.
🌸 احسان بی منت
روزی مردی بیابان نشین به خدمت امام حسن علیه السلام رسید. امام از سیمای او دریافت که نیازمند است و برای کمک گرفتن آمده است.
به خدمتگزاران فرمود: هر چقدر پول در خزانه هست به این مرد بدهید.
وقتی به سراغ خزانه رفتند دیدند بیست هزار درهم در آنجا هست. همه را برداشته و به سائل دادند.
او که سخت در تعجب فرو رفته بود عرض کرد: سرور من! شما به من فرصت ندادید تا شما را مدح گویم و تقاضای خود را بیان کنم.
امام در ضمن گفتاری فرمود: احسان ما اهل بیت بی درنگ صورت میگیرد.
📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٣۴١
#امام_حسن #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ دو مروارید غلتان
زهری میگوید: خدمت حضرت علی بن الحسین علیهما السلام بودم. یکی از اصحابش وارد شد، امام از او پرسید: چه خبر؟
عرض کرد: یا ابن رسول الله! فعلا گرفتار چهار صد دینار قرضی هستم که راهی برای پرداخت آن ندارم زیرا عیال وارم و مخارج ایشان را نمی توانم تامین کنم.
حضرت زین العابدین علیه السلام به شدت گریه نمود. عرض کردم: یا ابن رسول الله! چرا گریه میکنید؟! فرمود: مگر گریه برای مصائب و گرفتاریهای بزرگ نیست؟ عرض کردم: همین طور است.
فرمود: کدام مصیبت از این بزرگتر که مؤمن حرّ برادر خود را گرفتار ببیند و نتواند رفع گرفتاریش را بنماید یا او را مبتلا به فقر و تنگدستی بیابد ولی امکان رفع آن نباشد.
زهری گفت اطرافیان امام متفرق شدند. بعضی از مخالفین با یکدیگر میگفتند: تعجب است از این خانواده که ادعا میکنند هر چه در زمین و آسمان است مطیع آنها است و خداوند درخواست آنها را رد نمی کند و باز اعتراف میکنند که نمی توانند رفع گرفتاری از یک مؤمن خاص خود بنمایند.
این حرف به همان کسی که مقروض بود رسید؛ خدمت زین العابدین علیه السلام رسیده و عرض کرد: فلانی و فلانی چنین گفتهاند! سخن آنها بر من از فقرم ناگوارتر است.
امام علیه السلام فرمود: خداوند اجازه گشایش برای تو داد، بعد رو به کنیزی نموده و فرمود: افطار و سحری مرا بیاور، کنیز دو گرده نان آورد. فرمود: این دو گرده نان را بگیر که دیگر چیزی پیش ما نیست. خداوند به وسیله همین دو گرده، گشایش خوبی به تو خواهد داد.
آن مرد دو گرده را گرفت و وارد بازار شد و نمی دانست آنها را چه کند. در اندیشه قرض و خرج خانواده بود. گاهی شیطان او را وسوسه میکرد که این دو گرده نان چگونه میتواند رفع ناراحتی تو را بنماید،
در این موقع به ماهی فروشی برخورد که یک ماهی گندیده داشت، گفت: این ماهی پیش تو مانده و این گرده نان پیش من است. ممکن است یک گرده نان را بگیری و همان ماهی مانده را بدهی؟ ماهی فروشی قبول کرد. نان را گرفت و ماهی را داد.
در بین راه به مردی برخورد که نمک نامرغوبی داشت، به او گفت: مایلی این نان خشک را بگیری و همان نمک نامرغوب را بدهی؟ قبول کرد، آن مرد ماهی و نمک را به خانه آورده و گفت: این ماهی را با نمک درست میکنم.
همین که شکم ماهی را شکافت، دو مروارید غلتان درون او یافت و سپاس خدای را به جای آورد. در همین بین که شاد و خرم بود، ناگهان درب خانه به صدا آمد.
پشت درب رفت تا ببیند کیست، دید صاحب ماهی و صاحب نمک هر دو آمدهاند! گفتند: ما و خانوادهمان هر چه کوشش کردیم این نان را بخوریم دندان به آن کارگر نبود. فکر کردیم تو خیلی گرفتار و مبتلا هستی، نان را برای خودت آوردیم و آنچه در مقابلش از ما گرفتهای، به تو بخشیدیم!
