🔴۶۰ ثانیه قبل از مرگ چه اتفاقاتی برای فرد میافتد؟
🎥کلیپ تولد یک نوزاد در شکم یک بز!
🎥به دنیا آمدن نوزاد زنده از شکم مادری که سه ماه قبل مرده بود!!
❌قبری عجیب در عربستان که همه چیو پرت میده بیرون!
💧حقایق جالب آب زم زم تا با چشم خودت نبینی باورت نمیشه!
🎥نبش قبرایت الله قزوینی بعداز17سال که بدن هنوزسالمه!
😨رفتن مارغول پیکر داخل یه قبرگنهکار
🎥گاوی که پس از سر بریدن دوباره زنده شد!
سرت درد میکنه برا دیدن چیزای عجیب غریب؟اینجا معدنشه👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3414491159C08948488cd
❤️#درک_متقابل
نزد يكي از دوستانم كه مدير كارخانه بزرگي در اصفهان بود سفارش پسر جواني را براي استخدام در قسمت حسابداري كارخانه كردم.
پسر جوان در كارخانه مشغول كار شد و پس از دو هفته نزد من آمد و گفت: «مگر قرار نبود در قسمت حسابداري مشغول كار شوم؟»
گفتم: «چرا.»
گفت: «اكنون دو هفته است كه در سالن توليد كنار كارگران مشغول كارهاي طاقت فرسا هستم و ديگر به كارخانه نخواهم رفت.»
پس از مدتي دوست كارخانه دار خود را ديدم و جريان را از وي سوال كردم كه جواب داد: «كارمندي كه مي خواهد در قسمتهاي دفتري كارخانه من كار كند بايد بداند كارگران خط توليد چگونه و با چه مشقتي كار مي كنند، همانطور كه خودم قبلا اينگونه بوده ام.»
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✂️ تو هم عاشق #خیاطی هستی؟ 🤨
دنبال این هستی که از این راه کسب درآمد میلیونی داشته باشی...🧿💰
بدون نیاز به #الگو_کشی خیاط شو 😄
https://eitaa.com/joinchat/992018610C9e89cb3e2f
✔️تنها کانال آموزش خیاطی بدون #ضربُ_تقسیم 🧵🪡
اموزش الگوی اماده خیاطی برای افرادی که میخوان تولید عمده لباس داشته باشن👇
https://eitaa.com/joinchat/992018610C9e89cb3e2f
#داستان_کوتاه
در تبریز قبری مشهور به قبر حمال است و از آنِ کسی است که دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه در حقش مستجاب شده است. نقل شده:
🔺️در بازار تبریز بار میبرده، یک روز بار، سر شانهاش بود که دید، بچه کارگری، از بالای داربست پایش لغزید و به طرف پایین افتاد، این بنده خدا هم دستانش را بلند میکند، میگوید الهی نگه دارش! این بچه کارگر بین زمین و آسمان معلق میماند، این حمال دستش را دراز میکند، این بچه را بغل میکند، زمین میگذارد، مردم دورش ریختن، تو کی هستی؟! گفت: من همان حمالی هستم که ۶۰ سال دارم برای شما بار میبرم، گفتند: چطور شد گفتی خدایا نگه دارش، خدا هم بین زمین و آسمان نگه داشتش،گفت: چیز مهمی نیست، ۶۰ سال است به من گفت دروغ نگو، گفتم: چشم، گفت حرام نخور، اطاعت کردم، گفت: تهمت نزن، گفتم: چشم … یک بار هم من گفتم، خدایا این کودک را حفظ کن، خدا گفت: چشم
📚 به نقل قول از علامه طباطبایی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 خر مفت و زن زور
مردي بازنش که سوار بر خر بود به آسياب ميرفتند. سر راه مرد كوری دیدند. زن تا مرد كور را ديد با التماس به شوهرش گفت: «اين مرد كور را سوار برخر کن گناه دارد...مردبه اجبار قبول كردو كور را بغل كرد و روي خر، پشت زنش گذاشت.
