eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆آگاهى دو فرشته به نيات انسان شخصى از امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) پرسيد: دو فرشته اى كه مامور مراقبت و ثبت اعمال نيك و بد انسان هستند، آيا از نيت و اراده باطنى انسان ، هنگام گناه يا كار نيك ، اطلاع دارند يا نه ؟!. امام كاظم در پاسخ فرمود: آيا بوى چاه فاضل آب ، و بوى خوش (باغ ) يكسان است ؟!. راوى مى گويد: نه . امام فرمود: هنگامى كه انسان ، نيت كار نيك كند، نفسش (يا روحش ) خشبو مى شود، فرشته اى كه در سمت راست است و ماءمور ثبت پاداشها مى باشد، به فرشته سمت چپ مى گويد: برخيز كه او اراده كار نيك كرد. و هنگامى كه كار نيك را انجام داد، زبانش ، قلم فرشته ، و آب دهانش مركب او مى شود و آن را ثبت مى كند. و هنگامى كه اراده گناه كند، نفسش ، بدبو مى گردد، فرشته سمت چپ ، به فرشته سمت راست مى گويد: بايست كه او تصميم برگناه دارد، و هنگامى كه گناه را انجام مى دهد، زبانش ، قلم ، و آب دهانش مركب مى گردد، و آن را مى نويسد. به اين ترتيب ، دو فرشته مراقب اعمال انسان حتى به نيت نيك يا بد او آگاه هستند. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خوشبختی راه درازی نروید 🌺 دنبال داشتن آدم خاصی ... شغل خاصی موقعیت و مدرک و قیافه‌ی خاصی نباشید ...! خوشبختی یعنی که از همین چیزهای مثلا معمولی و دم دستی ، لذت ببرید ...! از همین چیزهای ساده‌ای که یادتان رفته روزی، شبی ... وقتی داشتنش آرزویتان بود ...! خوشبختی را با همین چیزهای معمولی به خانه‌هایتان بیاورید..🌺 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷من و بچه‌ها با ولع بو می‌کشيديم و آب دهانمان را فرو می‌داديم و دنبال سنگرى می‌گشتيم که از آن بوى شکلات بلند شده بود. همين‌طور که همه بو می‌کشيديم و می‌گشتيم، پرويز رسيد و فرياد زد: شيميايى زده‌اند.... زود ماسک بزنيد. 🌷ما چنان بو می‌کشيديم که دلمان نمی‌آمد ماسک بزنيم. اولين بارى بود که شيميايى چنين بوى خوشى می‌داد. قبل از آن، همه شيميايی‌هايى که عراقی‌ها می‌زدند، بوى سير يا سبزى مانده می‌داد و ما از استشمام همين بو می‌فهميديم که عراقی‌ها شيميايى زده‌اند. 🌷....البته آن روز شيميايى را در فاصله خيلـى دورى زده بودند؛ براى همين اثر زيادى بر ما نکرد؛ البته در دويست - سيصد مترى ما، بچه‌ها بدجورى شيميايى شده بودند و تلفاتى نيز به بار آمد. يکى از بچه‌ها که شيميايى شده بود، بعدها به من گفت: هر وقت بوى شکلات به دماغم می‌خورَد فکر می‌کنم شيميايى زده‌اند. : رزمنده دلاور عبدالکريم مظفرى 📚 کتاب "رو در روى شيطان" منبع: وبسايت موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از شهدا ۵۱۱ روایتی عجیب از یک شهید فرانسوی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍️ آدم‌های شجاع حرکت می‌کنند 🔹آدم‌های زیادی را دیده‌ام که بی‌جرئتند. نشسته‌اند گوشه‌ای و مدام فکر می‌کنند اگر فقط یکی از رویاهایشان را دنبال می‌کردند، چقدر خوشبخت‌تر از این بوده‌اند. 🔸بعضی‌ها اما باجرئتند و شجاع! مردانه پای رویاهایشان می‌مانند و خودشان را مسئول رسیدن می‌دانند. 🔹این‌ها، همان‌هایی هستند که وقتش برسد، خودشان را از هرچه باید و نباید جدا می‌کنند و با یک کوله‌پشتی، راهی رسیدن به هر آنچه در دل دارند، می‌شوند! 