دو نان را از آنها گرفت؛ پس از رفتن آنها درب را بست. در این موقع فرستاده حضرت زین العابدین علیه السلام رسیده و گفت: مولایت میفرماید: تو به آرزویت رسیدی! اینک نان ما را برگردان که کسی جز ما نمی تواند آن نان را بخورد!
دو مروارید را به قیمت گزافی فروخت و قرضش را پرداخت و وضع مالیاش بسیار خوب شد. برخی از مخالفین گفتند: عجب اختلافی بین این دو حالت است که علی بن الحسین علیهما السلام مدعی است نمی تواند رفع تنگدستی از دوستش بنماید ولی او را دارای ثروتی عظیم میکند!
حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: قریش نیز همین سخن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله میگفتند که چگونه کسی که در موقع هجرت از مکه تا مدینه را به دوازده شبانه روز (نه کمتر) طی میکند، میتواند در یک شب به بیت المقدس برود و در آنجا آثار پیمبران را مشاهده کند.
سپس زین العابدین علیه السلام فرمود: اینها از کار خدا و دوستان خدا با او غافلند. به مقامهای بلند نمی توان رسید مگر با تسلیم در مقابل خدا و ترک اظهار نظر، و رضا به آنچه او صلاح میداند. دوستان خدا بر گرفتاریها و ناراحتیها صبر میکنند و دیگران چنین صبری ندارند و خداوند در مقابل این شکیبایی، آنها را به تمام آرزوهایشان میرساند. با وجود این، آنها جز خواست خدا را نمی خواهند.
📔 أمالي صدوق: ص۴۵۳
#امام_سجاد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔘 مالِ پنهان
مردی خدمت حضرت جواد محمّد بن علی علیهما السّلام رسید و گفت: یا ابن رسول اللَّه، پدرم از دنیا رفته و نمی دانم ثروت خود را کجا پنهان نموده! من عیال وارم و از دوستان شما هستم. به دادم برسید.
حضرت فرمود: پس از خواندن نماز عشا، بر محمّد و آلش صلوات بفرست، پدرت را در خواب خواهی دید، خواهد گفت که مالش را کجا پنهان کرده.
آن مرد همین کار را انجام داد و پدر خود را در خواب دید. به او گفت: پسرم! اموال خود را در فلان محل پنهان کردهام، برو بردار و آن را پیش پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله ببر و بگو که من به تو خبر دادم کجا است.
مرد رفت و آن پولها را برداشت و جریان را خدمت امام علیه السّلام عرض کرد و گفت: خدا را ستایش میکنم که به شما چنین مقامی داده و برگزیده او هستید.
📔 الخرائج و الجرائح: ج۲، ص۶۶۴
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ معجزات امام جواد (ع)
١.
امیّة بن علی قیسی میگوید: من و حماد بن عیسی خدمت حضرت جواد علیه السّلام رسیدیم تا خداحافظی کنیم. فرمود: تا فردا باشید و حرکت نکنید.
وقتی از خدمتش خارج شدیم، حماد گفت: من که باید بروم چون اسباب و وسایل مرا بردهاند و همراهانم رفتهاند. گفتم: من هستم.
حماد رفت و همان شب سیلی آمد و حماد در آن سیل غرق شد. قبر او در محلی به نام سیاله است.
٢.
ابو هاشم جعفری میگوید: خدمت ابو جعفر ثانی (حضرت جواد علیه السلام) رسیدم؛ سه نامه داشتم که فرستنده هیچ کدام آنها معین نبود و خودم هم نمی دانستم نامهها مال کیست!
خیلی از این وضع افسرده بودم. امام جواد علیه السّلام یکی از نامهها را برداشته و فرمود: این نامه زیاد بن شبث است؛ نامه دیگر را برداشت و فرمود: این نامه از محمّد بن ابی حمزه است؛ نامه سوم را فرمود این نامه فلان کس است.
آن وقت من متوجه شدم و یادم آمد که نامهها از کیست. در این موقع نگاهی به من نموده و لبخندی زد.
٣.
ابراهیم بن محمّد میگوید: حضرت جواد علیه السلام برایم نامهای نوشت و دستور داده بود که نامه را نگشایم تا وقتی یحیی بن ابی عمران از دنیا برود.
چند سال این نامه دست من ماند تا روزی که یحیی بن ابی عمران از دنیا رفت. نامه را گشودم، در آن نوشته بود: تو جانشین او هستی، آنچه او میکرد باید انجام دهی!
یحیی و اسحاق دو فرزند سلیمان بن داود نقل کردند که ابراهیم این نامه را روزی که یحیی بن ابی عمران فوت شد، در حضور مردم و در کنار قبر او خواند.
ابراهیم میگفت: به زنده بودن خود تا بعد از فوت یحیی اطمینان داشتم (زیرا امام علیه السلام فرموده بود، تا یحیی زنده است نامه را نگشا).
📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص٣٨-۴٣
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 نه کمتر و نه بیشتر!
احمد بن حدید میگوید: با قافلهای برای انجام حج خارج شدم. دزدها راه را بر ما گرفتند و اموالمان را بردند.
وارد مدینه که شدم، حضرت جواد علیه السلام را در بین راه دیدم و در خدمت آن جناب به منزلش رفتم و جریان را عرض کردم؛
حضرت دستور داد مقداری لباس برایم بیاورند و پولی نیز داد و فرمود: بین دوستان خود به نسبت مقداری که دزد از آنها برده تقسیم کن.
من تقسیم کردم، دیدم آن پول کاملا مساوی همان مقداری بود که از آنها دزدیده بودند؛ نه کمتر و نه بیشتر!
📔 الخرائج و الجرائح: ج۲، ص۶۶۸
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
١.
✨ خواستگارى از فاطمه (س)
هنگامى كه سن مبارك بتول عذراء حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها نه سال كامل شد، از اطراف و اكناف اهل مدينه و عظماى قبائل و رؤساى عشاير و صاحبان ثروت و مكنت به خواستگارى حضرت آمدند.
عدهاى از منافقين نيز اين جرئت را به خود دادند كه با كمال بى شرمى به خواستگارى آن حضرت بيايند.
هنگام خواستگارىِ بعضى از آنها رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله بسيار ناراحت شدند، و به عدهاى از منافقين كه اعتراض كردند، فرمودند: «من شما را رد نكردم، بلكه خدا شما را رد كرده و امر فاطمه سلام اللَّه عليها از جانب خداوند متعال معين مى شود».
آنان غافل از اين بودند كه اين گوهر گرانبها را خداوند در سايه عزّت و حراست خود حفظ فرموده و او را در خور استعداد ابناء دنيا از ملوك و رعايا و ارباب فقر و غنا قرار نداده است، بلكه او را براى وصى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله على بن ابى طالب عليه السّلام ذخيره فرموده است.
از امام حسين عليه السّلام روايت شده كه فرمود: روزى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله در خانه امّ سلمه بود.
فرشتهاى با هيبت خاصى بر آن حضرت نازل شد كه با لغات گوناگون كه به يكديگر شباهتى نداشت مشغول تسبيح و تقديس خداوند بود.
او عرض كرد: من صرصائيلم. خداوند مرا نزد شما فرستاده كه به شما بگويم: «نور را با نور تزويج كن».
حضرت فرمود: «چه كسى را با چه كسى»؟ گفت: «فاطمه را با على بن ابى طالب». لذا پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فاطمه سلام اللَّه عليها را در حضور جبرئيل و ميكائيل و صرصائيل به عقد على عليه السّلام در آورد و اين عقد در زمين بود.
در اين هنگام پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به ميان شانههاى صرصائيل نگريست و ديد نوشته است: «لا اله الااللَّه، محمّد رسول اللَّه، على بن ابى طالب مقيم الحجة».
فرمود: اى صرصائيل، از كى اين جمله بين شانههاى تو نوشته شده؟ گفت: دوازده هزار سال پيش از آنكه خداوند متعال دنيا را بيافريند.
📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۱۲۳ و١۴۵
#امام_علی #حضرت_زهرا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
٢.
❣️ مراسم عروسى
هنگامى كه حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها را در شب ازدواج به خانه على عليه السّلام مى بردند، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله از جلو ايشان، جببرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ ايشان، و هفتاد هزار فرشته پشت سر حضرتش حركت مى كردند و در آن حال خدا را تسبيح مى گفتند و تقديس مى كردند، و اين تقديس و تسبيح آنها تا طلوع فجر ادامه داشت.
