✳️ من طوری نشدم، شما طوری شدی؟!
🔻 [حضرت علی علیهالسلام] میفرمايند فرزندم، کاری نداشته باش که مردم در مقابل خوبی كردن شما چه میكنند. زیرا این کار معامله نیست که بگویی اگر جواب خوبیات را دادند، خوبی را ادامه میدهی. این هنر نیست كه در ازای خوبی مردم تو خوبی كنی؛ بايد برسی به جايی كه خوبی کردن را فوق معامله ببينی.
🔸 در شرح حال «علامه طباطبايی» (رحمت الله عليه) داريم كه يك روز در پيادهرو راه میرفتند. يك دوچرخهسوار كه در پيادهرو چرخسواری میكرده، با علامه تصادف کرد و ايشان را بر زمين زد. علامه بلند شدند و به دوچرخهسوار که خودش هم زمین خورده بود گفتند: من طوری نشدم، شما طوری شدی؟ این نوع برخوردها، آن برخوردهایی است که علامه را علامه كرده است. ممكن است تحت تأثير اين کار علامه، یک بار ما هم چنين كاری بكنيم، اما تا وقتی سازمان توجّه ما اينچنين باشد كه خوبی بخواهیم و خوبی ببینیم، نتیجه نمیگیریم.
👤 #استاد_اصغر_طاهرزاده
📚 کتاب «فرزندم اینچنین باید بود» ج۱
📚
❤️بردباری در برابر بی ادبان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزی عایشه، همسر رسول اکرم (ص) در حضور او نشسته بود که مردی یهودی وارد شد. هنگام ورود به جای «سلام علیکم» گفت: «السام علیکم»؛ یعنی «مرگ بر شما». طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد. او هم به جای سلام گفت: «السام علیکم». معلوم بود که آنها می خواستند با زبان، رسول اکرم (ص) را آزار دهند.
عایشه سخت خشمناک شد و فریاد بر آورد که: «مرگ بر خود شما و...». آن حضرت فرمود: ای عایشه! ناسزا مگو، اگر ناسزا مجسّم گردد، بدترین و زشت ترین صورت ها را دارد، اما نرمی، ملایمت و بردباری روی هر چه گذاشته شود، آن را زیبا می کند و زینت می دهد و از روی هر چیزی برداشته شود، از قشنگی و زیبایی آن می کاهد. چرا عصبی و خشمگین شدی؟ عایشه گفت: مگر نمی بینی که با کمال وقاحت و بی شرمی به جای سلام چه می گویند؟ رسول اکرم (ص) فرمود: من هم در جواب گفتم: «علیکم» (بر خود شما)، همین قدر کافی بود.
به نقل از: داستان راستان، نوشته استاد مرتضی مطهری
➥
👑 ❤️ علت نشان دادن أمیرالمؤمنین بر روی دست در روز غدیر
پیغمبر على را به اطراف بگردانید تا همه ببینند، همچون زلیخا که یوسف را به زنان مصرى نشان داد که: اى زنانی که مرا در عشق این جوان، مورد ملامت قرار دادهاید و میگوئید: تو که ملکهٔ عزیز مصر هستى، ملکهٔ وجاهت و زیبائى، آخر حیف نیست که مفتون یک جوان گمنام که بندهٔ شما و زرخرید شماست شدهاى؟!
زلیخا زنان مصر را دعوت کرد و در یک خانه دو در قرار داد و به هر یک از آنها یک ترنج و یک کارد داد، که یوسف مىآید و از اینجا عبور میکند، شرط ادب شما اینستکه همین که او را دیدید، با این کارد یک قطعه از ترنج، ترنج خوشبو و معطّر ببرید و به او به رسم هدیّه تعارف کنید!
زلیخا یوسف را از یک در وارد کرد، از جلوى زنان مصرى عبورى نموده، و از در دیگر خارج شد. همین که زنان چشمشان به آن جمال که نمونهاى از جمال حضرت حقّ بود افتاد، و خواستند ترنج را ببرند و به یوسف تقدیم کنند، سر از پا نشناختند، و دست از ترنج نشناختند، دستهاى خود را بجاى ترنج بریدند و خون جارى شد و نفهمیدند.
گرش ببینى و دست از ترنج بشناسى
روا بود که ملامت کنى زلیخا را
یوسف که خارج شد، زلیخا زنان مصرى را گفت: این چه وضعى است؟ این چه کیفیّتى است؟! چرا لباسهاى سپید خود را خونین کردهاید؟ چرا دستهایتان را بریدهاید؟
زنان نگاهى به دستها و به دامنهاى خود نمودند و یکباره گفتند: حَـاشَ لِلَّهِ مَا هَـذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ. «سبحانالله این جوان نیست مگر فرشتهاى بلندپایه!»