بعد از چند قدم مرد كوردستي به كمر زن كشيد و گفت: «ببينم پيرهنت چه رنگه؟» زن گفت: پيرهنم گل گليه بعد مرد كورگفت: «تنبونت چه رنگه؟» زن گفت: «سياهه» بعد دستش را روي شکم زن کشید و گفت ....
♨️ادامه داستان 👇👇
♨️ادامه داستان👇👇
https://eitaa.com/joinchat/67371232C75c02aaf21
کپی بنر حرام
خدا به وسیله این پرنده ها برات رزق دنیوی و اخروی فرستاده روی یه پرنده کلیک کن ببین چی برات فرستاده👇
🕊 🕊 🕊
🕊 🕊 🕊 🕊 🕊
🕊🕊 💓💓 🕊🕊
🕊 🕊 💓🎁💓 🕊🕊
🕊🕊 💗💗 🕊🕊
🕊 🕊🕊🕊 🕊
🕊 🕊 🕊
دست فرشته های خدارو رد نکن👆
🌺تفسیر کوتاه قرآنی
🌺 داستان عبرت آموز پیامبران
#اینگونه_بود ...
کوتاهنوشتهای از سیره و سبک زندگانی آیتالله بهجت قدسسره:
دستم به قفسۀ کتابها خورد و زخم عمیقی برداشت.
جراحی کردند؛ زخم، دهان بست و بهبود یافت.
چند ماه بعد در مشهد بودیم که در جای زخم احساس درد شدیدی کردم، مخفی کردم و حرفی نزدم.
یک روز که به کارهای خودم مشغول بودم، آقا فرمودند:
بر من مکشوف...
تمام حواسم را جمع کردم؛ از آنجا که ایشان در هیچ موردی نمیگفت: «بر من مکشوف شد». ایشان ادامه داد که: «بر من معلوم شد که اگر کسی جاییاش درد میکند، جای درد را به هر کجای حرم امام رضا علیهالسلام بمالد، آن درد مرتفع میشود.»
من در حال نوشتن گفتههای ایشان بودم و به مفهومش توجهی نداشتم.
آقا برای تجدید وضو برخاستند.
من هم برای مراقبت، ایشان را همراهی کردم.
وقتی برگشتم، نوشتهها را دوباره خواندم.
منظورشان خود من بودم.
فردا به حرم رفتم.
احساس کردم دردم کمتر شده؛
تا روز سوم که دردم کاملاً تمام شد.
از مشهد برگشته بودیم.
یکی از دوستان که مقام و مسئولیتی داشت، برای دیدن آقا آمد؛ اما ملاقات میسر نشد.
وقت رفتن، ماجرای مشهد را برایش نقل کردم؛ رفت.
چندین هفته بعد دوباره دیدمش.
گفت: «درد کتفم مداوا نمیشد،
به هر پزشکی که مراجعه میکردم بیفایده بود.
برای همین آمده بودم با آقا دیدار کنم؛
داستان مشهد را که شنیدم، گفتم این حوالهای است از آقا،
رفتم مشهد،
بیماریام درمان شد.»
این بهشت، آن بهشت، ص٧٨-٨٠؛ بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هنوز برا خرید جوراب وقت و انرژی میذاری از مغازه خرید میکنی؟!😳🙃
🌱ما #متنوعترین
#باکیفیتترین
جورابهای بازار
رو یک جا جمع کردیم 🎯
✅برای هر سن
سلیقه
استایلی
جوراب هست
شنیدن کی بود مانند دیدن🤷♀😎
بیا خودت ببین ضرر نداره😉 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2272526664C19a7099bc4
❌❌تااااازه خریداتو🛍 رایگان دم خونه ات تحویل بگیر❌❌
🔘 داستان کوتاه
بچه که بودم عموم برام یه کتونی خرید که سفید بود،
با بندای مشکی، عاشقش بودم!
آخه مامانم هیچ وقت برام کفش سفید نمیخرید؛ میگفت زود کثیف میشه.
ولی این وسط یه مشکلی بود؛ دو سایز برام بزرگ بود.
مامانم گذاشتش تو انباری، گفت یکم که بزرگتر شدی بپوشش.