🔸این‌ها همان‌هایی هستند که وقتش برسد، یک دفعه و ناگهانی از تمام تعلقاتشان دل می‌کنند. 🔹این‌ها همان‌هایی هستند که دو روز دنیا را نمی‌نشینند و غصه نرسیدن‌هایشان را نمی‌خورند. 🔸این‌ها همان آدم‌های شجاع قصه‌ها هستند که واقعی واقعی می‌شوند. 🔹این‌ها همان‌هایی هستند که رفتن را بلدند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شهید مطهری و نماز شب آيت الله العظمى منتظرى (مدظله ) در ضمن مصاحبه اى با خبرگزارى صدا و سيماى جمهورى اسلامى در مورد استاد شهيد آيت الله مرتضى مطهرى چنين فرمود: من با آن مرحوم ، حدود چهل سال رفاقت و دوستى داشتم ، و غالبا كه در قم بودند، هم بحث بوده و مراوده داشتيم ، و ايشان از همان اوائل طلبگى ، مقيد به تهجد و نماز شب بودند، و به من هم اصرار مى كردند كه نماز شب بخوان ، و من تنبلى كرده و گاهى عذر مى آوردم كه آب حوض مدرسه ، كثيف و براى چشم من خوب نيست ، و ايشان (شهيد مطهرى ) مى گفتند: من از رودخانه آب مى آورم ، تا شبى خوابيده بودم و در خواب ديدم جناب عثمان بن حنيف استاندار حضرت امير (عليه الصلاة والسلام ) برايم از طرف آنحضرت ، نامه اى آورده ، تعجب كردم ، و در همين حال ، صداى در حجره ، مرا از خواب بيدار كرد، برخاستم ديدم مرحوم مطهرى ، ظرف آبى آورده كه برخيز و نماز شب بخوان !. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔸مرحوم آيت الله حاج شيخ محمدابراهيم كلباسى در زمان مرحوم آیت الله سيد محمدباقر شفتى در حسين آباد اصفهان ، آن طرف رودخانه زندگى می‏كرد و مرجعيت آن زمان را داشت. 🔸 مرحوم سيد محمدباقر در اين طرف زاينده رود و اين بخش شهر ، در بيد آباد ، همانجايى كه مسجد را ساخته است مرجعيت داشت. مرحوم كلباسى می‏فرمايد : 🔸 من در مسأله بسيار مهمى كه نمی‏دانم فقهى بوده، يا فلسفى و يا عرفانى، گير كرده بودم وبراى من حل نمی‏شد. هر چه كتاب‏ هاى علمى را می‏ديدم، نمی ‏فهميدم . 🔸در شبى چون كه خيلى ناراحت بودم، در خواب نيز اين مسأله مشكل به سراغم آمد . داشتم در خواب فكر می‏كردم كه ناگهان ديدم مجلسى برپا شده است ورسول خدا وائمه طاهرين و حضرت زهرا عليهم السلام نشسته‏ اند، سيد محمدباقر شفتى نيز كنار حضرت زهرا عليها السلام نشسته است. 🔸 گفتم : عجب مجلسى است . بروم واين مسأله مشكل را از حضرت فاطمه عليها السلام بپرسم . گفت : آمدم وزانو زدم . گفتم : خانم ! من در اين مسأله مشكل دارم . حضرت فرمودند: از فرزندم سيد محمدباقر بپرس. 🔸 من در فكر فرو رفتم كه دانش سيد محمدباقر تا كجاست كه ما خبر نداريم . سؤال كردم، ايشان نيز حل كرد. از خوشحالى حلّ مسأله از خواب پريدم. ديدم نصف شب است. نماز شب وقرآن ودعايم را خواندم، بعد نماز صبح را خواندم ، آفتاب تازه می ‏خواست بيرون بزند، بلند شدم وسوار بر مركب، به بيد آباد رفتم. 🔸 حدود ساعت هشت بود . به خانه سيد محمدباقر رفتم، ديدم طلبه‏ ها دارند براى درس می ‏آيند. ايشان خيلى از من استقبال واحترام كرد، بعد گفتم: جناب سيد محمدباقر ! من مشكل علمى دارم ، مطرح كنم ؟ فرمودند: ديشب در كنار مادرم زهرا عليها السلام كه جواب شما را دادم. 🔸 تقوا انسان را اين گونه می ‏كند . تاريكی ‏ها ، بن ‏بست‏ ها از بی تقوايى است . سند اين حرف ما طبق اين آيه است : (وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ). 📚 سخنرانی های مکتوب استاد انصاریان ✾📚 @Dastan 📚✾
