eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
73.3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
66 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ اول، رضایت خدا 🔹روزی یکی از اولیاءالله را دیدم و از او خواستم حقیر را موعظه‌ای کند. 🔸فرمود: وقتی برای کودک خود کفشی می‌خرم، اول رضای خدا را در نظر می‌گیرم و می‌گویم خدایا شاهد باش که این کودک هرچند پسر من است، ولی به تو از من نزدیک‌تر است و مخلوق توست؛ و من با خریدن این کفش می‌خواهم ابتدا پسرم را به‌خاطر تو و بعد به‌خاطر خودم شاد کنم. 🔹آری چه زیباست همه کارهای ما برای خدا باشد. حتی زمانی که به نزدیکان خود نیکی می‌کنیم و این عمل مورد رضایت حضرت حق است. 🔸وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ؛ و (جست‌وجوی) رضایت خداوند از تو (در هر عمل خیری ای انسان) بالاترین رضایت (مدّ نظرت) برای تو باشد (که بیشترین سودمندی دنیا و آخرت را برای تو به دنبال دارد)/توبه: 72 ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از  جواد برزگر🌹
💯دوره آموزش مجازی مداحی و روضه خوانی (به صورت تصویری کیفیت قابل اجرا در ایتا وکیفیت بالا با لینک) در ۱۵ جلسه کامل با قیمت بسیار مناسب ♦️%50 درصد تخفیف فقط تا دهم ماه مبارک رمضان موارد تدریس منشور نوکری ، روش تقلید ، سبک سازی ، قالب های شعری ، روش حفظ شعر ، معیار انتخاب شعر فاخر ، آموزش صداسازی ، پرورش صدا و طب اسلامی ، تقویت صدا ، عوامل گرفتگی صدا و تخریب بافت های صوتی و درمان آن ، مدیریت اجرا در جلسه ، فن بیان ، مخاطب شناسی ، محیط،شناسی ، مقتل شناسی و روش استفاده از آن ، مولودی خوانی ، دعا خوانی ، فیش نویسی ، انتقال تجربیات ما در این دوره ثبت نام کننده گان را از طریق کانال پشتیبانی کرده و ارتباط با استاد قطع نخواهد شد. شرکت کنندگان عزیز هر هفته تقریبا به سوالات آنها جواب داده شود. در کانال اشعار و سبک ها و اجرای خوب اساتید گذاشته خواهد شد. کسب اطلاعات بیشتر کلیک کنید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/734396423C1318b10cc0
🔆شرايط دريافت كمك مالى 🌾روزى عثمان در آستانه مسجد نشسته بود. شخص فقيرى به نزدش آمد و از او كمك مالى خواست . عثمان دستور داد. پنج درهم به او بخشيدند. فقير گفت : اين مبلغ برايم كافى نيست . مرا به كسى راهنمايى كن كه مبلغ بيشترى به من كمك كند. 🌾عثمان گفت : برو پيش آن جوانان كه مى بينى و با دست خود اشاره به گوشه اى از مسجد كرد كه حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند. مرد فقير پيش آنها رفت . سلام داد و اظهار حاجت نمود. 🌾امام حسن عليه السلام به خاطر اينكه از رحمتهاى اسلام سوء استفاده نشود، پيش از آنكه به او كمك كند فرمود: - اى مرد! از ديگران درخواست كمك مالى فقط در سه مورد جايز است : 1- ديه اى كه انسان بر ذمه دارد و از پرداخت آن عاجز است . 2- بدهى كمرشكن داشته باشد و از پرداخت آن ناتوان باشد. 3- مسكين و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. كدام يك از اين سه مورد براى تو پيش آمده است ؟ 🌾فقير گفت : اتفاقا گرفتارى من در يكى از اين سه مورد است امام حسن عليه السلام پنجاه دينار و امام حسين عليه السلام چهل و نه دينار و عبداله بن جعفر چهل و هشت دينار به او دادند. 🌾مرد فقير برگشت و از كنار عثمان خواست بگذرد. عثمان پرسيد: - چه كردى ؟ 🌾فقير پاسخ داد: پيش تو آمدم و پول خواستم . تو هم مبلغى به من دادى و از من نپرسيدى اين پولها را براى چه مى خواهى ؟ ولى نزد آن سه نفر كه رفتم وقتى كمك خواستم ، يكى از آنان (امام حسن ) پرسيد: 🌾 براى چه منظورى پول درخواست مى كنى ؟ و فرمود: تنها در سه مورد مى توان از ديگران كمك مالى درخواست نمود. (ديه عاجز كننده ، بدهى كمرشكن و فقر زمين گير كننده ). 🌾من هم گفتم گرفتاريم يكى از آن سه مورد است . آن گاه يكى پنجاه دينار و دومى چهل و نه دينار و سومى چهل و هشت دينار به من دادند. عثمان گفت : هرگز نظير اين جوانان را نخواهى يافت ! آنان كانون دانش و حكمت و سرچشمه كرامت و فضيلتند. 📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
