🌸🍃🌸🍃
در سوگ يارِ على عليه السلام
#قسمت_سوم
#آغاز_جدایی
با بسته شدن چشمان زهرا علیها السلام، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام از شهادت مادر خود با خبر شدند، اسماء به حسنین علیهما السلام گفت: به نزد پدرتان علی علیه السلام روید و خبر شهادت فاطمه علیها السلام را به او رسانید .
حسنین علیهما السلام از خانه بیرون آمدند و در حالی که فریاد می زدند:
«یا محمداه! یا احمداه! الیوم جدد لنا موتک اذ ماتت امنا»
وارد مسجد شدند و علی علیه السلام را که در مسجد بود، از شهادت فاطمه علیها السلام آگاه نمودند . علی علیه السلام با شنیدن این خبر، آنچنان دگرگون شد که بی حال افتاد . آب به صورتش پاشیدند و به حال آمد .
با سوز و گداز فرمود:
«ای دختر محمد (ص) ! به چه کسی خود را تسلیت دهم. [تا زنده بودی] مصیبتم را به تو تسلیت می دادم، اکنون پس از تو چگونه آرام و قرار گیرم؟ »
#بحارالانوارج43ص249
#ادامهدارد...
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
خیلی عالیه حتما تا آخر بخوانید👇
#دزدی_که_در_خزانه_نمک_گیر_سلطان_شد
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکيل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حين صحبتهاشان گفتند: چرا ما هميشه با فقرا و آدمهايى معمولى سر و کار داريم و قوت لايموت آنها را از چنگشان بيرون مى آوريم؟ بيائيد اين بار خود را به خزانه سلطان بزنيم که تا آخر عمر برايمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، اين کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترين راه ممکن را پيدا کردند و خود را به خزانه رسانيدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قيمتى و اشياء گرانبها بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتيقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در اين هنگام چشم سر کرده باند به شى درخشنده و سفيدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است، نزديکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است!
بسيار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پيشانى زد طورى که رفقايش متوجه او شدند و خيال کردند اتفاقى پيش آمد يا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خيلى زود خودشان را به او رسانيدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پيدا بود گفت: افسوس که تمام زحمتهاى چندين روزه ما به هدر رفت و ما نمک گير سلطان شديم، من ندانسته نمکش را چشيدم، ديگر نمى شود مال و دارايى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوريم و نمکدان او را هم بشکنيم.
آنها در آن دل سکوت سهمگين شب، بدون اين که کسى بويى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهايى بوده است، سراسيمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانيدند، ديدند سر جايشان نيستند، اما در آنجا بسته هايى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند ديدند جواهرات در ميان بسته ها مى باشد، بررسى دقيق که کردند ديدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد.
بالاخره خبر به گوش سلطان رسيد و خود او آمد و از نزديک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر اين کار برايش عجيب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت: عجب! اين چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چيز را ببرد ولى چيزى نبرده است؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟ ولى هر جور که شده بايد ريشه يابى کنم و ته و توى قضيه را در آورم.
در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بيايد، من بسيار مايلم از نزديک او را ببينم و بشناسم.
اين اعلاميه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسيد، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت: سلطان به ما امان داده است، برويم پيش او تا ببينيم چه مى گويد. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسيد: اين کار تو بوده؟
گفت: آرى.
سلطان پرسيد: چرا آمدى دزدى و با اين که مى توانستى همه چيز را ببرى ولى چيزى را نبردى؟
گفت: چون نمک شما را چشيدم و نمک گير شدم و بعد جريان را مفصل براى سلطان تعريف کرد.
سلطان به قدرى عاشق و شيفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حيف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى ديگرى باشد، تو بايد در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگيرى، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.
آرى او يعقوب ليث صفاري بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاريان را تاسيس نمود. يعقوب ليث صفاري سردار بزرگ و نخستين شهريار ايراني (پس از اسلام) قرون متوالي است که در آرامگاهش واقع در روستاي شاهآباد واقع در 10 کيلومتري دزفول بطرف شوشتر آرميده است. گفتني است در کنار اين آرامگاه بازماندههاي شهر گندي شاپور نيز ديده ميشود.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#نيايش_شبانه
خداوندا ..!
ﺑﻠﻨﺪﺍﯼ ﺩﻋﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻋﻄﺎﯾﻢ ﮐﻦ ...
ﺗﻮ ﺍﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻋﺎﻟﻢ؛
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﻣﺎ ...
ﺧﺪﺍﯾﺎ ..!
ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩﻡ؛
ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ ،
ﻃﻐﯿﺎﻥ ﻣﭙﻨﺪﺍﺭﺵ ..!
ﮐﺮﯾﻤﺎ ..!
ﻣﻦ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭﻡ ، ﺗﻮ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ..!
ﺑﮕﻮ ﺁﯾﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﺨﺸﺸﻢ ﺑﯿﺠﺎﺳﺖ .!؟
ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﺨﻮﺍﻥ ،
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻤﺖ،
ﺍﯾﻨﮏ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﯾﺎﺏ ...
ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ؛
ﻧﻮﺭﯼ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﮐﻦ ...
ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺭﺣﻤﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎ ...
خداوندا
مرا دریاب...
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ!..
ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍنى ﭼﻪ ﺑﮕﻮيى، ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺦ دهى ﻭ ﯾﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻮيى ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ!
ﮔﺎهى ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﺒﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ... ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ.
ﯾﮏ ﻭﻗﺘﻬﺎﯾﯽ سعى ﮐﻦ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﮑﻮﺕ كنى ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩهى ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﻨﺪ...
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺁﻣﺪ، كسى ﺭﺍ
ﻣﻘﺼﺮ ﻧﮑﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞِ ﺍصلى ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎبى!
ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎيى ﮐﻪ ﺣﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺳﮑﻮﺕ
ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻨﺪ ﻭ تصميمى ﺩﺭﺳﺖ
ﺑﮕﯿﺮﺩ.
ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎيى " ﺳﮑﻮﺕ" ﭘﺎﺳﺦِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﺩﻫﺎﺳﺖ.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#بهشت_شداد
شدّاد، پادشاهی بود بی دین و به رسولان زمان خود کافر شده، ایمان نیاورد. چون صفات بهشت و عمارات و بساتین وانهار آن را از زبان انبیاء شنید، خواست که برای خود به صفات مذکوره بهشتی بنا نماید.
صد نفر از مُتعمدان خود را برگزیده و به دست هر یک هزار نفر کارگر از هر صنف سپرده و حکم نمود که جمیع جواهرات و طلا و نقره جمع آورد، در کار آن بنا مصروف نمایند، او شهر را به خشت طلا و نقره بنا نهاد و دیوارهای آن شهر را به نگین های مروارید و یاقوت و انواع جواهرات، مُرصّع ساختند و از چهل فرسنگی آن شهر، نهر آبی جاری ساختند که همه جا پوشیده از زیر زمین می آمد و در کنار شهر ظاهر می شد و از این نهر جداول در میان کوچه ها و بازارها و خانه ها جاری ساختند، در میان نهر آب، جواهرات سرخ و سبز و زرد، ریخته و در کنار انهار، درختان از طلا ساخته و میوه ها برای آن درختان از جواهرات نصب نمودند و... در کنار این نهر، برای شدّاد، قصری عالی تر از همه قصور ساختند که مُشرف بود بر جمیع قُصور.
خدای تعالی هود پیغمبر را بر شدّاد فرستاد، هر قدر که شدّاد را دعوت نمود به جز کفر و ضلال چیزی نیفزود، حضرت هود علیه السلام او را از عذاب خدای تعالی، ترسانیده و به زوال مملکتش وعید دادند.
در این هنگام شدّاد را خبر دادند که بنای بهشت به انجام رسیده و شدّاد در کمال خرّمی روانه ولایت ارم گردید. چون به یک منزلیِ شهر ارم رسید، عذاب خداوندی نازل شده صیحه ای از آسمان رسیده، شدّاد و جمیع لشکریان او با جمیع سرداران و صنعت سازان هلاک شدند و درباری در آن شهر باقی نماند و حق تعالی آن شهر را از نظر آدمیان پنهان نمود.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#داستان_پندآموز
پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری رفت. پدر دختر رو به پسر کرد و گفت تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم.
چندی بعد پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر رفت. پدر دختر با ازدواج موافقت کرد و در مورد اخلاق پسر گفت ان شاءالله خدا او را هدایت می ند.
دختر گفت پدر، مگر خدایی که هدایت می کند با خدایی که روزی می دهد فرق دارد؟
حکایت بعضی از ما همین است خدا را هم تا جایی قبول داریم که منفعتمان باشد.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#آیا_خواستن_توانستن_است
ما در مثل فارسی داریم که خواستن توانستن است، اما در عمل اگر دقت کنیم این جمله را فقط کسانی به کار میبرند که به هدف خود رسیدهاند و مغرور شدهاند و همه این کامیابی را به خود نسبت میدهند تا بر خود ببالند. و در این میان توفیق خداوند را در موفقیت خود فراموش میکنند. این افراد یکبار بیشتر در زندگی به پیروزی نمیرسند و اگر برسند زود آن را از دست میدهند. چون لیاقت پیروزی را ندارند.
اگر خواستن توانستن بود، هیچ کارگری دوست نداشت کارگر شود، دوست داشت مهندس و دکتر و خلبان و... شود که نشده و کارگر شده است.
