اگر چهار مرتبه بگویی
بیچارهام و عادت کنی،
اوضاع خیلی بیریخت میشود؛
همیشه بگویید :
#الحــمداللـه
#شکـرخــدا
بلکه بتوانی دلت را
هم با زبانت هم راه کنی🙂🍬
حاجاسماعیلدولابی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
آیَتُ الله مُجْتَهِدےٖ تِهْرَانےٖ(ره):
شخصی هنگام دعا کردن یک دستش✋
بلند بود و با دست دیگرش
دکمه اش را می بست...
شب خواب دیده بود
که از آن دستش که بالا گرفته بود
نور ساطع است
اما این دستش که مشغول
دکمه بستن بوده تاریک بود...
هنگام دعــا
هر دو دست را بلند کنید
وتا می توانید دست هایتان را دراز کنید
✅ چون همین دست دراز کردن
سبب جاری شدن اشکتان
مےشود
و خداوند هم
دعایتان را اجابت میکند..☘☘
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ غافلانِ از گذر عمــر زيــانكارانند ⇩
" اَلْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ عُمْرَهُ سٰاعَةً بَعْدَ سٰاعَةٍ "
🔶 مغبون كسى است كه ساعت به ساعت از عمرش مى گذرد و او هيچ استفاده اى نمى كند و زيان مى كند .
🔶 عمر خود را به دور هم نشستن و گفتن حرف هاى متفرقه مى گذارند . اگر طلبه است ، مباحثه نمى كند ، اگر غير طلبه است ، عمرش را ضايع مى كند . چه قدر در شبانه روز ساعت هاى عمر ما از بين مى رود.
🔶 يكـ روز ( حاج ميرزا على محدث زاده ) در شبستان راجع به زيان عمر صحبت مى كردند و مى گفتند كه خيلى از عمرهاى ما تلف مى شود ،ايشان فرمودند: يكى از اروپاييان كتابى نوشته كه ترجمه نام آن كتاب به زبان فارسى مى شود : ( يكـ دقيـقه قبل از غذا ) بعد در توضيح اينكه چرا نام اين كتاب را گذاشته "يكـ دقيـقه قبل از غـذا " گفته : من مى خواستم كتابى بنويسم ، ولى با اين حال وقت نداشتم و تمامى شب و روزم مستغرق بودم. روزى به طور ناگهانى به ذهنم رسيد كه من زمانى كه سر سفره مى نشينم تا وقتى كه همسرم غذا را بياورد ، يكـ دقيقه بيكار هستم ، خوب است كه در همين يكـ دقيقه دو سه خط كتاب را بنويسم . بعد از آن روزى دو سه خط از كتابم را نوشتم و تمام شد.
🔶 ببينيد اين اروپايى حتى از يكـ دقيقه عمرش هم استفاده كرده و كتابى نوشته است .حالا ما چه طور عمرمان را تلف مى كنيم . ما نمى توانيم اين كارها را بكنيم؟ نمى توانيم يكـ حديث پاكنويس كنيم ؟ تا سفره انداخته مى شود يكـ حديث براى خواهر يا برادرمان بگوييم ؟ يكـ مسئله شرعى يادشان بدهيم ؟ حمد و سوره ى خواهرمان را بپرسيم ؟ كارى كنيم كه عمرمان تلف نشود؟
"از بیانات آیت الله مجتهدی (ره)"
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خدایا هزار هزار مرتبه تو را شکر میکنم
بهخاطر اینکه حواست هست، بهخاطر اینکه هستی و میبینی و در دل بزنگاههای عمیق زندگی، درست وقتی که از زمین و زمانه ناامیدم از راه میرسی و معجزه میکنی.
خدایا هزار هزار مرتبه تو را شکر میکنم بهخاطر شیوهی بینظیری که در خدایی کردنت داری، بهخاطر اینکه رفیقی، بهخاطر اینکه رفیقترین منی.
خدایا تو را شکر میکنم بهخاطر اینکه آن بالا نشستهای و میان اینهمه، حواست به من هم هست، که مرا فراموش نمیکنی و یادت نمیرود که در این مختصات عجیب، که در این کنج دور و غریب، زیر این سقف کوچک ناپیدا هم بندهای به لطف و مهربانیِ تو چشم دوخته، چشمهاش را بسته و خالصانه صدات میکند.
تو را شکر میکنم که میشنوی، که میبینی، که به ناامید شدنهام میخندی، دستهات را باز میکنی و برایم امید میفرستی.
💙💙
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔥#نفرین_پدر
امام حسن علیه السلام همراه پدر ارجمندش علی علیه السلام برای طواف به مسجدالحرام رفتند ، نیمه های شب بود ، ناگاه شنیدند شخصی در کنار کعبه به سوز و گداز خاصی مناجات می کند ، امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود : پیش او برو و به او بگو نزد من بیاید . امام حسن علیه السلام پیش آن شخص رفت ، دید جوانی است بسیار مضطرب و هراسان ، که سرگرم دعا و راز و نیاز با خدای بزرگ است به او گفت : امیرمؤ منان ، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید نزد من بیا .
آن جوان با شور و اشتیاق وافر برخاست و به حضور علی علیه السلام آمد ، حضرت به او فرمود : حاجت تو چیست که این گونه خدا را می خوانی ؟
عرض کرد : من جوانی بودم بسیار عیاش و گنهکار ، پدرم مرا از گناه و آلودگی نهی می کرد ولی من به حرف او گوش نمی دادم ، بلکه بیشتر گناه می کردم تا اینکه روزی پدرم مرا در حال گناه دید ، باز مرا نهی کرد ، ناراحت شدم ، چوبی برداشتم او را طوری زدم که به زمین افتاد ، در نتیجه مرا نفرین کرد ، نصف بدنم فلج شده (و با دست لباس را عقب زد و قسمت فلج شده بدنش را به امام علیه السلام نشان داد)
از آن به بعد خیلی پشیمان شدم ، نزد پدرم رفتم با خواهش و گریه و زاری ، از او معذرت خواستم ، و از او خواستم که برای نجاتم دعا کند ، او حاضر شد که با هم برویم در همان مکانی که مرا نفرین کرد ، در حقم دعا کند تا خوب شوم ، با هم به طرف مکه رهسپار بودیم ، پدرم سوار شتری بود ، که در بیابان مرغی از پشت سر ، شتر را رم داد و پدرم از روی شتر بر روی زمین افتاد ، تا به بالینش رسیدیم از دنیا رفته بود ، همانجا دفنش کردم و اینک خود تنها به اینجا برای دعا آمده ام .
حضرت فرمود : از اینکه پدرت با توبه طرف کعبه آمد تا دعا کند تو شفا یابی معلوم می شود ، از تو راضی شده است ، اینک من در حق تو دعا می کنم .
آنگاه امام علیه السلام دست به دعا بلند کرد و سپس دستهای مبارکش را به بدان آن جوان کشید ، جوان در دم شفا یافت . و بعد علی علیه السلام به فرزندان توصیه کرد به پدر و مادر خود نیکی کنند .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 ســـــلام
🍃صبح زیبای پنجشنبه بخير
🌼آخر هـفته تون بی نظیر
🍃عشق و زیبایی طبیعت
🌼گوارای وجودتون بـاد
🍃گذر ثانیـه های
🌼عمرتون توام با آرامش
🍃خیر و برکت و مهربانی
🌼روزتـون قـشنگ
🍃دلتون شـاد شـاد
🌼عاقبتتون بـخیر
💠بچه است یا جادوگر ؟
🔅قاسم بن عبدالرحمن گفت : به بغداد رفتم و مدتی در آنجا زندگی می کردم . روزی جمعیت زیادی را دیدم که ازدحام کرده ، راه می روند و می ایستند . پرسیدم : چه خبر است ؟ گفتند : فرزند امام رضا(ع ) از اینجا عبور می کند ! من نگاه کردم دیدم در حالی که بسیار کم سن و سال است بر اسبی نشسته و حرکت می کند ! با خود گفتم : خدا لعنت کند شیعیان را که می گویند خداوند اطاعت از این شخص را واجب کرده است .
در همین لحظه آن بچه که سوار بر اسب بود نزد من آمد و این آیه را خواند :
فقالوا اءبشرا منا واحد نتبعه انا اذا لفی ضلال و سعر
گفتند : آیا سزاوار است که از بشری مثل خودمان پیروی کنیم ، در این صورت (اگر از او پیروی کنیم ) به گمراهی و ضلالت سخت در افتاده ایم .
با این آیه به من فهمانید که کوچکی و بزرگی مطرح نیست ، دستور خدا باید اجرا شود ، من در ذهن خود گفتم : او جادوگر است که از درون من با خبر شد . در همین هنگام امام جواد(ع ) به سوی من بازگشت و این آیه را خواند :
القی الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب اشر
ای عجب ! آیا در بین ما افراد بشر تنها بر او وحی رسید (چنین نیست ) بلکه او مرد دروغگوی بی باکی است .