❤️ما در ماه مبارک رمضان باید مقرب بشویم. بعضی‌ها با همین احترام گذاشتن به ماه مبارک رمضان مقرب می‌شوند. همین احترامی که می‌گذارند و مثلاً روزۀ پیشواز ماه مبارک رمضان می‌گیرند، مقرب می‌شوند یا همین‌که غصه می‌خورند که «چرا آماده نیستند؟!» مقرب می‌شوند. گویا خداوند در ماه مبارک رمضان می‌خواهد به زور تجربۀ تقرب به ما بدهد! مثلاً سحرها سبک‌تر و راحت‌تر از خواب بلند می‌شوی، در حالی که وقت‌های دیگر نمی‌توانی به این راحتی بلند شوی. با اینکه می‌خواهی سحری بخوری تا در طول روز گرسنه نشوی، اما خداوند به همین کار هم ثواب می‌دهد و می‌فرماید: «مستحب است سحری بخوری!» در حالی که اگر مستحب هم نبود، ما این کار را انجام می‌دادیم. 💐اگر شیرینی تقرب را تجربه کنیم کلّ ماه رمضان برای ما عید است ببینید خداوند چطور دارد به زور، تو را به خودش نزدیک می‌کند و در آغوش می‌گیرد. کافی است یک‌مقدار آداب ماه مبارک رمضان را رعایت کنی. ✍حجت الاسلام والمسلمین ✾📚 @Dastan 📚✾
💎‌«دست نوازش» ‌ روزى در يك دهكده كوچك، معلم مدرسه از دانش‌آموزان سال اوّل خود خواست تا تصوير چيزى را كه نسبت به آن قدردان هستند، نقاشى كنند. او با خود فكر كرد كه اين بچه‌هاى فقير حتماً تصاوير بوقلمون و يا ميز پُر از غذا را نقاشى خواهند كرد؛ ولى وقتى «داگلاس» نقاشى ساده كودكانه خود را تحويل داد، معلم شوكه شد! ‌ او تصوير يك «دست» را كشيده بود، ولى اين دست چه كسى بود؟ ‌ بچه‌هاى كلاس هم مانند معلم از اين نقاشى مبهم، تعجب كردند! يكى از بچه‌ها گفت: من فكر مى‌كنم اين دست خداست كه به ما غذا مى‌رساند و يكى ديگر گفت: شايد اين دست كشاورزى است كه گندم مى‌كارد و بوقلمون‌ها را پرورش مى‌دهد. هركس نظرى مى‌داد تا اينكه معلم، بالاى سر داگلاس رفت و از او پرسيد: اين دست چه كسى است، داگلاس؟ ‌ داگلاس در حالى كه خجالت مى‌كشيد، آهسته جواب داد: «خانم معلم، اين دست شماست.» ‌ معلم به ياد آورد از وقتى كه داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه‌هاى مختلف نزد او مى‌آمد تا خانم معلم دست نوازشى بر سر او بكشد... ‌ نکته: شما چطور؟! آيا تا به حال بر سر كودكى يتيم، دست نوازش كشيده‌ايد؟ بر سر فرزندان خود چطور؟ ‌ ‌‌ " اى پروردگارى كه حيات بخشيده‌اى مرا، قلبى به من ببخش مالامال از قدرشناسى و عشق." ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸🌿🌸❤️🌸🌿🌸❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍃پروردگارم … 🌸🍃شکوفایی روزت را سپاس می‌گویم که تاریکی شب را پایان می‌بخشد 🌸🍃و تاریکی شب را نظاره‌گرم که هیاهوی روز را سرانجام است؛ 🌸🍃در این میان این من هستم که بالا می‌روم؛ 🌸🍃پایین می‌آیم؛ 🌸🍃خوشحال و غمگین می‌شوم؛ 🌸🍃تهی و سرشار می‌شوم و باز…. 🌸🍃همان می‌شوم که بودم، 🌸🍃پروردگارم بندگی‌ام را بپذیر. سلام صبحتون بخیر و شادی😊😊 ✾📚 @Dastan 📚✾
✅نتیجه حرص بر دنیا ✍بعضیا فکر میکنن اگه به مرحله‌ای از دنیا رسیدن دیگه دست از طلب دنیا بر میدارن و در مسیر خدا حرکت میکنن ، ‌ در حالی که خاصیت دنیا این هست که هر چی دنبالش بریم بیشتر گرفتارش میشیم و یه زمان چشم باز میکنیم میبینیم که در دنیا غرق شدیم ، و راه برگشتی هم نداریم... و به جایی خواهیم رسید که با عشق به دنیا خواهیم مرد ! پس بیایید از همین الآن حرص به دنیا رو از دلهامون جدا کنیم که فردا دیر است... 💠حضرت امام باقر (ع) میفرمایند: شخصی که حريص بر دنياست ، مانند كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر ابريشم بر خود ميپيچيد ، راه خروجش دورتر و بسته‌تر ميگردد تا اينكه بميرد . مَثَلُ الحَريصِ عَلَی الدنيا مَثَل دُودَةِ القَزّ، كُلَّما اِزادادَت مِنَ القَزِّ علی نَفسِها لَفّاً كان أَبعَدَ لها من الخروج حتی تَموت . َ 📚الكافي ، ج 2 ، ص 316 . ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شكيبايى مادرانه 🍁يكى از اصحاب بزرگ پيغمبر صلى الله عليه و آله به نام ابوطلحه پسرى داشت كه بسيار مورد محبت او بود. اتفاقا سخت بيمار شد. مادر آن پسر همين كه احساس كرد نزديك است بچه از دنيا برود ابوطلحه را به بهانه اى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد. پس از اينكه ابوطلحه از منزل خارج شد طولى نكشيد كه بچه از دنيا رفت . امّ سليم مادر، جسد فرزندش ‍ را در جامه اى پيچيد و در گوشه اتاق گذاشت و به اعضاى خانواده سفارش ‍ كرد كه به ابوطلحه خبر مرگ بچه را نگويند سپس غذاى مطبوعى تهيه نمود و خود را با عطر و وسايل آرايش آراست و براى پذيرايى شوهرش آماده شد. 🍁هنگامى كه ابوطلحه به خانه آمد پرسيد: حال فرزندم چگونه است ؟ زن گفت : استراحت كرده . 🍁سپس ابوطلحه گفت : غذايى هست بخوريم ؟ امّ سليم فورى برخاست و غذا را آورد پس از صرف غذا خود را در اختيار ابوطلحه گذاشت و با وى همبستر شد. در اين حين به وى گفت : اى ابوطلحه ! اگر امانتى از كسى نزد ما باشد و آن را به صاحبش بازگردانيم ، ناراحت مى شوى ؟ 🍁ابوطلحه : سبحان الله ! چرا ناراحت باشم . وظيفه ما همين است . زن : در اين صورت به تو مى گويم پسرت از طرف خدا نزد ما امانت بود كه امروز او امانت خود را باز گرفت . 🍁ابوطلحه بدون تغيير حال گفت : اكنون من به صبر شكيبايى از تو كه مادر او بودى سزاوارترم . آن گاه ابوطلحه از جا حركت كرد و غسل نمود و دو ركعت نماز خواند. پس از آن محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و داستان همسرش را به عرض پيامبر صلى الله عليه و آله رساند. 🍁رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند در فرزند آينده تان به شما بركت دهد. سپس فرمود: 🍁- سپاس خداى را كه در ميان امت من زنى همانند زن بردبار بنى اسرائيل قرار داد. از حضرت سؤ ال شد شكيبايى آن زن چگونه بود؟ 🍁فرمود: در بنى اسرائيل زنى بود كه دو پسر داشت . شوهرش دستور داد براى مهمانان غذا تهيه كند غذا آماده شد و مهمانان آمدند بچه ها مشغول بازى بودند كه ناگهان هر دو به چاه افتادند زن نخواست آن مهمانى به هم بخورد و مهمانان ناراحت شوند جنازه بچه ها را از چاه بيرون آورد و در پارچه اى پيچيد و در كنار اتاق گذاشت پس از رفتن مهمانها خود را آرايش كرد و براى همسرش آماده شد پس از فراغت از بستر، مرد پرسيد: بچه ها كجايند؟ زن گفت : اتاق ديگرند. 🍁مرد بچه ها را صدا زد ناگهان آن دو كودك زنده شده و به سوى پدر دويدند زن كه اين منظره را ديد گفت : 🍁- سبحان الله ! به خدا سوگند اين دو كودك مرده بودند و خداوند به خاطر شكيبايى و صبر من آنها زنده كرد. 📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شيوه مردان بزرگ 🌳روزى مالك اشتر از بازار كوفه مى گذشت . در حاليكه عمامه و پيراهنى از كرباس بر تن داشت . مردى بازارى بر در دكانش نشسته بود و عنوان اهانت ، زباله اى (كلوخ ) به طرف او پرتاب كرد. 🌳مالك اشتر بدون اينكه به كردار زشت بازارى توجهى بكند و از خود واكنش ‍ نشان دهد، راه خود را پيش گرفت و رفت . 🌳مالك مقدارى دور شده بود. يكى از رفقاى مرد بازارى كه مالك را مى شناخت به او گفت : - آيا اين مرد را كه به او توهين كردى شناختى ؟ 🌳مرد بازارى گفت : نه ! نشناختم . مگر اين شخص كه بود؟ دوست بازارى پاسخ داد: - او مالك اشتر از صحابه معروف اميرالمؤ منين بود. 🌳همين كه بازارى فهميد شخص اهانت شده فرمانده و وزير جنگ سپاه على عليه السلام است ، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. با سرعت به دنبال مالك اشتر دويد تا از او عذرخواهى كند. مالك را ديد كه وارد مسجد شد و به نماز ايستاد. پس از آنكه نماز تمام شد خود را به پاى مالك انداخت و مرتب پاى آن بزرگوار را مى بوسيد. 🌳مالك اشتر گفت : چرا چنين مى كنى ؟ بازارى گفت : از كار زشتى كه نسبت به تو انجام دادم ، معذرت مى خواهم و پوزش مى طلبم . اميدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصيرم بگذرى . 🌳مالك اشتر گفت : هرگز ترس و وحشت به خود راه مده ! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر اينكه درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم كه تو را به راه راست هدايت نمايد. 📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
روز قيامت روزى است كه هر فردى را بلند مى كنند تا همه او را ببينند، آن وقت منادى ندا مى كند: هركس به اين شخص حقّى دارد بيايد؟ آنگاه طالبين حقوق به او رو مى آورند، كسانى را كه شايد اصلاً خودش احتمال نمى داده حقوقشان را اداء نكرده است ، اطرافش را مى گيرند. ✘آبروى كسى را ريخته ، ✘يا غيبت كسى را كرده ، ✘مال كسى را خورده ✘ يا به كسى بدهى داشته و فراموش نموده ، از او مطالبه حق مى كند، بيچاره بايد از حسنات خود به آنها بدهد. در روايات آمده كه ؛ براى يك درهم مال ، هفتصد ركعت نماز مقبول را بايد بدهد، ديگر مصيبت از اين بدتر؟ در صورتيكه حسناتش تمام شود، بايد در مقابل از گناهان صاحبان حقوق بردارد و بار آنها را سبك تر نمايد. ⇚قيامت به قدرى سخت است كه برادر از برادر و پسر از پدر و مادر از پدر، زن از شوهر و شوهر از زن فرار مى كند، از ترس اينكه نكند حق خود را مطالبه كند. 📚حقایقے از قرآن ، ص ۱۹ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷در شهریور ماه ۱۳۶۰ یگانم از منطقه عملیاتی غرب به جنوب عزیمت و زیر امر یگان مادر یعنی لشکر ۷۷ پیاده قرار گرفت. منطقه استقرار در ابتدا «شهرک جراحی» و پس از بازسازی به حوالی پل ایستگاه ۱۲ شهر آبادان تغییر مکان دادیم. مشغول کسب آمادگی جهت اجرای عملیات «ثامن الائمه (ع)» بودیم، که در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر روز بیست و ششم شهریور ماه ۵۹، محل استقرار عناصر پشتیبانی یگان مورد حمله هوایی هواپیما‌های دشمن قرار گرفت. در این حمله ستوان یکم «اسحاق عادلخواه» که مشغول تدارک یگان بود، شهید و حدود ۳۵ نفر از پرسنل گروهان مجروح شدند. 🌷به خودرو‌های چرخدار یگان حدود ۶۰ درصد خسارت وارد آمد. می‌توان گفت که با این حادثه تقریباً تمام تلاش بازسازی انجام گرفته یگان از بین رفت. تلاش بی‌وقفه پرسنل و پشتیبانی گردان در مدت زمان محدود، توانست گروهان را آماده اجرای مأموریت کند. عملیات ثامن الائمه (ع) در ساعت یک دقیقه روز پنجم مهرماه آغاز شد. ساعتی پس از شروع عملیات، گروهبان علی پرآهوئی و سرباز عظیمی که خدمه یک دستگاه تانک بودند بی‌مهابا به قلب دشمن زده بودند، توسط نیرو‌های دشمن محاصره و به اسارت درآمدند. 🌷درحالی‌که اُسرا به عقب جبهه عراق اعزام می‌شدند، پیشروی نیرو‌های رزمنده ایرانی رعدآسا، مجال فکر کردن را از دشمن گرفت، به ناچار یگان دشمن، اسرا را رها و خود برای نجات خویش، فرار را بر قرار ترجیح داد. گروهبان علی پرآهوئی و سرباز عظیمی از این فرصت استفاده کردند و خودشان چند بعثی را به اسارت آوردند!! 🌹خاطره ای به یاد معزز ستوان یکم اسحاق عادلخواه : سرتیپ دوم محمد فرمنش فرمانده گروهان دوم گردان ۲۴۶ تانک در عملیات ثامن الائمه علیه السلام منبع: خبرگزاری دانشجو اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای شنیدنی و زیبا از معجزه امام رضا (ع) 👤حجت الاسلام قرائتی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆استخوان پيامبر و باران رحمت 🌴در زمانى كه امام حسن عسكرى عليه السلام در زندان بود در سامراء قحط سالى شد و باران نيامد. خليفه وقت (معتمد) دستور داد تا همه براى نماز استسقاء (طلب باران ) به صحرا بروند. مردم سه روز پى در پى براى نماز به مصلى رفتند و دعا كردند ولى باران نيامد. روز چهارم ((جاثليق )) بزرگ اسقفهاى مسيحى با نصرانيها و رهبانان به صحرا رفتند. در ميان آنها راهبى بود. همين كه دست به دعا برداشت باران درشت به شدت باريد بسيارى از مسلمانان از ديدن اين واقعه شگفت زده شده و تمايل به دين مسيحيت پيدا كردند اين قضيه بر خليفه ناگوار آمد ناگزير دستور داد امام را به دربار آوردند خليفه به حضرت گفت : به فرياد امت جدت برس كه گمراه شدند! امام عليه السلام فرمود: فردا خودم به صحرا رفته و شك و ترديد را به يارى خداوند از ميان برمى دارم . 🌴همان روز جاثليق با راهب ها براى طلب باران بيرون آمد و امام حسن عسكرى عليه السلام نيز با عده اى از مسلمانان به سوى صحرا حركت نمود همين كه ديد راهب دست به دعا بلند كرد به يكى از غلامان خود فرمود: دست راست او را بگير و آنچه را در ميان انگشتان اوست بيرون آور. 🌴غلام ، دستور امام عليه السلام را انجام داد و از ميان دو انگشت او استخوان سياه فامى را بيرون آورد امام عليه السلام استخوان را گرفت . آن گاه فرمود: - حالا طلب باران كن ! 🌴راهب دست به دعا برداشت و تقاضاى باران نمود. اين بار كه آسمان كمى ابرى بود، صاف شد و آفتاب طلوع كرد. 🌴خليفه پرسيد: اين استخوان چيست ؟ امام عليه السلام فرمود: اين استخوان پيامبرى از پيامبران الهى است كه اين مرد از قبر يكى از پيامبران خدا برداشته است . هرگاه استخوان پيامبران ظاهر گردد آسمان به شدت مى بارد.(66) بدين گونه حقيقت بر همگان آشكار گشت و مسلمانان آرامش دل پيدا كردند 📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
