⚠️ #تلنگر
حاج آقا علوی تهرانی میگفتند
10 دقیقه بری عطاری بویِ عطر میگیری !
10 دقیقه هم بری قصابی بویِ گوشت
میگیری !
10 ساله اومدی هیئت
بویِ خدا گرفتی..؟!
بویِ حسین علیهالسلام گرفتی..؟!
اگر امام حسین علیهالسلام شده سرگرمےمون باختیمااا
اخلاقت، دیدگاهت، رفتارت رو حسینی ڪن!
شهدابا حُسِین"علیہالسلام"شہیدشدن💔
اینجا.گناه.ممنوع📗🖇
برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن💥
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ اثبات عدم تحریف قرآن:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ». همانا ما قرآن را كه (ذكر است) نازل كردیم و خود نیز از آن حفاظت خواهیم کرد(حجر آیه 9).
🔸دانشگاه بیرمنگام انگلیس قدیمیترین قرآن موجود در جهان را در کتابخانه خود یافت و با انجام آزمایش سنیابی رادیوکربنی روی پوستنوشتهها، قدمت این آن را با دقت 95/4 درصد، بین سالهای 568 و 645 میلاد تشخیص داد. این دانشگاه با مقایسه آیات این قرآن قدیمی با قرآنهای کنونی صحت و عدم تحریف قرآن را تایید کرد. نتایج بهدست آمده نشان میدهد این اوراق متعلق به زمان حضرت محمد (ص) هستند. تصور می شود که حضرت محمد(ص) بین سال های 570 تا 632 میزیسته است.
🔸سایت دانگاه بیرمنگام و سایت روزنامه انگلیسی گاردین این گزارش را در 22 جولای سال 2015 منتشر کردند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔔 چشمت را ببند❗️
🍃 هر ڪس #چشم خود را ببندد
دلش را آسوده مے گرداند.
❤️ #امیرالمومنین_علیه_السلام
📚غررالحکم، ص۳۵۴
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
🔺 تاثیر همنشین
📝⇦•وقتی کسی جلوی شما خمیازه می کشد شما هم اينكار راتكرار میكنيد.
مسببِ این حالت، سلولهای عصبی خاصی است در مغز، که به آنها نورون های آینه ای می گویند.
📝⇦•وظیفه ی این نورون ها، تقلیدِ ناآگاهانه از رفتار و کردار دیگران است.
مراقب همنشینان خودباشید
نورونهای آینه ای مغزتان بدون آگاهی شما، شما را مشابه اطرافیانتان می کند.
📝⇦•لذا از نبی گرامی اسلام نقل است: «شخص، بر عادت دوست خود است. پس باید بنگرد با که دوستی میکند.»
📝⇦•حضرت علی علیه السلام نیز فرمود: «با اهل پرهیزکاری و حکمت، همنشینی و از آنها فراوان سؤال و تحقیق کن که اگر ناآگاه باشی، به دانایی میرسی و اگر دانا باشی، بر دانش تو افزوده میشود. و در سخنی دیگر سفارش میکند: «با دانشمندان همنشین باش تا علمت زیاد، ادبت نیکو و نفس تو پاکیزه شود».
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 روزی شخصی خدمت حضرت علی (عليه السلام) می رود و میگوید :
✨ یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم ، چه کنم؟
☘️ حضرت علی (عليه السلام) فرمودند : خلاصه ی تمام ادعیه را به تو میگویم ، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی.
【 الحمدلله علی کل نعمه】
🤲 خدا را سپاس و حمد می گویم برای هر نعمتی که به من داده است
【و اسئل لله من کل خیر】
🤲 و از خداوند درخواست میکنم هر خیر و خوبی را
【 و استغفر الله من کل ذنب】
🤲 و خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم
【 واعوذ بالله من کل شر】
🤲 و خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها.
📗 بحارالانوار ، ج ۹۱ ، ص۲۴۲
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨✨✨✨✨✨✨
⚫️ صدای غربت مادر به گوش میرسد
◽️هنوز هم صدای غربت مادر به گوش میرسد. وقتی هزار و اندی سال است که سرِ مزارِ مادر، پسرش مهدی یکّه و تنها عزاداری میکند.
