#داستان_آموزنده
🔆شرط استجابت دعا
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
مردى در بنى اسرائيل سه سال دعا كرد كه خدا به او پسرى عنايت كند، ولى دعايش مستجاب نشد.
وقتى كه دريافت خداوند دعايش را مستجاب نمى كند، گفت : خدايا آيا من از تو دورم كه صدايم را نمى شنوى و يا تو نزديك هستى ولى جواب مرا نمى دهى ؟
شخصى در عالم خواب نزدش آمد و به او گفت :
انّك تدعواللّه عزّ و جلّ بلسان بذىّ و قلب عات غير تقىّ، ونيّة غير صادق ...
تو سه سال است خداى متعال را مى خوانى ولى با زبان هرزه و دلى سركش و ناپاك و نيّتى نادرست ، بنابراين هرزه گوئى را ترك كن و دل و نيّت خود را پاك گردان تا دعايت مستجاب گردد، او چنين كرد و سپس دعا نمود، خداوند دعايش را مستجاب كرد و پسرى به او داد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نوجوانى ناشناس در ميدان قهرمانها
حضرت عباس (علیه السلام ) در جنگ صفين كه بين سپاه على (علیه السلام ) با سپاه معاويه رخ داد، حدود چهارده سال داشت ، ولى قد رشيد او را هر كس مى ديد چنين تصور مى كرد كه هيجده يا بيست سال دارد.
دريكى از روزهاى جنگ از پدر اجازه گرفت تا به ميدان جنگ دشمن برود، امام على (ع ) نقابى بر روى او افكند و او به عنوان يك رزمنده ناشناس به ميدان تاخت ، آنچنان در ميدان ، جولان داد كه گوئى همه ميدان چون گوئى در چنبره قدرت او است ، سپاه شام از حركتهاى پرصلابت او دريافت كه جوانى شجاع ، پرجراءت و قوى دل به ميدان آمده است ، مشاورين نظامى معاويه به مشورت پرداختند تا همآورد رشيدى را به ميدان او بفرستند، ولى رعب و وحشت عجيبى كه بر آنها چيره شده بود، نتوانستند تصميم بگيرند، سرانجام معاويه يكى از شجاعان لشكرش بنام ابن شعثاء را كه مى گفتند جراءت آن را دارد كه با ده هزار جنگجوى سواره بجنگند، به حضور طلبيد و به او گفت : به ميدان اين جوان ناشناس برو و با او جنگ كن .
ابن شعثاء گفت : اى امير، مردم مرا به عنوان قهرمان در برابر ده هزار جنگجو مى شناسند، چگونه شايسته است كه مرا به جنگ با اين كودك روانه سازى ؟
معاويه گفت : پس چه كنم ؟
ابن شعثاء گفت : من هفت پسر دارم ، يكى از آنها را به جنگ او مى فرستم تا او را بكشد، معاويه گفت : چنين كن .
ابن شعثاء يكى از فرزندانش را به ميدان او فرستاد، طولى نكشيد، بدست آن جوان ناشناس كشته شد، او فرزند دوّم ش را فرستاد، باز بدست او كشته شد، او فرزند سوم و چهارم تا هفتم را فرستاد، همه آنها بدست آن جوان ناشناس ، به هلاكت رسيدند.
در اين هنگام خود ابن شعثاء به ميدان تاخت و فرياد زد:
ايّها الشّابّ قتلت جميع اولادى ، و اللّه لا تكلنّ اباك و امّك .
اى جوان تو همه پسرانم را كشتى ، سوگند به خدا قطعا پدر و مادرت را به عزايت مى نشانم .
او به جوان ناشناس حمله كرد، و بين آن دو چند ضربه رد و بدل شد، در اين هنگام آن جوان چنان ضربه بر ابن شعثاء زد كه او را دو نصف كرد و به پسرانش ملحق ساخت ، حاضران از شجاعت او تعجّب كردند، در اين هنگام امير مؤمنان (ع ) فرياد زد اى فرزندم ، برگرد كه ترس دارم دشمنان تو را چشم زخم بزنند، او بازگشت ، امير مؤمنان (ع ) به استقبال او رفت و نقاب را از چهره اش رد كرد و بين دو چشمش را بوسيد، حاضران نگاه كردند ديدند قمر بنى هاشم حضرت عباس (ع ) است (فنظروا اليه و اذا هو قمر بنى هاشم العبّاس بن اميرالمؤمنين ).