شاگردی از استاد خود پرسید: معنای زندگی چیست؟ استاد جواب داد: 🦋به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببریم. به جایی که امید نیست، امید ببریم. به جایی که دروغ هست، راستی ببریم. به جایی که ظلم هست، عدالت ببریم. به جایی که کدورت هست، مهر ببریم . به جایی که جنگ هست، صلح و ببریم .... و …. این ساده ترین و قابل فهم ترین معنای زندگیست.... ✾📚 @Dastan 📚✾
انسان شناسی ۲۳٠.mp3
12.7M
۲۳۰ ♨️ چرا در طول یکروز، یا یکماه، یا یکسال، یا در طول همه عمر ما، یکبار هم برای من پیش نیامد، که واقعاً، بدون ذره‌ای ادا و اغراق، ناگهان ترمز کنیم و سؤال کنیم از خودمان که؛ • الآن من در نگاه امام حسین علیه‌السلام چقدر می‌ارزم؟ • الآن من چقدر برای خدا عزیز هستم؟ • من چکار کنم بیشتر عزیزِ خدا باشم؟ چه کسانی واقعاً اهل این دغدغه‌اند ؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
📚 صحبت درباره پلیدی باعث بروز پلیدی می‌شود. هرچه بیشتر به شر توجه کنید بر شر می‌افزایید. هر عیبی را که در دیگران ببنید همان عیب یا نقصی مشابه را به زندگی خود فرا می‌خوانید. ایراد گرفتن از دیگران سبب می‌شود که خودتان با نفی و انکار روبرو شوید. وقتی با سرزنش و انتقادتان شیره وجود دیگری را می‌مکید راه می‌گشایید تا شیره ذهن و تن و امور خودتان مکیده شود. در واقع به پیشواز بیماری و بدبختی و آشفتگی و تنگدستی می‌روید. 📕 از دولت عشق ✍🏽 ❈══┅∞$Ω🌹❤️🌹Ω$∞┅══ ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔻♦️انفاق یک قرص نان و طبیب شدن♦️🔻 در کتاب « مکافات عمل » به نقل از حاجى ميرزا خليل آمده است : « من در علم طب چندان درس نخوانده بودم. همۀ اين مهارت و بصيرت از بركت دادن يك قرص نان بود و داستان آن بدين صورت بود كه من در ايّام جوانى به قصد زيارت كريمۀ اهل بيت حضرت معصومه ( سلام الله علیها ) به قم مشرف شدم. در آن زمان در شهر قم و در شهرهاى ديگر ايران گرانىِ سختى به وجود آمده بود به طورى كه نان به زحمت به دست مى آمد و اين وضعيت نتيجه جنگ بين دولت ايران و روس بود. علّتش هم اين بود كه اسيران زيادى از زن و مرد، بزرگ و كوچك وارد كشور و در شهرهاى مختلف متفرق شده بودند. من در يكى از حجره هاى دارالشّفاء حوزه علمیه منزل كرده بودم. روزى به بازار رفتم و با رنج فراوان نانى به دست آوردم. در بين راه به زنى از اسيران مسیحی رسيدم كه طفلى در بغل داشت و از گرسنگى صورتش زرد شده بود. همين كه او نان را در دست من ديد، گفت: شما مسلمانان رحم نداريد؟! خلق را اسير مى گيريد و گرسنه نگه مى داريد!؟ من دلم به حالش سوخت و نانى را كه در دست داشتم به او دادم. يك شبانه روز را با گرسنگى سپرى كردم. تنها در منزل نشسته بودم كه ناگهان مردى داخل حجره شد و گفت: بى بىِ من از درد رنج مى برد و بى طاقت افتاده، اگر دكترى سراغ دارى به من بگو تا علاجش را بپرسم؟ يك دفعه به او گفتم: فلان چيز خوب است. او گمان كرد من پزشك هستم. بنابراين فوراً برگشت و دارويى را كه من گفته بودم به مريض خوراند و در كمال تعجّب مريض فوراً خوب شد. بعد از اين قضيه او با جمعى سراغم آمدند و از من تشكر كردند. خبر معالجه کردن من منتشر شد و از هر جا براى معالجه به من هجوم آوردند. من با مراجعه به كتاب هاى طب قديم به تهران مراجعه كردم و در اندك زمانى معروف و مشهور شدم و اسمم در زمره اساتید طب ثبت شد و همۀ اين قضايا در اثر گذشتن از يك قرص نان و انفاق کردن آن بود. » رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) : چیزی به دست مستمند و فقیر بگذار، اگر چه سم سوخته ای باشد. [ نهج الفصاحه ] حاج مرشد چلويي می گفت: « سالها قبل در سنین جوانی که تازه به تهران آمده بودم، فقیری را دیدم که از گرسنگی هیچ جانی نداشت و صدایش در نمی آمد. من هم فقط یک سکه را که تمام دارایی ام بود به فقیر دادم و او برای خود غذا خرید. از آن روز به بعد حالات عجیبی به من دست می داد. آن سکه سرنخی برای پیشرفت های معنوی ام بود. » 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨امروز هر چی آرزوی خوبه نثار شما 💞✨براتون : 💞✨یک دل شاد 💞✨یک لب خندون 💞✨یک زندگی آورم 💞✨یک خانواده صمیمی و 💞✨یک دنیا سلامتی و شادی 💞✨آرزومندم ✨✨صبحتون شاد شاد ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴میهمانی روزه دار هنگام افطار ✍امام صادق(ع) می فرماید: فردی به نام سدیر، در ماه مبارک رمضان، بر پدرم امام باقر(ع) وارد شد. حضرت فرمود: ای سدیر، آیا می دانی در چه شبهایی قرار داریم؟ عرض کرد، آری، پدرم فدایت باد، شبهای ماه مبارک رمضان است. امام فرمود: آیا می توانی در هر شب از این شبها 10 بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر گفت: پدر و مادرم فدایت باد این اندازه ثروت ندارم. امام فرمود: آیا می توانی نه بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر باز همان گونه جواب داد. حضرت یکی یکی کم کرد تا فرمود: آیا می توانی هر شب یک بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر عرض کرد: این نیز در توانم نیست. امام فرمود: آیا می توانی هر شب مسلمانی را افطار دهی؟ گفت: آری، بلکه ده مسلمان را نیز می توانم. 💥پدرم فرمود: ای سدیر، من نیز همین را اراده کرده ام. اگر بتوانی یک برادر مسلمان را افطاری دهی(ارزش آن) چون آزاد ساختن یکی از فرزندان اسماعیل است. 📚وسائل الشیعه، ج7، ص100، ج 3. ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پرهيز از نفرين پدر 🌼امام حسين عليه السلام مى فرمايد: من با پدرم در شب تاريكى خانه خدا را طواف مى كرديم . كنار خانه خدا خلوت شده بود و زوار به خواب رفته بودند كه ناگهان ناله جانسوزى به گوشمان رسيد. شخصى رو به درگاه خدا آورده و با سوز و گداز خاصى ناله و گريه مى كرد. 🌼پدرم به من فرمود: اى حسين ! آيا مى شنوى ناله گنهكارى كه به درگاه خداوند پناه آورده و با دل شكسته اشك پشيمانى فرو مى ريزد. برو او را پيدا كن و نزد من بياور. 🌼امام حسين عليه السلام مى فرمايد: در آن شب تاريك دور خانه خدا گشتم . او را در ميان ركن و مقام در حال نماز يافتم . 🌼سلام كردم و گفتم : اى بنده پشيمان گشته ! پدرم اميرالمؤ منين تو را مى خواهد. با شتاب نمازش را تمام كرد. او را محضر پدرم آوردم حضرت ديد جوانى است زيبا و لباسهاى تميز به تن دارد. فرمود: - تو كيستى ؟ 🌼عرض كرد: من يك عربم . پرسيد: حالت چطور است ؟ چرا با آهى دردمند و ناله اى جانگداز گريه مى كردى ؟ عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! گرفتار كيفر نافرمانى پدرم گشته ام و نفرين او اركان زندگيم را ويران ساخته و سلامتى و تندرستى را از من گرفته است . پدرم فرمود: قضيه تو چيست ؟ 🌼گفت : من جوانى بى بند و بار بودم . پيوسته آلوده معصيت و گناه بودم و از خدا ترس و واهمه نداشتم . پدر پيرى داشتم كه نسبت به من خيلى مهربان بود. هر چه مرا نصيحت مى كرد به حرفهايش گوش نمى دادم . 🌼هر وقت مرا نصيحت و موعظه مى كرد، آزرده خاطرش نموده و دشنام مى دادم و گاهى كتك مى زدم . يك روز مقدارى پول در محلى بود، به سويش رفتم تا آن پول را بردارم و خرج كنم . پدرم مانع شد و نگذاشت . من هم از دستش گرفته او را محكم به زمين زدم . دستهايش را روى زانو گذاشت . خواست برخيزد، اما از شدت درد و كوفتگى نتوانست از زمين بلند شود. پولها را برداشتم و به دنبال كارهاى خود رفتم و در آن لحظه شنيدم كه همه آمال و آرزوهايش نسبت به من بر باد رفته و در آخر به خدا سوگند خورد كه به خانه خدا رفته و درباره من نفرين مى كند. 🌼چند روز روزه گرفت و نمازها خواند. سپس وسايل مسافرت را تهيه كرد و به سوى خانه خدا حركت نمود و خود را به اينجا رسانيد. من شاهد رفتارش ‍ بودم . پس از طواف دست بر پرده كعبه انداخت و با دلى شكسته و آهى سوزان نفرينم كرد. 🌼به خدا قسم ! هنوز نفرينش به پايان نرسيده بود كه اين بدبختى به سراغم آمد و تندرستى از من گرفته شد. در اين هنگام پيراهنش را بالا زد و يك طرف بدنش را فلج ديديم . 🌼جوان سخنانش را ادامه داد و گفت : پس از اين قضيه از رفتار خود سخت پشيمان شدم . پيش پدرم رفته ، معذرت خواستم ، ولى او نپذيرفت و به سوى خانه خود حركت كرد. سه سال با اين وضع زندگى كردم تا اينكه سال سوم موسم حج درخواست كردم به خانه خدا مشرف شده ، در آن مكان كه مرا نفرين كرده ، براى من دعاى خير نمايد. پدرم محبت كرد و پذيرفت . به سوى مكه حركت كرديم تا به بيابان سياك رسيديم . شب تاريك بود. ناگهان پرنده اى از كنار جاده پرواز كرد. بر اثر سر و صداى بال و پر او شتر پدرم رميد و او را به زمين انداخت . پدرم روى سنگها افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد. بدن او را در همان مكان دفن كردم و آمدم . مى دانم اين بدبختى و بيچارگى من به خاطر نفرين و نارضايتى پدرم است . اميرالمؤ منين پس از شنيدن قصه دردناك جوان فرمود: 🌼- اكنون فريادرس تو فرا رسيد. دعايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به من آموخت به تو مى آموزم و هر كس آن دعا كه ((اسم اعظم )) الهى در آن است بخواند خداوند دعاهايش را مستجاب مى كند و بيچارگى ، غم ، درد، مرض ، فقر و تنگدستى از زندگى او برطرف مى گردد و گناهانش آمرزيده مى شود....  🌼سپس فرمود: در شب دهم ذى حجة دعا را بخوان . سحرگاه نزد من آى تا تو را ببينم . امام حسين عليه السلام مى فرمايد: جوان نسخه را گرفت و رفت . صبح دهم ماه ، با خوشحالى پيش ما آمد. ديديم سلامتى اش را باز يافته است . 🌼جوان گفت : به خدا اسم اعظم الهى در اين دعا است . سوگند به پروردگار! دعايم مستجاب شد و حاجتم برآورده گرديد. 🌼حضرت امير عليه السلام او خواست كه چگونگى شفا يافتنش را توضيح دهد. جوان گفت : در شب دهم كه همه در خواب رفتند و پرده سياه شب همه جا را فرا گرفت ، دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا ناليدم و اشك ريختم . همين كه براى بار دوم چشمانم را خواب گرفت ، آوازى به گوشم رسيد كه اى جوان ! كافى است . خدا را به اسم اعظم قسم دادى و دعايت مستجاب شد. لحظه اى بعد به خواب رفتم . در خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه دست مباركش را بر اندامم گذاشت و فرمود: 🌼- به خاطر اسم اعظم الهى سلامت باش و زندگى خوشى را داشته باشد. من از خواب بيدار شدم و خود را سالم يافتم .  📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مجلس بزم و شادمانى به هم خورد 🍃متوكل (خليفه خون ريز عباسى ) از توجه مردم به امام هادى عليه السلام سخت نگران و در وحشت بود. بعضى مفسده جويان نيز به متوكل گزارش ‍ داده بودند كه در خانه امام هادى عليه السلام اسلحه ، نوشته ها و اشياء ديگر جمع آورى شده تا او عليه خليفه قيام كند. 🍃متوكل بدون اطلاع گروهى از دژخيمان خود را به منزل آن حضرت فرستاد ماءموران به خانه امام هادى عليه السلام هجوم آوردند. ولى هر چه گشتند چيزى نيافتند آن گاه به سراغ امام رفتند و حضرت را در اتاقى تنها ديدند كه در به روى خود بسته و لباس پشمى بر تن دارد و روى شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است . امام را در آن حال دستگير كرده نزد متوكل بردند و به او گفتند كه ما در خانه اش چيزى نيافتيم و او را ديديم رو به قبله نشسته و قرآن مى خواند. 🍃متوكل عباسى در صدر مجلس عيش نشسته بود. جام شرابى در دست داشت و ميگسارى مى كرد در اين حال امام عليه السلام وارد شد. چون امام عليه السلام را ديد عظمت و هيبت امام او را فراگرفت . بى اختيار حضرت را احترام نمود و ايشان را در كنار خود نشاند و جام شراب را به آن حضرت تعارف كرد. امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! هرگز گوشت و خون من با شراب آميخته نشده ، مرا از اين عمل معاف بدار. 🍃متوكل ديگر اصرار نكرد سپس گفت : پس شعرى بخوانيد و با خواندن اشعار محفل ما را رونق ببخشيد امام عليه السلام فرمود: - من اهل شعر نيستم و شعر چندانى نمى دانم . خليفه گفت : - چاره اى نيست بايد بخوانى . امام عليه السلام اشعارى خواند كه ترجمه آنها اين گونه است : 🍃((زمامداران قدرتمند و خون ريز بر قله كوهساران بلند، شب را به روز مى آوردند در حاليكه مردان دلاور و نيرومند از آنان پاسدارى مى كردند. ولى قله هاى بلند نتوانست آنان را از خطر مرگ برهاند 🍃آنان پس از مدتها عزت و عظمت از قله آن كوههاى بلند به زير كشيده شدند و در گودالها (قبرها) جايشان دادند، چه منزل و آرامگاه ناپسندى و چه بد فرجامى !)) 🍃پس از آن كه آنان در گورها قرار گرفتند، فريادگرى بر آنان فرياد زد: چه شد آن دست بندهاى زينتى و كجا رفت آن تاجهاى سلطنتى و زيورهايى كه بر خود مى آويختند؟ كجاست آن چهره هاى نازپرورده كه همواره در حجله هاى مزين پس ‍ پرده هاى الوان به سر مى بردند؟ 🍃در اين هنگام قبرها به جاى آنان با زبان فصيح پاسخ دادند و گفتند: اكنون بر سر خوردن آن رخسارها كرمها مى جنگند. 🍃آنان مدت زمانى در اين دنيا خوردند و آشاميدند؛ ولى اكنون آنان كه خورنده همه چيز بودند خود خوراك حشرات و كرمهاى گور شدند. 🍃سخنان امام عليه السلام چنان بر دل سخت تر از سنگ متوكل اثر بخشيد كه بى اختيار گريست به طورى كه اشك ديدگانش ريش وى را تر نمود! 🍃حاضران مجلس نيز گريستند متوكل كاسه شراب را به زمين زد و مجلس ‍ عيش و نوش بهم خورد. 🍃به دنبال آن چهار هزار دينار به امام عليه السلام تقديم كرد و امام عليه السلام را بااحترام به منزل خود بازگرداند. 📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 🌷هوا هنوز گرگ و ميش بود. پس از سپرى كردن يك شب سخت عملياتى، آتش شديد دشمن حكايت از يك پاتك سنگين داشت. رزمنده عراف و دلاور حسن توكلى كنار من آمده، تيربارش را به من داد گفت:‌ با اين سر عراقى‌ها را گرم كن تا من نماز بخوانم. شروع به تيراندازى كردم و با گوشه‌ى چشم مراقب احوال و خضوع و خشوع او بودم. بر روى خاكريز تيمم كرد و رد حالت نشسته به نماز عشق پرداخت. 🌷كمى تيراندازى كردم و باز متوجه توكلى شدم. ركعت دوم بود دست‌هايش را بالا آورده بود قنوت می‌خواند. از شدت گريه شانه‌هايش را كه به خود مى‌لرزيد به خوبى مى‌ديدم. تيراندازى را قطع كردم ببينم چه دعايى مى‌خواند شنيدم كه مى‌گفت: اللهم ارزقنى شهاده فى سبيلك. 🌷به حال خوشش افسوس خوردم دوباره به دشمن پردختم. باز نگاهى به توكلى كردم جلوى لباسش خونى بود و به آرامى جوى خون از زير لباسش روى زمين جارى و او در حال خواندن تشهد و سلام بود. مترصد شدم سلام بدهد و به كمكش بروم. درحالی‌كه مى‌گفت:‌ السلام عليكم و رحمه الله... و بركاته به حالت سجده بر زمين افتاد. 🌷....پيكر آغشته به خون اين شهيد عاشق را كنارى خواباندم درحالی‌که از اين دعاى سريع الاجابه متحير بودم. 🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز حسن توكلى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴داستانی بسیار زیبا درباره قدرت روح انسان🔴 ♻️ برای شاهزاده ای، تعدادی برده ی جدید آورده بودند. برده ها در غل و زنجیر های سنگین، سر خود را پایین انداخته و ایستاده بودند. فقط یکی از آنها شاد به نظر می رسید و حتی زیر لب آهنگی هم زمزمه می کرد! او با وجود اینکه طعم تازیانه ی نگهبان را چشید، ولی دست از خواندن بر نداشت. شاهزاده با تعجب از او پرسید: ای مرد! چطور می توانی با این وضعیتی که داری، احساس شادی و شعف کنی؟! ما که آزادیم، همانند تو احساس شادمانی و خوشبختی نمی کنیم... برده جواب داد: چرا شاد نباشم؟! شما فقط پاهای مرا به زنجیر کشیده اید، اما قلب و روح من آزاد است و کسی نمی تواند آن را به بند بکشد. شاهزاده به نگهبان دستور داد: این مرد را آزاد کنید، زنجیر کردن او بیهوده است... 🌺 امام کاظم علیه السّلام فرمودند: " مؤمن سرسخت تر و باصلابت تر از کوه است. کوه، با کلنگها کنده شود، امّا دین مؤمن با هیچ چیز کاسته و کم نگردد." 📚 حیاة الامام موسی بن جعفر ج١ ص٢٧۵ . ✾📚 @Dastan 📚✾
: 💌 آهنگرها یک گیره دارند و وقتی می‌خواهند روی یک تکه کار کنند، آن‌را در گیره می‌گذارند؛ خدا هم همین‌طور است؛ اگر بخواهد روی کسی کار بکند، او را در گیره مشکلات می‌گذارد و بعد روی او کار می‌کند؛ گرفتاری‌ها، نشانه‌ی عشق خداوند است. 🌿💐🌿🌿💐🌿💐🌿 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پدرى كه فرزندش را الكلى كرد آقاى دكتر رضازاده شفق مى گويد: حدود بيست سال پيش با يكى از اشخاص محترم سر يك سفره نشستيم ، فرزند ايشان هم كه نوجوانى رشيد و پانزده ساله به نظر مى آمد با ما بود، پدر، اول خودش شراب خورد و بعد به پسر جوانش خوراند و اين عمل در قلب من تاءثير عميقى كرد؛ زيرا فرهنگيهاى الكلى مشروب فروش هم به بچه هاى خود شراب نمى خورانند. 🍁بيست سال از اين قضيه گذشت ، چند روز پيش در خيابان ، آن آقا را ديدم و از حال خودش و فرزندانش پرسيدم . او كه گويا منظره بيست سال پيش از خاطرش رفته بود، آهى كشيد و گفت : 🍁پسر بزرگم الكلى شده و از پدر و مادر بيزار گشته و از كار و اداره دست كشيده ، عليل و نالان گرديده است ، شب و روز در تلاش است كه پولى به چنگ آرد و مشروب بخرد و اوقاتش را در عالم مستى بگذراند، نه اخلاق دارد، نه رفتار و نه علاقه اى به زندگى ، هميشه اسباب نگرانى و اندوه و وحشت خانواده است ، هر لحظه با اضطراب همراه هستيم و منتظريم خبر ناگوارى به ما برسد. 🍁من با شنيدن اين سخنان سكوت كردم و به او نگفتم آقاى محترم من به چشم خود ديدم كه تخم اين فساد، را شما به دست خود در وجود فرزندت كاشتى و جوانى را كه ممكن بود مردى شايسته و تندرست و سودمند و بارور گردد، زنده به گورش كردى  ✾📚 @Dastan 📚✾