eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨شرمنده ایم از این بندگی... ✨موقع نماز که می شود 😔فرشته چپ و راست عزا می گیرند که چه کنند 🍃ایاک نعبد 😔را جزء حرف های خوبمان بنویسند یا دروغ هایمان ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 ماجرای آن ماهی‌ که از اعماق زمین به دست یار امام حسن عسکری(ع) رسید ابوجعفر طبری نقل کرد: روزی در محضر پر فیض امام حسن عسکری(ع) نشسته بودم، از حضرت تقاضا کردم و عرضه داشتم : یا بن رسول‌اللّه! چنانچه ممکن باشد یک معجزه خصوصی برای من ظاهر سازید؟ تا آن را برای دیگر برادران و دوستان هم مطرح کنم، امام(ع) فرمود: ممکن است طاقت نداشته باشی و از عقیده خود دست برداری، به همین جهت سه بار سوگند یاد کردم بر اینکه من ثابت و استوار خواهم ماند. پس از آن ناگهان متوجّه شدم که حضرت زیر سجّاده خود پنهان شد و دیگر او را ندیدم، چون لحظه‌ای از این حادثه گذشت، حضرت ظاهر شد و یک ماهی بزرگی را که در دست خود گرفته بود به من فرمود: این ماهی را از عمق دریا آورده‌ام و من آن ماهی را از حضرت گرفتم و رفتم با عده‌ای از دوستان طبخ کرده و همگی از آن ماهی خوردیم که بسیار لذیذ بود 📚چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌟پسر عموى حضرت صادق (ع) 🌱يكى از كسانى كه در برانگيختن منصور دوانيقى بر مسموم كردن حضرت صادق (ع) دخالت داشت ، 🌱يكى از عموزادگان آن حضرت بود كه در دربار خلافت راه داشت . با آن كه خود منصور هم از بنى هاشم و از عموزادگان آن حضرت به شمار مى رفت . 🌱اميه همه بزرگان عرب را كنار گذاشت و تنها با حضرت هاشم دشمنى و ستيزه جويى نمود؛ با آنكه اميه ادعا مى كرد كه برادرزاده هاشم مى باشد. 🌱اگر به دقت نگاه كنيم ، اكنون از اين گونه حسد در ميان ما مسلمانان بسيار يافت مى شود. ما آن قدر كه با خودمان حسد مى ورزيم و ستيزه جويى مى كنيم ، با بيگانگان كارى نداريم . اگر آنان هستى ما را به يغما برند - چنان چه بردند - و اگر ناموس ما را بر باد دهند - چنان چه دادند - چيزى نمى شماريم ؛ چنان كه نشمرديم . اگر آنان بر ما حكومت كنند، اهميتى نمى دهيم - چنان كه نداديم - ولى با خودمان هميشه سر دشمنى داريم . شگفتى اين جاست كه براى خدمت به بيگانگان ، به خودمان خيانت مى كنيم و مصالح خودمان را فداى مطامع بيگانگان مى نماييم . 📚حسد، آية الله سيد رضا صدر ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عرب جوانمرد 🌺✨هنگامى كه عبدالله بن عباس نابينا شد، از مدينه به شام رفت و غلامى‏به نام خشم همراه او بود. 🌺روزى در اثناى راه باران گرفت. عبدالله گفت: اى غلام! ببين در اين‏نزديكى پناهگاهى هست و خيمه‏اى مى‏بينى! 🌺غلام گفت: خيمه‏اى مى‏بينم، و عبدالله را بدان سو برد. پيرزنى از خانه‏بيرون آمد و عبدالله را در گوشه‏اى جاى داد. وى بزكى در خيمه داشت.در اين اثنا شوهرش رسيد و بر عبدالله سلام كرد. 🌺شوهر به زن گفت: زود اين بز را بياور تا براى مهمان ذبح كنيم. 🌺زن گفت: اين بز سبب معاش ما است. اگر براى مهمان بكشيم،خواهيم مرد. 🌺پيرمرد جواب داد: مرگ نزد من از زندگانى ناجوانمردانه بهتر است،كه مهمان گرسنه در خانه من بماند. كارد را از زن گرفت و بز را ذبح كرد وبريان نمود و نزد عبدالله آورد. 