فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ حاج قاسم پدری برای تمام فرزندان شهدا...
🔺تصاویری از دیدار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با فرزندان شهدای مدافع حرم.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭 شیطان با بنده ای همسفر شد
موقع نماز صبح، بنده نماز نخوند
موقع ظهر و عصر هم، نماز نخوند
موقع مغرب و عشاء رسید، بازم بنده نماز بجای نیاورد
💭 موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمی خوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم
💭بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا ، چطور غضب بر من نازل بشه ؟
شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ؟؟؟؟
«شیطان که رانده شد بجز یک خطا نکرد
خــود را بـه سـجـده ی آدم رضــا نـکـرد
شـیــطان هـــزار بــار بـه از بــی نـمـــاز
او سجــده بـر آدم و او بـر خــدا نـکـرد»
💠✨ از پاهايي که نمي توانند تو را به اداي نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند..
❤️ رسول الله فرموده اند :
❌ ترك نماز صبح: نور صورت
❌ ترك نماز ظهر: بركت رزق
❌ ترك نماز عصر: طاقت بدن
❌ ترك نماز مغرب: فايده فرزند
❌ ترك نماز عشاء: آرامش خواب را از بين میبرد
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
4_5942775269122115152.mp3
979.4K
🎙چرا اشک نداریم؟...
آیت الله مجتهدی تهرانی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🤲 ذکری برای وسعت رزق 🤲
در #مدينه ، مردى بود كه به او
« #ابوقمقام » مى گفتند .
آدم محروم و نداری بود .
روزی خدمت #امام_کاظم عليه السلام آمد و از محروميّت و بدبختى خود به ايشان ، شكايت كرد و گفت : هر کاری می کنم ، گرفتارى ام برطرف نمى شود .
حضرت به او فرمودند :
به عنوان آخرین دعا و ذکر ، بعد از نماز صبحت ، ده مرتبه بگو :
« سبحانَ اللهِ العظيمِ و بِحمده ،
أستَغفِرُ اللهَ و أتوبُ إليه ،
وأَسألُه مِن فضلِه . »
« منزه است خداى بزرگ ؛ از خداوند آمرزش مى خواهم و بخشش او را درخواست مى كنم . »
ابوقمقام می گوید : من بر اين کار مداومت کردم ؛ به خدا سوگند ! طولى نكشيد كه عدّه اى نزد من آمدند و به من خبر دادند كه مردى از اقوام تو از دنیا رفته است و جز تو ، #وارثى ندارد .
من نیز رفتم و #ارث او را گرفتم و بى نياز شدم .
🗂منبع :
بحارالانوار ، ج ۴۸ ، ص ۱۷۳
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان اصغرآواره
✾📚 @Dastan 📚✾•
4_5864174051890563007.mp3
2.88M
🔷مداحی عربی و حماسی حاج میثم مطیعی؛ انتشار به مناسبت راهپیمایی میلیونی مردم عراق
🔶هزار هزار سلیمانی به پا خاستند
قدس، نیروی قدسی دارد که در راه است
ای سربازان خدا، به پیش روید
سلیمانی به ما گفت: بر شما واجب است
که اسرائیل را نابود سازید، از روی این زمین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان های آموزنده 📚
🔷مداحی عربی و حماسی حاج میثم مطیعی؛ انتشار به مناسبت راهپیمایی میلیونی مردم عراق 🔶هزار هزار سلیمانی
در قاب شفق، شکفت سیمای شهید
برخاست سرود سرخ از نای شهید
در ظلمت شب چو سیل جاری شد خلق
تا شهر سپیده، رفت با پای شهید
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨شخصى نزد امام صادق رفت و گفت
من ازلحظه مرگ بسيارميترسم،چه کنم؟
🌸امام صادق(علیه السّلام) فرمودند:
زيارت عاشورا را زياد بخوان..
آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت
عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر
در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟
•{ اَللّهُمَّارْزُقْنیشَفاعَهَالْحُسَیْنِیَوْمَالْوُرُودِ }•
یعنی خدايا شفاعت حسين(علیه السّلام)
را هنگام ورود به قبر روزى من کن...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📔 #حکایت_بهلول_و_خلیفه
روزی هارون الرشید به بهلول خطاب کرد : آیا می خواهی خلیفه باشی؟
بهلول گفت: دوست ندارم.
هارون گفت : چرا؟
بهلول پاسخ داد: برای اینکه من به چشم خود مرگ سه خلیفه را دیده ام ولی خلیفه تا به حال فوت دو بهلول را ندیده است.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان کوتاه
✍ #شاگرد_زیرک
مرد خیاطی "کوزه ای عسل" در دکانش داشت.
یک روز می خواست دنبال کاری برود.
به شاگردش گفت:
"این کوزه پر از زهر است!
مواظب باش آن را دست نزنی!"
"شاگرد" که می دانست استادش "دروغ" می گوید حرفی نزد و ...
استادش رفت.
شاگرد هم "پیراهن یک مشتری" را بر داشت و به "دکان نانوایی" رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام "عسل" را با "نان" خورد و کف دکان دراز کشید.
خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با "حیرت" از شاگردش پرسید:
"چرا خوابیده ای؟!"
شاگرد ناله کنان پاسخ داد:
تو که رفتی من "سرگرم کار" بودم، "دزدی آمد" و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت.
وقتی من متوجه شدم، از ترس تو، "زهر توی کوزه" را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از "کتک خوردن و تنبیه" آسوده شوم! 😊
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻روایتی از سردار شهید باکری در بیانات سردار شهید سلیمانی
#رفیق_خوشبخت_ما
#انتقام_سخت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
اگر بهار ریشه در زمستان دارد و بذر حیات در دل برف است که پرورش میابد ، یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است و راه حیات طیبه ی اُخروی از قلل سپید و پر برف پیری میگذرد.
صبحتون شهدایی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فقط میتونم بگم #ببینید بینظیره!
▪️نسل جدیدی فراتر از حاج قاسم سلیمانیها در راهند...!!
بشکست اگر صبویی
سر خم می سلامت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❤️شیخ رجبعلـی خــیاطــ میگفتــ :
💢"من همیشه که نماز می خواندم ،
نماز امــام زمــان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)،
نماز جــعفر طــیار و ...
حاجتــی را از خــدا می خواستم ...
🔹یک بار گفتم هیچ حاجتــی نخواهم
و برای خود خــدا نمازی بخوانم "
"تو بندگــی چو گدایان به شرطــ مزد نکن
که خــواجه خود روش بنده پروری دانــد"
👈شیخ رجبعلی همان شبــ خوابــ دید .
در خوابــ به او گفتند :
" چـــرا دیــر آمـــدی ؟ "
🌼 یعنـــی تو باید سی سال پیش به
فکـــر این کار می افتادی ،
حالا بعد از یکــ عمر نــماز خواندن به این
فکر افــتادی که نــماز بخوانــی بدون اینکه
مزد و حاجتــ از ما بخواهــی !!!
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#سیره_شهید_ابراهیم_هادی
🌸همیشه منتظر بود به خلق خدا یاری دهد . هیچ کاری نزد او اینقدر ارزش نداشت و برایش وقت نمیذاشت!
🌸همه ی کارها، رفتارها، حرف زدنها و حتی ورزش کردنش برای خدا بود...در همه چیز #خدا را میدید .
🌸دست یاری تنها سمت خدا دراز میکرد . از رازها و دردهای دلش تنها خدا باخبر بود... چه حرفها که نداشت و چه غم ها که بر دلش تلنبار شده بود اما... فقط خدا از حال دل او آگاه بود...
🌸تا او بود، همه چیز خوب بود...همه راضی بودند،خوشحال و شکرگزار بودند... اصلا ابراهیم که بود انگار خدا در آن حوالی قدم میزد...