جبرئيل زمام ناقهاى كه آن حضرت را مى بردند و اسرافيل ركاب و ميكائيل دنبال آن را گرفته بود، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله جامههاى فاطمه سلام اللَّه عليها را منظم مى كرد، و هفتاد هزار ملك با ديگر فرشتگان تكبير مىگفتند،
اما به حسب ظاهر سلمان زمام ناقه را گرفته بود و حمزه و عقيل و جعفر از اهل بيت پشت سر حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها و بنى هاشم با شمشيرهاى كشيده مى آمدند، و همسران پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله از پيش روى مى آمدند.
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آنها را به مسجد طلبيد و دست فاطمه سلام اللَّه عليها را در دست على عليه السّلام نهاد و فرمود: «بارك اللَّه فى ابنة رسول اللَّه»، و نيز فرمود: «هذه وديعتى»،
و بعد از مراسمى مخصوص، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در حق آنها و نسل ايشان دعا كرد. سپس فرمود: «مرحباً ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان».
سپس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله از نزد ايشان بيرون آمد و چهار چوب در را گرفت و فرمود: «طهّركما اللَّه و طهّر نسلكما، انا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما، أستودعكما اللَّه و أستخلفه عليكما».
آنگاه همه به منازل خود رفتند و از زنان جز اسماء كسى نزد فاطمه سلام اللَّه عليها نماند، و اين به خاطر وصيت حضرت خديجه سلام اللَّه عليها بود كه هنگام وفات گريست و از اسماء عهد و پيمان گرفت كه در شب عروسى حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها آن حضرت را تنها نگذارد.
اسماء هم به عهد خود وفا كرد، و چون ماجرا را براى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرد، آن حضرت به ياد خديجه سلام اللَّه عليها كرد و گريست و در حق اسماء دعا فرمود.
📔 اقبال الاعمال: ص۵۸۴؛ فيض العلام: ص۱۶۱
#امام_علی #حضرت_زهرا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
٣.
🔹 وليمه عروسى
اثاث منزل و وليمه عروسى حضرت زهرا سلام اللَّه عليها چنين بود كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «زره خود را بفروش».
آن حضرت زره را فروخت و پول آن را خدمت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آورد. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله مقدارى را جهت تهيه غذاى عروسى به امّ سلمه دادند.
بنابر بعضى روايات نصف از لوازم غذا را پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و نصف ديگر را أمير المؤمنين عليه السّلام تهيه نمودند.
.
🔸 جهازيه حضرت زهرا (س)
مقدارى را هم به بلال و عمار دادند كه از بازار لوازم خانه را خريدارى كنند. يك پيراهن، يك عدد روسرى، قطيفه سياه خيبرى يا عباى سياه، پرده نازك پشمى، يك عدد حصير از بافته هاى قريه هَجَر، آسياى دستى، يك عدد طشت مسى، مشك براى آب آوردن، كاسهاى سفالين، مَشكى مخصوص خنك كردن آب، ابريقى كه طرف بيرونش رنگ شده بود، كوزهٔ سفالين، پوست گوسفند.
أمير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: در آن شب كه دختر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به خانه من آمد، بسترمان جز يك پوست گوسفند نبود.
در جاى ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود: من با فاطمه سلام اللَّه عليها در حالى ازدواج كردم كه جز يك پوست گوسفند چيزى نداشتيم كه شب بر روى آن مى خوابيديم و روز علوفه شترمان را بر روى آن مى ريختيم و خدمتگزارى در خانه نداشتيم.
در روايتى ديگر مى فرمايد: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به خانه ما آمد در حالى كه ما بر روى خود قطيفهاى انداخته بوديم كه اگر از طول آن را به روى خود مى كشيديم، پهلوهايمان خالى مى شد و اگر از عرض مى انداختيم سر و پاهايمان بدون روپوش مى ماند.
📔 ذخائر العقبى: ص۴۹؛ بيت الاحزان: ص۵۷
#امام_علی #حضرت_زهرا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۴.
💠 عروسى و شركت كنندگان
در بعضى روايات آمده است كه بعد از خريد، أمير المؤمنين عليه السّلام صبر كرد تا اينكه جعفر و عقيل به آن حضرت گفتند: از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بخواه كه همسرت را به خانه بياورى.
بعضى از همسران پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: ما از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله خواهش مى كنيم كه شما همسرت را بياورى.
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «ما انتظار داريم خود او بيايد و از ما درخواست كند». أمير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: عرض كردم «حيا مانع من مى شود».
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله اجازه مجلس عروسى و وليمه را فرمودند، و به أمير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: «هر كس را دوست دارى دعوت كن».
