eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
67.9هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
71 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 خلـق هـمـه یکـسره نهـال خـدای‌انـد 🔻هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن 🔹آقای انصاری همدانی اهتمامشان در کارهای خیر بود. بارها می گفتند: بهترین اعمال برای رسیدن به قرب خداوند، خدمت به خلق است، آن هم خلقی که مورد توجه خدا هستند، آن افراد برجسته ای که مورد قبول او هستند. اگر هم آنها نبودند، دیگران نهال هایی هستند که خداوند با دست خود کاشته است. (عارف واصل حاج اسماعیل دولابی اعلی الله مقامه) ✾📚 @Dastan 📚✾
وقتی داری روزهای سختی رو میگذرونی و متعجبی که پس خدا کجاست یادت باشه استاد همیشه موقع امتحان سکوت میکنه... ☘ ✾📚 @Dastan 📚✾
☕️امـروز که پرتوی ز الطاف خداست🧡 ☕️یک قافله نــــور میهمان دل ماست🧡 ☕️لبریز نما ز مهـــر فنجان دلـــــت را🧡 ☕️چایی که بــــه رنگ عشق باشد زیبـاست...🧡 🧡ســلام دوستان مهربان صبح سه شنبه تون بخیــر☕️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆موعظه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) ابوعبيده جراح از بازرگانان مسلمان بود. (وضع مالى مردم مدينه نيز خوب نبود) ابوعبيده طبق معمول به مسافرتهاى تجارتى مى رفت و خواربار مورد نياز اهل مدينه را تا آنجا كه مقدورش بود از سفر مى آورد. وقت نماز صبح بود، خبر ورود ابوعبيده به مردم رسيد، و كم كم همه مسلمين مطلع شدند، با شتابزدگى در نماز جماعت صبح پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) شركت نمودند و پس از نماز بى درنگ برخاستند تا به سوى ابوعبيده بروند. پيامبر (ص ) لبخندى زد و سپس به آنها فرمود: آيا گمان داريد كه ابوعبيده از سفر آمده و خواربار آورده ؟ گفتند: آرى . فرمود: ... سوگند به خدا در مورد فقر و تهيدستى ، ترسى درباره شما ندارم ، بلكه ترس من از آن جهت است كه : وسعت شئون دنيا شما را فرا گيرد و فريب آن را بخوريد چنانكه قبل از شما عده اى فريفته آن شدند، و شما را به هلاكت برساند چنانكه قبل از شما عده اى را به هلاكت رساند. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حكايت عجيبى از علامه طبرسى امين الدين فضل بن حسن طبرسى مؤ لف تفسير معروف مجمع البيان در سبزوار مى زيست و در قرن ششم بسال 548 يا 542 ه -.ق از دنيا رفت و قبر شريفش در مشهد مقدس در روبروى خيابان طبرسى در كنار ميدان ، معروف و مشهور است . و معروف است كه در تخريب اطراف حرم مطهر حضرت رضا عليه السّلام كه در چند سال قبل صورت گرفت ، قبر علامه طبرسى ، ويران شد، شاهدان عينى ديدند كه پيكر مقدس او تر و تازه مانده است با اينكه حدود هشت قرن و نيم از رحلت او مى گذشت . از حكايتهاى مشهورى كه به مرحوم طبرسى نسبت مى دهند اينكه : سكته سنگين بر او عارض شد به گونه اى كه بى حركت به زمين افتاد، بستگان و حاضران تصور كردند كه از دنيا رفته است (با توجه به اينكه وسائل طبّى در آن زمان ، بخصوص در قريه اى مثل سبزوار نبود، بدن او را برداشته و بردند غسل دادند و كفن نمودند و دفن كردند و طبق معمول به خانه هايشان باز گشتند. ناگهان او در درون تاريك قبر، به هوش آمد ولى خود را در قبر يافت ، متوجّه خداى مهربان شد و نذر كرد هرگاه از آن تنگناى قبر نجات پيدا كند و سلامتى خود را باز يابد، كتابى در تفسير قرآن ، تاءليف نمايد. اتفاقا بعضى از كفن دزدها در كمين قبر او بود، و تصميم گرفته بود قبر او را نبش كرده ، و كفن او را بدزدد. كفن دزد در بيابان خلوت ، مشغول خراب كردن قبر او شد، خشتهاى لحد را برداشت ، و بند كفن را گشود، و همينكه خواست كفن را از بدن علامه طبرسى بيرون آورد، علامه دست او را گرفت . كفن دزد، سخت ترسيد، سپس علامه با او سخن گفت ، او بيشتر ترسيد، ولى علامه جريان را به او بازگو نمود و به او گفت مترس ، سپس كفن دزد علامه طبرسى را به دوش گرفت و او را به منزلش برد. خمير مايه استاد شيشه گر، سنگ است عدو شود سبب خير گر خدا خواهد علامه ، كفنهاى خود را به كفن دزد داد و اموال بسيار به او بخشيد، و او بدست علامه طبرسى ، توبه كرد. سپس علامه به نذر خود وفا كرد و تفسير گرانقدر مجمع البيان را كه در ده جلد است به عربى است به عربى نوشت . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆استخاره عجيب ! زيد فرزند امام سجاد (علیه السلام ) از مردان نمونه تاريخ است كه در همه ابعاد اسلامى مانند: عرفان ، زهد، جهاد، شجاعت ، علم ، فقاهت ، بيدارى ، و هجرت و... پس از امامان ، بى نظير بود، قابل ذكر است كه در نگين انگشتر او كه خط فكرى او را نشان مى داد نوشته شده بود اصبر توجر اصدق تنجح : استقامت كن تا به پاداش آن برسى ، و راستگو باش تا نجات يابى ،. مادر او كنيز بود و حوراء يا غزاله نام داشت ، زيد بسال 66 در سن 55 سالگى بر ضدّ طاغوت زمانش ، هشام بن عبدالملك قيام كرد و سرانجام به شهادت رسيد، از سخنان او است : سيزده سال قرآن را با تدبر خواندم ، چيزى در قرآن بهتر از آگاهى و عبادت نيافتم .... جالب اينكه قبل از تولد زيد، از ناحيه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) و على (علیه السلام ) خبر از ولادت او و سپس انقلاب او و كيفيت شهادت او و نام و نشان او داده بودند، و به اين ترتيب در ذهن امام سجاد (علیه السلام ) ترسيمى از زيد بود كه در آينده رهبر انقلاب مى شود. تا اينكه : طبق معمول ، امام سجاد (علیه السلام ) پس از اذان صبح ، نماز صبح را خواند و مشغول تعقيب گرديد، و عادت آنحضرت اين بود كه تعقيب نماز را تا طلوع آفتاب ادامه مى داد، در اين هنگام خبر آوردند كه خداوند پسرى به آنحضرت عنايت فرموده است . امام سجاد (علیهذالسلام ) به اصحاب خود رو كرد و فرمود: اين كودك را چه نامى بگذارم ؟ هر كسى نامى گفت ، حضرت قرآن طلبيد، قرآنى را به آنحضرت دادند، به قرآن تفاءل زد، آيه اول صفحه اول ، اين آيه آمد: وفضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما: خداوند، مجاهدان را بر نشستگان به پاداش بزرگ برترى داد (نساء - 95) بار ديگر قرآن را گشود، اين بار در آغاز صفحه اول قرآن ، اين آيه آمد: ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة والانجيل والقرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ذلك هو الفوز العظيم : خداوند جان و مال مؤمنان را در برابر بهشت ، خريدارى كرده ، مؤمنانى كه در راه خدا مى جنگند و يا خود كشته مى شوند و اين وعده قطعى در تورات و انجيل و قرآن است ، كيست كه باوفاتر از خدا در انجام وعده اش باشد، پس شما در اين معامله اى كه كرده ايد به خود مژده دهيد كه اين پيروزى سعادت بزرگ است (توبه - 111). امام سجاد (علیه السلام ) اين دو آيه را در ذهن خود بررسى كرد و ديد هر دو در مورد جهاد و ايثار در راه خدا است ، و از آن ترسيمى كه در مورد زيد، رسول خدا و على (علیه السلام ) فرموده بود كه در صلب امام سجاد پديد مى آيد، نتيجه گرفت اين كودك همان زيد است آنگاه مكرر به حاضران ، فرمود: سوگند به خدا اين فرزند همان زيد است ، و نام او را زيد گذاشت . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣هنگامی که با قدرت خدا سرو کار داری باید خود را به او بسپاری وذهن استدلالی را خاموش کنی . زیرا به محض آنکه بطلبی عقل کل راه انجام را میداند.تنها نقش آدمی وجد وسرور است شکرگزاری وایمان.خداوند این گونه می فرماید "چنان عمل کن که گویی در حضورت هستم ویقین بدار که با تو خواهم بود" فقط ایمان فعال بر ذهن نیمه هشیار اثر می گذارد.وتا بر ذهن نیمه هشیار اثر نگذارید حاصلی به کف نخواهید آورد ✾📚 @Dastan 📚✾ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷 🌷 .... 🌷کلاس پنجم ابتدایی و دوازده ساله بودم و در بحبوحه زمانی بود که شهدا و مخصوصاً شهدای عملیات رمضان را می‌آوردند و چند نفر از کسانی که در مسجد حق استادی به گردنم داشتند هم در عملیات رمضان به شهادت رسیده بودند؛ همان‌جا بود که تصمیم گرفتم به جبهه بروم. در ابتدا رفتنم برای خدا و فی‌سبیل‌الله نبود؛ در فضای احساسی و بچگانه‌ی آن سن و سال بودم و با گریه و اصرار به سپاه رفتم؛ مطمئن بودم که با توجه به شرایط سنی و جسمی و این‌که سن و قدم کوچک بود قبول نمی‌کنند اما برای این‌که آرامم کنند، برایم پرونده‌ای تشکیل دادند و تمام مواردی که برای اعزام نیاز بود گرفتند و بقیه شرایط را به اذن والدین منوط کردند. پدرم به هیچ عنوان راضی نبود با آن سن و سال به جبهه بروم، با این‌که خودش در آن زمان در خط ولایت بود. خودم با بچگی‌ام نامه‌ای نوشتم و با انگشت شستم با خودکار اثر انگشت زدم و آن برگه اذن والدینم شد؛ نکته جالب این است که سپاه تمام این موارد را می‌دانست و فکر می‌کردم نمی‌دانند. 🌷از آن به بعد هر هفته که اعزام بود، با تمام اعزام‌ها می‌رفتم و وقتی به پادگان می‌رسیدم من را برمی‌گرداندند؛ حدود ۱۸ مرتبه من را از پادگان برگرداندند و همه جلوی پادگان مرا می‌شناختند و خودم هم می‌دانستم هر هفته برمی‌گردم. تمام قصه زندگی‌ام از روزی شکل گرفت که ورودی سپاه نگهبان بودم و آن روز اعزام بود؛ شنیدم که اعزام مستقیم به جبهه است یعنی پادگان نمی‌روند؛ ۲۳ مهرِ سال ۱۳۶۱ اعزام مستقیم به سپاه بود و مسئول تبلیغات سپاه گفت: اگر می‌خواهی به جبهه بروی این بهترین موقعیت است. آن روز ۵۰ تومان از آقای قاسمی نامی قرض گرفتم و یک کیف خریدم و زیر صندلی ماشین مخفی شدم و نزدیک غروب از دولت‌آباد به سمت مسجد فاطمیه می‌رفتیم و ذوق زیادی داشتم؛ مسجد فاطمیه توقف کردیم و همراهان نماز مغرب و عشاء را خواندند اما از ترسم از ماشین پیاده نشدم و نمازم را نخواندم البته ۱۳ ساله بودم و نماز بر من واجب نبود. 🌷از پنجره اطرافم را مراقب بودم که دیدم پدرم به مسجد آمده و دنبالم می‌گشت؛ زیر صندلی ماشین مخفی شدم و همان موقع یک صندوق انار در ماشین بود و دقیقاً جلوی همان صندلی گذاشتند که زیر آن مخفی شده بودم و جایم امن شد؛ نزدیک خرم‌آباد بودیم که سردم شده بود و پایم درد گرفته بود و از زیر صندلی بیرون آمدم که دقیقاً از زیر صندلی فرمانده سپاه بیرون آمدم. فرمانده سپاه گفت: اين‌جا چکار می‌کنی؟! همان‌جا بود که گریه‌ام گرفت و گفتم: بگذارید به جبهه بیایم. گریه‌ام را دید و چاره‌ای نداشت به همین دلیل گفت: تا اهواز بیا و آن‌جا با اولین ماشین برگرد. به استانداری اهواز رسیدیم و از صبح تا عصر در سرویس بهداشتی آن‌جا مخفی شدم تا همه بروند؛ وقتی از سرویس بهداشتی بیرون آمدم همه رفته بودند و مجبور شدند نگه‌مان دارند؛ چون جثه‌ام کوچک [بود]، از گردان حضرت رسول(ص)، فرمانده گردان قد و شیطنتم را دید و مرا به عنوان علمدار گردان انتخاب کرد و عملاٌ از آن تاریخ در جبهه ماندگار شدم. : رزمنده دلاور محمد احمدیان ✾📚 @Dastan 📚✾
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) مانع از حرکت طلحه و زبیر به سوی مکه نشدند؟ #حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی ✾📚 @Dastan 📚✾
📚 اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی و با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقده‌ها و کینه‌ها تبدیل می‌شود. کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است، اما تفاوت در حکمتی است که می‌تواند به رنج کشیدن‌ «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج می‌کشد و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر می‌شود. اینکه چگونه با سختی‌ها و مشقت‌های زندگی کنار بیاییم و به آن‌ها واکنش نشان دهیم، نهایتا محصول یک «تصمیم شخصی» است. می‌توانیم تصمیم بگیریم به سختی‌ها و مصائب اجتناب‌ناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربه روحی و هر لطمه جسمی تنومندتر، مقاوم‌تر و آگاه‌تر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم. ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شيفته ثواب عبدالله بن مسعود از اصحاب خاص رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) و از وارستگان و شيفتگان حق بود. ابوالاحوص گويد: روزى به خانه عبدالله رفتم ، او را در اطاقى ديدم كه با چوب و شاخه هاى خرما و... پوشيده شده بود و در سقف خانه ، پرستوهائى لانه كرده و در رفت و آمد بودند. دو كودك پسر عبدالله را ديدم ، همچون نقره فام ، بسيار زيبا بودند، كه از زيبائى قد و قامت و چهره آنها، تعجب كردم . عبدالله از احساس من ، جريان را فهميد و به من گفت : گويا حسرت مى برى كه من داراى چنين پسران زيبا هستم ، ولى اين را بدان ، سوگند به خدائى كه جانم در اختيار او است ، اگر اين دو كودك بميرند، و آنها را در قبر بگذارم و خاك بر روى آنها بريزيم ، برايم محبوبتر است ، از اينكه به لانه اين پرستوها آسيب برسد و تخم آنها از لانه بيفتد و شكسته شود. بايد توجه داشت كه منظور عبدالله از اين سخن شدت علاقه او به كار نيك و پناه دادن به پرنده و محبت و خوشرفتارى با پرنده و در نتيجه دستيابى به ثواب آن بود. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
آقا! انسان‌ها همچون معادن هستند! خاطره‌ای از آیت الله حسن زاده آملی: نکته‌ای بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سیدمحمدحسن الهی طباطبایی تبریزی به یادگار دارم روزی در مزار شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشرف داشتم و هیچ‌گاه در محضر فرخنده اش یک کلمه از دنیا گله و شکوه‌ای و حرف کم و زیاد مادی نشنیدم. فرمود:«آقا! انسان‌ها همچون معادن هستند باید آن‌ها را استخراج نمود» غرض آن جناب اینکه همچنان که کوه‌ها دارای معادن طلا، نقره، الماس، فیروزه و غیره هستند، انسان‌ها دارای معادن گوناگون حقایق و معارفند. باید هر کسی کوه وجودش را بشکافد و آن معادن را استخراج کند. یعنی در روانشناسی بکوشد تا آب زندگی از او بجوشد، البته این سخن را عمق دیگر است. 📚 معرفت نفس، نوشته حسن حسن‌زاده آملی، جلد دوم، درس ۸۱، صفحه ۲۴۲ ✾📚 @Dastan 📚✾