در این میان باید بدانیم:
اول خواستن خدا برماست،
دوم خواستن ما بر خودمان،
سوم توفیق خداوند،
و درنهایت پیروزی است.
حتی در قرآن آیه 23 و 24 سورهکهف میفرماید:
❀وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا «23» إِلَّا أَن یَشَاء الله .
۩ و هرگز نگوید من آن کار را فردا انجام خواهم داد مگر آنکه خدا بخواهد.
در حقیقت اعمال نیک ما مانند چک دو امضایی میماند که اول باید خداوند متعال امضایش کند و سپس ما امضا میکنیم تا نتیجهای بگیریم و به هدفی برسیم.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
یکی از بیمارىهاى خطرناک، مرضى بىصداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد، اما مىتواند آسیب شدیدى به شما وارد نماید! این بیماری، مرض «عادىشدنِ نعمت» است. این بیمارى چند نشانه دارد:
این که نعمتهاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس (شکرگزارى) در قبالش نداشته باشى، گویى این که حقى کسب شده !
این که وارد خانه شوى و همهى اعضاى خانواده در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى !
به بازار بروی و خرید کنی و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگزار صاحب نعمت باشى، و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى.
هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى نگران و ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى !
خدایا مراقبم باش اینگونه نشوم
@DastaneRastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گزارش مینویسد قتل با جسمی گران بوده
شب شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#آیا_اجنه_علم_غیب_میدانند
خداوند در سوره سبأ میفرماید:
« فَلَمَّا قَضَیْنَا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ » (سبأ/ 14)
ترجمه:
(با این همه جلال و شکوه سلیمان) هنگامىکه مرگ را بر او مقرر داشتیم، کسى آنها را از مرگ وى آگاه نساخت مگر جنبده زمین (موریانه) که عصاى او را مىخورد (تا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد) هنگامىکه بر زمین افتاد جنیان فهمیدند که اگر از غیب آگاه بودند در عذاب خوارکننده باقى نمىماندند.
سلیمان نبی به دو علت در پنهان مرد و مرگش را کسی ندانست:
یکی اینکه اجنه که تحت امر حضرت سلیمان بودند و بیتالمقدس را بنا میکردند، اگر میدانستند سلیمان از دنیا رفت، دیگر کار نمیکردند و کسی نمیتوانست از آنها کار بکشد لذا بنای بیتالمقدس ناقص می ماند.
دوم اینکه، بر همگان مشخص شود که اگر جن علم غیب میدانست، آن روزهایی که سلیمان از چشمها غایب شد و در خزینه مرده بود و همه دنبال او میگشتند، اجنه میتوانستند جای سلیمان را نبینند و بدانند و غیب بگویند.
پس طبق این آیه:
هر دعا نویسی اگر استناد کند جای گم شده را میداند مثال فلان طلایی گم شده کجاست یا دزدش کیست؟ یا آخر یک مشکل به کجا ختم خواهد شد، همه اینها دروغ محض است و «لایَعلَمها الّا هو» کسی جز خدا از علم غیب آگاهی ندارد.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمودند:
اگر "صحیفه نور" مىخواهى، باید نگاههایت نورانى و حلال باشد. آنان که چشمشان در اختیارشان نیست دل آنها "کتاب ضلال" است و نورانیت و صفایى در آن احساس نمىکنند.
نهجالبلاغه حکمت ۴۹۰
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
در سوگ يارِ على عليه السلام
#قسمت_چهارم
#درسوگ_زهرا
اميرالمومنين پس از به خاک سپاری یار دیرینه و همراه روزگار خوشی ها و تلخی های خود، در کنار تربت آن عزیز، با رسول خدا چنین درد دل کرد
«ای پیغمبر خدا! از من و از دخترت که به دیدن تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است، بر تو درود باد!
همان که خداوند سرعت ملحق شدنش به تو را اختیار کرد .
ای رسول خدا! پس از دختر برگزیده ات شکیبایی من به پایان رسیده و خویشتن داری من به خاطر سیده زنان جهان از دست رفته است
اما برای من پیروی از سنت تو [که همان صبر باشد] در جدایی تو موجب تسلیت است
[ ای پیامبر خدا!] تو را به دست خود در دل خاک سپردم! و تو بر روی سینه من جان دادی!
آری، قرآن خبر داده است که همه از خدائیم و به سوی او باز می گردیم .
اکنون امانت به صاحبش رسید، و آنچه در گرو بود گرفته شد و زهرا از دست رفت
[ پس از او] آسمان و زمین زشت می نماید و هیچگاه اندوه دلم نمی گشاید و شبم بی خواب است و غم از دلم نمی رود، تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند...
#ادامهدارد...
@DastaneRastan