زنان به كار زنها و أمير المؤمنين عليه السّلام و عمار و بلال و چند نفر ديگر به كار مجلس مردها كه در مسجد بود، مى رسيدند.
اصحاب با هداياى خود در جشن عروسى آن دو نور الهى شركت كردند، و از وليمه عروسى كه به دستور پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فراهم آمده بود، ميل كردند. در آن مجلس ۴۰۰۰ نفر از آن طعام خوردند،
و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله غذائى براى أمير المؤمنين و فاطمه عليهماالسّلام فرستاد، در حالى كه چيزى از آن غذا كم نشد و همچنان به جاى ماند، با وجود اينكه سه روز از آن تناول مى كردند.
شب با مراسمى مخصوص، حسب الامر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آن دو بزرگوار را به حجره امّ سلمه آوردند. امّ سلمه مى گويد: هنگامى كه خورشيد غروب كرد، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «فاطمه را بياور».
من رفتم و دست فاطمه سلام اللَّه عليها را گرفته در حالى كه لباسش بر زمين كشيده مى شد و از خجالت و شرم عرق از چهرهاش جارى بود، آن حضرت را نزد پدر بزرگوارش آوردم.
هنگامى كه خدمت آن حضرت رسيد، از شدت خجالت پايش لغزيد. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «خداوند تو را از لغزشهاى دنيا و آخرت نگه دارد».
هنگامى كه پيش روى آن حضرت قرار گرفت، چادر را از صورت فاطمه سلام اللَّه عليها كنار زد تا على عليه السّلام چهره او را ببيند. سپس دست او را در دست على عليه السّلام قرار داد و اين گونه بود كه اين زندگى نورانى آغاز شد.
📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۹۶
#امام_علی #حضرت_زهرا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🎁 قبول هدیه
یکی از تجار متدین یک قواره قبایی برای آقای وحید بهبهانی هدیه آورده بود. چون شنیده بود که آقا از کسی هدیه و مالی قبول نمی کند در این خصوص با آقایانی مذاکره کرد،
گفتند حاج ملا رضا استرابادی شاگرد آقاست و آقا او را دوست دارد، اگر این پارچه را بوسیله او به خدمت آقا بفرستی شاید قبول کند.
آن شخص تاجر نزد حاج ملارضا آمده التماس کرد که حاجت او را برآورد، حاج ملا رضا عذر آورد که آقا قبول نمی کند، تاجر گفت اگر تو این کار را انجام بدهی و آقا هدیه مرا قبول کند قول میدهم که یک قدک قبا هم بشما بدهم.
حاج ملارضا فکر کرد گفت من میبرم اگر قبول کرد چه بهتر و اگر هم قبول نکرد ضرری نکردهام. پارچه را برداشت نزدیکهای ظهر آمد در منزل آقا را دق الباب کرد،
آقا خودش آمد در را باز کرد فرمود این موقع گرما چه کار داری؟ عرض کرد: قدک قبائی است فلان تاجر برای شما هدیه کرده و التماس کرده که شما قبول بفرمائید.
فرمود: ملارضا من فکر کردم مسئله علمی مشکلی داری که این موقع گرما آمدهای و مرا هم از کارم معطل کردی، برو بده به صاحبش مگر نمی دانی من از کسی چیزی قبول نمی کنم.
این را فرمود و در را بست. من عرض کردم آقا یک عرض کوچکی دارم فرمود: چیست؟ عرض کردم: آن مرد به من وعده داده که اگر شما این هدیه را قبول کنید یک قواره قباهم بمن بدهد پس اگر شما قبول نکنید تکلیف قبای من چه میشود؟
آن وقت فرمود: این را قبول میکنم به شرط آنکه پس از این اینگونه شفاعتها را قبول نکنی.
📔 زندگانی وحید بهبهانی: ص۱۷۲
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 بی واسطه
سالم بن ابی حفصه گفت: وقتی امام باقر علیه السلام از دنیا رفت به اصحاب خود گفتم منتظر من بمانید تا خدمت ابو عبد اللَّه جعفر بن محمّد علیه السّلام رفته و به ایشان تسلیت بگویم.
خدمت امام رفتم و تسلیت عرض کردم، سپس گفتم «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» به خدا قسم از دنیا رفت کسی که میگفت پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود، دیگر کسی نیست که واسطه بین ما و پیامبر باشد، به خدا قسم چون امام باقر علیه السلام را نخواهم دید.