خلاصه دو سال گذشت! مامانم گفت فکر کنم دیگه اندازت شده.
اونقدر ذوق داشتم واسه پوشیدنش که داشتم بال درمیاوردم!
آخه توو کل این دو سال، هر کفشی میخریدم با خودم میگفتم عمرا به اون کتونی سفیده نمیرسه!
رفت و از انباری آوردش بیرون با ذوق در جعبه رو باز کردم، ولی خشکم زد!
اصلاً اونی نبود که فکر میکردم!
یعنی توو کل این دو سال اونقد واسه خودم بزرگش کرده بودم که قیافه ی واقعیشو یادم رفته بود!
با خودم گفتم: "این بود اون کفشی که به خاطرش رو همه ی کفشا عیب میذاشتم؟! این بود اون کفشی که به عشق این که بپوشمش این همه منتظر موندم؟"
یکم فکر کردم دیدم همیشه همینه!
یه سری چیزارو، یه سری آدمارو تو ذهنمون بزرگش میکنیم که واقعیتشونو فراموش میکنیم
ولی وقتی باهاشون دوباره رو به رو میشیم،
تازه میفهمیم اصلا ارزش نداشتن که این همه وقت، فکرمونو مشغولشون کردیم...!
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
آجیم بهم گف از کابینت #قند دربیار، درو که باز کردم اینارو دیدم😍👆
گفتم اینا چیه چ خوشگله🤩
گف #قند_میوهای درست کردم واسه چایی وقتی آب میشن، #طعم_میوه داره😁🍃
هم خوشگل😜هم #کلاس داره هم جدیده😉
از بس هنرمنده یه کانال زده،همه #ترفندهاشو اینجا 👇آموزش میده😁💃
https://eitaa.com/joinchat/2164129798Cba4f746a31
📣📣📣📣
#اگهی_استخدام
ظرفیت محدود❌❌❌❌❌
فرصتی استثنایی برای بانوان جویای #کار_در_منزل💁♀
بدون نیاز به #سرمایه💰👌
به جمع چندین #هزار بانوی شاغل در این کانال بپیوندید🏃♀️🏃♀️🏃♀️
شغل خاص راحت و بدون مشکل با #درآمد_میلیونی💰💰💰💰
https://eitaa.com/joinchat/2164129798Cba4f746a31
🔴خراشهای لذت بخش
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خندهکنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد.
مادر ناگهان تمساحی را دید که بهسوی پسرش شنا میکرد. وحشتزده بهسمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود، تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید. به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.پاهایش با آروارههای تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده، خواهی دید چقدر دوستداشتنی هستند.
➥
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
حراج شد 🔴حراج 📢
ارزانترین کانال ایتا 🔔
جدیدترین کالکشن تابستانه🤗
⚡️پراز لباس #دختر_پسر#ارزوون😍
⛔️دیدنش کاملا مجانی⛔️
🔴از 1 تا 15 سال🤗
https://eitaa.com/joinchat/3727228930C9ff995a440
💚تحویل درب منزل
☘هدایای ویژه😜
ذکر حاج آقا نخودکے(ره) برای هر حاجتی😳
شاید بعضیها نشناسن، شیخنخودکی عالمبزرگی کہ در صحنانقلاب حرمامامرضا(ع) زیر دربطبرسی مدفونہ
ذکرهاے سفارش شده از آن مرحوم بسیار مجرّبہ، مخصوصا این ذکری کہ در ادامہ بهت میگم، فرقی نداره حاجتت چی باشہ این ذکرِمعروف، گره از کار خیلی ها باز کرده هر حاجتی داری قبل از طلوع آفتاب «قبل از اینکہ آفتاب بزنہ» برای برآورده شدن حاجتت ۷۱ مرتبه این ذکرو بگو
برای دیدن ذکر روی #قفل ها بزن تا قفل زندگیت باز بشه👇
🔐🔐🔐🔐🔐🔐🔐🔐
🔓🔓🔓🔓🔓🔓🔓🔓
#ضرب_المثل
#اصطلاح_هیزم_تر_به_کسی_فروختن
در گذشته که وسایل گرمایشی مدرن وجود نداشت مردم از هیزم و زغال برای گرم کردن خود در فصول سرد سال استفاده می کردند.
هیزم برای آنکه خوب بسوزد و دود نکند باید حتماً خشک باشد، به این منظور سرشاخه های درختان بریده می شد و مدتی در فضای باز قرار می گرفت تا به صورت خشک درآید.
تهیه هیزم خشک کار زمانبری بود به این منظور هیزم فروشان برای آنکه سود بیشتری عایدشان شود، "هیزم های تر" را قاطی هیزم های خشک به مشتریان از همه جا بی خبر می فروختند.
"هیزم تر" به راحتی و به محض قطع درختان مهیا می شود، اما نه خوب می سوزد و نه گرمای مناسبی می دهد در نتیجه وقتی مشتری هیزم تر را به خانه می برد و متوجه می شد که کلاه بر سرش گذاشته شده در دل به هیزم فروش دشنام می داد و او را نفرین می کرد.
"هیزم تر به کسی فروختن" کنایه است از اینکه کسی بدون هیچ علتی در مقام ناسازگاری و دشمنی با شخص یا اشخاصی برآید و در مقابل این رفتار غیر منطقی شخص به او گفته می شود :"بهت هیزم تر نفروختیم که این طور با ما رفتار می کنی!"
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✍آیت الله بهجت:
از کرامات حاج شیخ عبدالکریم حائری این بود که زمانی که رودخانه قم در اثر سیل طغیان کرده بود و آب تا لبه پل علی خانی رسیده بود، به گونهای که عدهای از روی پل با آب رودخانه وضو میگرفتند و به خاطر آن نیز برای جلوگیری از نفوذ آب تمام فرش های مسجد امام را جمع کرده بودند، مرحوم حاج شیخ روی پل رفت و مقداری تربت - تربت مزار سیدالشهدا علیه السلام - را در دست گرفت و چیزی بر آن خواند و در آب انداخت، پس از این کار مرحوم حائری، به تدریج آب پایین آمد و بعد از چند ساعت چندین متر آب پایینتر رفت و به برکت این کار، وی از طغیان بیش از حد رودخانه جلوگیری به عمل آمد.
💠
❣#سلام_امام_زمانم ❣
السَّلامُ عَلَيْكَ
يا داعِيَ اللهِ وَرَبّانِيَ آياتِهِ..✋
🍃سلام بر تو اي دعوت كننده به سوي خدا، و آگاه به آياتش
📚فرازی از زیارت آل یاسین
🍃سلام بر تو ای مولایی که دل های گمکرده راه را به سوی خدا می خوانی!
و راهیافتگان را در مسیر خدایی شدن، می پرورانی...
#امام_زمان (عج)
📚داستان شانس و ایثار
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!
پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که…؟
شاید هر کدام از ما بارها این داستان را خوانده باشیم و در موردش فکر کرده باشیم. خیلی از ما به شانس اعتقاد داریم و در خیلی از قسمتهای زندگی خودمان آنرا دخیل می دانیم، ولی آیا واقعا شانس وجود دارد؟ آیا واقعا انسان به آن حد از دانایی رسیده که بتواند به تمام جوانب زندگیش احاطه داشته باشد؟
خیلی از ما اتفاقاتی در زندگی خود داشتیم که با خوشی آنرا از خوش شانسی خودمان دانستیم و با سرخوشی از آن به عنوان شانس یاد کردیم ولی همان اتفاق بعدها ضررهای بسیار زیادی به ما زده است و همان خنده ها را به ماتم تبدیل کرده است و همچنین بوده اتفاقاتی که از نظر ظاهری برای ما بد بوده اند اما برای ما خیر زیادی در آن نهفته بوده است.
پس برای ما دانستن اینکه چه جیزی شانس است و چه چیزی بدشانسی خیلی دشوار می باشد. باید مسلط به زمان آِینده نیز باشیم ولی آیا چنین قدرتی داریم؟
شاید بهتر باشد در مقام رضا باشیم و آماده برای قبول آنچه که از قدرت بشری بالاتر است که اگر بدهد رحمت کرده است و اگر ندهد لطف کرده است. در دادن و ندادن او مهربانیش نهفته است و خواسته اش بر تمام دنیا مقدم است.
