#یک_داستان_یک_پند
✍گویند: پادشاهی برای شکار به صحرا رفت. پیرمردی را در بیابان در چادری دید که چند گوسفند داشت، به خیمه او رفت تا قدری از آفتاب دور شود. چند کیسه زر به او داد و گفت: این زرها بستان و در شهر خانه و کاری برای خود پیدا کن. پیرمرد گفت: نمیخواهم. گفت: ده کیسه طلای دیگر بدهید تا خیالش راحتتر شود. گفت: نمیخواهم. شاه با تعجب گفت: چرا نمیخواهی؟ پیرمرد گفت: ده سال پیش روزی یک گوسفند از من تلف شد هنوز غصه میخورم، اگر این همه پول را از من بدزدند من دیوانه میشوم. اگر در این دنیا دزد هم نبرد، با مرگ من از من دزدیده میشود. وقتی تلخی سلب نعمت را اندیشه میکنم شیرینی برای بدست آوردن آن از من زایل میشود.
@dastane_amozande
✍#داستان_حضرت_موسی_و_مرد_کشاورز
روزی حضرت موسی به پروردگار متعال عرض کرد:«دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم.»
خطاب آمد:«به صحرا برو.آنجا مردی کشاوزی میکند.او از خوبان درگاه ماست.»حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید.حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است که خدا می فرماید او از خوبان ماست.
از جبرئیل پرسش کرد. جبرئیل عرض کرد:در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند ،عکس العمل او را مشاهده کن.بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد.
نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت:«مولای من،تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم،حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیشتر از بینایی دوست دارم.»حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است.
رو کرد و به آن مرد فرمود:ای مرد،من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.می خواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟مرد گفت:خیر.حضرت فرمود چرا؟گفت:آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست میدارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.
@dastane_amozande
نقل است برادران حضرت یوسف علیه السلام با نیرنگ خود، ایشان را که نوجوانی بود از پدر جدا کردند و تصمیم گرفتند او را در میان چاه بیندازند.
هنگامی که آنها حضرت یوسف علیه السلام را به ریسمانی بسته و به داخل چاه روانه کردند، ناگاه لبخندی بر لبان یوسف نقش بست!
یکی از برادرانش با تعجب گفت: اکنون وقت خنده نیست، چرا یوسف می خندد؟!
حضرت راز خنده اش را چنین بیان کرد: من گاهی فکر می کردم چندین برادر نیرومند دارم و در حوادث روزگار پشتیبانان خوبی خواهم داشت، ولی اکنون میبینم که همان ها مرا به چاه میافکنند! خنده من به خاطر این است که چرا به جای تکیه نمودن به برادرانم، به خدا توکل نکردم؟
یعنی خنده ام خنده شادی نیست، بلکه خنده عبرت است.
@dastane_amozande
✅پندی بسیار حکیمانه از حضرت امام علی (ع)
✍️لذتهای دنیا 7 قسم است :
1⃣ خوردنی
2⃣ آشامیدنی
3⃣ پوشیدنی
4⃣آمیزشی
5⃣بهترین مرڪب
6⃣ بوییدنی
7⃣ شنیدنی
①لذیذ ترین خوردنی عسل است که از استفراغ
مگسی حاصل میشود.
②لذیذ ترین آشامیدنی آب است (که پس از
باران در خاڪ ڪثیف و نجس روان میشود)
③بهترین پوشیدنی ابریشم است ڪه آب و
تف دهان ڪرمی زشت است.
④آمیزش نیز لذتی است از نزدیڪی و دخول
پستترین و شرمآورترین اجزای بدن انسان
در یکدیگر.
⑤بهترین سواری اسب است ڪه بی وفاترین
و ڪشندهترین حیوان آن را برای انسان فراهم
میکند.
⑥بهترین بوییدنی مشڪ آهو است ڪه از
خون نجس ناف حیوان حاصل میشود.
⑦شیرین ترین صدای شنیدنی برای بشر، غنا
(صدای تنبڪ است ڪه از روده و محل عبور
فضله حیوان درست میشود.) است.
