eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆نگهدارى نتائج اعمال نيك جمعى در محضر رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) بودند، آنحضرت به آنها رو كرد و فرمود: كسى كه بگويد ((سبحان اللّه ، خداوند درختى در بهشت براى او مى كارد، و كسى كه بگويد: الحمدللّه خداوند درختى در بهشت براى او پديد مى آورد، و كسى كه بگويد لا اله اللّه ، خداوند بخاطر آن درختى در بهشت براى او ايجاد مى كند. مردى از قريش گفت : بنابراين درختهاى ما در بهشت بسيار است ، زيرا ما اين ذكرها را مكرر مى گوئيم . پيامبر (ص ) فرمود: نعم و لكن اياكم ان ترسلوا عليها نيرانا فتحرقوها. : آرى ، ولى بپرهيزيد از فرستادن آتش به سوى آن درختها كه موجب سوزاندن آنها شويد. چرا كه خداوند در قرآن (آيه 33 سوره محمّد) مى فرمايد: يا ايّها الّذين آمنوا اطيعوا اللّه الرسول و لا تبطلوا اعمالكم . اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا و رسولش را اطاعت كنيد، و اعمال خود را باطل نسازيد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔸صرفه جوئى در زندگى معتّب يكى از غلامان امام صادق (علیه السلام ) مى گويد: روزى امام صادق (علیه السلام ) به من فرمود: قيمت كالاهاى غذائى در مدينه خيلى گران شده است ، ما چه اندازه آذوقه غذائى داريم ؟ عرض كردم : آنقدر هست كه چند ماه براى ما كفايت مى كند. امام صادق (ع ) فرمود: آن مواد غذائى را بيرون ببر و بفروش (تا بر اثر فراوانى ، قيمتهاى سنگين شكسته شود). من آن مواد غذائى را از خانه بيرون بردم و فروختم ، آنگاه امام صادق (ع ) به من فرمود: اشتر مع النّاس يوما بيوم : همراه مردم (و در صف مردم ) غذاى ما را روز به روز خريدارى كن (نه اينكه يك روز براى چند روز غذا تهيه كنى و كمبود در بازار به وجود آيد و موجب افزايش قيمتها شود). سپس فرمود: اى معتّب ، نصف غذاى خانواده ما را از گندم و نصف آن را از جو تهيه كن ، چرا كه خداوند مى داند من قدرت آن را دارم تا نان و غذاى بدست آمده از گندم را به افراد خانواده ام بخورانم ، ولى خداوند دوست دارد مرا به گونه اى ببيند كه اندازه گيرى در مخارج زندگى را به نيكى انجام دهم (قناعت را رعايت كنم و زندگى خود را با شرائط اقتصادى زمان و مكان هماهنگ نمايم ). 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شجاعت و فراست امام خمينى (ره ) در آن هنگام كه امام خمينى (قدّس سرّه ) در فرانسه بود، و در ايران ، شاه پس از تشكيل شوراى سلطنت ، به خارج گريخته بود، رئيس شوراى سلطنت ، شخصى بنام سيد جلال الدّين تهرانى بود، سيد جلال الدّين از رجال معروف و منجّمين بود و خط زيبا داشت ، در آن ايّام ايشان به عنوان معالجه بيمارى خود به پاريس رفته بود، و فرصت را مغتنم شمرد كه براى پاره اى از مذاكرات به محضر امام خمينى (ره ) برسد، به در خانه امام آمده بود و تقاضاى ملاقات كرد، جريان را به امام گزارش دادند. امام فرمود: ملاقات او با من مشروط به اين است كه او استعفاى خود را از شوراى سلطنت ، بنويسد. سخن امام را به او ابلاغ كردند، او با خط زيباى خود، استعفاى خود را نوشت ، آن نوشته را به خدمت امام آوردند. امام پس از ديدن آن ، فرمود: اين كافى نيست ، زيرا ممكن است ايشان كه از اينجا رفت بگويد من مجبور شدم و نوشتم ، بلكه بايد دليل استعفاى خود را نيز بنويسد، جريان را به سيد جلال الدّين گفتند، او اين دست و آن دست كرد و سرانجام به اين مضمون نوشت : طبق فرموده امام ، به دليل مخالفت شوراى سلطنت با قانون اساسى ، استعفا دادم )) و سپس اجازه ملاقات صادر شد و او به حضور امام رسيد، در خدمت امام در ضمن مذاكرات ، عرض كرد: جريان سخت وخيم است ، از عواقب كار مى ترسم (كوتاه بيائيد). امام به او فرمود: هيچ نترس ، شاه رفت و رفت و ديگر باز نمى گردد!! 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
پیش از آنکه دانه‌ای جوانه بزند و به نور برسد ریشه هایش تاریکی را تجربه کرده گاهی برای رسیدن به نور باید ابتدا از رنج‌ها و تاریکی ها گذر کرد...🌱 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 (۲ / ۱) .... 🌷پس از پارک ‌کردن خودروی مهمات برادر قنبریان پیاده شد، من و محمود اکبری هم آر.پی.جی و کلاش گرفتیم و خودمان را به نیروهای آخرین گروهان از گردان کربلا که فرمانده‌اش اخوی‌ عرب بود رساندیم. فرمانده دسته‌ی عقب شهید حسن قربانی از هم محله‌ای‌هایمان در شبدری بود. ما به گروهان پیوستیم تا هم در عملیات شرکت کنیم و هم به محض رسیدن پیک از هر گروهان به آن‌ها مهمات برسانیم. عملیات شروع شد و باران کاتیوشا بر سر ما می‌بارید که یکی از گلوله‌ها به ماشین تدارکات اصابت کرد و آتش گرفت و این آتش گرا شد برای دشمن. شاید پنجمین کاتیوشا بود که درست پشت سر من فرود آمد، فقط حس‌کردم ارتفاع زیادی بالا رفته و دوباره با زمین برخورد کردم. ولی.... 🌷ولی نمی‌توانستم حرکت کنم، محمود را که چند متری جلوتر بود صدا زدم. محمود سینه‌خیز خودش را رساند همان لحظه کاتیوشای دیگری نزدیک ما فرود آمد، اشهدم را خواندم و با آمدن محمود به او گفتم: محمود این سنگ رو از روی کمرم بردار، زخمی شدم باید سینه‌خیز برم پایین. محمود که با تعجب به من خیره شده بود گفت: سنگ نیست، پاهاته. منظورش را نمی‌فهمیدم هنوز درد نداشتم اما محمود می‌گفت پاهایم از کمر به داخل برگشته‌اند. پرسید: محمد چه کار کنم؟ و پاهایم را به حالت اول برگرداند که ناگهان خون فواره زد. محمود گفت: محمد خیلی داغونه. گفتم: بیا چفیه من رو بزن جای ترکش. محمود چفیه‌ام را برداشت و لوله کرده داخل سوراخی که روی کمرم ایجاد شده بود برد. 🌷بعد با تعجب گفت: محمد داره می‌ره توی کمرت. و بلافاصله چفیه خودش را هم باز کرد و داخل زخم گذاشت همان زمان برادر قنبریان رسید اما من دیگر از هوش رفتم شاید به خاطر خونریزی زیاد. فقط یادم هست وقتی می‌خواستند بدنم را داخل خودرو بگذارند. یکی از بچه‌ها می‌گفت: بگو یا مهدی (عج) اسم ائمه (ع) رو صدا بزن. و من حدس زدم وضعیت ظاهری‌ام خیلی وخیم به نظر می‌رسد. دیگر چیزی نشنیدم تا وقتی در بیمارستان صحرایی چشم باز کردم و اخوی‌ عرب را بالای سرم دیدم. او از زخمی شدن خودش و مجید آهنی گفت و تعریف کرد دسته‌ی حسن قربانی قیچی شد و ساعت حدود پنج‌ و‌ نیم صبح از لشکر فرمان عقب نشینی به گردان رسید. 🌷کم‌کم که حالم بهتر شد و قادر به تشخیص محیط اطراف بودم شنیدم من را به یک بیمارستان صحرایی بردند و به خاطر وضعیت نامطلوب جراحت، روی برانکارد کنار راهرو گذاشتند. درحین عملیات مجروحین زیادی از خط به عقب منتقل می‌شدند و پزشکان و پرستارها وقت‌شان را صرف افرادی مثل من نمی‌کردند تا این‌که اخوی‌ عرب را هم به همان بیمارستان می‌آورند و او با دیدن من و خون‌های خشک شده روی چفیه، نبض و وضعیت تنفسم را چک کرده با اصرار پزشکی را بالای سرم می‌آورد. پزشک می‌گوید: رفته. (تمام کرده). اخوی عرب قبول نمی‌کند و می‌گوید: دکتر این چشم به راه داره، هنوز بچه‌اش‌رو ندیده، بچه برادر شهیدش منتظرشه. خلاصه.... .... ✾📚 @Dastan 📚✾
📌 شهادت محمد خیابانی 🔻 شیخ محمد خیابانی، در سال ۱۲۵۹ ش در خامنه متولد شد. پس از فراگیری علوم مقدماتی، از علمای بزرگ استفاده کرد. با تأسیس انجمن ایالتی در تبریز، خیابانی وارد مرحله تازه‌ای شد و در جریان محاصره تبریز، در دفاع از شهر نقش مهمی ایفا کرد. 🔹 در زمان خیابانی، اوضاع جهان اسلام و به ویژه ایران به خاطر دخالت های بیگانگان، آشفته بود. پس از خلع محمد علی شاه از سلطنت، خیابانی در سی سالگی به عنوان نماینده مردم تبریز، راهی مجلس شورای ملی شد. 🔸 وی از آنجا که حکومت مرکزی را ضعیف و وابسته می دید، ایجاد یک تحول اساسی در حکومت ایران را لازم می دانست. او گام نخست را بیرون راندن اشغالگران می دانست. و تنها راه را هم در قیام و مقاومت در برابر خارجی ها می دانست. از این رو در تبریز دست به قیام زد. ▫️ وی در جریان این قیام، شهر را از دست دولتیان خارج ساخت. قیام او، پنج ماه ادامه داشت، اما به دلیل خیانت بعض افراد و کم بودن نیرو ها، قیام شکست خورد. سرانجام با ورود نیروهای دولتی، او را در ۲۱ شهریور ۱۲۹۹ در چهل سالگی به شهادت رساندند. ✾📚 @Dastan 📚✾
20.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای خانمی روستایی که در حرم امام رضا (علیه السلام) از دست امام رضا (علیه السلام) پول می‌گرفت تا بین قرآن آموزان کلاسش تقسیم کند! 🎤 نقل حجت الاسلام عالی از مقام معظم رهبری ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شهيد الحمار عصر پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) بود، در يكى از جنگها، بين رزمندگان اسلام با سپاه كفر درگيرى شديدى به وجود آمد، شدت درگيرى به قدرى بود كه صداى شمشيرها و نيزه ها از دور به گوش مى رسيد، در اين ميان نگاه يكى از رزمندگان اسلام به كافرى افتاد كه سوار بر الاغ سفيد رنگ و چالاك شده بود، جلوه زيباى الاغ ، چشم آن رزمنده مسلمان را خيره كرد، همين زرق و برق ، باعث شد كه شيطان فكر و نيّت او را آلوده كند، او با خود گفت ، بروم آن كافر را بكشم و الاغ چابك و سفيد رنگش را براى خود تصاحب كنم ، با همين نيّت به سوى او رفت ، اتفاقا بدست جنگجويان كافر، كشته شد، مسلمين كه به نيّت آلوده او پى برده بودند، او را شهيد راه الاغ خواندند و با عنوان ((شهيد الحمار، جنگ ناخالص او را تخطئه نمودند آرى جهاد بايد فى سبيل اللّه باشد نه فى سبيل الحمار!! 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
📌 وفات شهاب‌ الدین اشراقی 🔹 شهاب‌ الدین اشراقی، در ۱۳ رجب ۱۳۴۴ ق در قم، متولد شد. بعد از دبیرستان، وارد حوزه علمیه قم شد. علوم حوزوی را نزد علمای مطرح یاد گرفت. وی و چندی دیگر، از شاگردان دروس‌ خصوصی امام بودند. ▫️او مورد توجه خاص امام قرار گرفت و به شرف دامادى ايشان نائل آمد. بعد از مدتی ساواک تصمیم به تبعید او به نجف می‌ گیرد. اما با مخالفت علما، مجبور به تبعید ایشان به همدان می‌ شوند‌. بعد از ۶ ماه تبعید، برای معالجات به تهران رفت و در آنجا ساکن شد. 🔸 ایشان پس از پیروزی انقلاب نیز نقش خود را به عنوان مشاوری امین برای امام خمینی ره ایفا کرد. در این زمان، خصوصاً با نیاز به افراد مورد اعتماد برای تصدی پست‌ های حساس لشگری و کشوری، او مسئولیتی بزرگ به دوش داشت. 🔻 از ورود امام به ایران تا سال ۶۰ که آیت‌ الله اشراقی وفات یافت؛ او به صورت غير رسمى مسئولیت دفتر امام را بر عهده داشت. وی که چند بار دچار سکته قلبی شده بود ، سرانجام بر اثر سومین سکته در ۲۱ شهریور ۱۳۶۰ درگذشت و در حرم حضرت معصومه س به خاک سپرده شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️ راه باز کنید؛ مشهدی رمضان آمده است! 🔻 مشهدی رمضان می‌گوید: دیدم زنی از نوبت خود در صف قصابیِ من طفره می‌رود؛ تا این‌که جلو آمد و گوشتی خرید ولی به‌جای پول، شناسنامهٔ شوهرش را به‌عنوان گروئی به من داد و گفت که او کارگر بنا است و در حین کار از دیوار افتاده و در خانه بستری است و یک هفته است که شام نداریم. 🔸 من آدرس او را گرفتم و به خانهٔ او وارد شدم. دیدم روی گلیمی نشسته و به شوهر مجروحش غذا می‌خوراند. اتفاقا قرار بود چند روز بعد با خانواده‌ام به برویم و دویست تومان پول پس‌انداز کرده بودم. رو کردم به علیه السلام و عرض کردم ای آقا! من یک وقتی دیگر به زیارت شما می‌آیم و آن وجه را به آن خانواده پرداختم. 🔺 من به خاطر انصراف از سفر مشهد مورد ملامت خانواده‌ام واقع شدم. همان شب خواب دیدم وارد مشهد شدم ولی صحن امام پُر است و کسی را اجازهٔ ورود نمی‌دهند. در این میان دیدم خادم حرم جلو آمد و گفت: ایها الناس! راه دهید، راه دهید، مش رمضان آمده است. دیدم آن حضرت از داخل ضریح با من دست می‌دهد و می‌گوید خوش آمدی به خانهٔ ما. این‌جا فهمیدم عمل من مقبول افتاده است. 👤 📚 برگرفته از کتاب | ج۲ 📖 ص ۹۵ ✾📚 @Dastan 📚✾
هنگامی که به انسان زیان (ناراحتی) رسد ما را (در هر حال) در حالی که به پهلو خوابیده ، یا نشسته، یا ایستاده است ، میخواند... اما هنگامی که ناراحتی را از او برطرف ساختیم ، چنان می رود که گویی هرگز ما را برای مشکلی که به او رسیده بود نخوانده است!!! خدا رو تو خوشیها هم یاد کنیم💞💞 «» ✾📚 @Dastan 📚✾