امام صادق عليه السلام ساعتی ساکت بود و چیزی نمی فرمود، آنگاه فرمود خداوند عزوجل میفرماید : هر کس نصف خرما صدقه بدهد آن را چنان بزرگ میکنم که شما یک کره اسب را پرورش میدهید، همان صدقه را آن قدر بزرگ میکنم تا به اندازهٔ کوه احد شود.
نزد اصحاب خود رفتم و گفتم شگفت انگیزتر از جریان امروز ندیدهام، ما امام باقر علیه السلام را که بدون واسطه میگفت پیغمبر فرموده است، بسیار بزرگ میشمردیم، امام صادق امروز بدون واسطه میگفت خداوند میفرماید.
📔 أمالي شيخ مفید: ص۱۹۰
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💎 بهتر از گوهر
ابو حنیفه خدمت امام صادق علیه السّلام رسید تا از او حدیثی بیاموزد، حضرت صادق در حالی که عصا در دست داشت خارج شد.
ابو حنیفه گفت: یا ابن رسول اللَّه سن شما به حدی نرسیده که احتیاج به عصا داشته باشید. فرمود: صحیح است ولی این عصای پیامبر است برای تبرک به دست گرفتم،
ابو حنیفه جلو آمده گفت اجازه میفرمائید آن را ببوسم؟ امام علیه السّلام آستین بالا زده فرمود: به خدا قسم میدانی این پوست بدن پیامبر است و این موی پیکر ایشان است اما آن را نمی بوسی و میخواهی عصا را ببوسی؟!
.
ابراهیم ادهم و مالک بن دینار از غلامان آن حضرت (امام صادق عليه السلام) بودند، روزی سفیان ثوری خدمت آن حضرت رسید و سخنی از ایشان شنید که خیلی متعجب شد.
گفت: یا ابن رسول اللَّه به خدا قسم این سخن شما گوهر است. حضرت فرمود: از گوهر بهتر است مگر گوهر چیزی جز سنگ است؟!
📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٢٩
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔘 قضاوت حجر الأسود
ابی بحیر عالم اهواز که معتقد به امامت محمد بن حنفیه بود نقل میکند که گفت: سالی به حج رفتم. در این مسافرت روزی به ملاقات امامم نائل آمدم و تمام آن روز را در خدمتش بودم.
جوانی نورس از مقابل او رد شد و سلام کرد. محمد بن حنفیه از جای حرکت کرد و پیشانی او را بوسید و با کمال تواضع و کوچکی، پیوسته او را آقای من خطاب میکرد؛ جوان رفت، و محمد به جای خود برگشت.
گفتم: بر چنین پیش آمدی چگونه میتوان صبر کرد؟ محمد بن حنفیه پرسید چه چیزی؟ گفتم: ما معتقدیم که تو امامی و پیروی از تو واجب است، ولی از جای حرکت میکنی و این جوان را چنان احترام میکنی و به او آقای من میگویی؟!
گفت: صحیح است. به خدا سوگند او امام من است. پرسیدم: او کیست؟ گفت: پسر برادرم علی بن الحسین علیهما السلام است.
من با او در مورد امامت اختلاف کردیم. او گفت: راضی هستی حجر الاسود حاکم بین من و تو باشد؟ گفتم: چگونه میتوان قضاوت پیش سنگی بی روح برد؟
فرمود: امامی که سنگ با او سخن نگوید، امام نیست! از سخن او خجالت کشیدم و گفتم: به قضاوت حجر الاسود راضیم.
رفتیم کنار آن سنگ و هر دو نماز خواندیم. او پیش رفته و فرمود: ای سنگ! تو را به حق کسی که عهد نامه بندگان را در نزد تو نهاده تا گواه بر انجام آن پیمان باشی، بگو ببینم کدام یک از ما دو نفر امام هستیم؟
سنگ به سخن در آمده و گفت: ای محمد! در مقابل پسر برادرت تسلیم باش! او شایسته مقام امامت است و امام بر تو است.
سنگ از محل خود حرکتی کرد، به طوری که خیال کردم خواهد افتاد، به امامت او اعتراف نمودم و اطاعت او را واجب شمردم.
ابو بحیر گفت: از آن ساعت به امامت حضرت زین العابدین علیه السلام معتقد شدم و مذهب کیسانی را رها کردم.
📔 بحار الأنوار: ج۴۶، ص٢٣
#امام_سجاد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia