eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
28.1هزار دنبال‌کننده
35.9هزار عکس
30.5هزار ویدیو
332 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡تلنگر داستانی کوتاه »وقتی فرزندان کوچک هستند! در زمان طفولیت که نیاز به مراقبت دارند، پدر و مادر مواظب آنها هستند و همچنین پدر و مادر دست آنها را گرفته و به گردش برده و به مهد کودک، مدرسه و دانشگاه می فرستند. »اما وقتی فرزند بزرگ شد! دست پدر و مادرش را در زمان پیری، که به فرزندان نیاز دارند، گرفته و آنها را تحویل خانه سالمندان می دهند. »اللّه متعال میفرماید: «(ای انسان!) پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید، هرگاه یکی از آنان، و یا هر دوی ایشان نزد تو به سن پیری برسند، اُف به آنها مگو و بر سر ایشان فریاد مزن و با سخنان محترمانه با آنان سخن بگو.» (اسراء/23) »رسول اللّه -علیه الصلاة والسلام-فرمود: «خوار و ذلیل شود، خوار و ذلیل شود، خوار و ذلیل شود، پرسیدند: چه کسی یا رسول اللّه؟ رسول اللّه -صلی اللّه علیه وسلم- فرمودند: کسی که والدینش را در وقت پیری دریابد، یکی یا هردو را، ولی وارد بهشت نشود» (صحیح‌مسلم) عاقلان را اشاره ای کافیست... •┈┈┈•✿دینی،آموزنده✿•┈┈┈•
نبش قبر مادرم😱 💧چند روز پیش مادرم فوت کرد وقتی او را بە قبرستان بردیم شب بود و باران عجیبی میبارد جنازەی مادرم را داخل قبر گزاشتم اما وقتی میخواستم صورتش را روی خاک بگذارم احساس کردم کە چیزی از جیبم داخل قبر افتاد چون خیلی تاریک بود معلوم نبود چی بود .بعد از دفن مادرم بە خانە کە رفتم دیدم کیف پولم کە همەی کارتای بانکی و چند چک توش بود نیست فکر کردم یادم اومد داخل قبر مادرم افتادە .درنگ نکردم چراغ قوە رو برداشتم و رفتم قبرستان و شروع بە نبش قبر کردم اما وقتی بە جنازەی مادرم رسیدم ناگهان مار سیاهی را دیدم کە دور گردن مادر حلقە زدە بود و مرتب دهانش را نیش میزد چنان منظرەی وحشتناکی بود کە من ترسیدم و دوبارە قبر را پوشاندم. فردای آن روز نزد یکی از ملاهای روستایمان رفتم و آنچە را دیدە بودم نزد ایشان بازگو کردم ایشان پرسیدند: آیا از مادرت کار زشتی سرمیزد؟ گفتم کە من چیزی بە یاد ندارم ولی همیشە پدرم او را نفرین میکرد زیرا او در مقابل نامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مردان نامحرم سخن میگفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمیکرد. با نامحرم شوخی میکرد و میخندید از این رو مورد عتاب و سرزنش پدرم بود. حضرت رسول اکرم(ص) میفرمایند: یکی از گروهی کە وارد جهنم میشوند زنان بی حجابی هستند کە برای فتنە و فریب مردان خود را آرایش و زینت میکنند. 💫✨سخنان ناب✨💫    
🌸🍃🌸🍃 می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب. @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 به زندگی فکر کن! ولی براي زندگی غصه نخور. ديدن حقيقت است، ولي درست ديدن، فضليت. ادب خرجی ندارد ولی همه چيز را ميخرد. با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنيا آمدی .مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش. شايد فردايی نباشد. شايد فردايی باشد اما عزيزی نباشد... یادمان باشد؛ با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت! یادمان باشد؛ با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم! کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم؛ باخدای او طرف هستیم @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 در باب توحید همه‌ی ما به یک معرفت اجمالی دست یافته‌ایم و می‌دانیم خدا خالق هستی و بی‌همتا و قدرتمند است. به این معرفت با تقوا و عمل صالح عمل می‌کنیم. خداوند بر ما معرفت‌افزایی می‌کند و معنی صمد را بر ما نشان می‌دهد. اگر معنی صمد را در کتاب بخوانیم و بدانیم خدا بی‌نیاز است، قطعاً باورش سخت است و نمی‌توانیم چیزی ببخشیم و شک نکنیم که خدا بی‌نیاز است و بخشش ما را پس خواهد داد. اما وقتی با عمل صالح دنبال حقیقت بودیم خدا بر ما علم‌الیقین را خواهد بخشید و در عمل خواهیم دید که می‌بخشیم و جای آن را خدا پر می‌کند. برای همین کسب معرفت با عمل حاصل می‌شود نه با خواندن و مطالعه. این چرخه معرفت و عمل ادامه پیدا می‌کند. انسان از معرفت خاص خدا به محبت خدا نائل می‌شود و کسب این محبت با خوابیدن در سحرگاهان و جمع مال و عدم انفاق و محبت دنیا ممکن نیست. از محبت خداوند چون انسان خدا را دوست داشت می‌خواهد به او برسد و نزدیک شود. پس وارد مرحله شوق می‌شود. شوق در مسیر رسیدن به محبوب است. شما عازم سفر کربلا هستید در مسیر آنچه از محبت بر شما می‌گذرد که زودتر برسید شوق است. وقتی کربلا رسیدید وارد مرحله‌ی انس می‌شوید و در جوار حبیب آرام می‌گیرید. بعد مرحله فنا فی‌ الله می‌شود که انسان جز خدا چیزی نمی‌بیند، جز خدا چیزی بر زبان نمی‌آورد و جز خدا نمی‌خواهد چیزی بشنود. @DastaneRastan_ir
💗بر ﻣﻘﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﺻﻠﻮﺍﺕ 💗ﺑﺮ ﭼﺸﻤﻪ ﯼ ﭘﺎﮎ ﺣﻮﺽ ﮐﻮﺛﺮ ﺻﻠﻮﺍﺕ 💗ﺑﺮ ﻣﺤﻀﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ ﺗﺒﺮﯾﮏ 💗ﺑﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ✨💠✨💠✨💠
👌 فوق العاده قشنگیه حتما بخونید 👍 📌حکایتی پند آموز 💫در عهد موسی علیه السلام خانواده ای بی نهایت که متشکل از یک زن و شوهرش بود، زندگی می کرد. سال ها بود که با فقری بی امان دست و پنجه نرم می کردند. با وجود سختی ها و تلخی های زندگی، داشتند. شبی از شب ها در حالی که زن و شوهر بر رخت خواب دراز کشیده بودند، فکری به ذهن زن رسید. زن گفت: مگر موسی علیه السلام پیامبر خدا نیست؟ شوهرش گفت: بله. زن: چرا نرویم نزد او و از سختی های زندگی برایش نگوییم. و از او بخواهیم که حال ما را برای خداوند متعال باز گوید و از او بخواهد که در زندگی مان گشایشی بیاورد. بلکه ادامه زندگی مان با خوشی و در رفاه سپری شود. شوهر گفت: بسیار عالی است. صبح اول وقت رفتند به محضر حضرت موسی علیه السلام و از سختی های زندگی شان گفتند. موسی علیه السلام به ملاقات پروردگار رفت و حال آن خانواده فقیر و نیازمند را بازگو کرد. خداوند سمیع و علیم است و از ذره ذره کائنات با خبر است. 🔻خداوند متعال به موسی علیه السلام گفت: به آن ها بگو از فضل خودم آن ها را ثروتمند می کنم البته تا یک سال. پس از گذشت یک سال دو باره به حالت اول باز گردانده می شوند. حضرت موسی علیه السلام پیام خداوند متعال را به آن ها رساند. زن و مرد بسیار خوشحال شدند. و فراوان از راه رسید. زود ثروتمند شدند. با گذشت زمان زندگی شان از این رو به آن رو شد. زن به شوهرش گفت: ای مرد این را میدانی که قراره یک سال از این سفره الهی استفاده بکنیم. پس از یک سال همان آش و همان کاسه؛ دوباره فقر و نداری به سراغمان می آید. شوهر گفت: بله. چاره چیست؟