🌺بامداد روز ديگر كه ابن عباس اراده رفتن نمود، به غلام گفت: آن زرهاى‏نقد را كه دارى، به اين پيرمرد بده! 🌺غلام گفت: اگر بهاى ده گوسفند به او بدهى، كافى است. 🌺عبدالله جواب داد: زرها را به او بده، كه هنوز از ما سخى‏تر است، زيرا ماغير از اين، اسباب و اموال ديگرى داريم، ولى او به جز آن بز كه براى ما كشت، چيز ديگرى ندارد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆تقوا 🍃🍃بلند بخوان ✨✨درشت بنویس 🍂🍂آویزه ی گوشت کن که : 👌👌«تقوا» آن نیست که با یک «تق»، وا برود…✨✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : 🌸 🍃در معراج ، ملکی را دیدم که هزار هزار دست دارد و هر دستی هزار هزار انگشت دارد و هر انگشتی هزار هزار بند دارد. آن ملک گفت : من حساب دانه های قطرات باران را می دانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا می بارد. تعداد قطرات باران را از ابتدای خلقت تا حال را می دانم ، ولی حسابی است که من از محاسبه آن عاجزم . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: چیست؟ عرض کرد: هرگاه جماعتی از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند ، من از محاسبه ثواب صلوات عاجزم. 📚 (آثار و برکات صلوات ) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دلاكى پسر فضل برمكى در حمام 🍂✨به فضل بن يحيى برمكى كه مانند پدر و برادرانش ، در اقتدار و سخاوت ، شهره شهر بود، خداوند پسرى عنايت كرد، و او جشن مفصلى به اين مناسبت بر پا نمود، مردم از شعرا و غير آنها مى آمدند و در آن مجلس ‍ شركت كرده و مديحه سرائى مى نمودند و جايزه مى گرفتند و مى رفتند. محمود دمشقى مى گويد: 🍂من هم در اين مجلس شركت كردم ، مى ديدم افراد مختلف به مجلس ‍ مى آيند، با شعر و نثر به مناسبت تولد پسر فضل داد سخن مى دهند ولى هيچيك از آنها در نظر فضل جلوه نمى كرد، در اين وقت فضل به من رو كرد و گفت : 🍂چه مى شود كه تو نيز چند شعرى در اين مورد سروده و بخوانى . 🍂گفتم شكوه مجلس مرا از اين كار مانع است . 🍂گفت باكى نيست ، من هم برخاستم و اين اشعار را خواندم : و يفرح بالمولود من آل برمك * ولا سيما ان كان من ولد الفضل و يعرف فيه الخير عند ولادة * ببذل الندى والمجد والجود والفضل 🍂تولد فرزندى از دودمان برمك ، مخصوصا اگر از فرزندان فضل باشد باعث خوشحالى است ، فرزندى كه در لحظه تولد از چهره او آثار بزرگوارى و بخشش و شكوه و سخاوت و فضيلت آشكار است . 🍂فضل از اشعار من بسيار مسرور شد، ده هزار دينار به من انعام كرد از آن وجه املاكى خريدم ، رفته رفته داراى ثروت كلانى شدم . 🍂سالها از اين جريان گذشت ، پس از واژگونى دولت برمكيان روزى به حمام رفتم و به حمامى گفتم شخصى را بفرست تا بدنم را كيسه بكشد، حمامى مرد زيبا چهره اى را نزد من فرستاد، اتفاقا در آن حال در گرمخانه حمام بياد انعام برمكيان افتاده و آن اشعار را كه به طفيل آن به مكنت و ثروت رسيده بودم با خاطره ويژه اى زمزمه مى كردم . 🍂ناگهان ديدم آن پسر بيهوش شد و به زمين افتاد، گمان كردم كه آن مرد گرفتار عارضه غشوه است ، بيرون رفتم و به حمامى گفتم . 🍂كسى نبود كه براى خدمت من بفرستى ، اين جوان را با اين حال فرستادى ؟ حمامى سوگند ياد كرد كه مدتى است اين جوان در اين حمام دلاكى مى كند، هرگز در او اين نوع بيمارى ديده نشده است . 🍂وقتى كه آن جوان به هوش آمد، به من گفت : گوينده آن اشعار كه خواندى كيست ؟ گفتم : خودم هستم ، پرسيد آن اشعار را براى چه كسى گفته اى ؟ گفتم : آنرا در تهنيت ولادت پسر فضل بن يحيى گفته ام ، گفت : آن پسر كه در جشن تولدش اين اشعار را خواندى اينك در كجاست ؟ گفتم نميدانم ، گفت : ✨✨آن پسر من هستم ! 👈👌اين سخن دنيا را در نظرم تاريك كرد، پس از آن به بى اعتبارى و بى ثباتى اوضاع دنيا پى بردم . گرت اى دوست بود ديده روشن بين * بجهان گذران تكيه مكن چندين نه ثباتيست به اسفند مه و بهمن * نه بقائيست به شهريور و فروردين دل به سوگند دروغش نتوان بستن * كه بيك لحظه دگرگونه كند آئين به ربوده است زدارا و زاسكندر * مهر سينه ، كله و مه كمر زرين ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆راستگویی 🌟خونخوارى و جنايتكارى هاى حجاج بن يوسف بر كسى پوشيده نيست . روزى جمعى از طرفداران عبدالرحمان را به اسيرى به مجلس حجاج آورند. حجاج به قتل همه آنها مصمم بود. مردى از اسرا به پا خاست و گفت : امير! من بر تو حقى دارم ، مرا به پاس آن حق آزاد كن ! 🌱حجاج پرسيد: چه حقى دارى ؟ 🌱جواب داد: روزى عبدالرحمان در مجلس خويش تو را دشنام داد و من از تو دفاع كردم . 🌱حجاج گفت : آيا بر اين كار گواهى دارى ؟ يكى از اسرا از جاى برخاست و به صحت گفتار او شهادت داد. 🌱حجاج آزادش كرد. سپس به شاهد متوجه شد و گفت : تو چرا در آن مجلس از من دفاع نكردى ؟ 🌱گواه در كمال صراحت و بدون ضعف و زبونى جواب داد: از آن جهت كه با تو دشمن بودم . 🌱حجاج گفت : او را نيز به علت راستگويى آزاد نماييد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 💠خاطره‌ای از شهید حسن باقری 🦋ریز به ریز اطلاعات و گزارش‌ها را روی نقشه می‌نوشت. اتاقش که می‌رفتی، انگار تمام جبهه را دیده باشی. چند روزی بود که دو طرف به هوای عراقی بودن سمت هم می‌زدند. بین دو جبهه نیرویی نبود. باید الحاق می‌شد و نیرو‌ها با هم دست می‌دادند. 🦋 حسن آمد و از روی نقشه نشان داد. خرمشهر داشت سقوط می‌کرد. جلسه‌ی فرمانده‌ها با بنی صدر بود. بچه‌های سپاه باید گزارش می‌دادند. دلم هرّی ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال، با مو‌های تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند‌تر از دستش بود کاغذ‌های لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت. 🦋 یکی از فرماند‌های ارتش می‌گفت «هرکی ندونه، فکر می‌کنه از نیرو‌های دشمنه.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین!» گزارشش جای حرف نداشت. نفس راحتی کشیدم. دیدم از بچه‌های گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک می‌کشد و از وضع خط و بچه‌ها سراغ می‌گیرد. آخر سر کفری شدم با تندی گفتم «اصلا تو کی هستی ان قدر سین جیم می‌کنی؟» خیلی آرام جواب داد «نوکر شما بسیجی ها.» 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼هیچ عملی را کوچک نشماریم ✍️یکی از علمای اهل بصره می‌گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت: 🌼 برو و به خانواده‌ات بده. به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی‌کنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج‌ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی‌گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می‌کردم. 🌼که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می‌کرد و به من گفت: ‌ای ابا محمد چرا اینجا نشسته‌ای؟! در خانه‌ات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا‌ ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراوانی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد. 🌼سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که به دست آورده. خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی‌نیاز ساختم. در ثروتم سرمایه‌گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم. 🌼 ثروتم کم که نمی‌شد زیاد هم می‌شد. کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند. و مردم را دیدم که گناهان‌شان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند. 🌼به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت. از شهوت‌های نفس مثل: ریا، غرور، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم. چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم. آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ 🌼گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه‌های آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت. 🌼 بله دوستان من، خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای خدای تعالی انجام دهیم. ✾📚 @Dastan 📚✾
💫خدا خودش درست می کند... ا🍃گر در همان الله اکبر شخص متوجه باشد که دارد چه کار می کند دی🍃گر لازم نیست که تا آخر نماز خیلی زحمت بکشد 🍃 به آن مقدار از نماز که دست خودتان است توجه کنید 👈بقیه نماز را خدا خودش درست می کند ✾📚 @Dastan 📚✾
حكايت: زنى كه مخالف مهمان بود آورده‏اند كه در زمان رسول‏خداصلى الله عليه وآله شخصى بسيار مهماندوست‏بود، ولى‏زنى بسيار خسيس داشت. آن مرد از ترس اعتراض و فرياد برآوردن زن، از پذيرش مهمان بسياركراهت داشت. از اين رو براى حل اين مشكل روزى خدمت‏حضرت‏رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله رفت و كيفيت احوال و ماجرا را تعريف كرد واز ايشان راه‏چاره خواست. حضرت فرمود: به خانه برو و به آن زن بگو: وقتى مهمان مى‏آيد،از لاى در مهمان‏ها را مشاهده كن و هنگام بيرون رفتن مهمان به پشت‏سرايشان خيره شو و نگاه كن تا ببينى خداوند تبارك و تعالى چه خير و بركتى‏در حق مهماندار عنايت كرده است. آن مرد به خانه رفت و به زن خود گفت: امروز رسول‏خداصلى الله عليه وآله را بادو سه نفر به مهمانى طلبيده‏ام. بنابراين توقع دارم كج‏خلقى نكنى و بخل رافرو گذارى. حضرت فرموده‏اند: در حال داخل شدن و بيرون رفتن مهمان، آنهارا نگاه كن تا آنچه را خداى تعالى به بركت مهمانى ارزانى داشته است، ببينى. مرد همسر خود را با هزار عجز و التماس راضى كرد و اسباب ضيافت راتهيه نمود. چون وقت داخل شدن مهمانان شد، زن از لاى در نگاه كرد و با تعجب‏ديد در دامن مهمانان گوشت و ميوه‏هاى بسيار است و آنان با اين وضع‏داخل منزل شدند. زن از ديدن اين منظره بسيار خوشحال شد و چون وقت‏بيرون رفتن‏مهمانان شد، باز از همان‏جا نگاه كرد. ديد گزنده‏ها و مار و كژدم‏هاى بسيار،در دامن ايشان آويخته، از خانه بيرون مى‏روند. زن تعجب‏كنان نزد شوهر آمد و گفت: هنگام ورود و خروج مهمان‏هاچنين چيزى ديدم. تعبير آن چيست؟ مرد گفت: من دليل آن را از رسول‏خداصلى الله عليه وآله خواهم پرسيد. 🍃پس از اين گفت‏وگو، روز بعد مرد به خدمت رسول‏خداصلى الله عليه وآله شرفياب شد وعرض كرد: يارسول الله! عيال من چنين نعمت‏هايى در هنگام داخل شدن‏مهمانان ديده و در وقت‏بيرون رفتن هم مشاهده نموده است كه گزنده‏هابه دامن آنها آويزانند و بيرون مى‏روند! 🍃رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: آن نعمت‏ها بركت‏هايى است كه خداوند عالم‏به سبب مهمانى و ميزبانى ارزانى فرموده و آن گزنده‏ها، گناهان صاحبخانه‏است كه بيرون مى‏رود. 🍃پس از آن، زن چنان راغب مهمان شد كه تمام عمر در مهمانى دادن،به شوهر خود سفارش مى‏كرد. . رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: وقتى مهمان بر قومى وارد مى‏شود،روزى او از آسمان نازل مى‏گردد و وقتى از غذاى صاحبخانه مى‏خورد،خداوند گناهان اهل خانه را به سبب نزول مهمان مى‏بخشايد. . 🍃رزق ما با پاى مهمان مى‏رسد از خوان غيب ميزبان ما است هر كس مى‏شود مهمان ما «صائب تبريزى‏». مراد از گناهانى كه در اين روايت و روايات ديگر آمده كه آمرزيده‏مى‏شوند، گناهانى است كه حق‏الناس نباشند، چون حق‏الناس به هيچ عنوان‏آمرزيده نمى‏شود، مگر اين‏كه انسان آنها را جبران كند و يا صاحب آن از حق‏خود بگذرد و انسان را حلال كند. با تمام اين احوال كه ميزبان بايد از مهمان پذيرايى كند، غذا وامكانات‏خود را در اختيار او قرار دهد، او را اكرام كند و موجب رنجش خاطر اونشود، باز هم برترى مهمان بر ميزبان بيشتر است! زيرا مهمان با ورودش براى‏اهل خانواده دعا مى‏كند و فراوانى روزى آنها را از خداوند منان مى‏خواهد،در حالى كه ميزبان علاوه بر اين‏كه اين ثمرات را براى مهمان ندارد، مرتب‏غر مى‏زند و آه و ناله او بلند است و با خود فكر مى‏كند مهمان روزى او رامى‏خورد. 🍃حسين بن نعيم صحاف مى‏گويد: امام جعفر صادق‏عليه السلام از من پرسيد:اى حسين! آيا برادران دينى‏ات را دوست دارى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: آيا به مستمندان آنان سود مى‏رسانى؟ 🍃گفتم: آرى، قربانت گردم. 🍃فرمود: همانا بر تو لازم است كه دوست داشته باشى كسى را كه خدا او رادوست دارد. به خدا قسم! به هيچ‏يك از آنها سود نرسانى جز آن‏كه دوستش‏داشته باشى. آيا آنهارا به منزلت دعوت مى‏كنى؟ 🍃عرض كردم: آرى، غذا نمى‏خورم مگر آن‏كه دو يا سه تن يا كمتر يا بيشتراز آنها همراهم باشند. 🍃حضرت فرمود: بااين حال، فضيلت آنها بر تو بيش از فضيلت تو بر آنهااست! 🍃با تعجب پرسيدم: قربانت گردم! غذاى خود رابه آنها مى‏خورانم وآنها راروى فرشم مى‏نشانم و خدمت آنها را مى‏كنم، باز فضيلت آنها بر من بيشتراست؟! 🍃فرمود: آرى، چون هرگاه آنها به منزلت آيند، همراه آمرزش تو و عيالت‏مى‏آيند و چون از منزلت‏بيرون روند، با گناه تو و عيالت‏بيرون مى‏روند. (6) . 👈اسلام شخصيت تازه وارد و مهمان را حفظ كرده و صريحا مى‏گويد: وى‏سربار خانواده نيست، بلكه وى با روزى خود آمده ورحمتى است كه فرستاده‏شده است. همه مؤمنان بايد خود را در معرض اين رحمت الهى قرار دهند، تا موجب خشنودى خداوند عزيز گردند. هركه را بينى به گيتى، روزى خود مى‏خورد * گر زخوان تو است نانش يازخوان خويشتن. پس تورا منت زمهمان داشت‏بايد * بهر آنك مى‏خورد بر خوان احسان تو نان خويشتن «ابن يمین» ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️روایت تکان‌دهنده از امام رضا درباره شخص گناهکار! 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ✾📚 @Dastan 📚✾
🍁 🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🦋واقعا زیباست حتما بخونید ✨✨ادب مدرک نیست! 🍃🍃ادب لباس گران پوشیدن نیست، ✨✨ادب بالای شهر زندگی کردن نیست! 🍃🍃ادب ماشین خوب داشتن نیست، ✨✨ثروت و مدرک ادب نمی آورد، 👈ادب در ذات آدمهاست که با 👌تربیت و آموزش صحیح به بار می نشیند، ✨✨ادب یعنی به همسرت امنیت، 🍃🍃به فرزندت محبت به پدر و مادرت خدمت ✨✨و به دوستانت شادی را هدیه کنی، 👈👈👌ادب یعنی با هر مدرک و مقامی که باشی معنای انسانیت را درک کرده و نام نیک از خود به جا گذاشتن است...! 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 آیه الله مجتهدی تهرانی تاثیر آخرین عمل انسان در لحظه مرگ ✍بدبختی این است که آخرین عمل انسان گناه باشد و در این حال بمیرد وسعادت این است که انسان در حال عبادت بمیرد. مثلا در حال خواندن نماز شب سکته کند ، در راه مشهد و کربلا بمیرد. 🌟"حاج جواد اطمینان " به در خانه کسی رفت تا قباله بگیرد تا برای جهاز دختر آن خانواده قالی و یخچال تهیه کند، در همانجا سکته کرد ومرد. عمل آخری او کمک به بندگان خدا بود . این را در نامه عمل اومی نویسند. 🌟 پس همیشه بعد از نمازهایتان از خدا بخواهید که :خدایا، عمل آخری ما را عمل خیر قرار بده بعضی ها هستند که وقتی به آنها نامه ای میدهید فقط اول وآخر نامه را می خوانند، 🌟لذا می گویند : این دعا را زیاد بخوانید :" اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا " اگر عربیِ این دعا را بلد نیستید ، بعد از هر نماز بگویید : " خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن ." یعنی آخرین عمل مرا عبادت قرار بده... ✾📚 @Dastan 📚✾
📘 💠توشه بر دوش به سوی آخرت! 🔹زهری می‌گوید: در شبی تاریک و سرد، علی بن حسین علیه السلام را دیدم که مقداری آذوقه به دوش گرفته، می‌رود. عرض کردم: یابن رسول الله! این چیست، به کجا می‌برید؟ 🔹حضرت فرمودند: زهری! من مسافرم. این توشه سفر من است. می‌برم در جای محفوظی بگذارم (تا هنگام مسافرت دست خالی و بی توشه نباشم! ) گفتم: یابن رسول الله! این غلام من است، اجازه بفرما این بار را به دوش بگیرد و هرجا می‌خواهی ببرد. فرمودند: تو را به خدا بگذار من خودم بار خود را ببرم، تو راه خود را بگیر و برو با من کاری نداشته باش! 🔹زهری بعد از چند روز حضرت را دید، عرض کرد: یا بن رسول الله! من از آن سفری که آن شب درباره اش سخن می‌گفتید، اثری ندیدم! حضرت فرمودند: سفر آخرت را می‌گفتم و سفر مرگ نظرم بود که برای آن آماده می‌شدم! 🔹سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه‌های نیازمندان توضیح دادند و فرمودند: « آمادگی برای مرگ با و به دست می‌آید.» 📚بحار، ج ۴۶، ص ۶۵ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🌸 🍂الهی با یاد تـو 🍃🌸به کوچه صبح قدم میگذارم 🍂و به امید لطف و عنایت تو 🍃🌸روزم را آغاز میکنم 🌸 صبحتون بخیر🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ 🔴ارزش آبرو 🌹حضرت اميرالمؤمنين امام علی علیه السلام مقدار "پنج بار شتر" خرما براى شخصى آبرومند که از كسى تقاضاى كمك نمى كرد فرستادند . یک نفر که در آن جا حضور داشت به امیرالمؤمنین گفت : "آن مرد كه تقاضاى كمك نكرد ، چرا براى او خرما فرستادید ؟ يك بار شتر هم براى او كافى بود!" 🌹امام علی (ع) به او فرمودند: "خداوند امثال تو را در جامعه ما زياد نكند ! من می بخشم و تو بخل مى ورزى !؟ اگر من آن چه را كه مورد حاجت او است ، پس از درخواست کردن بدهم ، چيزى به او نداده ام ؛ بلكه قيمت آبرویش را به او داده ام ؛ زيرا اگر صبر كنم تا از من درخواست كند، در حقيقت او را وادار كرده ام كه آبرويش را به من بدهد." 📚 وسائل الشيعة ، ج۲ ، ص۱۱۸ ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
✨میگویند در ۱۰۰ سال پیش در بازار تهران واقعه عجیبی اتفاق افتاد و آن این بود که یکی از دکانداران به نام حاج شعبانعلی عزم سفر کربلا نموده و دکان را به دو پسرش سپرده و روانه میشود. ✨بعد از چند ماه که مراجعت میکند میبیند که پسرانش دکان را از وسط تیغه کشیده اند و هر نیمی را یکی برداشته و به کسب و کار مشغول است. ✨چون خواست داخل شود راهش ندادند و در سوال و جواب و گفت و گو که این چه کاری است که شما کردید پسرانش میگویند: حوصله نداشتیم تا مردن تو صبر بکنیم سهممان را جلو جلو برداشتیم. ✨از قضای روزگار به سالی نمیکشد که در بلوای مشروطیت یکی از پسران جلوی میدان بهارستان تیر خورده و دیگری چندی بعد به مرض وبا که آن موقع در تهران مسری شده بود از دنیا رفته و دو مرتبه دکان دست حاجی میافتد و تیغه را از وسط برداشته و کسب خود را از سر میگیرد.... تهران در قرن سیزدهم - جعفر شهری ✨پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: 🍃"سه گناه است که کیفرشان در همین دنیا می‏‌رسد و به آخرت نمی‏‌افتد: آزردن پدر و مادر، زورگویی و ستم به مردم و ناسپاسی نسبت به خوبی‌های دیگران".🍃 📚 أمالی المفید: 237 / 1 منتخب میزان الحکمة: 222 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴کنترل خشم 🌱پدرم بعد از مدتها، مرخصی و تشویقی گرفته بود تا ما را با ماشین خودش به مسافرت ببرد؛ راه پر پیچ و خم و ترافیک بود. میانه های راه ماشین جوش آورد؛ پدر کنار زد تا ماشین خنک شود و آسیب بیشتری نبیند؛ 🌱در این حین تلفنِ همراهش زنگ خورد؛ از صحبتهای پدرم متوجه شدم که یکی از همکارانش است؛ 🌱از لحن و صدای پشت خط معلوم بود که آن شخص عصبانی است و یک روند حرفهای زشتی به پدرم ميزد! 🌱از وضع صورت پدرم فهمیدم که او هم عصبانی شده ولی چیزی نمیگفت و سکوت کرده بود؛ البته اگر حرفی هم میزد آن شخص نمیشنید چون به صورت رگباری حرف می‌زد! صحبت آن شخص که تمام شد پدرم به او توضيح داد که از زير كار در نرفته است و از يك هفته قبل برای آن چند روز مرخصی گرفته است و همه هم در جریان هستند... 🌱آن شخص خیلی شرمنده شد ، اصلا‌ دیگر روی معذرت خواهی هم نداشت؛ که پدرم این را هم به روی او نیاورد و کمی در مورد موضوعی دیگر با او ‌صحبت کرد تا مثلا نشان دهد به دل نگرفته است و اشکال ندارد. . 🌱تلفن را که قطع کرد من که هنوز از لحن بی‌ادبانه آن شخص عصبانی بودم به پدرم گفتم چرا شما هم چندتا کلمه قلمبه سلمبه به او نگفتید تا حساب کار دستش بیاید؟! پدرم جوابی داد که هنوز یادم است! او گفت: تجربه بارها به من نشان داد که انسانها هم مانند این ماشین وقتی جوش میاورند باید کنار بزنند! چیزی نگویند و‌ حرکتی نکنند؛ چرا که اگر با همان حال عکس العمل نشان دهند به خودشان و دیگران آسیبهای به مراتب جدی تری میزنند... 💫👈خلاصه آنکه: 🌹تو هم وقتی جوش آوردی، بزن کنار!☺️🌹. . . . 1⃣: در روایات آمده خشم از آتش است هر گاه عصبانی شدید وضو بگیرید تا آبی بر روی آتش باشد؛ همچنین آمده که در هنگام خشم تغییر موضع دهید؛ یعنی اگر ایستاده اید بنشینید و بالعکس... . 2⃣: از آیت الله بهجت برای رفع عصبانیت دستورالعملی خواستند؛ ایشان فرمود به همین منظور صلواتِ با توجه بفرستيد. ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 💛 مهاجر 💛
🤩کالکشن بی نظیییر عیدانه رسید🤩 ⚠️❌ قیمت های کاملا رقابتی ❌⚠️ 😱📛 نصف قیمت بازار 📛😱 تو خرید و محشر ترین کارها و با کمترین قیمت بخر👇🏻😍👏🏻 http://eitaa.com/joinchat/2477719556C7daa3fa815 چند دقیقه دیگه پاک میشه 👆🏻❌❌ بزرگ ترین کانال لباس ایتا 🤩👆🏻👌🏻
💫💫خودت را ببخش!!! ✨✨تو مدام از کارهایی که در گذشته انجام ندادی ✨✨یا آنها را بد انجام داده ای گلایه می کنی. 🍃🍃طوری که انگار این کار فایده ای دارد ✨✨چرا خودت را نمی بخشی و به خودت یاد آوری نمی کنی ✨✨که همیشه بیشترین تلاشت را کرده ای؟ 🍃🍃انسان ها این حق را دارند ✨✨که به تدریج کامل شوند ✨✨لازم است گذر عمر، چیزی جز موی سفید ✨✨برای ما به ارمغان بیاورد... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷در پاسگاه زيد با اين‌كه از سه طرف توسط تانك‌هاى مزدوران عراقى محاصره شده بوديم و آتش و دود تمام فضا را پر كرده بود، اما شهيد بزرگوار حميد يوسفى بى‌هيچ‌گونه توجهى به موقعيت پر آشوب و خطرناك منطقه، با آرامش و دقت مشغول فيلمبردارى و ضبط حماسه‌هاى دليرمردان صف‌شكن بود كه ناگهان.... 🌷كه ناگهان انفجار خمپاره‌اى از او حماسه‌اى جاويد بر لوح زيباى عشق حك نمود. وقتى كه پيكر پاره پاره او را داخل پتويى مى‌پيچيديم، ياد حرف‌هايش كه ساعتى پيش هنگام آمدن به پاسگاه مى‌زد، افتادم كه مى‌گفت: خدا را ببين.... خدا را ببين.... 🌹خاطره ای به یاد شهيد معزز حميد يوسفی راوى: رزمنده دلاور پاسدار حـاج جواد بيات ✾📚 @Dastan 📚✾