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان زیبا و خواندنی
🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
«این داستان واقعی می باشد»
خواندن این داستان را به بانوان گرامی توصیه می کنم..!
”پـیـامـک نـاشـنـاس“
✍️چند ماه قبل زماني که مشغول انجام کارهاي خانه بودم پيامکي با عنوان ”سلام“ برايم ارسال شد شماره تلفن فرستنده پيام برايم کاملاً ناآشنا بود، ترديد داشتم که به آن پيام پاسخ بدهم يا نه؟! در همين افکار سير مي کردم که به خاطر يک کنجکاوي ساده تصميم گرفتم فرستنده پيام را سر کار بگذارم به همين دليل در پاسخ او پيامي با اين مضمون ”عليک سلام که چي!“ برايش فرستادم، اما همين پاسخ کوتاه به آتشي تبديل شد که شعله هاي آن تمام زندگي ام را سوزاند، ارتباط پيامکي من و سعيد اين گونه آغاز شد و مدتي ادامه يافت من هم که فکر مي کردم طرف مقابلم يک پسربچه است و او را سر کار گذاشته ام مدام به پيام هايش پاسخ مي دادم، تا اين که او از من درخواست ملاقات کرد..!
به همين خاطر سر قرار با او در اطراف يکي از ميدان هاي مشهد حاضر شدم، اما وقتي چشمم به جواني که سرقرار آمده بود، افتاد تازه فهميدم چه اشتباه بزرگي مرتکب شده ام، او کارگر فروشگاه محله ما بود، اما ديگر دير شده بود و نمي توانستم خودم را پنهان کنم چون مي ترسيدم او با آبروي من بازي کند به همين خاطر ارتباطم را با او ادامه دادم، ديگر به پيام هاي شبانه او عادت کرده بودم اين ارتباط خياباني تا آن جا پيش رفت که جملات مبتذل و مستهجن براي يکديگر ارسال مي کرديم. در همين روزها بود که همسرم متوجه موضوع شد و از دادگاه تقاضاي طلاق کرد من هم که نمي خواستم زندگي ام را از دست بدهم چند شکايت مانند تقاضاي مهريه مطرح کردم، اما او با دسترسي به پيامک هايي که براي آن شخص فرستاده بودم دوباره از من شکايت کرد، حالا هم مي دانم اين نتيجه آتشي است که خودم آن را شعله ور کردم، ولي نمي دانم عاقبت دختر ۳ ساله ام چه خواهد شد.
🔻خواهر مسلمانم!
»آن زن در ادامه می گوید:
هیچ گاه فکر نمی کردم با پاسخ دادن به یک پیامک ناشناس این گونه زندگی ام در معرض تاراج قرار گیرد و با دست خودم آن هم فقط بخاطر یک کنجکاوی مسخره آشیانه ای را که چند سال برای ساختنش زحمت کشیده بودم..!
ویران کنم.......
”مواظب حیله های شیطان باشید..
🍃
🌺🍃
🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از سید هاشم الحیدری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 خدا با شماست
🔹سيد هاشم الحیدری | 09-07-1403
https://eitaa.com/joinchat/262799546Cff66b753b5
آپارات |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 خدا با شماست
🔹سيد هاشم الحیدری | 09-07-1403
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 وفات آیت الله سيد محسن حکیم
🔹 آيت الله سيد محسن حکيم، از مراجع عظامی است که بعد از رسیدن به مرجعیت مطلق و زعامت حوزه و با توجه به شرایط خفقان حاکم بر عراق، از راههای مختلف سعی در حفظ و گسترش تشیع داشت. ایشان شاگردان مبرزی را پرورش داد که هر یک ستاره ای در آسمان تشیع هستند. آیات عظام سید محمدباقر صدر، قاضی طباطبائی، علی سیستانی، وحید خراسانی و سید موسی صدر از آن جمله اند.
🔻ایشان در سال ۱۳۰۶ق در نجف به دنیا آمد. سطوح عالى را در محضر جمعى از فضلاى نجف آموخت و سه سال از محضر آیت الله آخوند خراسانى استفاده نمود. سپس از درس مرحوم آیت الله محمدحسین نائینى و بعضى دیگر از بزرگان حوزه نجف بهره برد.
🔸 آيت الله حکيم از سال ۱۳۳۳ق تدریس دوره سطح حوزه و پس از چندی، دروس خارج فقه و اصول خود را شروع کرد و جمعى از فضلاى نجف از محضرش بهرهمند شدند . او از علماى پرکار بود و تألیفات پرارزشی به یادگار گذاشت. آیت الله حکیم در ۲۷ ربیع الاول ۱۳۹۰ق برابر با ۱۳۴۸ ش، رحلت کردند.