🌸ابراهیم دست خدا بود، دستی که برای کمک به مردم دراز شده بود و چه دلها که شاد میکرد این دست خدا...
🌸برای خدا کار کردن و شاد کردن دل بندگان خدا انقدرا هم سخت نیست، مثل ابراهیم باشیم?❤️
🕊شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🌸یادش با ذکر #صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث
✅وصیت نامه امام علی (علیه السلام)!👆
➿〰➿〰➿〰
💚 امیرالمومنین علی علیه السلام :
💚خدا را خالصانه ياد كنيد تا بهترين زندگى
را داشته باشيد و با آن راه نجات و
رستگارى را به پيماييد
📚بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 75، ص39
➿〰➿〰➿〰
◾️ حضرت فاطمه (علیها السّلام) :
◾️ همانا سعادتمند کامل و خوشبخت حقیقی کسی است که علی علیه السّلام را در زمان حیاتش و پس از وفاتش دوست بدارد.
📚 نهج الحیاة، ص ۴۸
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان_ابرار
آیة الله سیدمحمد کاظم طباطبای ییزدی
مشهور به صاحب عروه برای صله ارحام
عازم یزد بود،
یک قطعه کفن برای خودش خریده
در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام
همه قرآن را بر آن نوشته،
سپس در حرم امام حسین علیه السّلام
زیارت عاشورا را با تربت براطراف آن
نوشته بود.
در این سفر این کفن را با خودش
به یزد می برد،
در شب اول ورودش به یزد،
در منزل یکی از دخترانش
استراحت می کند،
حضرت سیدالشهداء علیه السّلام
به خوابش آمده می فرماید:
یکی از دوستان ما فوت کرده،
در مزار یزد منتظر کفن است،
ما دوست داریم این کفن
به او اهداء شود.
بیدار می شود و می خوابد،
دوبار دیگر این رؤیا تکرار می شود،
لباس پوشیده به قبرستان یزد می رود.
می بیند شخصی به نام «کریم سیاه»
فوت کرده، او را غسل داده روی سنگ
نهاده منتظر کفن هستند
تا ایشان می رسد، می گویند:
کفن را آوردند.
مرحوم یزدی از آن ها می پرسد:
شما کی هستید؟
می گویند: همان آقایی که
به شما امر فرموده کفن بیاورید،
به ما نیز امر فرموده که
برای تجهیز و دفن ایشان به این جا
بیاییم.
مرحوم یزدی می پرسد:
این شخص کیست؟
می گویند:
او شخصی به نام «کریم سیاه» است،
یک فرد معمولی،
ولی عاشق امام حسین علیه السّلام بود،
در هر کجا مجلسی به نام امام حسین علیه السّلام برگزار می شد،
او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد.
@Dastan
#عاشقانہ_شــہدا
روز اول زندگے مشترڪ ...