💥پس ای جابر! بدان در این دنیا بهترین لذتهای دنیا را خدا در پستترین چیزهای دنیا قرار داده است و این دلیل بر پستی دنیا برای بشر کافی است.
📚 بحارالانوار جلد 17
@dastane_amozande
💚السَّلامُ عَلیڪَ ایُّهَا المُقَدَّمُ المَامول
💚السَّلامُ عَلَیڪَ بِجَوامِعِ السَّلام
🔸سلام بر تو ای کسی که اوّلین آرزوی همه هستی
🔸همه سلامها و درودها نثار تو باد
#صلوات بر قطب عالم امکان امام زمان عج
@dastane_amozande
📚#داستان_زیبا
قناعت مور و حرص زنبور
زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار می دید و حرصی تمام میزد. او را گفت:
ای مور این چه رنج است که بر خود نهاده ای و این چه بار است که اختیار کرده ای؟ بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم.
این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پاره ای گوشت نشست. قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد. مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید.
زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟
مور گفت: هر که به حرص به جائی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد.
و اگر عاقل یک نظر در این سخن تامل کند، از موعظه واعظان بی نیاز گردد...
@dastane_amozande
امام سجّاد علیه السلام:
پس حقّ مادرت اين است كه بدانى او تو را در جايى حمل كرده است كه هيچ كس فردى ديگر را در آنجا حمل نمىكند، و از ميوه دل خود چيزى بتو خورانده است كه هيچ كس بديگرى نميخوراند.
و با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست [و خلاصه] تمام جوارحش تو را حفاظت نموده و از تو نگهدارى كرده، و از اين كارش هم خرّم و شاد بوده، و در عين حال مراقب بوده، و در ايّام باردارى هر ناگوارى و درد و سنگينى و غم و اندوهى را بجان خريده و تحمّل نمود
تا آن موقعى كه دست قدرت الهى تو را از او فارغ ساخت و بر پهنه زمين آورد، از آن ببعد خوش داشت كه تو سير باشى و او گرسنه، تو پوشيده باشى و او برهنه، تو سيراب باشى و او تشنه، و بر تو سايه بگستراند و خود در برابر آفتاب باشد، و با سختى خود تو را به رفاه اندازد، و با بيخوابى خود خواب را بر تو شيرين كند، مادر اندرونش ظرف تو، و دامنش محلّ آرامش تو، و پستانش ظرف آب تو، و جانش پناه تو بوده است.
و فقط بخاطر تو متحمّل گرم و سرد دنيا شده است، پس بهمان اندازه هم تو از او تشكّر كن، و آن را جز بيارى و توفيق خداوند نتوانى!
📚تحف العقول، صفحه 242 و 243
@dastane_amozande
🌹تاکنون به جواب این سؤال فکر کردهایم؟!
در روایات متعددی آمده:
استغفار کردن باعث زیاد شدن رزق و روزی،
فرزندآوری، حل شدن مشکلات،
خانهدار شدن و… میشود.
و یا در آیات قرآن آمده پیامبران
به قومهای خود سفارش نمودهاند که
اگر استغفار کنند بارانهای پیدرپی
بر آنان نازل و نیرویشان زیاد و به آنان اموال
و فرزندان و باغها داده میشود.
📙(هود آیه ۵۲ و نوح آیات ۱۰ الی ۱۲).
@dastane_amozande
در غیاب دوستت طوری در مورد او حرف بزن که دوست داری او در غیابت در مورد تو حرف بزند.
👤 امام حسین (ع)
@dastane_amozande
✍امام باقر علیه السلام:
خوبی و بدی در روز جمعه چند برابر(حساب) میشود. روز جمعه سرور روزهاست، خداوند نیکیها را در آن چند برابر میکند و گناهان را در آن میزداید و درجات را در آن بالا میبرد و دعاها را در آن مستجاب میکند و اندوهها را در آن بر طرف میسازد و حاجتهای بزرگ را در آن بر میآورد.
امام محمد باقر علیه السلام فرمود: در هر شب جمعه، از اول شب تا آخر آن، فرشته ای از سوی خداوند از عرش الهی ندا میکند: آیا مؤمنی هست که پیش از طلوع صبح، برای آخرت و دنیای خود، روزی، شفای بیماری، و نجات از زندان مرا بخواند تا من دعای او را مستجاب، توبهاش را قبول، روزی اش را زیاد، بیماری و غماش را برطرف و ستمِ ستمگر را از او دفع کنم؟
📚 ثواب الاعمال، ص۱۴۳
📚 دایرة المعارف تشیع، ج۷
@Emamkhobiha🌹
ســلام
#صبح_زیبـاتـون_بخیـر
شنبه تون عالی
امیدوارم امـروز
یکی از بهترین
روزهای زندگیتون باشد
پر"شادي"آرامش"خوشبختی
@Benam_pedar_madar
🔰 ماجرای توبه ی #جوان_گناهکار
👈 قسمت اول
رابعه عدویه مى گوید:
دوستى داشتم که #جوان بسیار زیبا و #قشنگ و دلفریبى بود بر اثر جوانى و زیبائى، جوانان و دوستان بزه کارش او را به طرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بى بند و بار و شیّاد و لات شد.
بیشتر کارش به دنبال #دختران معصوم رفتن بود و عجیب فرد #هرزه و گناهکارى شده بود که همه از دستش ناراحت بودند.
یک روز که به دیدن او به خانه اش رفتم، دیدم او در #سجّاده عبادتش ایستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گریان و نالان بود.
از حالش متعجّب و حیران شدم! با خود گفتم آن #حال_گناه و معصیت چه بود⁉️ و این #حال_عبادت و طاعت و گریه و ناله و زهد و تقوى چیست؟ چطور شده که عتبة بن علام عوض شده؟!
صبر کردم تا نمازش را تمام کرد، بعد گفتم: ابن علام خودتى؟! تو آن کسى نبودى که همه اش در #هوى و هوس و #زن_بازى و عیش و نوش و غرق در معاصى و گناه و خلاف و عشق و شراب بودى چطور شده به طرف خدا آمدى؟ با خدا آشتى کردى؟ و چگونه از گناهان خودت برگشتى ؟!
عتبه گفت: اگر یادت باشد من در اوائل جوانیم خیلى معصیت کار بودم و به خانم ها خیلى علاقه داشتم و در این کار حریص بودم، همانطور که مى دانى بیش از #هزار_زن در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در این کار اسراف زیادى داشتم.
یک روز که از خانه بیرون آمدم ناگهان چشمم به خانمى افتاد که جز #چشمهایش چیزى پیدا نبود و حجاب کاملى داشت، شیطان مرا وسوسه کرد و گویا از قلبم آتشى بر افروخته شد، دنبالش رفتم که با او حرف بزنم به من راه نمى داد و هرچه با او صحبت مى کردم اعتنایى به من نمى کرد، نزدیکش رفتم، گفتم: واى بر تو مرا نمى شناسى؟! من عتبه هستم که اکثر زنهاى بصره عاشق و دلباخته من هستند... با تو حرف مى زنم، به من بى اعتنائى میکنى؟! گفت از من چه مى خواهى؟ گفتم مرا مهمانى کن. گفت: اى مرد من که در حجاب و پرده کاملم تو چطور مرا دوست دارى و نسبت به من اظهار علاقه مى کنى؟
گفتم: من همان دو چشمهاى قشنگ و زیباى تو را #دوست دارم که مرا فریب داده.
گفت: راست گفتى من از آنها غافل بودم. اگر از من دست بر نمى دارى بیا تا حاجت تو را برآورده کنم.
سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید من هم دنبال او رفتم. داخل خانه شد من هم داخل شدم وقتى که وارد منزلش شدم دیدم چیزى از قبیل اسباب واثاثیه در منزلش نیست. گفتم: مگر در خانه اسباب و اثاثیه ندارى؟
✍ ادامه دارد...
@dastane_amozande