😔 زن گفت: بیاییم این ثروت را در راه استفاده کنیم و به بندگان خدا نفعی برسانیم. اگر برای مردم خدمت کنیم، وقتی که فقر به سراغمان آمد، نیکی ما را بیاد می آورند و نمی گذارند که ما فقیر باشیم. شوهر گفت: درست گفتی. فعالیت های خیریه شان شروع شد. سر دو راهی، خانه ای برای مسافرین ساختند. از هر طرف خانه خود، درهایی به راه های عمومی باز کردند. هفت راه بودند. بنابر این هفت در باز کردند. هر کسی که از این راه ها می آمد و می رفت از او استقبال می کردند و به او غذا می دادند. در بیست و چهار ساعت دیگشان روی آتش بود. کار آن ها نیکی کردن به مردم بود. حضرت موسی علیه السلام از دور زندگی شان را زیر نظر داشت. 🔰یک سال گذشت و خبری از فقر نبود. زن و شوهر همچنان مشغول غذا دادن به مردم بود. آن ها چنان غرق در بودند که مهلت یک ساله را فراموش کردند. 🔻آن سال گذشت و سال جدید از راه رسید؛ اما همچنان رزق و روزی بر آن ها می ریخت. موسی علیه السلام تعجب کرد و از خداوند متعال راز این ماجرا را پرسید. خداوند به موسی گفت: یک دری از درهای را برای آن ها گشودم؛ اما آن ها هفت در گشوده اند و به بندگانم غذا می دهند. ای موسی شرمم آمد از اینکه در را بر آن ها ببندم. چطور بنده ام از من بخشنده تر باشد. 🏺ببخشید تا ببخشد خدای بخشنده.🏺 با ما همراه باشید👇👇 @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 همسایه سه نوع است: 1⃣گاهی هست که همسایه شما هم مسلمان است و هم خویشاوند شماست. چنین همسایه‌ ای سه حق بر گردن شما دارد: حق خویشاوندی و حق اسلام و حق همسایگی. 2⃣گاهی همسایه شما خویشاوند شما نیست اما مسلمان است بنابر این دو حق دارد: حق همسایگی و حق اسلام 3⃣و گاه همسایه شما مسلمان نیست که در این صورت یک حق دارد: حق همسایگی حالا اگر شما چنین همسایه ای داشته باشید، و لو کافر هم هست، اما هرگاه آشی مےپزید باید یک کاسه هم به در خانه او ببری. یا اگر در خانه درخت خرمالویی داری باید یک بشقاب خرمالو هم به او بدهی یا اگر گوسفند میکشی باید از گوشت گوسفند به او هم بدهی. مرد یهودی هر روز که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می خواستند به مسجد بروند، بر سر حضرت خاکستر می ریخت. چند روزی گذشت و حضرت دیدند که از آن یهودی که خاکستر می ریخت خبری نیست، از اصحاب پرسیدند: این دوست ما که هر روز یاد ما میکرد، کجاست؟ پیدایش نیست. اصحاب عرض کردند: مریض است. پیامبرخدا (صلی الله علیه وآله) فرمودند: به عیادتش می رویم. سپس به خانه یهودی رفتند، مرد یهودی با دیدن پیامبر به قدری شرمنده و خجالت زده شد که همانجا اسلام آورد و گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لااِلٰهَ اِلَاالله وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله». ظاهراً این شخص رئیس قبیله و از شخصیت های مهم مدینه بود، به برکت اسلام او عده ای دیگر از یهودی ها نیز اسلام آوردند، اینها به خاطر اخلاق پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود. به خاطره حلم و بردباری آن حضرت بود. منبع:ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۳۸ از مواعظ آیت الله مجتهدي تهرانی(ره) @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 محو شدن كار خير از ديوان اعمال روزى عيسى عليه السلام با جمعى از حواريان به راهى مى گذشت، ناگاه گناه كارى و تباه روزگارى كه در آن عصر به فسق و فجور معروف و مشهور بود ايشان را ديد، آتش حسرت در سينه اش افروخته گشت، آب ندامت از ديده اش روان شد، از صفاى وقت عيسى عليه السلام و مصاحبان او بر انديشيد، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد. پس