eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.2هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
63 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴مرغ کشورهای خارجی غازه غاز کشور خودمون مرغه درحالی‌که بخشهای زیادی از جنگلهای استرالیا در آتش می‌سوزد، طوفان شدید بهمراه بارش و رگبار عجیب باران و تگرگ این کشور رو درنوردیده، شدت آتش سوزی به حدی بود که حدودا یک میلیارد حیوان در آتش سوختن داشتم به این فکر میکردم اگر این اتفاقات تو ایران میفتاد مردممون چه حرفایی میزدن؟ احتمال زیاد این حرفارو میزدن: _این همه مرگ به کشورهای دیگه فرستادیم، همش به خودمون داره برمی‌گیرده _چرا هرچی بلا و بدبختیه برای کشورهای مسلمونه، هرچی خوبی و خوشی برای کشورهای خارجکی _چرا تو ایران به دنیا اومدیم _یکی میگفت تقصیر روحانیه، یکی میگفت تقصیر رهبره، یکیم میگفت تقصیر سپاهه _کار خودشونه _قبل انقلاب کجا اینجوری بود؟ این بلاها نبود _ انقدر که فکر جنگیدن با دنیا هستید یکم کشور خودمون رو مدیریت کنیم تو آتیش نسوزیم و زیر رگبار نمیریم _کاشکی گاو بودیم تو سوئیس ولی آدم نبودیم تو ایران _دیگه چیا میگفتیم؟ بنظرتون الان درمرحله‌ای هستیم که مرغ همسایه برامون غازه، نواقص کشورهای غربی و متمدن رو نمیبینیم، همچنین پیشرفتها و خوبی‌های کشور خودمون رو، همه چیز رو تو کشورمون سیاه میبینیم، همه سیاهی‌های کشورهای غربی رو سفید و زیبا بدترین چیز برای یک کشور خودباختگی و خودکم‌بینی و عدم اعتماد بنفس هستش. تا وقتی این حس رو داشته باشیم نمیتونیم پیشرفت کنیم. پیشرفتهایی هم که داشتیم تو سالهای اخیر در برخی قسمتها، بخاطر این بوده که خودمون رو باور کردیم وقتی دیدمون به داخل اینطوری شد و همه چی رو سیاه دیدیم، همین میشه که تو یک عملیات نظامی عظیم که پایگاه آمریکا تو عراق رو زدیم و کل دنیا بهت‌زده شده بودن از این قضیه، ما خودمون اصلا برامون مهم نبود از اون طرف سپاه هواپیمارو در شرایط بسیار سخت، به اشتباه زد، چنان جو سیاه و خرابی توکشور راه افتاد که انگار 80میلیون نفر کشته شدن. درحالیکه عکس‌العمل کشورهای پیشرفته رو میدیدی، این رو یه چیز خیلی عادی دیده بودن که تو شرایط جنگی طبیعیه ماها ایرادهای خودمون رو هزار برابر میکنیم و درباره‌ش صحبت میکنیم و موفقیت هامون رو هزار برابر کوچیک میکنیم و ازش می‌گذریم •✾📚 @Dastan 📚✾•
📔 ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ می‌کرد. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ... ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. پس از بهبود حالش، ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد ... ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با من ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ من خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ من ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴتم. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ سری ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮسی ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ چون ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ... 👌ﻣﺘﻮﺍضعانه‌تر و دوستانه‌تر وجود هم را لمس کنیم بی‌تفاوت بودن خصلت زیبایی نیست... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسانی سایه جنگ را از سر ایران کم کردند؟ #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️من فراموشت نکردم آقا محمودرضا !!! او جزء اولین نفراتی بود که به عنوان مدافع حرم در اوایل سال ۹۰ راهی سوریه شد...👇🏼👇🏼👇🏼 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
✔️من فراموشت نکردم آقا محمودرضا !!! او جزء اولین نفراتی بود که به عنوان مدافع حرم در اوایل سال ۹۰ راهی سوریه شد... متولد ۱۸ آذر سال ۱۳۶۰ در تبریز بود . ورزشکار بود، کاراته کار... سال ۸۲ به دانشکده امام علی(ع) سپاه رفت... پرکاری و ساعت‌های انگشت شمار خواب در طول شبانه روز از ویژگی‌های بارز او بود به طوری که کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت ... . در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم(ص) و امام جعفر صادق(ع) با همسری فاضله از خانواده‌ای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام «کوثر» است که در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد. از سال ۹۰ عازم سوریه گشت... 🌹همسر شهید: لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن می‌داد. بغضم گرفت. گفتم: کی بر می‌گردی؟ برخلاف همیشه که می‌گفت کی می‌آید، گفت: معلوم نیست. مثل همیشه گفتم: "خدا حافظ است ان شاء الله." همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد حداقل یک ربعی حرف می‌زدیم اما این دفعه مکالمه‌مان خیلی کوتاه بود؛ یک دقیقه یا کمتر شاید. حتی نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی اونطرف، اس ام اس بده! تلفن را که قطع کرد، بلافاصله پیغام زدم: «اس ام اس بده گاهگاهی!» یک کلمه نوشت: «حتما.» ولی رفت که رفت… 🌹سرانجام بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعد از ظهر ۲۹ دی‌ماه ۹۲ در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در حالی‌که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض نائل آمد. وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتند، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای که از آقا سیدعلی خامنه ای گرفته با او دفن شود ... شادی روح شهید مدافع حرم آقا محمودرضا بیضایی (حسین نصرتی) صلوات ... •✾📚 @Dastan 📚✾•
لطفا به ترتیب و تا انتها کامل بخوانید: حافظ شيرازي: اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را 🌼🌼🌼🌼🌼 صائب تبريزي: اگر آن ترک شيرازی بدست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چيز می‌بخشد زّ مال خويش می‌بخشد نه چون حافظ که می‌بخشد سمرقند و بخارا را 🌼🌼🌼🌼🌼 شهريار: اگر آن ترک شيرازی بدست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم تمام روح و اجزا را هر آنکس چيز می‌بخشد بسان مرد می‌بخشد نه چون صائب که می‌بخشد سر و دست و تن و پا را سر و دست و تن و پا را به خاک گور می‌بخشند نه بر آن ترک شيرازی که بُرده جمله دلها را 🌼🌼🌼🌼🌼 خانم دريايی: اگر آن ترک شيرازی بدست آرد دل ما را خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورده دنيا را نه جان و روح می‌بخشم، نه اَملاک بخارا را مگر بنگاه املاکم؟چه معني دارد اين کارا؟ و خال هندويش ديگر، ندارد ارزشی اصلاً که با جراحي صورت، عمل کردند خال‌ها را نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پاها را فقط می‌خواستند اينها، بگيرند وقت ماها را 🌼🌼🌼🌼🌼 کامران سعادتمند: اگر آن ترک شيرازی بدست آرد دل ما را نه او را دست و پا بخشم، نه شهری چون بخارا را همان دل بردنش کافی که من را بی دلم کرده نمی‌خواهم چو طوطی من، بگويم اين غزلها را غزل از حافظ و صائب و يا دريايی بی ذوق و يا آن شهريار ترک که بخشد روح اجزا را ميان دلبر و دلدار، نباشد حرفِ بخشيدن اگر دلداده می‌باشيد، مگوييد اين سخن ها را 🌼🌼🌼🌼🌼 عارف تهرانی: اگر آن ترک شيرازی بدست آرد دل ما را شعار و حرف پُر کرده، تمام ادعاها را يکی بخشيده چون حافظ ، سمرقند و بخارا را يکی چون صائبِ تبريز ، سر و دست و تن و پا را از اين سو شهريار داده تمام روح اجزا را از آن سو بانو دريايی گرفته حال ماها را سعادتمند شاعر نيز فقط گفت و نداد هرگز نه ملک و نه بخارايی، نه روح و نه تن و پا را ولی... 😭 ولي من می‌شناسم کس، که او نه گفت و نه دم زد بدون حرف عمل کرده، تمام ادعاها را کسي که خانِمانش را، رها از بهر جانان کرد بدون منتی بخشيد، سر و دست و تن و پا را و او اهسته و آرام، براي کشور ایران فدا کرده به گمنامی تمام روح و اجزا را اگر خواهي بدانی کيست، وجودت از سجود اوست تمامی خودش را داد، به ما بخشيده دنيا را نه گفتش ترک شيرازی، نه گفتش خال هندويش و او نامش "سلیمانی"، عمل کرد ادعاها را 😭😭😭 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺 عالم سبز است و هر طرف بستانی از عکس جمال گلرخی خندانی هر سو گهریست مشتعل از کانی هر سو جانیست متصل با جانی ✍ سلام صبحتون پر خیر و برکت روزتون سراسر عشق و شادی و رحمت🌹 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 😂 جوانی وارد سوپر مارکت شد ومشغول خرید بود که متوجه کسی شد که سایه به سایه تعقیبش میکنه رو برگرداند زن مسنی را دید که زل زده وی را نگاه می کرد جوان پرسید: مادر چیزی شده که مرا اینطور دنبال میکنی خانم با اشک گفت: تو شبیه پسر مرحومم هستی وقتی مرا مادر صدا زدی خاطرات پسرم را تجدید کردی جوان گفت: خانم این روزگاراست وسنت حیات، یکی میره یکی میاد شما هم خودتو ناراحت نکن. زنه در حال رفتن بود که از جوان درخواست کرد دوباره وی را مادر صدا کند. جوان صدا زد مادر مادر و با صدای بلند صدا زد مادر . زن رو برگرداند وخدا حافظی کرد ورفت جوان خرید را تمام کرد و رفت صندوق حساب کند صندوق دار گفت: 280هزار تومان جوان گفت : اشتباه نمی کنی صندوقدار گفت: 30هزار تومان حساب شما و250هزار تومان حساب مادرتان که گفت پسرم حساب میکند جوان از آن به بعد حتی مادرش را خاله صدا میزند😐😂😂 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 "دفترچه مشق" "معلم" عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد: "سارا..." "دخترک" خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با "صدای لرزان" گفت: "بله خانم؟" معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به "چشمهای سیاه و مظلوم" دخترک خیره شد و داد زد: "چند بار بگم "مشقاتو" تمیز بنویس و "دفترت" رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟!! فردا "مادرت" رو میاری مدرسه... می خوام در مورد "بچه ی بی انضباطش" باهاش صحبت کنم! دخترک "چانه لرزانش" را جمع کرد. "بغضش" را به زحمت قورت داد و آرام گفت: خانوم ... "مادرم مریضه" ... اما "بابام" گفته آخر ماه بهش حقوق میدن.! اونوقت میشه مامانم رو "بستری" کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ... اونوقت میشه برای خواهرم "شیر خشک" بخریم که شب تا صبح گریه نکنه ... اونوقت ... اونوقت "قول داده" اگه پولی موند برای من هم یه "دفتر بخره" که من "دفترهای داداشم" رو پاک نکنم و توش بنویسم ... "اونوقت قول میدم مشقامو بنویسم." معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت: "بشین سارا ..." و "کاسه اشک" چشمش روی گونه خالی شد ... 😔 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 بهلول بعد از طی یک راه طولانی به حوالی روستایی رسید و زیر درختی مشغول به استراحت شد .او پاهای خود را دراز کرد و دستانش را زیر سرش قرار داد. پیرمردی با مشاهده او به طرفش رفت و با ناراحتی فریاد کشید: تو دیگر چه کافری هستی؟ بهلول که آرامش خود را از دست داده بود جواب داد: چرا به من ناسزا می گویی؟ به چه دلیل گمان می کنی که من کافر و گستاخ هستم؟ پیرمرد جواب داد: تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای! بهلول دوباره دراز کشید و در حالی که چشم های خود را می بست گفت: اگر می توانی مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
📔✍چقدر اين متن دلنشينه... 👌 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﻪ نفر ﻣﯿﺮنجی... ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪیش... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ میمونه... ﮐﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺖ... ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧمه... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺸﻪ..! ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ و ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـــﻪ... ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺳﺖ! ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻂ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ..! ﯾﻪ ﭼﯿﺰ سنگين مثل... "ﺣــــﺮﻣـــــﺖ" ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔳 خاطره استاد قرائتی از اولین آشنایی با سردار سلیمانی ◽️همه رئیس جمهورها با هم بمیرند یک چنین تشییع جنازه‌ای می‌شود؟ یک چنین تشییع جنازه‌ای نمی‌شود. عزت دست خداست. این تشییع جنازه چه چیزی درونش بود؟ پول بود، زور بود. ◽️ من خودم سلیمانی را نمی‌شناختم. سالها کار کرد و به احدی نگفت. ایشان بالاترین درجه را داشت، خواص او را نمی‌شناختند. من یک وقت دفتر آقا رفتم، کاری داشتم با آقای حجازی، آقای سردار سلیمانی را هم نمی‌شناختم، آنجا نشسته بود. به آقای حجازی گفتم: یک حرف خصوصی دارم، ایشان کیست که اینجا نشسته است؟ گفت: نمی‌شناسی؟ گفتم: نه، گفت: سردار سلیمانی است. گفتم: عه، اسمش را شنیده ام. ◽️چند سال پیش چند نفر سردار سلیمانی را می‌شناختند؟ سه سال پیش چند نفر حججی را می‌شناختند؟ خدا خواسته باشد درست کند، یک شبه همه چیز عوض می‌شود. یک شبه بنی صدر سقوط می‌کند و یک شبه بهشتی بالا می‌رود. از دوازده بهمن تا ۲۲ بهمن این ده روز چه حوادثی رخ داد. هیچ مرجع تقلیدی به اندازه امام خمینی عکسش چاپ نشد. شاه گفت: امام خمینی نه، خدا گفت: آره. زلیخا همه درها را بست که هیچکس نفهمد همه فهمیدند. با خدا ور نروید. اگر خودت را پاک کنی خدا می‌نویسد و خودت را بنویسی خدا پاک می‌کند. خیلی مهم است. 💠 قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ‏ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» رمز محبوب شدن ایمان و عمل صالح است. پس هرکس ایمانش بیشتر و عمل صالحش بیشتر محبوبیتش بیشتر است. این تشییع جنازه می‌گویند: هرچه وُّدش پررنگ باشد، معلوم می شود «آمنوا و عملوا الصالحات» ‌اش پررنگ بوده است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ ◾️ توبه نمی‌کنیم چون خود را بد نمی‌دانیم! حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ✍حوادثی که اتفاق می‌افتد، نتیجه کارهای ماست که بر سر ما می‌آید: « وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ؛ هر مصیبتی به شما می‌رسد، به‌واسطه اعمال شماست».(شوری: ۳۰) آیا نباید به فکر باشیم و از گناهان گذشته که باعث این همه بلاها و مصیبت‌ها شده است، توبه کنیم؟ ولی ما توبه نمی‌کنیم، چون کارهای خود را بد نمی‌دانیم، و به خود و کارهای خود خوش بین هستیم! آیا در این حوادث و گرفتاری‌ها که از هزار سال پیش به ما خبر داده‌اند، نباید شرح صدر پیدا کنیم و همان‌طور که دستور داده‌اند باشیم؟! که فرموده‌اند: «تَمسکوا بِالأَمْرِ الأولِ؛ به دستور اول تمسک بجویید [و عمل کنید]» یعنی اینکه به یقینیات اعتقاد داشته باشیم و به واضحات و ضروریات دینی عمل کنیم، و در موارد شک و تردید احتیاط نماییم. و نیز در مثل این زمانه که اهل ایمان به بلاهای فراوان مبتلا هستند، چنان‌که دستور داده‌اند، دعای فرج را زیاد بخوانیم. 📚 در محضر بهجت، ج٢، ص١٣٩ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷 👈باز پنجشنبه و دلتنگی های من شهیـد ڪه شوے یڪبار شهیـد میشوے مـادر شهیـد ڪه باشے صد بار و مـادر شهیـد مفقودالاثر ڪه باشے هر ثانیـہ # ♥️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
﷽ 🌸 تشرف علی ابن مهزیار اهوازی به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌸 💠 حکایت 💠 علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد. سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد. در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد . علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد. علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد. آن حضرت در بدو ورود فرمودند : «علی ابن مهزیار! من شب و روز منتظرت بودم تا بیایی اما نمی آمدی» علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است. اما امام در ادامه فرمودند: « سه مانع در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛ بدنبال جمع آوری مال بودی به فقرا رسیدگی نمی کردی و صله رحم نیز نمی کردی» ✍️ کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی💠 پ ن : کسب مالی که به دین و دینداری کمک کنه نکوهیده نیست بلکه سیره ی ائمه بوده ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🦋🦋🦋 *یه لات بود تو مشهد...* هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!! یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن! که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می‌کنه. شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“ - رضا گفت: بروبچه ها که اینجور میگن.....!!! - چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......! مدتی بعد.... شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....! چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“ رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود! وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: ”آهای کچل با تو ام.....! “ یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ - رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!! چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“ چمران و آقا رضا تنها تو سنگر..... - رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشيده‌ای، چیزی؟!! - شهید چمران: چرا؟! - رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....! تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!! - شهید چمران: اشتباه فکر می کنی!!!! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده! هِی آبرو بهم میده..... تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می‌کردی ولی اون بهت خوبی می‌کرده.....! منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …! رضا جا خورد!.... رفت و تو سنگر نشست. آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی‌رفت، زار زار گریه می‌کرد! تو گریه هاش می‌گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟ اذان شد. رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت. سرِ نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!! وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد..... رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش) یه توبه و نماز واقعی........ (به نقل از کتاب خاطرات شهید مصطفی چمران) 🔵 گاهی برای کمک به افراد و هدایت اون ها تذکر کافی نیست و باید دستشون رو گرفت و آورد تو راه... گاهی باید در برابر داد و فریادهای افراد؛ صبوری کرد و مهربونی به خرج داد... گاهی باید با بعضی افراد مثل گمشده ها رفتار کنیم؛ باید دستشون رو بگیریم و بذاریم تو دست خدا...باید کمکشون کنیم تا راه رو پیدا کنن... و این یعنی با دلسوزی و محبت امر به معروف و نهی از منکر کنیم نه با خشم و تکبر... ♥️شهید مصطفی چمران خدایا به ابروی خوبان ماراهم خوب خریداری کن ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ 📚 @Dastan 📚
52.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت تاثیر نان حلال و زندگی عارفانه والدین حاج #قاسم_سلیمانی مرحوم حاج حسن سلیمانی مرحومه فاطمه سلیمانی #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
بسم الله الرحمن الرحیم هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج را زمـزمـه کـند. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای آن جـوان دعا میفرمایند ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 💠چهاردستورالعمل جامع و فراگير ...ْ ❒خداوند به حضرت آدم علیه السلام وحي كرد :من همه سخن (حکمت) را در چهار كلمه براي تو جمع مي كنم ❒كه همين چهار دستور، جامع و فراگيرنده همه وظايف انساني و در بر گيرنده همه كمالات بشر است . آدم: آن چهار كلمه چيست؟ خداوندفرمود: ☜يكي از آنها از آن من است ☜و يكي از آنها، از آن تو است ☜سومي از آن ميان من و تو است ☜و چهارمے ميان تــو و مـــردم است. ❒آدم: خدايا! برايم شرح بده تا بدانم . خداوند، چهار موضوع فوق را چنين شرح داد: 1⃣⇦آن كه از آن من است، اين است كه " تنها مرا پرستش كني و كسي را شريك من نسازي." 2⃣⇦آن كه از آن تو است، اين است كه " پاداش عمل نيك تو را بدهم، در آن هنگام كه از همه وقت، به آن نيازمندتر هستي." 3⃣⇦آن كه بين من و تو است، اين است كه " تو دعا كني و من دعايت را به اجابت برسانم." 4⃣⇦و آن كه بين تو و مردم است، آن است كه: " آنچه را براي خود مي پسندي براي ديگران بپسندي و آنچه را كه براي خود نمي پسندي براي ديگران نيز نپسندي." 📚کافی جلد2 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
زماني پخته مي شويد كه مي فهميد نيازي نيست به هر چيزي واكنش نشان دهيد يا به هر حرفی جواب دهيد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
یک داستان یک پند ✍فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. بهلول گفت: بدان وقتی گناه می‌کنی، یا نمی‌بینی که خدا تو را می‌بیند، پس کافری. یا می‌بینی که تو را می‌بیند و گناه می‌کنی، پس او را نشناخته‌ای و او را نزد خود حقیر و کوچک می‌شماری. 💥پس بدان شهادت به الله‌اکبر، زمانی واقعی است که گناه نمی‌کنی. چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب می‌نشیند و دست از پا خطا نمی‌کند. ‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
4_5825436431882913836.mp3
8.91M
♦️سرود فوق العاده مرد میدون 🔹تقدیم به روح ملکوتی شهدای مدافع حرم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅شهید شیخ احمد کافی نقل می کرد که: ✍شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم. 💭لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین. رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم... فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت (عج) به من دارند... 💥وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛ ولو به جواب دادن سوال رهگذری.. ‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداآقاسی رارحمت کندکلامی گفت انگارمیدانست مسئولین امروزماچکاره اند ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴حکایتی از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط ... 🔸یکی از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گفت : بعد از فوت مرحوم شیخ ، ایشان را در خواب دیدم ، از او سوال کردم در چه حالی ؟ گفت : فلانی من ضرر کردم با تعجب گفتم : تو ضرر کردی، چرا !؟ فرمود : زیرا خیلی از بلاها که بر من نازل می شد با توسل آن ها را دفع میکردم ، ای کاش حرفی نمیزدم چون الان می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل می کنند ، در اینجا چه پاداشی میدهند ! 📚منبع : کرامات معنوی : ص 72 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•