🔘 دهه #فاطمیه تسلیت باد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨✨✨✨✨✨✨
✨﷽✨
🔴لقمان حکیم چه زیبا گفت :
✍من سیصد سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛ و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛ که هیچ دارویی بهتر از "محبت" نیست!کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛ "مقدار دارو را افزایش بده! "
جواب سلام را باسلام بده،
جواب تشکر را با تواضع،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بی مهری را با محبت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب خشم را به صبوری،
جواب سرد را به گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب پشت کار را با تشویق،
جواب بی ادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دل مرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
جواب گناه را با بخشش،
هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابی بدهی، یک روزی، یک جوری، یک جایی به تو باز گردد...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
🔘داستان کوتاه
✍روزی حضرت داود علیه السلام از منزل خود بیرون رفت و زبور می خواند و چنان بود که هرگاه آن حضرت زبور می خواند از حسن صوت او جمیع وحوش و طیور و جبال و صخور حاضر می شدند و گوش می کردند و هم چنان می رفت تا به دامنه کوهی رسید که به بالای آن کوه پیغمبری بود حزقیل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود.
چون آن پیغمبر صدای مرغان و وحوش و حرکت کوه ها و سنگ ها دید و شنید، دانست که داود است که زبور می خواند.
حضرت داود به او گفت: ای حزقیل! اجازه می دهی که بیایم پیش تو؟ عابد گفت: نه، حضرت داود به گریه افتاد، از جانب حضرت باری به او وحی رسید: داود را اجازه ده، پس حزقیل دست داود را گرفت و پیش خود کشید.
حضرت داود از او پرسید: هرگز قصد خطیئه و گناهی کرده ای؟ گفت: نه، گفت: هرگز عجب کرده ای؟ گفت: نه، گفت: هرگز تو را میل به دنیا و لذات دنیا به هم می رسد؟
گفت: به هم می رسد، گفت: چه می کنی که این را از خود سلب می کنی و این خواهش را از خود سرد می نمایی؟ گفت: هرگاه مرا این خواهش می شود، داخل این غار می شوم که می بینی و به آنچه در آنجاست نظر می کنم، این میل از من برطرف می شود.
حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد، دید که یک تختی در آنجا گذاشته است و در روی آن تخت، کلّه آدمی و پاره ای استخوان های نرم شده گذاشته و در پهلوی او لوحی دید از فولاد و در آنجا نقش است که من فلان پادشاهم که هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر بنا کردم و از چندین باکره ازاله بکارت کردم و آخر عمر من این است که می بینی که خاک فراش من است و سنگ بالش من و کرمها و مارها همسایه منند، پس هر که زیارت من می کند، باید فریفته دنیا نشود، گول او نخورد!![1]
📚[1] الأمالى، صدوق: 99، المجلس الحادى و العشرون، حديث 8؛ كمال الدين: 2/ 524، باب 46، حديث 6؛ بحار الأنوار: 14/ 25، باب 2، حديث3
✅
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨عجیبترین وصیّتِ لقمان به فرزندش
یکی از شیعیان از امام صادق صلوات الله علیه پرسید: وصيّتِ لقمان به فرزندش چه بود؟!
حضرت فرمودند:
در آن مطالبِ شگفت انگيزِ بسياری بود، اما عجیبتر از همه اين بود كه به پسرش گفت:
از خدا عزوجل چنان بترس كه اگر همه كردار نيکِ جن و انس را بياورى عذابت مىكند، و چنان به او اميدوار باش كه اگر همه گناه جن و انس را هم بياورى به تو رحم مىكند؛
سپس امام علیه السلام فرمودند:
به راستى هيچ بنده مؤمنی نيست جز آنكه در دلش دو نور است، نورِ ترس از خداوند و نورِ اميد؛ كه اگر اين را وزن كنند از آن بيش نيست و اگر آن را وزن كنند از اين بيش نيست.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
✍پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله:
برادرم عيسى عليه السلام از شهرى مىگذشت كه ديد مرد و زنى با هم دعوا مىكنند. فرمود: «شما دو را چه شده است؟».
مرد گفت: اى پيامبر خدا! اين زن، همسر من است، عيبى ندارد، زن خوبى است؛ امّا دوست دارم از او جدا شوم. عيسى عليه السلام فرمود: «پس به من بگو مشكل او چيست؟».
گفت: او پيرچهره است، بى آن كه سال خورده باشد. فرمود: «اى زن ! آيا دوست دارى كه طراوت به چهرهات باز گردد؟». زن گفت : آرى.
عيسى عليه السلام به او فرمود: «زمانى كه غذا مىخورى، از سير شدن بپرهيز؛ زيرا اگر غذا، بيش از اندازه خورده شود، طراوت چهره از بين مىرود». زن به دستور عيسى عليه السلام عمل كرد و طراوت به چهرهاش بازگشت
📚 بحارالأنوار ج 14 ص 320
✅
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
▪️حضرت زهرا سلام الله علیها:
به خدا سوگند، اگر (غاصبان) از مرکب خلافتی که پیامبر صلی الله علیه وآله به علی علیهالسلام سپرده بود، دست میکشیدند علی مرکب خلافت را به دست میگرفت و مردم را نرم و آسان راه میبرد... و مردم را به چشمهای زلال، گوارا و سرشار میرساند و آنان را سیراب باز میگرداند...
آنگاه، یقینا درهای برکات آسمان و زمین برآنان گشوده میشد (اما نخواستند) و خداوند آنان را به زودی در دام رفتارهایشان، گرفتار خواهد کرد.
📚 معانی الاخبار، ص ۳۵۴
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
پادشاهی دو غلام خرید یکی زیبا ودیگری زشت. برای امتحان غلامان، ابتدا غلام زیبا را به گرمابه می فرستد و با غلام دیگر صحبت میکند. و به او می گوید این غلام زیبا رو از تو بدی ها میگوید تو را نامرد و دروغگو می نامد، نظر تو چیست؟ غلام زشت میگوید رفیق من آدم راستگو و درستکار است تا بحال از او چیزی ندیده و نشنیده ام و از خوبی های او تعریف میکند که خودبین نیست، مهربان است و... شاه میگوید بس کن آنقدر با زیرکی او را ستایش نکن. غلام بر حرفهای خودش پافشاری کرد.
غلام زیبا رو از گرمابه بازگشت وشاه با او مشغول صحبت شد وگفت :ای کاش آن صفات ومعایب که رفیقت گفت در تو وجود نداشت. حال غلام متغیر شد وپرسید او چه می گوید؟شاه گفت ترا آدمی دو رو و ریاکار میداند.
غلام خشمگین شد و دشنام وناسزا به غلام زشت گفت، تا آنجا که شاه تحمل نکرد و دست بر دهان او گذاشت و گفت بس است.من با این امتحان هردو شما را شناختم درست است که تو زیبا رو هستی ولی روح تو پلید و متعفن است از این به بعد او سرپرست تو خواهد بود .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
مردی به پهلوانِ قوی هیکلی ناسزا گفت
پهلوان بسیار عصبانی شدبه طوری که از شدت عصبانیت از دهانش کف بیرون زد و بر سرِ ناسزاگو فریاد بسیاری کشید!
صاحبدلی از آنجا عبور می کرد و پهلوان عصبانی را دید و پرسید: چرا پهلوانِ به این شجاعی چنین می کند؟
گفتند: کسی به او ناسزا گفته است.
صاحبدل گفت: هزار مَن وَزنه بلند می کند چطور طاقت ناسزا ندارد؟ او در بدن، پهلوان است ولی در روح، ناتوان.
مَردی به آن نیست که مُشت بر دهان کسی بزنی اگر مَردی دهانی شیرین کن...
گلستان_سعدی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
موسی کودکی شیر خوار بود...
او را از ترس فرعون به دریا انداختند...
و او در نهایت ضعف و ناتوانی بود...
اما غرق نشد...
اما فرعون در همان دریا غرق شد؛
در حالی که در نهایت قدرتش بود..
پس هر کس باخدا باشد
ضعفش ضرری نمی رساند
و هر کس بی خدا باشد
قدرتش نفعی نمی رساند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
یکی از پسران ابولهب، عتبه نام داشت او همانند پدرش، لجوج بود و همواره با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ستیز می نموده و حضرت را آزار می رساند. هنگامی که سوره نجم نازل شد. گفت: من این سوره را قبول ندارم (و با مسخره و توهین مسأله معراج پیامبر را که در این سوره بیان شده، انکار می کرد). رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با سوز دل درباره او چنین نفرین کرد: خدایا یکی از درندگان را بر او مسلط گردان)). طولی نکشید که عتبه در یکی از سفرهای تجاری شام، به همراه کاروان به سوی شام می رفت. در این هنگام، شیر درنده ای به طرف کاروان آمد، عتبه با دیدن آن شیر، لرزه بر اندامش افتاد و ترس و وحشت عظیمی، سراسر وجودش را فراگرفت. حاضران به او گفتند: ما اینجا هستیم، چرا این گونه وحشت نموده ای؟! عتبه گفت: محمد، مرا نفرین کرده است. سوگند به خدا، آسمان برشخصی راستگوتر از محمد سایه نیفکنده است. حاضران کالاهای تجاری خود را در اطراف او چیدند تا عتبه در میان کالاها از خطر محفوظ بماند ولی شیر فرا رسید و به بالای کالاها رتف تا او را بدرد که عتبه از ترس و وحشت بسیار به هلاکت رسید
حکایت های شنیدنی 5/ 14 13 به نقل از: ترجمه شرح تجرید (شعرانی) 498، الغدیر 1/ 262 261.***.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
اجازه ندهید......
کلمات دیگران باعث دردتان شوند.
سخنان دیگران باعث رنجش تان شوند.
اعمال دیگران زنجیرهایی برای زندانی کردن تان شوند.
نابینایی دیگران هدف تان را پنهان کند.
ناباوری دیگران عشق تان را لکه دار کند...
اجازه دهید....
کلماتتان باعث قوت قلب دیگران شود، الهام بخش شان باشد و مسیرشان را روشن کند.
اعمال تان زنجیرهای دیگران را باز کند.
دست هایتان چشم بند را از دید دیگران کنار بزند.
عشق تان یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد، الهام بخش باورشان شوید.
و در پایان اجازه دهید محبت شما نمایشی از محبت خدا باشد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
در آبان 1347 مطابق با سال 1388 ه.ق، هنگام تشرف به عتبات در نجف اشرف، روزى به اتفاق جناب آقاى "سيد احمد نجفى خراسانى" به زيارت قبر جناب "ميثم تمّار" [از یاران نزدیک حضرت علی علیه السلام] مشرّف شديم
آنجا خادمى بود كه به ما محبت كرد و چاى آورد و بابت آن هيچ پولی از ما قبول نكرد وگفت: "حق خدمت را خود جناب ميثم به من میرساند و من چند سال است كه اينجا خدمتگزار قبر شريفش هستم، هر از چندى در خواب گوشهاى از زمين مخروبه كوفه را به من نشان مى دهد و من آنجا را حفر مى كنم، سكهاى می یابم آن را مى فروشم و تا مدتى معيشت می نمايم..."
و يكى از همان سكه هايى كه به دست آورده بود را به ما نشان داد و آن سكه، سبز رنگ و از ريال ايرانى كوچكتر بود و به خط كوفى، كلمه طيبه "توحيد" بر آن نقش بسته بود...
#داستانهای_شگفت
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
امام هادى عليه السلام:
إنَّ الحَرامَ لا يَنمي، وإن نَمى لا يُبارَكُ لَهُ فيهِ، وما أنفَقَهُ لَم يُؤجَر عَلَيهِ، وما خَلَّفَهُ كانَ زادَهُ إلَى النّارِ
همانا حرام رشد نمى كند و اگر هم رشد كند، بركت ندارد، و اگر آن را انفاق كند، پاداشى نمى برد، و آنچه بر جاى مى گذارد، توشه اش به سوى آتش خواهد بود
الكافی جلد5 صفحه125
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#طنز
جوانی نفس زنان با چاقو وارد مسجد شد نگاهی به جمعیت کرد و بلند گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: بله من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند.
جوان اشاره ای به گله گوسفندان کردو رو به پیرمرد گفت: میخواهم تمام آنها را قربانی کنم و بین فقرا پخش کنم! به کمکت احتیاج دارم!
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت: پسرم، سن و سالی از من گذشته. توانم کم است. به مسجد بازگرد و شخص دیگری را برای کمک با خودت بیاور.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز رو به جمعیت کرد و پرسید: آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده و باز گشته، همه نگاهشان به طرف پیش نماز مسجدچرخید.
پیش نماز که نفسش بند آمده بود رو به جمعیت کرد و بریده بریده گفت: چرا به من نگاه میکنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود ...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👌 هفت بهشت زندگی!
❤️بهشت اول:
آغوش مادری ست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شیرت داد.
❤️بهشت دوم:
دستان پدری ست که برای راه رفتنت ، با تو کودکی کرد.
❤️بهشت سوم:
خواهر یا برادری ست که برای ندیدن اشکهایت، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد.
❤️بهشت چهارم:
معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیاش هم سن تو شد تا یاد بگیری.
❤️بهشت پنجم:
دوستی ست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند.
❤️بهشت ششم:
همسرتوست که باتمام وجوددرکنار تو معمار زندگی مشترک تان است
گویی دو شاخه از یک ریشه اید.
❤️بهشت هفتم:
فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است...
💟آری شاید هر کدام از ما تمام هفت بهشت را نداشته باشیم
اما
بهشت همین حوالی ست...
مادرت را بنگر؛
پدرت را ببین؛
خواهر یا برادرت را حس کن؛
به معلمت سر بزن؛
دوستت را به یاد بیاور؛
همسرت را در آغوش بگیر؛
فرزندت را ببوس...
یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت...
بهشت را با همه قلبت حس کن،
همین نزدیکی ست...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
🔰میدونستی خیلی راحت میتونی مهاجرت کنی؟ 🛫
🔰میخواهی درامد بالا و دلاری داشته باشی؟ 🤑
🔰ایا شما هم متاهل هستید و مشغله های خونه نمیزاره شغل داشته باشید؟ 👨👩👧👦
🔰آیا کار توی محیط های بیرون براتون سخته؟ 🤷🏻♀
.
داخل کانالم همه این موارد روجواب دادم
برای شب یلدا یک جایزه خفن هم گذاشتیم که فقط به 25نفر اول میدیم
این فرصت رو از دست نده❌👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3593404626C28a8d882de
🔆 #پندانه
✍ از امروز کارهایت را برای رضای خدا انجام بده تا فرق آن را بیابی
نقل است که پادشاهی خواست تا مسجدی در شهر بنا کنند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند. چون میخواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود.
شبی از شبها پادشاه در خواب دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بهجای اسم پادشاه نوشت!
وقتی پادشاه هراسان از خواب پرید، سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست یا نه؟!
سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند:
آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است.
مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است. در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید.
دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بهجای اسم پادشاه نوشت.
صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست.
رفتند و بازگشتند و خبر دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد است. پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد. تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد!
پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد مینوشت را از بر کرد. دستور داد تا آن زن را نزدش بیاورند.
پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود، حاضر شد.
پادشاه از وی پرسید:
آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟
گفت:
ای پادشاه، من زنی پیر و فقیر و کهنسالم و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی میکردی، من نافرمانی نکردم.
پادشاه گفت:
تو را به خدا قسم میدهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟
گفت:
به خدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز...
پادشاه گفت:
بله! جز چه؟
پیرزن گفت:
جز آن روزی که من از کنار مسجد میگذشتم، یکی از احشامی را که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل میکرد، دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود.
تشنگی بهشدت بر حیوان چیره شده بود و به سبب طنابی که با آن بسته شده بود، هرچه سعی میکرد خود را به آب برساند، نمیتوانست.
برخاستم و سطل را نزدیکتر بردم تا آب بنوشد. به خدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم.
پادشاه گفت:
آری! تو این کار را برای رضای خدا انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد!
پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر سر در مسجد بنویسند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
آقا! تو را «آقا» مرا «نوکر» نوشتند
یعنی تو را اوّل مرا آخر نوشتند
روی سیاه من یقیناً حکمتی داشت
شکر خدا نام مرا قنبر نوشتند
روزی که نام «بهتران» را می نوشتند
نام تو را از هر کسی بهتر نوشتند
آری تو را حتی میان پنج تن هم
در روز خلقت گریه آورتر نوشتند
این قسمت ما بوده که سردار باشیم
امّا تو را در کربلا بی سر نوشتند
این اشک دیده ... نه ... چراغ برزخ ماست
از برکت تو اشک را گوهر نوشتند
ترسی ندارم از قیامت چون شنیدم
نام تو را هم شافع محشر نوشتند
🌹 السلام علیک یا اباعبدالله🌹
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
نقاشی دوست داری ولی نمیتونی کلاس بری؟
صد و هفتاد و هشت 👈درس نقاشی از مبتدی تا پیشرفته😍😍
به شما کمک میکنه بدونه مربی و خود اموز نقاشی رو یاد بگیرید 👩🎨
👩🧑🎨
#آموزش_رایگان
https://eitaa.com/joinchat/3534225464Cc71cd8840b