با خود انديشه كرد كه هر چند در همه عمر قدمى به خير برنداشته ام و با اين آلودگى قابليت همراهى پاكان ندارم، اما چون اين قوم دوستان خدايند، اگر به موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود، پس خود را سگ اصحاب ساخت و بر پى آن جوانمردان فريادكنان مى رفت. يكى از اصحاب باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و دهر بود ديد كه بر عقب ايشان مى آيد گفت: يا روح اللّه! اى جان پاك! اين مرد را چه لايق همراهى ماست و بودن اين پليد ناپاك در عقب ما در كدام طريق رواست؟ اى عيسى! او را بران كه مبادا شومى گناهان او به ما رسد. عيسى عليه السلام متأمل شد تا به آن شخص چه گويد و به چه نوع عذر او را خواهد كه ناگاه وحى الهى در رسيد كه: يا روح اللّه! يار با عُجب و پندار خود را بگوى تا كار از سر گيرد كه هر عمل خيرى كه تا امروز از او صادر شده بود به يك نظر حقارت كه بدان مفلس بدكار كرد، مجموع را از ديوان او محو كرديم . برگرفته از کتاب داستان ها و حکایات عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان @DastaneRastan_ir
✨اعجاز قرآن باعث مسلمان شدن كودك یهودی مقیم لندن شد 💠معجزه جاوید مسلمانان«قرآن‌كریم» باعث گرویدن یك طفل یهودی به اسلام شد. 🔶به نقل از «مفكرة‌الاسلام» جورجیا، دختر یهودی ساكن لندن وقتی كه در شش سالگی با جعبه لغات خود بازی مي‌كرد، زبان عربی توجه او را جلب كرده و از مادر درباره این زبان مي‌پرسد؛ مادر در پاسخ به اومي‌گویداین زبان،زبان گروه تروریست و شورشی مسلمانان است و كودك را به دوری جستن از این زبان هشدار مي‌دهد.  جورجیای شش ساله به پاسخ مادر بسنده نكرده و بعد از این‌كه سواد خواندن و نوشتن را آموخت وبا مسلمانان بیشتری آشنا شد به مناسبت روز تولد ازمادرش در خواست نسخه‌ای ازقرآن‌كریم رامي‌كند. زندگی جورجیا بااین هدیه تغییر مي‌كند،اوقرآن مي‌خواند وبه آن ایمان مي‌آورد.اما معجزه‌ای كه باعث مي‌ِ‌شودتادیگراعضای خانواده نیزبه اعجازقرآن پی ببرند،آتش‌سوزی در منزل این خانواده یهودی بود زیرا تنها چیزی كه درآتش نسوخت كتاب قرآن بود،پس ازآن مادرجورجیا نیز به دین شریف اسلام گروید ومسلمان شد. گفتنی است جورجیا و مادرش پس از تشرف به اسلام نام خود را به جمیله و سمیره تغییر دادند. منبع: خبرگزاری قرآن @DastaneRastan_ir
📙غلام و کنیز زیبا اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماه‌ها در خانه بود، همه می‌دیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت. ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد. پسر ارباب به پدر گفت: «پدر می‌خواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آن‌ها طعامی دهیم.» پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.» پسر پرسید: «چرا پدرم؟» گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من به‌جای او بودم، اگر پول را نمی‌دزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی می‌کردم. در این حالت هر دو دیوانه‌ایم.» غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و هم‌خوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.» غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانت‌داری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمی‌کنم و جواب ارباب را با خیانت نمی‌دهم، چون اگر چنین کنم مرده‌ام و مرده از لذت بی‌نصیب است.» غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد.