eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ایتایار
💥توجه💥 (فروش عمده عسل) 💥توجه💥 👇👇👇👇👇 قابل توجه موسسات طب سنتی و اسلامی و عمده فروشان وتولید کننده سرکنگبین، خمیر دندان عسلی، کرم وصابون عسل و داروهای طب سنتی و اسلامی و همه #طلاب عزيز 💢عرضه عسل همراه با آنالیز از معتبر ترین #آزمایشگاه‌ های کشور ✅ قیمت انواع عسل به صورت عمده: 1_عسل تغذیه 17.5 و 18 2_ساکارز زیر 5 کیلویی 23 3_ساکارز زیر 4 کیلویی 34 4_ساکارز زیر 2 کیلویی 43 5_ عسل کنار درجه یک کیلویی 49 و 45 کیفیت را با ما تجربه کنید🌹🌿👇👇 @shahreasal
شهید ابراهیم هادی در ، پنج روز به همراه بچه‌هاے گردان‌های و در ڪانال‌‌های فڪه مقاومت ڪردند و تسلیم نشدند. سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه‌هاے باقے مانده به عقب، تنهاے تنها با همراه شد و دیگر ڪسے او را ندید.🚶‍♂ او همیشه از خدا میخواست بماند؛ چرا ڪه گمنامے صفت یاران محبوب خداست. خدا هم دعایش را مستجاب ڪرد. ابراهیم سال‌هاست ڪه گمنام و غریب در فڪه مانده تا خورشیدے باشد براے .☀️ •.📚برگرفته از کتاب 📚 @Dastan 📚 ⭕️ 22 بهمن بمناسبت شهادت 👇👇👇 وقتی که خبر رسید ڪه دشمن از انتها وارد ڪانال شده. ابراهیم هادی به سمت انتهای ڪانال دوید. یڪباره از همان سمتی ڪه ابراهیم رفت، چندین انفجار قوی رخ داد. لحظاتی بعد، یڪی از بچه ها از انتهای ڪانال به سمت ما دوید و فریاد زد: ابراهیم هم شهید شد.😭 رنگ ازچهره ام پرید. دیگر امیدم را از دست دادم. لحظه های اخر مقاومت بچه ها در ڪانال بود. یڪباره چندین لوله سلاح بعثی ها را بالای ڪانال دیدیم. افسر بعثی نگاهی به جمع ما انداخت. به هرڪسی ڪه می رسید با تیر خلاص، ملڪوتی اش می ڪرد. لحظاتی بعد افسر از ڪانال خارج شد. بعد به افرادی ڪه بالای ڪانال بودند دستور شلیڪ داد. ان ها بی رحمانه داخل ڪانال رابه رگبار بستند و بچه ها را به خاڪ و خون ڪشیدند. 😭نزدیڪی های ظهر ڪار ڪانال را یڪسره ڪرد. من بابدنی غرق خون، درڪنار چند پیڪر شهید افتاده بودم، شاید برای همین به سمت من تیرخلاص شلیڪ نڪردند. سڪوت مطلق همه جا را فرا گرفته بود. حالا تعداد ڪسانیڪه زنده بودند حدود ده نفر بود. تا زمان تاریڪی هوا صبر ڪردیم. هرطوری شده بود از همان روشی ڪه ابراهیم گفته بود استفاده ڪردیم وبه عقب برگشتیم. برخی نیروها چهار دست و پا و برخی ڪشان ڪشان می امدند. اری قرار بود ما بمانیم تا ایندگان بدانند ڪه ابراهیم هادی و رزمندگان در محاصره، چه حماسه ای راخلق ڪردند. 📚ڪتاب سلام برابراهیم۲ 📚 @Dastan 📚
💝 امام خمینی(ره) : ✅ حفظ نظام ، از اوجب واجبات 🇮🇷 و تضعیف نظام ، حرام شرعی است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴 داستان واقعی _امام زمان عج فرمودند : هوای کشورتان را داریم 🔹 در زمان جنگ جهانی اول، هجوم دولت های روس و انگلیس به کشور اوج گرفته بود و آیت الله نائینی بسیار نگران و پریشان که وضع شیعیان به کجا می رسد. در همین موقعیت شبی به امام عصر ارواحنافداه متوسل شده و در حال توسل و گریه و ناراحتی به خواب می روند... 🔹 در عالم رویا می بینند: دیواری است به شكل نقشه ایران شكست برداشته و در حال افتادن است در زیر این دیوار یك عده زن و بچه نشسته اند و نزدیك است دیوار بر سر اینها خراب شود.مرحوم نائینی رحمه الله علیه وقتی این صحنه را می بیند به قدری نگران می شود كه فریاد می زند و می گوید : خدایا این وضع به كجا خواهد انجامید؟ 🔹 در این حال می بیند كه حضرت ولی عصر(ع) تشریف آوردند و انگشت مباركشان را به طرف دیواری كه خم شده و در حال افتادن بود گرفتند و آن را بلند كردند و دومرتبه سر جایش قرار دادند و بعد فرمودند: «اینجا شیعه خانه ماست، می شکند، خم می شود، خطر هست، ولی ما نمیگذاریم سقوط كند ما نگهش می داریم.» 📙 ملاقات با امام عصر عج صفحه ی صد و سی و هفت ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
برادران شهید محمد حسین یوسف الهی پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. ساعت ۱۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی‌دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمد حسین یوسف الهی هستید؟ با تعجب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الان وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!. وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کر مان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّد حسین حتی رنگ ماشین و ساعت حرکت و … را گفت! سرباز حاج قاسم سلیمانی دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنها با لباس غواصی در آب‌ها جلو رفتند. هر چه معطل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقر بر گشتیم. محمد حسین که مسوول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیات ما با خبر می شود. اما حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص می کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوش حالی گفتم: الان کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، اما صادقی مجرد بود. اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.» پرسیدم: چه طور؟! گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئن بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! ادامه دارد... 📚 @Dastan 📚