#تقویم_تاریخ
#۲۷ربیع_الاول
#آیت_الله_حکیم
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 وفات آیت الله سيد محسن حکیم
🔹 آيت الله سيد محسن حکيم، از مراجع عظامی است که بعد از رسیدن به مرجعیت مطلق و زعامت حوزه و با توجه به شرایط خفقان حاکم بر عراق، از راههای مختلف سعی در حفظ و گسترش تشیع داشت. ایشان شاگردان مبرزی را پرورش داد که هر یک ستاره ای در آسمان تشیع هستند. آیات عظام سید محمدباقر صدر، قاضی طباطبائی، علی سیستانی، وحید خراسانی و سید موسی صدر از آن جمله اند.
🔻ایشان در سال ۱۳۰۶ق در نجف به دنیا آمد. سطوح عالى را در محضر جمعى از فضلاى نجف آموخت و سه سال از محضر آیت الله آخوند خراسانى استفاده نمود. سپس از درس مرحوم آیت الله محمدحسین نائینى و بعضى دیگر از بزرگان حوزه نجف بهره برد.
🔸 آيت الله حکيم از سال ۱۳۳۳ق تدریس دوره سطح حوزه و پس از چندی، دروس خارج فقه و اصول خود را شروع کرد و جمعى از فضلاى نجف از محضرش بهرهمند شدند . او از علماى پرکار بود و تألیفات پرارزشی به یادگار گذاشت. آیت الله حکیم در ۲۷ ربیع الاول ۱۳۹۰ق برابر با ۱۳۴۸ ش، رحلت کردند.
#تقویم_تاریخ
#۲۷ربیع_الاول
#آیت_الله_حکیم
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥داستان عنایت امام رضا علیه السلام به حیدرقلی نابینا
✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی را طوری بگذرون که انگار
در حال خوردن هندوانه هستی...!
از طعم شیرینش لذت ببر
و قدردانی کن...!
و به مزاحمت دانه های پخش شده
در آن اهمیتی نده...!
✾📚 @Dastan 📚✾
🎈پوستر بادکنک آبی🎈
ضربات جبهه مقاومت بر پیکر فرسوده رژیم صهیونیستی کوبندهتر خواهد شد.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆قضاوتى عجيب در ميان بنى اسرائيل
امام باقر (علیه السلام ) فرمود: در ميان بنى اسرائيل ثروتمندى عاقل زندگى مى كرد، او دو همسر داشت ، يكى از آنها پاكدامن بود، و از او داراى يك پسر شد و اين پسر شباهت به پدر داشت .
ولى همسر ديگرش ، پاكدامن نبود و دو پسر داشت ، هنگامى كه پدر در بستر مرگ قرار گرفت به پسرانش چنين وصيت كرد: ثروت من مال يكى از شما است .
وقتى كه او از دنيا رفت ، سه پسر او در تصاحب مال پدر، اختلاف كردند، پسر بزرگ گفت : آن يك نفر، من هستم .
پسر ميانه گفت : او من هستم .
پسر كوچك گفت : او من هستم .
اين سه نفر نزاع خود را نزد قاضى بردند، قاضى گفت : من درباره شما نمى توانم قضاوت كنم ، شما را راهنمائى مى كنم برويد نزد سه برادر از دودمان بنى غنام ، از آنها بخواهيد تا نزاع شما را حل كنند.
آنها نخست نزد يكى از آن سه برادر (از بنى غنام ) رفتند ديدند پير فرتوت است و سؤ ال خود را مطرح كردند، او گفت : نزد برادرم كه از نظر سنّ از من بزرگتر است برويد، آنها نزد او رفتند ديدند كه او پيرمرد است ولى فرتوت و افتاده نيست ، و سؤ ال خود را بازگو كردند، او گفت : برويد نزد فلان برادرم كه سنّ او از من بيشتر است ، آنها نزد برادر سوم آمدند ولى چهره او را جوانتر از دو برادر اول يافتند.
نخست از برادر سوّم در مورد حال خود آن سه برادر بنى غنام پرسيدند كه چرا تو كه سنّت از همه بيشتر است ، جوانتر از دو برادر ديگر به نظر مى رسى ، ولى آنكه سنّش از همه كوچكتر است ، پيرتر به نظر مى رسد.
