eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
71 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از قاصدک
دیگه به ویترین طلا فروشی ها با حسرت نگاه نکن🥲🔆 این کانال یه گروه ۱۶۰۰ نفره از خریداراش داره که با ۶۰۰ تومن در ماه برای خودشـــون سرویس طلا خریدن🥹🫀 https://eitaa.com/joinchat/3021144263C055c84c212 هم طلا بخر هم تو قرعه کشی موبایل شرکت کن😌💅
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت عزرائیل علیه السلام، فرشته محافظ انسان است! 🎤حجه الاسلام اسماعیل رمضانی ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از بزک پهلوی 🤥
🎉✨ پویش "از شما تا ما" در دهه فجر 📜 از قدیمی‌های فامیل مخصوصاً پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها درباره زندگی قبل از انقلاب بپرسید‼️ 📝 خاطرات، تجربه‌ها و روایت‌های شنیدنی‌ رو ثبت کنید. از امکانات قبل انقلاب: برق، آب‌آشامیدنی، گاز، تلفن، اتوبان، دکتر و بیمارستان و هرچی که به ذهنت میاد.. 📢 با ما به اشتراک بزارید 😉 👀 از ۱۲ تا ۲۶ بهمن، آثار خلاقانه خودتون رو برای ما ارسال کنید و شانس تون رو برای برنده شدن جوایز نفیس امتحان کنید: 🎁 ۱۰ عدد ساعت هوشمند 🎁 ۱۰ عدد هدفون 🎁۱۰ عدد پاوربانک 🎁 و جوایز نقدی 💥احتمالا بانی پیدا کنیم و جوایز دو برابر بشه😍 ➕ جهت مشارکت و اطلاعات بیشتر، کلمه "1357" رو به شماره
30001515
ارسال کنید و به ما بپیوندید. 💿 آثار رو میتونید به صورت ویدیویی ارسال کنید🔻 @AzShoma_Tama ‼️فیلم های ارسالی به صورت افقی و کمتر از ۳ دقیقه باشه و درمکان مناسبی ضبط بشه.(راستی هر نوآوری امتیاز داره) 📲 برای توضیحات بیشتر و ارسال آثار به حساب زیر پیام بدین👇🏻 @AzShoma_Tama 🎉این فرصت رو از دست ندین و با آثار خودتون، جشنواره‌ای رویایی بسازید! گروه جهادی فرهنگی علی یاوران ‌👈 عجب کانالیه 🤥👇 🔸 https://eitaa.com/j_bazak
🔆حق مادر زكريا پسر ابراهيم ، با آنكه پدر و مادر و همه فاميلش نصرانى بودند و خود او نيز بر آن دين بود، مدتى بود كه در قلب خود تمايلى نسبت به اسلام احساس مى كرد. وجدان و ضميرش او را به اسلام مى خواند. آخر برخلاف ميل پدر و مادر و فاميل ، دين اسلام اختيار كرد و به مقررات اسلام گردن نهاد. موسوم حج پيش آمد. زكرياى جوان به قصد سفر حج از كوفه بيرون آمد و در مدينه به حضور امام صادق عليه السلام تشرف يافت . ماجراى اسلام خود را براى امام تعريف كرد، امام فرمود:چه چيز اسلام نظر تو را جلب كرد؟ گفت : همينقدر مى توانم بگويم كه سخن خدا در قرآن كه به پيغمبر خود مى گويد:اى پيغمبر! تو قبلاً نمى دانستى كتاب چيست و نمى دانستى كه ايمان چيست اما ما اين قرآن را كه به تو وحى كرديم ، نورى قرار داديم و به وسيله اين نور هر كه را بخواهيم رهنمايى مى كنيم ، در باره من صدق مى كند. امام فرمود:تصديق مى كنم ، خدا تو را هدايت كرده است . آنگاه امام سه بار فرمود:خدايا! خودت او را راهنما باش  سپس فرمود: پسركم ! اكنون هر پرسشى دارى بگو. جوان گفت : پدر و مادرم و فاميلم همه نصرانى هستند، مادرم كور است ، من با آنها محشورم و قهرا با آنها هم غذا مى شوم تكليف من در اين صورت چيست ؟ ((آيا آنها گوشت خوك مصرف مى كنند؟)). نه يا ابن رسول اللّه ! دست هم به گوشت خوك نمى زنند. معاشرت تو با آنها مانعى ندارد. آنگاه فرمود:((مراقب حال مادرت باش ، تا زنده است به او نيكى كن ، وقتى كه مرد جنازه او را به كسى ديگر وامگذار، خودت شخصا متصدى تجهيز جنازه او باش )) در اينجا به كسى نگو كه با من ملاقات كرده اى . من هم به مكه خواهم آمد، ان شاء اللّه در ((منى )) همديگر را خواهيم ديد. جوان در ((منى )) به سراغ امام رفت . در اطراف امام ازدحام عجيبى بود. مردم مانند كودكانى كه دور معلم خود را مى گيرند و پى در پى بدون مهلت سؤ ال مى كنند، پشت سر هم از امام سؤ ال مى كردند و جواب مى شنيدند. ايام حج به آخر رسيد و جوان به كوفه مراجعت كرد. سفارش امام را به خاطر سپرده بود. كمر به خدمت مادر بست و لحظه اى از مهربانى و محبت به مادر كور خود فروگذار نكرد. با دست خود او را غذا مى داد و حتى شخصا جامه ها و سر مادر را جستجو مى كرد كه شپش نگذارد. اين تغيير روش پسر، خصوصا پس از مراجعت از سفر مكه ، براى مادر شگفت آور بود. يك روز به پسر خود گفت : پسر جان ! تو سابقا كه در دين ما بودى و من و تو اهل يك دين و مذهب به شمار مى رفتيم ، اين قدر به من مهربانى نمى كردى ؟ اكنون چه شده است كه با اينكه من و تو از لحاظ دين و مذهب با هم بيگانه ايم ، بيش از سابق با من مهربانى مى كنى ؟. مادر جان ! مردى از فرزندان پيغمبر ما به من اين طور دستور داد. خود آن مرد هم پيغمبر است ؟ نه ، او پيغمبر نيست ، او پسر پيغمبر است . پسركم ! خيال مى كنم خود او پيغمبر باشد؛ زيرا اينگونه توصيه ها و سفارشها جز از ناحيه پيغمبران از ناحيه كس ديگرى نمى شود. نه مادر! مطمئن باش او پيغمبر نيست ، او پسر پيغمبر است . اساسا بعد از پيغمبر ما پيغمبرى به جهان نخواهد آمد. پسركم ! دين تو بسيار دين خوبى است ، از همه دينهاى ديگر بهتر است . دين خود را بر من عرضه بدار. جوان شهادتين را بر ما عرضه كرد. مادر مسلمان شد. سپس جوان آداب نماز را به مادر كور خود تعليم كرد. مادر فرا گرفت ، نماز ظهر و نماز عصر را به جا آورد. شب شد توفيق نماز مغرب عشاء نيز پيدا كرد. آخر شب ناگهان حال مادر تغيير كرد، مريض شد و به بستر افتاد. پسر را طلبيد و گفت : پسركم ! يك بار ديگر آن چيزهايى كه به من تعليم كردى تعليم كن . پسر بار ديگر شهادتين و ساير اصول اسلام يعنى ايمان به پيغمبر و فرشتگان و كتب آسمانى و روز بازپسين را به مادر تعليم كرد. مادر همه آنها را به عنوان اقرار و اعتراف بر زبان جارى و جان به جان آفرين تسليم كرد. صبح كه شد، مسلمانان براى غسل و تشييع جنازه آن زن حاضر شدند. كسى كه بر جنازه نماز خواند و با دست خود او را به خاك سپرد پسر جوانش زكريا بود. 📚سوره شورى ، آيه 52) 154-اصول كافى ، ج 2، ص 160 161. ✾📚 @Dastan 📚✾
ڪلام‌شهید💌 دنیـا همیـن است؛ تا آدم عـاشـقِ دنیـاست و بـہ ایـن دنیـا چسبیده، حـال و روزش همیـن است. امـا اگـر انسـان سـرش را بـہ سمـتِ آسمـان بـالا بیـاورد و ڪارهـایش را بـراۍ رضـاۍ خـدا انجـام دهـد، مطمئن بـاش زنـدگۍاش عـوض مۍشـود و تـازه معنۍ زندگی ڪردن را مۍفهمـد🎋 بـرادر شـــهیدم💙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شهید_ابراهیم_هادی ✾📚 @Dastan 📚✾
❤️احسنت بر صنف انقلابی ||تصویر جالب از یک میوه فروشی در ارومیه 🍉 ✾📚 @Dastan 📚✾
📩 | عینک الهی 🔺️ ✾📚 @Dastan 📚✾
20.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واحد شمارش صبح آفتاب نیست دل ماست صبح هر روز با آهنگَ دل ما بیدار می‌شود و با لبخندهای ما حیات مي‌گَیرد روز زیباتون پر از لبخند خــدا ‎‌‌‎‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