پاشدم غذا درست کنم ، از هر انگشتم یه اعتماد به نفس میبارید😌
به به...بوے غذا تو ڪل خونه پیچیده بود😋
علے از مسجد اومد😍
سلام خانم چه ڪردی؟چه بویی راه انداختے😋
منم یه ژستــ هنرمندانه گرفتم😌
گفتم الآن سفره رو میارم😎
سر دیگ و برداشتم یه قاشق تستــ ڪنم😥
وااای نفسم بند اومد😰😱
خدایااااا اینکه نمکش اندازه بود😫😲
داشت گریه م میگرفت😢
خاااک تو سرتــ هانیه خاڪ😤
چه قدر مامان گفتــ آشپزی یاد بگیر😞
قیافم تابلو شده بود😵
علے گفتــ چیزی شده😕
منم که بغض تو گلوم گیر کرده بود گفتم نه😒😢
علی گفت مطمئنی😕
منم با بغض گفتم آره😓
علی قاشق و برداشت یه تست کرد😐
منم یهو بغضم ترکید زدم زیر گریه😭
گفت به خاطر این گریه میکنی😂
بلند بلند خندید😂😂😂😂
منم مست خنده هاش شدم😐
گفتم یعنی ناراحت نشدی😕😒
گفت فدا سررررتــ😍
مامان میگفت املت هم بلد نیستے درست کنیا😂
بعدش غذا رو یه جوری خورد که دهنم آب افتاد😋
منم شروع کردم به خوردن اماااا...😫😵😣
گفتم داری از این میخوری به این شوووری😩
گفتــ خیییلیم خوشمزه ستــ😋
واسه بار اول عالیہ دستتم درد نکنه😍
#خاطرات_همسرشهیدسیدعلےحسینی
📚 @Dastan📚
#خاطراتی_زیبا_از_
#شهید_محمد_تورجی_زاده
راوی:
علی تورجی زاده (برادر شهید)
🔰نیمه های شب بود . حدود ساعت سه . با صدایی از خواب پریدم ! از جا بلند شدم . با تعجب از اتاقم بیرون آمدم . با چشمانی گرد شده به اطراف نگاه می کردم . به دنبال علت صدا بودم . یک نفر با حالتی محزون گریه می کرد !
🔰صدا از داخل اتاق محمد بود . ناله جانسوزی داشت . مرتب گریه می کرد و می گفت : الهی العفو ... .
🔰از صدای او خواهرانم هم بیدار شدند . محمد مشغول نماز شب بود . حال عجیبی داشت . حال او تا موقع اذان صبح به این صورت بود . بعد هم نماز صبح را خواند . بعد از نماز تا زمان طلوع آفتاب مشغول زیارت عاشورا و قرآن شد . البته محمد همیشه اینگونه بود اما این اواخر تهجد و عبادت او بیشتر شده بود .
🔰ساعتی بعد وقتی برای صبحانه آمد حالتش متفاوت بود . شاد بود . می گفت و می خندید . برای من عجیب بود . گریه نیمه های شب ، ناله و ... حالا هم خنده !
🔰بعدها در کلام بزرگان دین این مطلب را خواندم :
🔰نماز شب و گریه از خوف خدا ، نشاط در روز را به همراه دارد .
🔰بعد از صبحانه با هم رفتیم بیرون . در راه با من صحبت کرد . از اهمیت یاد پروردگار گفت . از نماز شب . از بیداری در سحر . بعد پرسید : مگه برای نماز شب بیدار نمی شی ؟! گفتم : چرا ، اما بیشتر مواقع به خودم می گم حالا زوده . کمی بخوابم و دوباره بلند شوم . وقتی هم بیدار می شم اذان را گفتند .
🔰محمد گفت : مواظب باش ! شیطان خیلی تلاش می کنه که انسان نماز شب نخونه . بعد به احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) اشاره کرد که فرمودند :
🔰برشما باد نماز شب حتی اگر یک رکعت باشد . زیرا نماز شب انسان را از گناه باز می دارد . خشم پروردگار را خاموش می کند و سوزش آتش جهنم را برطرف می سازد . (کنز العمال ج 7 ص 791 )
📚 @Dastan 📚
4_5852653197256034418.mp3
9.23M
🔊 #صوت| دو حکایت جالب و شنیدنی از رهبر معظم انقلاب توسط آیت اللّه #شب_زنده_دار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴 #برای_تغییر_دیر_نیست
💠 زن فرعون تصميم گرفت که عوض شود، و پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...! اولي همسر يک طغيانگر بود و دومي پسر يک پيامبر...!!!
🔺براي عوض شدن هيچ بهانهاي قابل قبول نيست اين خودت هستي که تصميم ميگيري تا عوض شوي.
🔺بعضي از چيزها دير که شد، بيفايده هستند مانند بوسيدن پيشاني عزیز از دست رفتهات...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی
آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش
می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد! انجام دادم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
در همدان ، کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند .
در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .
وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .
از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•