🔻سردار شهید سلیمانی: از حرف رهبری شوکه شدم! روایت شنیده نشده از سردار شهید سلیمانی: 🔹ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال ها به دنبال او بودیم و هم در مساله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می کرد و هم تعداد زیادی از بچه های ما را شهید کرده بود با روش های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آنها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم. 🔹در جلسه ای که خدمت رهبر معظم انقلاب رسیده بودیم من این مساله را مطرح و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. 🔹رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند. من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب زیاد پرسیدم آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی شوم چرا باید این کار را می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟ رهبری گفتند: مگرنمیگویی دعوتش کردیم؟ بعد از این جمله خشکم زد. البته ایشان فرمودند: حتما دستگیرش کنید. ماهم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان توست حتی اگر قاتل پدرت باشد، حق نداری آزار بدهی. •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یا أبا مهدی یا قاسم،‌ عهداً عهداً سَنُقاوِم 🎙نماهنگ میثم مطیعی برای اربعین حاج قاسم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
⚠️آیه ای که انقلابیون باید در این زمان انتخابات بیشتر به آن توجه کنند تا آن ها که است ، سوءاستفاده نکنند.. 🌹وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ [46] از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد و با يكديگر به كه سست شوید و نیروی شما از بین می رود. صبر پيشه گيريد كه خدا همراه صابران است. (46) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
۹ راز مریض نشدن🌹🌿🌹🌿
🔻توهین یکی از مدافعان حرم به سردار سلیمانی در بین سخنرانی ایشان ✍یکی از روزهایی که نزدیک عملیات سرنوشت‌‌ساز حلب بود حاج قاسم سلیمانی رزمندگان را جمع کرده بود و برایشان صحبت می‌کرد. به آنها می‌گفت سعی کنید روی پای خودتان باشید. تلاش کنید خَلَف صالحی برای پیشینیانتان باشید و... در اثنای صحبت‌های حاج قاسم یکی از برادران مدافع حرم که ظاهراً حاج قاسم را نمی‌شناخت از انتهای جمعیت بلند شد و فریاد زد: حاج آقا تو که این قدر ما را موعظه می‌کنی خودت گروه چندی؟ ما همه مات مانده بودیم. از شدت تعجب و ناراحتی زبانمان بند آمده بود. تا آمدیم خودمان را جمع و جور کنیم و حرفی بزنیم دیدیم حاج قاسم شروع کرد به جواب دادن: من گروه صفر هستم.‌ گریه می‌کرد و می‌گفت: من هنوز لیاقت پیدا نکردم... 📚 روزنامه کیهان، ۲۶ اسفند ۱۳۹۷ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
▫️ شب آخر، رضا بعد از نماز جماعت، گوشه‌ای از دیوار مسجد نشسته بود و اصلا توجهی به تمرین دوستانش نداشت؛ من نیمی از فکرم به تمرین بچه‌ها بود و نیمی از آن، متوجه حال گرفته رضا که اتفاقا هر شب بیشتر از همه علاقه‌مند بود و هیجان روز اردو را داشت. ▫️ او را صدا زدم تا به ما اضافه شود، وقتی آمد خیسی چشمانش کاملا قابل مشاهده بود. تمرین که تمام شد، از او خواستم که تا خانه همراهش باشم و با هم حرف بزنیم. ▫️ دلیل حال خرابش را پرسیدم و او ابتدا از گفتن حرفش فرار می‌کرد، اما بعد از چند دقیقه بغضش ترکید و همزمان با سرازیر شدن اشک‌هایش ماجرا را گفت. ▫️ او گفت: مادربزرگم عاشق امام رضا (علیه السلام) است اما سال‌هاست به دلیل بیماری زمین‌گیر شده و نتوانسته به زیارت بیاید؛ اصلا دلیل انتخاب نام رضا برای من، همین مادربزرگم بوده که ارادت خاصی به آقا دارد و وقتی فهمید من قرار است برای زیارت به اردو بروم، با حالتی مظلومانه به من گفت کاش پاهایم توان داشت و همراهت می‌آمدم ... ▫️ رضا خیلی ناراحت بود که نمی‌تواند آرزوی زیارت مادربزرگش را برآورده سازد؛ اما او واسطه خیر شد تا شرایطی مهیا کنیم که امروز مادر بزرگش، هم نوا با او و سایر بچه‌ها در حرم امام مهربانی‌ها، سرود عاشقی بخواند. 🔹 خبر دارم از همه دل میبری، دلای شکسته رو خوب میخری ... 📚 @Dastan📚