آورده اند که عارفی به درویشی رسید، از درویش پرسید اگر خداوند روزی دهد چه می کنی و اگر ندهد چه می کنی؟
درویش گفت: اگر دهد شکر میکنم و اگر ندهد صبر می کنم.
عارف گفت: پس مقام تو با سگ برابر است زیرا که سگ نیز اگر چیزی صاحبش به او دهد دمش را تکان میدهد و تشکر میکند و اگر ندهد بر زانو می نشیند و صبر میکند.
درویش پرسید: اگر اینچنین است پس تو چه می کنی؟
عارف پاسخ داد: اگر ندهد شکر میکنم و اگر بدهد ایثار
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از شهدا
داستان خاص و عجیب شهید دانشگر به روایت استاد رائفی پور
•┈
🌺🍂
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍در کودکی یاد دارم وقتی با همسن و سالان در کوچه فوتبال بازی میکردیم، تنبلترین بازیکن را دروازهبان میگذاشتیم. همه از دروازهبان شدن و یکجا ایستادن متنفر بودیم و آن را نوعی حقارت تصور میکردیم و سعی میکردیم به راحتی تسلیم نشویم.بعدها که بزرگ شدم و از دنیای فوتبال سر درآوردم فهمیدم، هر کسی را دروازهبان نمیگذارند. حیثیت و آبرو و زحمتهای همه 11 نفری که میدوند در دستان پُرتوان دروازهبان است.
در یک خانه نیز برخی تصور میکنند زنِ خانهدار یعنی کسی که فقط در خانه میخورد و میخوابد و تنبل است، در حالیکه زنِ خانهدار مانند دروازهبان خانه است که باعث میشود زحمات دویدن و تلاش پدر به باد نرود.
در کل زن باعث میشود از حریم خانه به دقت مواظبت شود تا هر کسی قدرت حمله و وارد شدن به آن را نداشته باشد. زن اگر در خانهداری، اسراف کند٬ ولخرج باشد و کودکان را دلسوزانه مدیریت و تربیت نکند، زحمات دویدن پدر به باد میرود. هرچند زنان شاغلی هم هستند که خانهداری بسیار عالی هم از خود نشان میدهند و شاغل بودن در تضاد خانهداری یک زن هوشیار و کوشا نمیتواند باشد.
👈یک تیم فوتبال برای پیروزی به دروازهبان ماهری نیازمند است و یک خانواده برای موفقیت به زنِ خانهدار ماهر.
↶【
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ یکی از دوستان وکیل نقل میکرد:مردی به اتهام قتل عمد در نوبت اعدام در زندان بود. بیگناهی او بهراحتی قابل اثبات بود ولی متهم نهتنها تلاشی برای اثبات بیگناهی خود نمیکرد، بلکه تمام موارد اتهامی را قبول کرده بود.شب قبل از اعدام، اعدامی را به انفرادی میبَرند و یک روحانی وصیت او را میگیرد و از او میخواهد در لحظات آخر توبه کند و پزشکی بر بالین او حاضر شده و وضعیت جسمی و روحی او را کنترل میکند.
این دوست ما نقل میکرد، وکلای زیادی حاضر شدند بدون دریافت حقالوکاله، در دادگاه حاضر شده و او را تبرئه کنند. ولی متهم هیچ اعتراضی به رأی صادره نداشت و درخواست بررسی مجدد را نمیکرد. در شب قبل اعدام در انفرادی به او گفتم: «با من راحت باش و قبل از مرگ خود به من راز این عدم تلاش برای رهاییات از مرگ را بگو.»