سلام خوبان و مهربانان. صبح دل انگیز و زمستانی شما بخیر و خوشی و سلامتی. کانون خانواده هاتون گرم. سفره هاتون پر برکت. دلتون مملو از عشق خدا ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مرد روغن زیتون فروش ماجراى علاقه مندى و عشق سوزان مردى كه كارش فروختن روغن زيتون بود نسبت به رسول اكرم ، معروف خاص و عام بود. همه مى دانستند كه او صادقانه رسول خدا را دوست مى دارد و اگر يك روز آن حضرت را نبيند بى تاب مى شود. او به دنبال هر كارى كه بيرون مى رفت ، اول راه خود را به طرف مسجد يا خانه رسول خدا يا هر نقطه ديگرى كه پيغمبر در آنجابود كج مى كرد و به هر بهانه بود خود را به پيغمبر مى رساند و از ديدن پيغمبر توشه برمى گرفت و نيرو مى يافت ، سپس به دنبال كار خود مى رفت . گاهى كه مردم دور پيغمبر بودند و او پشت سر جمعيت قرار مى گرفت و پيغمبر ديده نمى شد، از پشت سر جمعيت گردن مى كشيد تا شايد يك بار هم شده چشمش به جمال پيغمبراكرم بيفتد. يك روز پيغمبراكرم متوجه او شد كه از پشت سر جمعيت سعى مى كند پيغمبر را ببيند، پيغمبر هم متقابلاً خود را كشيد تا آن مرد بتواند به سهولت او را ببيند. آن مرد در آن روز پس از ديدن پيغمبر دنبال كار خود رفت اما طولى نكشيد كه برگشت ، همينكه چشم رسول خدا براى دومين بار در آن روز به او افتاد، با اشاره دست او را نزديك طلبيد آمد جلو پيغمبراكرم و نشست . پيغمبر فرمود:((امروز تو با روزهاى ديگرت فرق داشت ، روزهاى ديگر يك بار مى آمدى و بعد دنبال كارت مى رفتى ، اما امروز پس از آنكه رفتى ، دو مرتبه برگشتى ، چرا؟)). گفت : يا رسول اللّه ! حقيقت اين است كه امروز آنقدر مهر تو دلم را گرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم ، ناچار برگشتم . پيغمبراكرم درباره او دعاى خير كرد. او آن روز به خانه خود رفت اما ديگر ديده نشد. چند روز گذشت و از آن مرد خبر و اثرى نبود. رسول خدا از اصحاب خود سراغ او را گرفت ، همه گفتند: مدتى است او را نمى بينيم . رسول خدا عازم شد برود از آن مرد خبرى بگيرد و ببيند چه بر سرش آمده به اتفاق گروهى از اصحاب و يارانش به طرف ((سوق الزيت )) يعنى بازارى كه در آنجا روغن زيتون مى فروختند راه افتاد همين كه به دكان آن مرد رسيد ديد تعطيل است و كسى نيست . از همسايگان احوال او را پرسيد، گفتند: يا رسول اللّه ! چند روز است كه وفات كرده است . همانها گفتند: يا رسول اللّه ! او بسيار مرد امين و راستگويى بود، اما يك خصلت بد در او بود. ((چه خصلت بدى ؟)) از بعضى كارهاى زشت پرهيز نداشت ، مثلاً دنبال زنان را مى گرفت . ((خدا او را بيامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد. او مرا آن چنان زياد دوست مى داشت كه اگر برده فروش هم مى بود خداوند او را مى آمرزيد) 📚روضه كافى ، ص 77. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ....🌷 🌷سال ۱۳۶۳ یک مسافرت سه ماهه به سوریه داشت، برای یادگیری آموزش‌های موشکی که آن هم شرایطش خیلی سخت بود. از نامه‌هایی که همسرم می‌نوشتند، مشخص بود شرایط خیلی سختی را می‌گذرانند و چون سفر، سه ماه و خرده‌ای طول کشید و من ایشان را ندیده بودم، محمد آقا برادرشان احساس کردند که بهتر است حالا که انتهای سفرشان نزدیك است، مرا هم به سوریه بفرستند. 🌷خلاصه شرایط سفر فراهم شد و مرا به اتفاق حاجیه خانم در سال ۱۳۶۳ به سوریه فرستادند. سفر سختی بود. این، در نوشته‌های حاج آقا هم مشخص بود. گاهی از روی عکس‌هایی که می‌‌دادند کاملاً محسوس بود. بعدها هم که من از خود ایشان شنیدم، دريافتم یکی از سخت‌ترین مراحل زندگی‌شان بوده ولی چون نظام واقعاً به یک چنين تخصصی احتیاج داشت، این چند نفر تمام توان‌شان را گذاشته بودند تا به نتیجه مطلوب برسند. به حدی توان‌شان را گذاشته بودند که افسر سوری تعجب کرده بود. 🌹خاطره ای به یاد پدر موشکی ایران شهید معزز حاج حسن طهرانی مقدم : خانم الهام حیدری، همسر شهید منبع: نوید شاهد ✾📚 @Dastan 📚✾
16.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅شرح حدیث زندگی ۲ 📍قسمت پانزدهم 🔹شرح حدیث ابتدای درس خارج فقه مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) موضوع: برادر دینی خود را پنهانی موعظه کن 🗓۱۳۸۱/۰۱/۱۸ ✾📚 @Dastan 📚✾