eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨شربت گوارا ✨ به سخنانش گوش می دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر می کرد. تشنگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیای حضورشان، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در همین موقع کلامشان را قطع کردند و فرمودند: «کمی آب بیاورید!» خادم امام ظرفی آب آورد و به دست ایشان داد. امام، برای این که من، بدون خجالت، آب بخورم، اوّل خودشان مقداری از آب را نوشیدند و بعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم. نه! نمی شد. اصلاًنمی توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابی تشنگی ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضای آب کنم. این بار هم امام نگاهی به چهره ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمی آرد و شکر و آب بیاورید». وقتی خادم برای امام رضا علیه السلام آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقداری هم شکر روی آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمی دانم از شرم بود یا از خوشحالی که تشکّر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا علیه السلام ناخودآگاه دستم را به طرف ظرف شربت دراز کردم. شربت گوارایی است. بنوش ابوهاشم!... بنوش که تشنگی ات را از بین می برد. *ابوهاشم جعفری از یاران امام رضا علیه السلام 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 ✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨نسل جدید ✨ 💎معلم ادبیاتي میگفت: این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام. سالها ی پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف میکردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری میشد یا به مرگ سهراب که میرسیدم همیشه اندوه وصف نشدنی را در چهره ی دانش آموزانم میدیدم . همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب میکردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم.... و امسال وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد... وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم نسبت داده شدند..... وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون از فراق لیلی گفتم یکی پرسید لیلی خیلی قشنگ بود؟ گفتم از دیده ی مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت. این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده، تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته..... خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند.... ماندم که این نسل کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند.... نسلی که از جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم، کمک به همنوع برایشان بی اهمیت، مرگ پسر به دست پدر از نوع حماقت است.... امروز به این نتیجه رسیدم که باید پدر مادر های جوان که بچه های کوچک دارند از همین الان جایی در خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند. این نسل تنها آباد کننده خانه سالمندان خواهند بود و بس. 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 ✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷 فرارسیدن ماه پر خیر و برکت ربیع‌الاول را به محضر آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تمام محبین اهل بیت علیهم السلام، تبریک عرض میکنیم. 🌸 ان شاء الله همه ما بتوانیم از خیرات و برکات این ماه به نحو احسن بهره ببریم. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠سند حديث خروج ماه صفر و بشارت بهشت 🔻سوال: آيا حديث پیامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که مي فرمايد:«هر کسی مرا بخروج ماه صفر بشارت دهد من او را به بهشت بشارت می دهم». درست است؟ 🌸پاسخ حجت الاسلام یوسف وند: 👈چنين گفتاري صحيح نيست و سنديت ندارد!. آنچه در احاديث آمده است بشارت بهشت به جناب ابوذر در ماه آذر رومي هست نه در ماه صفر!. و اين بشارت شخصي، عمومي و همگانی نيست. 1️⃣- هيچ حديث معتبري وجود ندارد كه بيان كند «هر کسی مرا بخروج ماه صفر بشارت دهد من او را به بهشت بشارت می دهم»!. و اين مطلبي جعلي است. 2️⃣- روزهاي سال با هم يكسان هستند، معنا ندارد، بدون علت ماهي بر ساير ماه ها برتري اين چنيني پيدا كند كه به صرف بيان تمام شدن آن ماه بهشت لازم و بشارت داده شود!. 3️⃣- در رواياتي كه اشاره به ماه آذر شده است ، منظور بيان برتري و جايگاه ويژه جناب ابوذر در طي يك حادثه است تا ماندگاري آن بيشتر شود. البته برخي از اهل سنت مانند احمد حنبل اين روايت را قبول نكرده اند، شايد چرايي آن اين باشد كه ابوذر از حاميان اصلي اهل البيت عليهم السلام بوده و اثبات چنين فضيلتي براي آنان گران تمام مي شده است. 4️⃣- خبر ساير اصحاب به اتمام ماه آذر سبب بشارت آنان به بهشت نشد! لذا نمي توان براي ساير مسلمانان در نسلهاي بعد اين حديث را جاري بدانيم. 5️⃣- براي اينكه كسي به اشتباه نيفتد در حديث به خوبي آمده است كه پيامبر صلي الله و عليه وآله وسلم ماه را مي دانستند و ملاك صرف خبر به خروج ماه نبوده است، بلكه مقصود بيان فضيلتي براي ابوذر بوده است.«قَدْ عَلِمْتُ ذَلِکَ یَا أَبَا ذَرٍّ وَ لَکِنِّی أَحْبَبْتُ أَنْ یَعْلَمَ قُومِی أَنَّکَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ » 6️⃣ - لازم است از انتساب هر مطلبي به اهل البيت عليهم السلام تا زماني كه درستي آن اثبات نشده، خودداري نماييم. تا دچار نسبت هاي دروغ و ايجاد بدعت ها نشويم. •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ عاقبت کار تو ✨ پیر مرد سرفه ای کرد و با لحنی مهربان و پدرانه صدا زد: " پسرم، یک لیوان آب به من بده، خدا خیرت بدهد. " پسر بعد از چند دقیقه، ظرف آب را برداشت و به کنار چشمه مجاور رفت. کسانی که قبلا لب چشمه بودند، آب را گل آلود کرده بودند. پسر طاقتش نگرفت صبر کند تا آب صاف شود. ظرف را از همان آب پر کرد و به خانه برد. لیوان را پر کرد و بدست پدر داد. یک لحظه فکر کرد نکند پدرش از این حرکت عصبانی شود و یا دوباره او را پی آب زلال بفرستد. پسر خود را به کاری دیگر وا داشته بود، ولی همچنان زیر چشمی پدر را نگاه می کرد. پدر نگاهی به آب کرد، سلامی داد و چند جرعه ای از آن نوشید، از پسر  تشکر کرد و لبخندی زد. پسر انتظار این عکس العمل را نداشت، از اینرو کنار پدر نشست و از او پرسید: " ولی بابا، من که آب گل آلود به دست شما دادم، برای چه اینگونه لبخند می زنی ؟ " پدر دستش را روی شانه پسر گذاشت، دوباره لبخندی زد و گفت: " پسرم ! من از تو راضی ام ، تشنگی ام را برطرف کردی. خدا خیرت بدهد. اما اگر لبخند زدم، به این خاطر است که یاد جوانی خودم افتادم و روزگاری که پدرم، مثل امروز من، خانه نشین شده بود و من هم، مثل امروز تو، نیازهایش را برطرف می کردم. الآن یک لحظه یاد مواقعی افتادم که پدرم آب می خواست، من از قبل آب خنک تهیه کرده بودم،  فورا با آن شربتی درست می کردم به دست پدرم می دادم. او هم همیشه می گفت خدا خیرت بدهد." پسر گفت : " خب " پدر آهی کشید و گفت: " خب، من آنگونه رفتار می کردم، حالا این شده عاقبت کار من، راضی ام، اما در این مانده ام که عاقبت کار تو چگونه خواهد بود."  🌸🍃🌼🌸🍃🌼
‍ ‍ 📚 ‍ یکی بود ، یکی نبود . در شبی از شبها ملانصرالدین وزنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می زدند همسر ملا پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر ‌آدم می آورند ؟ ملا گفت : من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم . زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش می‌آیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است ؟ ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از‌ آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد . ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت . بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند . ملا فرار کرد و به خانه اش رسید زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟ ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند . از آن به بعد ، وقتی بخواهند کسی را از عاقبت ظلم و ستم آگاه کنند ، می گویند اگر قاطر کسی را رم ندهی ، کسی با تو کاری ندارند •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
✨﷽✨ ✅حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(ع) روا شد ✍ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من! به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم. 💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد! 📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان •✾📚 @Dastan 📚✾•
#حاجت_روایی_مجرب 🌸نماز حاجت امام رضا(ع)🌸 ✨امام رضا عليه السلام مي‌فرمايد: 🍃زماني كه امر مهمي باعث غم و اندوه شديد تو شد دو ركعت نماز بخوان و در ركعت اول سوره ي «حمد» و «آية الكرسي» و در ركعت دوم سوره ي «حمد» و «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيلَةِ الْقَدْرِ» را بخوان و سپس قرآن را باز كرده بر بالاي سرت بگير و بگو: «اللَّهُمَّ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ إِلَي خَلْقِكَ وَ بِحَقِّ كُلِّ آيةٍ فِيهِ وَ بِحَقِّ كُلِّ مَنْ مَدَحْتَهُ فِيهِ عَلَيكَ وَ بِحَقِّكَ عَلَيهِ وَ لَا نَعْرِفُ أَحَداً أَعْرَفَ بِحَقِّكَ مِنْكَ «يا سَيدِي يا اللَّهُ» ده بار «بِحَقِّ مُحَمَّدٍ» ده بار «بِحَقِّ عَلِي» ده بار «بِحَقِّ فَاطِمَةَ» ده بار و همينطور به حق هر امامي ده بار ده بار تا اينكه به امام زمان برسي و آن را نيز ده بار بگوئي. كه از جايت بر نخواسته حاجتت بر آورده مي‌شود. 📚مكارم الخلاق #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨مادرم ✨ آهسته چند ضربه به در حمام زدم و گفتم مادر جان چیزی لازم ندارید؟ مادر از زادگاه، به دیدن فرزندانش آمده بود اینبار مهمان خانه من بود! دلم آشوب بود درحمام را باز کردم... مادرم را دیدم که گیسوان درهم تنیده سپیدش را شانه می کشد نرم کننده را روی سرش خالی کردم ... موهایش به نرمی شانه شد... مادرم گفت خدا خیرت بدهد این دیگر چه بود؟! از خودم خجالت کشیدم سالها بود که نرم کننده موی سر در بازار آمده بود و طفلک مادرم سرش را به سختی شانه می کرد. بدون اینکه از او اجازه بگیرم لیف را پُر از کف صابون کردم و به تن نحیفش کشیدم دردش آمده بود... می گفت کافیست! دلم آشوب بود گوش به حرفش نمی دادم درست مثل وقتی که من بچه بودم و مرا به حمام می برد درست مثل موقعی که مرا کیسه می کشید و من دردم می آمد و او وعده سینما به من میداد که ساکت شوم . درست مثل همان روزها مادر پیرم را شستم حوله سپیدی را به دور تن نحیفش کشیدم مثل یک شاخه گل روی تختم نشاندمش موهایش را با سشوار خشک کردم لباسهایش را تنش کردم به زور یک ماتیک قرمز به روی لبهایش کشیدم ... دلم آشوب بود هفته بعد مادرم پر زد اما لیف ماند... تار موهای سپیدش در شانه ماند! ... دخترم گفت مادر چرا صدای گریه ات در حمام قطع نمی شود؟ گفتم بخاطر اینکه عُمر لیف، حتی این شانه از عُمر مادر من بیشتر بود. 📝نسرین بهجتی ✾📚 @Dastan 📚✾•
🍂 خیلی زیباست بخونید لطفا👇👇 ♦️دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث کشی. گفتن ۴۰ تومن من هم چونه زدم شد ۳۰ تومن... بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10 تومنی دادم بهشون. یکی از کارگرا 10تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی. گفتم مگر شریک نیستید؟؟ گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره. من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم ✅بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی. ✅همه میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت ✅باسوادشدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت.. ✅همه بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت... 👌👌
📚 داستان های آموزنده 📚
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨مادرم ✨ آهسته چند ضربه به در حمام زدم و گفتم مادر جان چیزی لازم ندارید؟ ما
✅حق پدر و مادر ✍از محضر مقدّس خاتم الأنبياء (ص) سؤال شد ، ای رسول خدا ! حقّ پدر چيست ؟حضرت فرمود اينكه تا زنده است ، از او اطاعت كنى سؤال شد ، حقّ مادر چيست ؟ حضرت فرمود هيهات ، هيهات که کسی به حقّ مادر برسد ، اگر کسی به تعداد ريگهای بيابان ، و به اندازه‏ قطره‏ هاى باران در همه‏ عمر دنيا در برابر مادرش بايستد و خدمت كند ، معادل روز باردارى مادر و حملِ فرزند در شكم نمی ‏شود 📚مستدرک السائل ۱۵ / ۱۸۲ #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•