او در پاسخ گفت : آنر برادرم را كه نخست ديديد، از ما كوچكتر است ولى زن بداخلاقى دارد، و او با زن سازش مى كند و صبر و تحمل مى نمايد از ترس آنكه به بلاى ديگرى كه قابل تحمل نيست گرفتار نگردد، از اين رو پير و شكسته شده است .
اما برادر دوّم كه نزدش رفتيد از من كوچكتر است ولى همسرى دارد كه گاهى او را شاد مى كند و گاهى او را ناراحت مى كند، از اين رو در اين ميان مانده است و به نظر شما برادر وسطى جلوه مى كند، ولى من داراى همسر نيكى هستم كه هميشه مرا شاد مى كند از اين رو جوانتر از برادرانم به نظر مى رسم .
اما راه حل در مورد وصيت پدرتان اين است كه : كنار قبر او برويد و قبرش را بشكافيد و استخوانهايش را بيرون آوريد و بسوزانيد و سپس نزد قاضى برويد تا قضاوت كند.
آن سه برادر از نزد او بيرون آمدند، دو نفر از آنها (كه مادرشان پاكدامن نبود) بيل و كلنگ برداشتند و به طرف قبر پدر حركت كردند تا قبر را بشكافند...
ولى پسر سوّم (كه مادرش پاكدامن بود) شمشير پدر را برداشت و كنار قبر آمد و به برادرانش گفت : من سهم خودم از اموال پدرم را به شما بخشيدم ، قبر پدرم را نشكافيد.
در اين وقت آن سه برادر نزد قاضى رفته و جريان را گفتند.
قاضى گفت : همين مقدار سعى شما براى قضاوت من كافى است ، اموال را به من بدهيد تا به صاحبش برسانم .
سپس به برادر كوچك (كه راضى به نبش قبر پدر نشد) گفت : اموال را برگير كه صاحبش تو هستى ، اگر آن دو برادرت پسر پدرت بودند دلشان مانند تو، براى پدر مى سوخت و راضى به شكافتن قبر نمى شدند.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شهر بى عيب
امام باقر (علیه السلام ) فرمود: يكى از شاهان بنى اسرائيل اعلام كرد: شهرى مى سازم كه هيچگونه عيبى نداشته باشد و هيچكس نتواند در آن عيبى بيابد (فرمان داد معمارها و بنّاها و كارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرين سيستم و با تمام امكانات ساخته شد) پس از آنكه ساختن شهر به پايان رسيد، مردم از آن شهر ديدن كردند و همه آنها به اتفاق نظر گفتند شهرى بى نظير و بى عيب است .
در اين ميان مردى نزد شاه آمد و گفت : اگر به من امان بدهى ، و تاءمين جانى داشته باشم ، عيب اين شهر را به تو مى گويم .
شاه گفت : به تو امان دادم .
آن مرد گفت :
لها عيبان : احدهما انّك تهلك عنها، والثّانى و انّها تخرب من بعدك .
اين شهر دو عيب دارد: 1. صاحبش مى ميرد 2. اين شهر سرانجام بعد از تو خراب مى شود.
شاه فكرى كرد و گفت : چه عيبى بالاتر از اين دو عيب ، سپس به آن مرد گفت : به نظر تو چه كنم ؟
آن مرد گفت : شهرى بساز كه باقى بماند و ويران نشود، و تو نيز در آن هميشه جوان باشى ، و پيرى به سراغت نيايد (و آن شهر بهشت است ).
شاه جريان را به همسرش گفت ، همسرش فكرى كرد و گفت : در ميان همه افراد كشور، تنها همين مرد، راست گفته است .
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷
*
تازه که استخدام شدم حتی به اندازه کرایه تاکسیم پول نداشتم.
شلوارم زانو انداخته بود،پیراهنم مندرس شده بود و پول نداشتم لباس بخرم،بدتر از همه اینکه گفته بودند سه ماه اول ازمایشیه و حقوق بهت نمیدیم.
یه سری اتفاقات افتاد و تنخواه اداره رو موقتی سپردن به من، دقیقا توی اوج نیاز مالیم
یادمه حسابم پر پول اداره بود ولی گاهی از بی پولی مسیر۱۵کیلومتری اداره تا خونه رو پیاده برمیگشتم.
تقریبا هر روز پول نهار نداشتم و توی اوج گشنگی غذاخوردن همکارام رو میدیدم، بابت لباسهای مندرسم هر روز خجالت زده بودم و نگاههای سنگین رو حس میکردم ولی بازم دست به پول اداره نزدم.
راستشو بخوای منتظر معجزه نبودم، اتفاق خاصی هم برام نیفتاد، نه معجزهای شد نه پاداش خاصی گرفتم، ولی حقیقتا به اون روزها که نگاه میکنم از خودم راضیم.
به نظرم بزرگترین اتفاق زندگی هر آدم همین میتونه باشه، اینکه وقتی به پشت سرش نگاه کنه احساس حسرت و پشیمونی نداشته باشه.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️ جهانی خوشحال از موشکهای ایرانی
#وعده_صادق
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4147🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#شانزده_دی_پنجاهونه_بر_حسین_و_یارانش_چه_گذشت؟!
🌷....خاكريزی را برای دقيقهای استراحت يافته بوديم. هنوز نفسنفس میزديم كه ديديم سه نفر سعی میكنند از ميان رگبار دشمن خودشان را به ما برسانند. شدت رگبار آنها را زمينگير كرد. از خاكريز بيرون زدم كه خودم را به آنها برسانم.... وقتی بالای سرشان رسيديم، يكیشان لهلهزنان گفت: آب .... آب .... بیرحمها همه رو كشتن .... همه رو. ما آب نداشتيم. بعيد هم بود كه ته قمقمه بچهها آب پيدا بشود. به كمك روزعلی هر سه نفر را تا پشت خاكريز كشانديم. خاكريز شده بود پناهگاه موقت ما. هرچند كه هر لحظه صدای تيراندازی نزديكتر میشد، به نظر میرسيد تانكها نزديك شده ولی هنوز به جاده نرسيده باشند. از يكیشان سئوال كردم: شما از پيش حسين میآييد؟ بیرمق جواب داد: آره. ما رو فرستاد براش آر.پی.جی ببريم، ولی هرچه اومديم، كسی رو پيدا نكرديم. تو راه جسدهای مطهر بچهها را ديديم، ولی از آدم زنده خبری نبود.
🌷حسين علمالهدی آنها را روانه خاكريز ما كرده بود تا مقداری مهمات تهيه كنند اما دريغ از يك فشنگ. نفسنفس زدنشان مرا شرمنده میكرد. چند گلوله آر.پی.جی را كه هنوز همراهمان بود به طرفشان دراز كردم و يكی از آنها آن را قاپيد و بیمحابا آماده حركت شد. يكی از آنها خاكريز را كه ترك كرد گلولههای دشمن او را نشانه رفتند. ....وقتی كه او با همان سرعتی كه میدويد به خود پيچيد و در خاك غلتيد هر دو در جا خشكمان زد، معلوم نبود كه تير از كدام سمت به او اصابت كرده، هيچ تانكی هم در اطراف ديده نمیشد. وقتی بالای سرش رسيدم، نفسهای آخر را میكشيد. حداقل سه جای بدنش تير خورده بود. آر.پی.جی از دستش پرت شده بود و لبهی آن در خاك فرو رفته بود. سرش را كمی بلند كرد و نگاهی با حسرت به آر.پی.جی انداخت ولی نتوانست سرش را كنترل كند. سرش را در دست گرفتم.
🌷....چشمش را باز كرد، نگاهی به من انداخت و آهسته گفت: حسين منتظره. قبل از اين كه حرفش را تمام كند، تمام كرد. بدن لخت و آرام گرفتهاش روی دستم ماند. سرش را آهسته بر زمين گذاشتم و بلند شدم. روزعلی پشت سرم ايستاده بود. با بغض گفت: اين دم آخری عجب نگاهی به آر.پی.جی میكرد. صدای تيراندازی هر لحظه شديدتر میشد. روزعلی گفت: بچهها منتظرن. بريم. آر.پی.جی را تميز كردم. گفتم: تو برو، روزعلی! من بايد اين آر.پی.جی رو به حسين برسونم. رفتم بالای سر جسد تا صورتش را با اوركت پاره پارهاش بپوشانم. چهرهی آشنايش دوباره مرا به فكر فرو برد: خدايا، من او را كجا ديدهام؟ با سرعت شروع كردم به كاويدن جيبهای اوركتش. چيزی بيشتر از اسماعيل نداشت. با نااميدی داشتم بلند میشدم كه چشمم به جيب پارهی ديگرش افتاد. وقتی دست در آن بردم، حس كردم همان چيزی است كه دنبالش میگشتم. پيش از اینکه....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
✾📚 @Dastan 📚✾
✅آیتالله حائری شیرازی؛
✍آن که خودش سیر خورده باشد، بوی سیر را نه از خود و نه از دیگران نمیشنود. گناه، بوی بدی دارد که خود گناهکار، آن بو را در نمییابد؛ اما آنها که اهل گناه نیستند، کاملا بوی نامطبوع آن را استشمام می کند
✾📚 @Dastan 📚✾
📌«تصرف بغداد توسط شاه عباس صفوی و انقراض سلسله عثمانی»
💠شاه عباس اول پنجمین پادشاه صفویان بود که بیش از چهل سال در ایران حکومت کرد و نقش فراوانی در قدرتگیری مجدد دولت صفویه داشت. گسترش مذهب تشیع و حمایت از آن در ایران و برخی اقدامات عمرانی بهخصوص در شهر اصفهان، از مهمترین اقدامات وی است.