تبسمی کرد و گفت: «سالها پیش مادرم با همسرم در خانهام حرفش شد. مادرم را زدم و از خانه بیرون به حیاط انداختم، نصف شب که آتش غضبم خوابید. پشیمان شدم و سراغ مادرم رفتم. دیدم در زیر نور ماه از سرما خود را در گوشهای جمع کرده و گریه میکند. از او حلالیت خواستم. اشکی ریخت و در آغوشم جان داد. از ترس آبرویم او را وارد خانه کردم در اتاق خواباندم و دوستان و فامیل را گفتم مرده است. این تنها گناه من نبود، هر کسی حرفی میزد که خوشم نمیآمد در گوشش میخواباندم...
من به مکافات عمل یقین پیدا کردهام. این نیست من از مرگ نمیترسم و دنبال آزادی خود نمیروم، بلکه میدانم اگر اینجا هم تبرئه و آزاد شوم، بدتر از این زیر کامیونی له خواهم شد. اگر همه اینها هم نباشد، یقین دارم در بستر بیماری سالها افتاده و به طرز وحشتناک و نفرتانگیزی خواهم مرد. پس تلاش من برای رهایی از مرگ بیفایده است. چون مکافات اعمال من است و اعدام سادهترین مرگ و لطف خدا در حق من است...»
🎗این را گفت و به زیر طناب اعدام سر خود را سپرد.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 داستانآموزنده
صدقه حلوانی میگوید:
در مسجدالحرام یکی از دوستانم دو درهم از من قرض خواست و من گفتم: پس از طواف خواهم داد.
در حین طواف امام صادق علیه السلام را مشغول طواف دیدم، امام دستش را به جهت کمک خواستن روی شانه من گذاشت و هر دو به طواف پرداختیم.
طواف من به پایان رسید، اما برای رعایت وضعیت جسمی امام ترجیح دادم به ایشان کمک کنم. دوستم که از من قرض خواسته بود در کناری نشسته و به خیال این که من در قرض دادن به او مسامحه می کنم هر دور که از مقابل او رد می شدم با دست به من اشاره میکرد.
امام متوجه شد و پرسید: این مرد چه میخواهد؟ عرض کردم: او منتظر من است که طوافم تمام شود و به او دو درهم قرض بدهم. امام سریع دست از شانه ام برداشت و فرمود: مرا رها کن و برو حاجت او را برآور. وقتی بازگشتم که امام طوافش تمام شده بود و با دوستانش صحبت می کرد.
به من فرمود: من اگر برای برآوردن حاجت کسی شتاب کنم بهتر است که هزار بنده را در راه خدا آزاد و هزار نفر را برای جهاد در راه خدا بسیج کنم.
📙(روضه كافى،ج۲ص۳۲۲).
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#یک_داستان_یک_پند
🔸فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو ڪه گناه کمتر کنم.دبهلول گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که خدا تو را میبیند، پس کافری. یا میبینی که تو را میبیند و گناه میکنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری.
پس بدان شهادت به اللهاکبر، زمانی واقعی است که گناه نمیڪنی. چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیڪند.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💠روزی که علامه طباطبایی(ره) پی برد یک کلمه از اسفار را هم نمیفهمیده است!
🔸️آقای طباطبایی میفرمودند: من اوایل که اسفار میخواندم خیلی کار میکردم و خیلی فکر میکردم و خیلی هم تجزیه و تحلیل میکردم. بعد کم کم در من این غرور پیدا شده بود که خود آخوند [ملاصدرا] هم اگر بیاید دیگر بهتر از این نمیتواند این مطالب را تجزیه و تحلیل کند.
🔹️تا بعد میروند نزد استادشان مرحوم آقای قاضی که استاد سیر و سلوک و معنویت بوده است. آقای طباطبایی میفرمودند وقتی که ایشان وارد بحث مسائل وجود شد یکمرتبه معتقد شدم که من تا به حال یک کلمه از اسفار نمیفهمیدم.
🍃اگر کسی بخواهد واقعاً حکمت متعالیه را بخواند باید زمینه قلبی و روحی و زمینه معنوی آن را هم فراهم کند و الّا «ظلمات بعضها فوق بعض» میشود.
📖 استاد مطهری، درسهای اسفار، ج ۱ ، ص ۱۳۷
--------------------------
📚
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande