبارکی علی فرزندم را نگه داشته تا در چاه نیفتد سپس دو کودک را از سر چاه دور کرد مردم نیز از با آن سن و سال در شگفتی فرو رفته بودند، که با بند شدن پای علی (علیه السلام) به طنابهای خیمه چگونه خود را کشیده تا دستش را به برادرش برساند لذا بدین جهت مادر او را میمون نامید یعنی مبارک و فرخنده و آن کودک در میان طایفه بنی هلال به معلق میمون شهرت یافته بود. 📚معانی الاخبار، ج ۱، ص ۱۴۰ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴بدگویی ✨✨یکی نزد حکیمی آمد و گفت: خبر داری فلانی درباره‌ات چه‌قدر و کرده؟ حکیم با تبسم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌷ـ﷽ـ🌷🍃 ✅ خداوند راه هدایت را در زندگی‌ات قرار داده است 🔹پیرزن مؤمنه‌ای بود که سرکه می‌گرفت و از آن کسب درآمد می‌کرد. روزی خاطره عجیبی تعریف کرد. 🔸گفت: در فصل پاییز انگور و سیب ضایعات را می‌خریدم و در خمره می‌ریختم تا سرکه شوند و شکر خدا بعد از فوت همسرم، روزیِ مرا خدا از این راه می‌رساند و به راحتی زندگی می‌کردیم. حتی سرکه با اینکه زکات واجب ندارد ولی من سهم فقرا را همیشه کنار می‌گذاشتم. 🔹دخترم ازدواج کرد و برای تهیه جهیزیه او مجبور شدم یک بار زکات سرکه را ندهم و سرکه را گران بفروشم چون سرکه‌های من در شهر بی‌همتا بود و همیشه مشتری‌ها و تقاضاهای زیادی داشتم. 🔸با اینکه سود زیادی کرده بودم ولی همه چیز برخلاف پیش‌بینی من اتفاق افتاد و برعکس دوره‌های قبل آنچه کسب کردم هیچ برکتی نداشت. 🔹نوبت بعد که سرکه گذاشتم، تمام سرکه‌های من تبدیل به شراب شد. بسیار تأسف خوردم و برای من این اتفاق نادر و عجیب بود. 🔸با یکی از مشتریان سرکه که برای تحویل سرکه آمده بود، موضوع را در میان گذاشتم و گفتم: این بار برای فروش چیزی ندارم. 🔹او کنجکاو شد و برای تأمین ضرر من حاضر بود شراب را به بالاترین قیمت بخرد و بین طالبان مسکر بفروشد. دیدم شیطان مرا در ظلمت دیگر و آزمون دیگری برای نفسم قرار داده است. 🔸بدهکاری جهیزیه دخترم آزارم می‌داد طوری که اگر تمام شراب‌ها را می‌فروختم به راحتی بدهی‌های خود را می‌پرداختم. 🔹شیطان دنبال گشودن ظلمت دیگری بر من بر روی ظلمت قبلی‌ام با اغوای خود بود که زکات نداده و گران‌فروشی کرده بودم. شیطان قصد داشت روزی مرا از خدا به تمتع از دنیا محدود و دنیا و آخرت مرا ویران سازد. 🔸سحرگاهان که برای نماز بیدار شدم با استعاذه و لعن شیطان به زور توانستم حریف نفس خود شوم. 🔹به مدد الهی همه خمره را در چاه فاضلاب خانه خالی کردم و گفتم: خدایا! من غلط کنم با فروختن شراب، نافرمانی و معصیت تو بنمایم. 🔸بعد از ریختن شراب به اتاق خود برگشتم و کلی گریه کردم. 🔹نزدیک ظهر مرد جوانی درب خانه مرا زد و گفت: از تهران آمده است و دنبال سرکه‌ای خوب برای درست‌کردن سکنجبین برای فشارخون پدرش می‌گردد. 🔸در خانه شیشه‌ای سرکه برای خودم داشتم که برای رضای خدا به او بخشیدم و هرچه پول خواست بدهد، نگرفتم. چون عادت داشتم سرکه را اگر برای دوا و درمان می‌خواستند هدیه می‌کردم. 🔹یک هفته از این داستان گذشت. روزی در خانه بودم که مردی با مبلغ زیادی پول درب منزل را زد و گفت که پدر آن مرد جوان فشار خونش تنظیم شده، طوری که اطبا از طبابت آن عاجز شده بودند و این هدیه از طرف پدر آن مرد است. 🔸با همان مبلغ، بدهی جهیزیه دخترم را دادم و با مدد الهی دوباره از راه حلال به درست‌کردن سرکه در منزل و کسب معاش پرداختم. و این اغوای شیطان را به توفیق الهی با نوری که از بخشش خود کسب کردم، دفع نمودم. 🌱 ومَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ (طلاق، ۳) 🌱 و كسی كه از خدا بترسد، خدا برايش راه نجاتی از گرفتاري‌ها قرار می‌دهد. ‏و از مسيری كه خود او هم احتمالش را ندهد رزقش می‌دهد و كسی كه بر خدا توكل كند، خدا همه كاره‌اش می‌شود كه خدا دستور خود را به انجام می‌رساند و خدا برای هر چيزی اندازه‌ای قرار داده است. ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