🔹شاه عباس صفوی، پس از برقراری آرامش در اکثر شهرهای ایران، در پی حمله به عثمانی برآمد. او تبریز را به آسانی فتح کرد و این ، روحیه سپاه را بسیار بالا برد. سپس او وارد ارمنستان شد و پس از شکست سردار عثمانی آنجا را فتح کرد و تا بغداد پیش رفت.
🔸بنای صفویه بر پایه مذهب تشیع بسته شده بود و بیشترین خدمت را به گسترش و تبلیغ این مذهب در ایران انجام دادند. آیت الله خامنه ای درباره صفویه میگوید: «این جانب بر خلاف کسانی که صفویه را در چشمها ضد ارزش کردند، تاکید میکنم که صفویه بزرگترین حق را به دانش فقاهت و کلام شیعی دارند، زیرا آنها بودند که راه را باز کردند و علمای شیعه را در این سطح پرورش دادند.»
#تقویم_تاریخ
#۲۸_ربیع_الاول
#شاه_عباس_صفوی
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از جارچی 🇮🇷
📣 پوشش ویژه مراسمات گرامیداشت شهدای مقاومت در سراسر ایران اسلامی توسط جارچی
🔹شبکه خبری جارچی در جهت گرامیداشت شهید مقاومت سیدحسن نصرالله، سرلشکر پاسدار شهید عباس نیلفروشان و سایر شهدای مقاومت، تمامی برنامههای استانهای سراسر کشور اعم از شهرستانها و روستاها را که مرتبط با شهدای مقاومت باشد، در کانالهای استانی پوشش میدهد و یکصدا #آغاز_نصرالله را فریاد خواهیم زد.
🔹لطفاً پوستر و جزئیات برگزاری مراسمات گرامیداشت شهدای اخیر را برای ما ارسال کنید تا پس از بررسی و تأیید در کانال استان مربوطه منتشر شود.
👈 ارسال به:
📲 @poshtiban
اهل کدام استان هستید؟ 🤔
جارچی استانهای ایران👇
https://eitaa.com/jaarchi/289709
https://eitaa.com/jaarchi
📣 گسترده ترین شبکه خبری مردمی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 هر کسی تعارفی زد، قبول کردیم.
دنبال شادی گشتیم و گشتیم.
رقصدیم و خوردیم، خوابیدیم، خندیدیم.
اخرش باز با خودمون تنها شدیم و دیدیم باز یک چیزی کمه..
اونی که باید باشه نیست.
اخه درد این دل چیه؟؟
شاید جواب این سوالو بتونیم،
در تپشهای قلبمون، پیدا کنیم 💚
دست بزاریم رو قلبمون، چقدر با عشق میزنه.
🤍انگار خدا، دست گذاشته روش، با هر تپش با ما صحبت میکنه : «خسته نشدی عزیزکم، کجا میری؟؟ چقدر باید این در و اون در بزنی؟؟ چقدر باید نه بشنوی؟؟ ،چقدر ناامید بشی؟؟ ..»
💚اروم بشین، منو ببین، من کنارتم.
یک عمر، دعوت همه رو قبول کردی، نتیجش این شد که آرامشت روز به روز کمتر شد، از اینجا به بعد، با من باش ، من هیچ وقت، تنهات نمیزارم. دل بیقرار تو فقط کنار من به آرامش میرسه.
💌يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ۖ.. ﴿٢٤﴾
💚ای اهل ایمان! هنگامی که خدا و پیامبرش شما را به حقایقی که به شما زندگی [واقعی] میبخشد، دعوت میکنند اجابت کنید..
سوره انفال 💫
#آرامش_با_قرآن
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 یک قاب متفاوت از دیدار امروز نخبگان با رهبر انقلاب
✾📚 @Dastan 📚✾