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨گل صداقت ✨ سال ها پیش در چين باستان شاهزاده ای تصميم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند . وقتي خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد به شدت غمگين شد. چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خيلی زيبا . دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم . روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت : به هر يک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زيباترين گل را برای من بياورد ، ملکه آينده چين می شود . دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت . سه ماه گذشت و هيچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبان های بسياری صحبت کرد و راه گل کاری را به او آموختند ، اما بی نتيجه بود ، گلی نروييد... روز ملاقات فرا رسيد ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار زيبايی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند . لحظه موعود فرا رسيد شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پايان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود . همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضيح داد : اين دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراطور می کند : گل صداقت ... همه دانه هايی که به شما دادم عقيم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود... ✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 🔴"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون" "گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. "او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند." به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛ فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛ سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند. بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم." گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت. روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید. جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد." به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟ و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد. یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز. اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور. و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم." "حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن." جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم. جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد. "روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد. قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد. جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد: به گوهر شاد خانم بگویید؛ "اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت؛ منظورت چیست؟! "مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!" جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى طپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم. من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم. و آن جوان شد "اولین پیش نماز" "مسجد گوهر شاد" و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک "فقیه کامل" و او کسی نیست جز؛ "آیت اله شیخ محمد صادق همدانی." گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠موقعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سربازان اسلام را آماده جنگ تبوك مى ساخت ، يكى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قيس كه ايمان كامل نداشت ، محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زيرا من علاقه شديد به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است فريفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او اجازه داد. در اين وقت آيه نازل شد؛ (بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده در اين جهاد شركت نكنيم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشيد كه آنان - به واسطه بهانه جويى غلط - هم اكنون در ميان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است .) (2) توبه : آيه 49. خداوند با اين آيه عمل آن شخصى را محكوم كرد. 👈آنگاه حضرت رو به طايفه بنى سليم نمود و فرمود:بزرگ شما كيست ؟ در پاسخ گفتند:جدبن قيس ، لكن او آدم بخيل و ترسويى است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:درد بخل بدترين دردهاست . ⬅️سپس فرمود:بزرگ شما آن جوان سفيدرو، بشر بن براء، است كه مردى سخاوتمند و گشاده روى است. 📚بحارالانوار : ج 21، ص 193. ✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺🍃🌺✿﷽✿🌺🍃🌺 🌺🇮🇷برگی از 🇮🇷🌺 کاندیدای نمایندگی از منظر 📜در نامه به حارث همدانی اخلاق كارگزاران حكومتی را اینطور بیان میکنند 👇 🍃🌺 ۱_ به ريسمان قرآن چنگ زن، و از آن نصيحت پذير، حلالش را حلال، و حرامش را حرام بشمار، 🍃 ۲_ و حقی را كه در زندگی گذشتگان بود تصديق كن، و از حوادث گذشته تاريخ برای آينده عبرت گير، كه حوادث روزگار با يكديگر همانند بوده، و پايان دنيا به آغازش می پيوندد، و همه آن رفتنی است. 🌺 ۳_ نام خدا را بزرگ دار، و جز به حق بر زبان نياور، مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به ياد آور، هرگز آرزوی مرگ مكن جز آنكه بدانی از نجات يافتگانی، 🍃 ۴_ از كاری كه تو را خشنود، و عموم مسلمانان را ناخوشايند است بپرهيز، از هر كار پنهانی كه در آشكار شدنش شرم داری پرهيز كن، از هر كاری كه از كننده آن پرسش كنند، نپذيرد يا عذرخواهی كند، دوری كن، 🌺🍃 ادامه دارد ..... 📜 ، 👤تدوین:مرتضوی نژاد ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸🍃🌸🍃 اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) راجع به مردی که لباس های مختلفی دارد و چند تای از آنان را برای پوشاندن بدن خود و چند تا برای زینت کردن و شیک شدن قرار داده پرسید آیا اسراف است؟ امام فرمود خیر، اسراف نیست. زیرا خداوند در قرآن کریم فرموده است هر که زندگی اش وسعت دارد، به اندازه توانایی اش خرج کند. ✾📚 @Dastan 📚✾•
✨❤️✨ ۹ ماه در شکمش، ۲ سال در دامنش، و یک عمر در زندگیش، چیز دیگری ندارد برای اثبات محبتش، بهشت که هیچ، همه‌ی آن چه که هست را باید زیر قدمهایش بدانی ❤️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
tama-sheitan-be-mosa.hosseinighomi.mp3
2.33M
🎙 حاج آقا 🔖 طمع شیطان به حضرت موسی 🔖 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلمی دیده نشده از حضور حاج قاسم سلیمانی بر سر مزار پدر و مادرش...😭 برای همه رفـتگان بخصوص پــدران و مادران آســمونی فاتحه و صلواتی بفرسـتیم. ✍🏻ارتباط با ادمین کانال #داستانهای_آموزنده 👤 @AminiAsl •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• 🌺➣ http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
✍🌾مثل گندم باش! زیر خاک می برندش باز می روید پرتر... زیر سنگ می برندش آرد می شود پربهاتر... آتش می زنندش نان می شود مطلوب تر... به دندان می جوندش جان می شود نیرومندتر... ذات باید ارزشمند باشد! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
✍خدا ترسناک نيست !!! بچه که بودم ؛ آنقدر از خدا می ترسیدم ، که بعد از هربار شیطنت ، کابوس می دیدم ... من حتی ناراحت می شدم که می گفتند خدا همه جا هست ! با خودم می گفتم : " یک نفر چطور می تواند تمام جاهای دنیا کشیک بدهد و تا کسی کارهایِ بدی کرد ، او را بردارد ببرد جهنم ؟! " من حتی وقتی می گفتند ؛ خدا پشت و پناهت ، در دلم می گفتم کاش اینطور نباشد ... می دانید ؟! چون خدایی که در ذهنم ساخته بودند ، مهربان نبود ، فقط خدایِ آدمهایِ خوب بود و برای منی که کودک بودم و شیطنت هایم را هم گناه می دیدم ، خدایِ ترسناکی بود ... ! اما من ، کودکم را از خدا نخواهم ترساند ... به او می گویم "خدا بخشنده است" ... اگر خطایی کرد می گویم ؛ خدا بخشیده اما من نمی بخشم ، تا بداند خدا از پدر و مادرش هم مهربان تر است ... من به کودکم خواهم گفت خدا ، خدایِ آدم های بد هم هست ، تا با کوچکترین گناهی ، از خوب بودنش نا امید نشود ... می گویم خدا همه جا هست تا کمکش کند ، تا اگر در مشکلی گرفتار شد ، نجاتش دهد ... من خشم و بی کفایتیِ خودم را گردنِ خدا نخواهم انداخت ... من برایش از جهنم نخواهم گفت ... اجازه می دهم بدونِ ترس از تنبیه و عقوبت ، خوب باشد ، و می دانم که این خوب بودن ارزش دارد ... من نمی گذارم خدایِ کودکم خدایِ ترسناکی باشد ... کاش همه این را می فهمیدیم ... باور کنید خدا مهربان تر از تصوراتِ ماست ! اگر باور نکرده اید ؛ لطفاً در مقابلِ کودکان سکوت کنید ... خدا ترسناک نیست !!!!!!!! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا ابا صالح المهدی 🍃جانم فدای نام شما یا صاحب‌الزمان عج 🍃قربان آن مقام شما يا صاحب‌الزمان عج 🍃جان مي دهم به خاطر يڪ لحظہ ديدنتان 🍃دل عاشقٍ سلامِ شما ياصاحب‌الزمان( عج)