با این آیه سحر را از خود نفی کرد . من تا این کرامات را از او دیدم به حقانیت او ایمان آورده و شیعه شدم و از مذهب و مرام خود که زیدی بود دست کشیدم .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👌یک تصمیم زیبا
✍#قصههای_تربیتی
🔷پیامبر اکرم(ص) مسلمانان را برای جنگ تبوک فراخواندند، شرایط بسیار مشکل بود، مواد غذایی بسیار کم و تجهیزات لازم وجود نداشت، از این رو عده ای از حضور در جنگ سرباز زدند.
🔸«ابوخیثمه» از جمله مسلمانانی بود که از همراهی با رسول اللَّه تخلف کرد. ده روزی گذشت. در یکی از روزهای گرم، نزد همسران خود رفت که در زیر سایبانهای خنک بودند، غذا آماده بود و هوا خنک و مطبوع و همسران در خدمت او بودند.
🔹ناگهان برق هدایت بر قلب او تابید و گفت: سبحان اللَّه! پیامبر(ص) با آن موقعیتی که دارد در گرمای سوزان و وزش باد، سلاح بر دوش گیرد و به جنگ برود و «ابوخیثمه» در سایه خنک، با غذای آماده در کنار همسران زیبا به سر برد؟!! این انصاف نیست."😔
آن گاه گفت: "من با شما سخنی نمی گویم و در زیر سایه نمی نشینم تا این که به پیامبر (ص) ملحق گردم."
🔸خود را مجهز کرد و به راه افتاد تا این که لشکریان اسلام او را از راه دور مشاهده کردند. پیامبراکرم(ص) فرمودند: (ابوخیثمه باشی، برای تو بهتر است."
وقتی نزدیک شد اصحاب گفتند: یا رسول اللَّه! او ابوخیثمه است. نزدیک شد، شتر خود را بر زمین خواباند و بر پیامبر(ص) سلام کرد و ماجرای خود را برای ایشان بیان کرد و حضرت برای او دعا کرد.
👈 امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:
اُحَبُّ الْعِبادِ اِلَی اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیهِ.
[محبوب ترین بندگان نزدخداوند کسی است که از پیامبرش سرمشق گیرد.]
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پروردگارم قاضی تویی...
کمک کن هیچوقت قضاوت نکنیم...خوب یادگرفته ایم اندازه کردن همدیگر را!
یک خط کش این دستمان!
یک ترازو آن دستمان!
اندازه میگیریم و وزن میکنیم
آدم ها را
رفتارشان را
انتخاب هایشان را
تصمیم هایشان را
حتی قضا و قدرشان را
به رفیقمان یک تکه سنگینی می اندازیم
بعد می گوییم
خیر و صلاحت را میخواهم
غافل از اینکه چه برسر او می اوریم
درجمع هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم
آن یکی را به ناکامی در ازدواجش
این یکی را به نوع رابطه اش
آن دیگری... میرویم توی صحفه ی یکی
و نوشته اش را میخوانیم می نشینیم و قضاوت می کنیم
یکی هم نیست گوشمان را بگیرد که:
آهای!
چندبار به جای او بوده ای
که حالا اینطور راحت نظر می دهی
حواسمان نیست که چ راحت با حرفی که در هوا رها میکنیم
چگونه یک نفر را به هم می ریزیم
چند نفر را به جان هم می اندازیم
چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم
چقدر زخم میزنیم ... حواسمان نیست که ما می گوییم و رها میکنیم و رد میشویم
اما یکی ممکن است گیرکند
بین کلمه های ما
بین قضاوت های ما
بین برداشت های ما
دلی ک میشکنیم ارزان نیست
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🤲علت نمازهای روزانه از زبان پیامبر(ص)
علت نمازهای روزانه از زبان رسول خدا(صلی الله علیه واله):
*چرا نمازصبح میخوانیم؟
صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان میماند.
*چرانمازظهرمیخوانیم؟
ظهر، همه عالم تسبیح خدا می گویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید. و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که دراین ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه میشود.
*چرا نمازعصر میخوانیم؟
عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستورخداییم.
*چرا نماز مغرب میخوانیم؟
مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نمازمی خوانیم.
*چرا نماز عشا میخوانیم؟
خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد.
📚منبع: علل الشرایع شیخ صدوق ص 3
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•