قوت قلب اونجا که خدا میگه: نترسید بندگان من حواسم بهتون هست می‌شنوم و می‌بینمتون :) ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون بخیر دراین صبح آرزو میکنم لبخند مهمون لبهاتون بشه سلامتی مهمون دائمی محفل تون ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مغرور نباش فضيل بن عياض يكى از جنايتكاران تاريخ بود، كه زندگيش غرق در گناه و انحراف بود و سپس توبه كرد. مى گويند: شخصى به او گفت : اگر در روز قيامت خداوند به تو بگويد: ما غرك بربك الكريم : چه چيز تو را به پروردگار كريم و بزرگت ، مغرور ساخت ؟ در پاسخ چه مى گوئى ؟ فضيل گفت : در پاسخ مى گويم : پوششها و پرده هاى فروگذاشته ات مرا مغرور كرد (از اينكه تو گناهان را مى پوشانى ، من مغرور شدم ). يكى از دانشمندان بنام محمد سماك در پاسخ او و افرادى كه چنين فكر مى كنند، دو شعر زير را گفته است : با كاتم الذنب اما تستحى الله فى الخلوة ياتيكا غرك من ربك امهاله وشره طول مساويكا يعنى : اى كه گناه را مى پوشانى ، آيا شرم ندارى ، خداوند در خلوت نزد تو است ، مهلت دادن خدا، تو را فريب داد، و پوشش او بر بديهاى تو، ترا مغرور كرد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆جوانمردى در جنگ در جنگ صفين كه در سال 36 هجرى بين سپاه على (علیه السلام ) با سپاه معاويه ، در گرفت و 18 ماه طول كشيد. در اوائل جنگ ، روزى معاويه با مشاور عزيزش عمروعاص صحبت كرد و براى تحت فشار قرار دادن سپاه على (علیه السلام ) گفت : بجا است كه ما شريعه (آبراه ) فرات را تصرف كنيم ، و در نتيجه ، تشتگى در اين بيابان ، سپاه على (علیه السلام ) را از پاى در آورد. عمروعاص گفت : اين كار درست نيست ، زيرا على (علیه السلام ) مردى نيست كه تشنه بماند و شما آب در اختيار داشته باشيد، عراقيان و حجازيان ، همراه او هستند و سرانجام با شمشيرهاى بران ، خود را به آب مى رسانند معاويه سخن عمروعاص را گوش نداد، و دستور حمله داد، و سپاه او آبراه فرات را تصرف كردند. ولى طولى نكشيد با حملات قهرمانانه على (علیه السلام ) و يارانش ، لشكر معاويه عقب نشينى كرده و آبراه فرات بدست سپاه على (علیه السلام ) افتاد. معاويه از ترس تشنگى ، بسيار وحشت كرد، و براى على (علیه السلام ) پيام فرستاد و تقاضاى آزادى آبراه فرات نمود. على (علیه السلام ) به ياران فرمود: شريعه فرات را آزاد بگذاريد و كسى مانع آشاميدن آب نشود، اگر آنها كار جاهلانه انجام دادند، من چنين كارى را نمى كنم . به اين ترتيب ، اميرمؤمنان على (علیه السلام ) در درگيرى جنگ ، كار ناجوانمردانه انجام نداد، و با اين عمل انسانى خود، درس جوانمردى و انسانيت - حتى در جنگ به جهانيان آموخت . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍️ بهترین راه تربیت 🔹پرسیدم: بهترین راه تربیت‌کردن چیست؟ 🔸گفت: فرزند خود را مثل فرزند همسایه بزرگ کن! 🔹گفتم: چگونه؟ 🔸گفت: وقتی فرزند همسایه در خانه تو میهمان است به او احترام می‌گذاری، حالش را می‌پرسی، وقتی از مدرسه برگشت ابتدا سراغ کیف‌ونمرات او نمی‌روی. 🔹در رابطه با نوع غذا نظرش را می‌پرسی، درمورد زمان خوابیدن با او مشورت می‌کنی، نزد او با همسرت دعوا نمی‌کنی. 🔸بدان که فرزند تو و فرزند همسایه هر دو در خانه تو میهمان هستند؛ یکی چند روز و آن دیگری چند سال! 🔹فقط کافی است بدانی احترام، احترام می‌آفریند نه احساس مالکیت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
اونی که چشمش به خدا باشه خدا بیشتر از آرزوهاش بهش می‌بخشه... 🌿 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ....؟!! 🌷ایام مهر ماه بود و شروع ترم دانشگاه. پيرمرد و پيرزن، دخترِ تنها پسر شهيدشون و به شهری غریب آوردند. یک هفته موندند و بالاخره ﺩﺧﺘﺮ شهيد تنها ماند!! گفت: روز اول که تنها شدم، خیلی گریه کردم و غربت شهر منو احاطه کرد. ترس هم کمی همراهم بود. شب که شد با خودم می‌گفتم: اگه بابام بود.... و با هق هق گریه خوابیدم.... تو خواب دیدم یه جوون با لباس رزمندگی اومد ايستاد پيشم و بهم گفت: توی این شهر مهمان ما شهدايى، هیچ غصه نخور. اگه بابات این‌جا پیشت نیست من هستم. گفتم: شما؟ گفت: محمدابراهیم موسی پسندی. صبح که شد پُرس و جو كردم و فهميدم کیه. 🌷بعد از شروع کلاسها.... یکی از اساتيد كه دید من محجبه‌ام و ولايى، خیلی بهم گیر داد و حرفهاى سیاسی رو خطاب به من می‌زد و با من به شدت بحث می‌کرد. تا اين‌كه در يكى از جلسات برگشت گفت: خانم فلانی دیگه حق نداری بیای سر اين کلاس. رفتم بیرون درحالی‌که فقط گریه می‌کردم، توی دلم با بابام حرف می‌زدم و اشك می‌ریختم.... دوباره شب دیدمش. همون شهید اومد بهم گفت: فردا برو سرِ كلاس بشین و كارى نداشته باش و به استادتون بگو: اگه ما و نسل بسیجی نبود؛ تو اين‌قدر راحت و آسوده نمی‌تونستی؛ حتی زندگی کنی!! از اين به بعد اگه خودتو اصلاح نکنی به شهدا بايد جواب پس بدی....!!! 🌷صبح رفتم سر كلاس. بچه‌های کلاس بهم گفتند: تو را به خدا خودت برو بيرون. این استاد از شماها و.... بدش میاد. استاد اومد يه نگاهی به کلاس و من انداخت. بعد روى تابلوی کلاس نوشت: ما هر چه آبرو و اعتبار و آسايش و امنيت داریم از شهدا داریم. و بعد سر كلاس رسماً از من معذرت خواهی کرد. از من پرسید: شما با شهيد محمدابراهیم موسی پسندی نسبتی دارید؟ من در جواب گفتم : بله.... ظاهراً عين خواب من رو استاد هم دیده بود. بعد از اون هم دیگه اون استاد با قبل فرق کرده بود....!! 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدابراهیم موسی پسندی ✾📚 @Dastan 📚✾
دنبال معانی فرح می گردد آن گوشه که مرگ چون شبح می گردد در غزه شهید اگر نشد کودک شهر در آتش مهلک «رفح»... می گردد ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 حکایتی شنیدنی از حال و روز مردی که به وجود قیامت شک کرده بود! 🔰استاد ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نمونه اى از قدرت و صداقت جبرئيل (علیه السلام ) در قرآن در سوره كورت ، آيه 20 و 21 در وصف جبرئيل مى خوانيم : ذى قوة عند ذى العرش مكين - مطاع ثم امين . يعنى : جبرئيل صاحب نيرو است ، و در پيشگاه صاحب عرش (خدا) داراى مقام بسيار عالى است ، او فرمانروا و امين و درستكار است . در حديث آمده : پس از نزول اين دو آيه ، رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) به جبرئيل فرمود: پروردگار تو چه زيبا تو را ستوده ، آنجا كه مى فرمايد: صاحب نيرو، در پيشگاه صاحب عرش (خدا) داراى مقام بس عالى است ، و فرمانرواى امين و راستگو مى باشد؟. اى جبرئيل ! قوت و نيروى تو، و امانت و صداقت تو چيست ؟ جبرئيل عرض كرد: اما (نمونه اى ) از نيروى من ، بدانكه من از طرف خداوند به سوى شهرهاى قوم لوط (براى عذاب رسانى به آن قوم ) مبعوث شدم ، آنها در چهار شهر بودند و هر شهرى داراى چهارصد هزار جنگجو بود، غير از كودكان ، من آن شهرها را از زمين برداشتم و به آسمان بردم ، تا آنجا كه فرشتگان آسمان صداى خروسها و سگهاى آنها را شنيدند، و سپس به زمين آوردم و زيرورو كردم . و اما نمونه اى از امانت و صداقت من ، اينكه : هيچ دستورى به من داده نشد كه كمترين خطائى در اجراى آن دستور بكنم . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نمودارى از دختركشى در زمان جاهليت قيس بن عاصم به حضور رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) آمد و عرض كرد: در زمان جاهليت هفت دخترم را زنده به گور كردم (حال چه كنم ؟). رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: بجاى هر يك از آنها، يك برده آزاد كن . او عرض كرد: من شتردار هستم ، نه برده دار. پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: بجاى هر يك از آنها، يك شتر به عنوان هديه به مكه ببر و قربانى كن . موضوع دختركشى و زنده به گور كردن آنها در جاهليت نه تنها يك كار معمولى آنها بود، بلكه به آن افتخار مى كردند، چنانچه شاعر آنها گويد: سميتها اذ ولدت تموت والقبر صهر ضامن زميت يعنى : وقتى آن دختر زائيده شد، او را تموت (ميميرد) نام نهادم (مقابل يحيى كه به معنى زنده مى شود است ) قبر، دامادى است نگهدار و با وقار. و شاعر ديگر در ترسيم ديدگاه مردم جاهليت نسبت به زن مى گويد: لكل ابى بنت اذا هى ادركت ثلاثه اصهار اذا ذكرالصهر فزوج يراعيها وبيت يكنها و قبر يواريها فخيرهم القبر يعنى : براى هر پدر دخترى كه رسيده است ، سه داماد است ، اگر از داماد سخن به ميان آيد: 1- شوهرى كه او را نگهدارى كند 2- خانه اى كه او را بپوشاند 3- قبرى كه او را پنهان كند، و بهترين آنها، سوم است در حالى كه در دوران جاهليت در مورد زنان ، اين گونه قضاوت مى شد، و داشتن دختر را عار و ننگ ، براى خود مى پنداشتند، اسلام شديدا اين رسم مرهوم و غلط را كوبيد و نابود كرد، و زنان را انسان و داراى حقوق انسانى معرفى نمود، و ملاك برترى را تنها بر پايه تقوا و پاكى دانست ، و بر روى هر گونه تبعيضات نژادى خط بطلان كشيد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
💠 اهمیت قوای ظاهری روح انسان به هر سمتی که برود، انسان نیز همان حالت را به خود می گیرد:علم و عبادت یا خوردن و خوابیدن؟ تا بر قوای ظاهری تسلط پیدا نکنیم، نمی توانیم به قوای باطنی برسیم. آیت الله ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا دریایی ژرف است ڪه بسیاری ازجهانیان درآن غـرق میشوند ڪشتی تو دراین دریا، باید تقـوای الهی باشد سوختِ آن ایمان بادبانش توڪل ناخدایش عقـل راهنمایش علـم و لنگرش صبر باشد. ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
‼️‼️مانتو و عباهای دُرسان مختص همه بانوهایی که دغدغه لباس پوشیده دارن👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345 😌بیاین که میخوام کانال اصلیش رو بهتون معرفی کنم 🔴انواع مانتوی پوشیده و عبا و چادر مشکی 🔴مستقیم از تولیدی با ضمانت مرجوع و تعویض 😱 و مناسبترین قیمت به دلیل 🛍فروشگاه حضوری تهران و کرج اگه استایل شیک و پوشیده میخوای بزن رو لینک♨️ https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸ســــلام 🍃🌸‌صبح دل انگیـز 🍃🌸بهاریتون پـرانـرژی 🍃🌸دلتون پراز نغمه‌های شادی 🍃🌸و پـر از احـساس خوشبختی 🍃🌸جـاده زنـدگی ‌تـون هـموار 🍃🌸و تـوأم با سلامتی و کامیابی 🍃🌸صبحتون بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حلم و صبر انقلابى ! ذى الكفل ، يكى از پيامبران خدا بعد از حضرت سليمان (علیه السلام ) بود و همچون حضرت داود (علیه السلام ) بين مردم قضاوت مى كرد، و هرگز خشمگين نمى شد مگر براى خدا (در موارد نهى از منكر) او در حلم و صبر و تحمل ، عجيب بود به طورى كه در روايات آمده : ابليس يكى از پيروان خود را كه ابيض نام داشت ، ماءمور كرد تا از راههاى مختلف وارد شده و ذى الكفل را به غضب درآورد، ولى هر كار كرد او نتوانست اين كار را انجام دهد. بعضى نقل مى كنند: شخصى خواست اين پيامبر خدا را خشمگين كند، شب ، هنگام خواب به در خانه او رفت و محكم در را كوبيد، ذى الكفل پشت در آمد و آن را باز كرد، آن شخص گفت : ببخشيد من مسأله اى داشتم مى خواستم بپرسم ولى وقتى شما را ديدم فراموش كردم ، ذى الكفل با كمال مهربانى به او فرمود: برو هرگاه مساءله يادت آمد بيا و بپرس . آن شخص عمدا در همان شب ، سه بار به در خانه ذى الكفل آمد و در را محكم كوبيد، و در هر سه بار وقتى با آنحضرت روبرو شد، گفت : مساءله را فراموش كردم ، ذى الكفل اصلا خشمگين نشد و فرمود: برو هر وقت مساءله يادت آمد بيا و بپرس . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بانوى شيردل كميت بن زيد اسدى از شعراى بزرگ و از حماسه سرايان سلحشور و آگاه شيعه است كه از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ) بهره ها جست و همواره با اشعار پرمعنى خود به حمايت از آنها برمى خاست ، آنهم در روزگارى كه طاغوتهاى اموى ، صداها را در سينه ها و نفس ها را در گلوها خفه كرده بودند. او به حدى از لياقت رسيد كه امام باقر (علیه السلام ) درباره او فرمود: لاتزال مؤ يدا بروح القدس مادمت تقول فينا هميشه از طرف روح القدس ‍ مؤ يد باشى ، تا هنگامى كه در شاءن ما سخن مى گوئى . استاندار ستمگر كوفه خالد بن عبدالله قسرى كه از طرف هشام بن عبدالملك دهمين خليفه اموى در استان عراق ، حكومت مى كرد، نقشه عجيبى را طرح و اجرا كرد كه كميت را به قتل برساند، بجرم اينكه از مدح امامان (علیه السلام ) مى گويد و بر ضد ستمگران ، افشاگرى مى كند. نقشه استاندار در مورد قتل كميت ، به انجام نرسيد، ولى ماءمورين دژخيم استاندار، او را دستگير كرده و به زندان افكندند. كميت در زندان دريافت كه او را اعدام خواهند كرد، مخفيانه براى همسرش ‍ پيام داد و او را از جريان آگاه نمود. همسر كميت كه دختر عموى او بود و از طايفه بنى اسد (كه به شجاعت و وفا معروف مى باشند) نقشه اى براى فرارى دادن كميت از زندان طرح و اجرا نمود. و آن اينكه : در يكى از روزهاى ملاقات ، لباسهاى كميت را به تن كرد، و لباسها و نقاب خود را به شوهر پوشاند، يكى دوبار او را ورانداز كرد و گفت : هيچ معلوم نيست . فقط مردانگى شانه هايت پيدا است آن هم عيبى ندارد، به نام خدا خارج شو. كميت همراه دو زن ديگر از زندان بيرون آمد و كسى از ماءمورين متوجه نشد، جمعى از جوانان بنى اسد كه دورادور مراقب كميت بودند، او را از محل دور نموده و به يكى از نقاط كوفه بردند و او را سالم به منزل مخفى رساندند. اما در زندان ، وقتى زندانبانها، كميت را صدا زدند جوابى نشنيدند وارد زندان شدند تا از او خبرى بگيرند، ناگهان با زنى روبرو شدند كه لباسهاى كميت را بر تن كرده و كميت را فرارى داده است . ماءمورين با كمال ناراحتى ، جريان را به استاندار كوفه خبر دادند، استاندار، همسر شجاع كميت را احضار كرد و او را سخت تهديد نمود كه بايد شوهرت را تحويل دهى ، در اين كشمكش ، جمعى از جوانمردان بنى اسد نزد استاندار آمده و به حمايت از همسر شجاع كميت پرداختند، سرانجام ، استاندار، احساس خطر كرد و اين بانوى شيردل را آزاد نمود. اما دشمن زخم خورده دست برنداشت ، و در كمين كميت بود، چند سال از اين ماجرا گذشت . سرانجام ضمن توطئه اى جمعى از دژخيمان بنى اميه به او حمله كرده و او را به شهادت رساندند، فرزند كميت (بنام مستهل ) گويد: هنگام شهادت پدرم حاضر بودم ، سه بار گفت : اللهم آل محمد (خدايا دودمان پيامبر) تا اينكه در راه آرمان آنها شربت شهادت نوشيد. به اين ترتيب كميت بن زيد اسدى ، شاعر آگاه و مسئول قرن دوم هجرت ، كه اشعار پرحماسه اش ، آتشى بر خرمن هستى طاغوتها مى افكند، عروس ‍ شهادت را در آغوش گرفت . وى بسال 60 هجرى متولد شد و بسال 126 در سن 66 سالگى در زمان خلافت مروان بن محمد به شهادت رسيد - يادش به خير و حماسه اش ‍ جاودانه باد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پاسخ كوبنده عمر بن عبدالعزيز عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموى ) از مردان نيكنام و نيك سرشت ، در ميان خلفاى جور بنى اميه است ، او وقتى زمام امور خلافت را بدست گرفت ، كارهاى مهمى انجام داد كه از جمله ممنوع كردن سّب (ناسزاگوئى ) به على (علیهالسلام )، و رد فدك به صاحبانش (فرزندان فاطمه عليهاسلام ) بود، در مورد فدك ، در تاريخ آمده : او نامه اى به فرماندارش عمرو بن حزم نوشت كه فدك را به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها ) باز گردان . فرماندار پس از اطلاع از مضمون نامه ، در پاسخ نوشت : فرزندان فاطمه (سلام الله علیها ) بسيارند و با طوائف زيادى ازدواج كرده اند، به كدام گروه باز گردانم ؟ عمر بن عبدالعزيز، خشمناك شد، نامه تندى به اين مضمون در پاسخ فرماندار مدينه نوشت : ... اما بعد: هرگاه من در ضمن نامه اى به تو دستور دهم گوسفندى ذبح كن ، تو فورا در پاسخ خواهى نوشت ، آيا بى شاخ باشد يا شاخدار؟! و اگر بنويسم گاوى را ذبح كن ، مى پرسى رنگ آن ، چگونه باشد؟ هنگامى كه اين نامه من به تو مى رسد فورا فدك را بين فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) از على (علیه السلام ) تقسيم كن . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° قشنگترین اتفاقا زمانی می افته که اصلاً انتظارشو نداری…☁️☘ ✾📚 @Dastan 📚✾
ما خریدی برای عقد نداشتیم. برای حاجی یک انگشتر عقیق به قیمت صد و هشتاد تومان خریدیم. ایشان هم برای من یک انگشتر هزار تومانی خرید. بعدها حاجی می‌گفت: وقتی مادرت می‌گفت که لباس و چیزهای دیگر هم بخر و تو می‌گفتی: نه همین‌ها بس است، برگردیم، نمی‌دانی که در دلم از خوشحالی چه خبر بود؛ از اینکه می‌دیدم شما الحمدلله همانی هستید که می‌خواهم. سردار محمد_ابراهیم_همت🌹🕊 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عبرت گرفتن بى سواد حكيمى به خانه شخص بى سوادى وارد شد، ديد خانه او بسيار مجلل و باشكوه است و داراى فرشها و زيبائيها است ، اما صاحب آن خانه ، بى سواد است و هيچ بهره اى از علم و دانش ندارد، به صورت او تف كرد. صاحب خانه معترضانه گفت : اى حكيم اين چه كار زشتى بود كه با من انجام دادى ؟. حكيم گفت : بلكه اين كار براساس حكمت بود، زيرا آب دهان را به پست ترين مكان خانه مى اندازند، و من در خانه تو جائى را پست تر از او نيافتم . بى سواد از سخن و عمل حكيم ، عبرت گرفت و دريافت كه پستى و زشتى نادانى و بى سوادى با رنگ و روغن زدن خانه ، از بين نمى رود. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍️ وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده خدا؟ 🔹پسر کوچولو به مادر خود گفت: مادر داری به کجا می‌روی؟ 🔸مادر گفت: عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است. این طلایی‌ترین فرصتی است که می‌توانم او را ببینم و با او حرف بزنم. خیلی زود برمی‌گردم. اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می‌شود. 🔹و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد. 🔸حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت. 🔹پسر به مادرش گفت: مادر چرا چهره پریشانی داری؟ آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟ 🔸مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت: من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است. ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود. 🔹کودک پس از شنیدن حرف‌های مادر به اتاق خود رفت و لباس‌های خود را بر تن کرد و گفت: مادر آماده شو باهم به جایی برویم. من می‌توانم این آرزوی تو را برآورده کنم. 🔸اما مادر اعتنایی نکرد و گفت: این شوخی‌ها چیست؟ او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است. حرف‌های تو چه معنی‌ای می‌دهد؟ 🔹پسر ملتمسانه گفت: مادرم خواهش می‌کنم به من اعتماد کن. فقط با من بیا. 🔸مادر نیز علی‌رغم میل باطنی خود درخواست فرزندش را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می‌داشت. بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند. 🔹پس از چندی قدم‌زدن پسر به مادرش گفت: رسیدیم. 🔸در حالی که به مسجد اشاره می‌کرد. 🔹مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت: من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست. این رفتار تو اصلا زیبا نبود. 🔸کودک جواب داد: مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود. 🔹پس آیا افتخاری از این بزرگ‌تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است، حرف بزنی؟ 🔸آیا سخن‌گفتن با خدا لذت‌بخش‌تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟ وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده خدا؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