زلیخا گفت: فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیه.(۱) «این همان جوان زرخرید و بندهٔ ماست، که شما مرا دربارهٔ او به ملامت و سرزنش کشیده بودید!»
پیامبر هم على را به روى دست بلند کرد، تا همه مردم ببینند و بدانند که آن جوانى که از او بدگوئى میکردند، و بغض و کینه و احقاد بدریّه و حنینیّه و شرف و منزلت عظیم او، از جهت شجاعت و علم و عرفان و ایثار، و حالات روحى و جذبات سبحانى و غیرها، به آنها اجازه نمیداد در مقابل او خاضع باشند و ابّهت و جلالت او را گردن نهند، و حسدهاى دیرین مانع مىشد که بند طوع او را بر گردن نهند، اینک بر روى دستهاى پیامبر خاتمالأنبیاءوالمرسلین سیّد وُلد آدم، شفیع پیغمبران سلف و شاهد آنها در پیشگاه موقف الهى، ارائه مىشود، که اسلام و ایمان در او منطوى است و عملى مقبول نیست مگر به پیروى از او و از منهاج او و سنّت او.
اوست قسیم بهشت و دوزخ. اوست میزان عدل و نَصِفَت. اوست مخزن اسرار و گنجینهٔ معرفت. اوست از هر مؤمنى به او اولاتر و نزدیکتر. اوست حامل قرآن. اوست فرقان بین حقّ و باطل. اوست مأمور به جنگ بر تأویل کتاب خدا، همچنانکه پیامبر مأمور بود به جنگ بر تنزیل آن. اوست لوادار دفع و قلع و قمع ناکثین و قاسطین و مارقین. اوست شهید در محراب عبادت در بیت خدا همانطور که میلادش در کعبه و بیت خدا بود.
📚 نورمجرد، ج۳، ص۴۹۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- قسمتی از آیهٔ ۳۲، از سورهٔ ۱۲: یوسف.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#تلنگر
راننده سریع سرعتش را کم کرد و گفت:
من دیگه اینجا رو حفظ شدهم!
خیر ندیدهها این جا دوربین گذاشتن!
جریمهمون میکنن...!
نگاه کردم به رابطه ی خودم و خدا!
پیش خودم گفتم همهی زندگی رو
بی ملاحظهی این که منو میبینه ویراژ دادم! حتی بعضی وقتا زدم جاده خاکی!
کی و کجا بیاد این جریمهها را صاف کنم باهاش،خودش میدونه و خودش باید رحم کنه...
« اَلَم یَعلَم بِاَن الله یَری »
« آیا او (انسان) نمی داند که
خداوند (همه اعمالش را) می بیند؟ »
🔻
🔴 سه كار مشكوك و مقبول !
عبداللّه بن عبّاس حكايت كند:
در يكى از روزها مقدار سيصد دينار به عنوان هديه ، خدمت حضرت رسول(ص) داده شد و حضرت تمامى آن ها را به علىّ بن ابى طالب (ع)عطا نمود.
❤️ سپس ابن عبّاس افزود: امام علىّ (ع) اظهار داشت : من آن سيصد دينار را گرفته و خوشحال شدم و با خود گفتم : امشب مقدارى از آن ها را در راه خدا صدقه مى دهم تا خداوند قبول فرمايد؛ و چون نماز عشاء را پشت سر پيغمبر خدا به جماعت خواندم ، يك صد دينار آن ها را به زنى درمانده دادم .
❤️ چون صبح شد، مردم گفتند: ديشب علىّ بن ابى طالب صد دينار به فلان زن فاجره ؛ داده است .
با شنيدن اين سخن بسيار غمگين و ناراحت شدم و با خود عهد كردم كه جبران نمايم ، لذا هنگام شب بعد از نماز عشاء يك صد دينار ديگر از آن پول ها را به مرد رهگذرى دادم .
❤️ چون صبح شد، مردم گفتند: ديشب علىّ بن ابى طالب صد دينار به مردى دزد كمك كرده است ؛ و من خيلى ناراحت و افسرده خاطر گشتم و با خود گفتم : به خدا قسم ! امشب صد دينار باقى مانده را به كسى صدقه مى دهم كه مقبول خداوند قرار گيرد.
اين بار نيز هنگام شب ، پس از نماز عشاء به جماعت حضرت رسول (ص) از مسجد خارج گشتم و صد دينار باقى مانده را به مردى رهگذر دادم .
❤️ وقتى كه صبح شد مردم گفتند: ديشب علىّ بن ابى طالب ، صد دينار به مرد ثروتمندى كمك كرده است .
〽️ بسيار غمگين شدم و نزد پيامبر خدا رفتم ؛ و جريان را براى حضرتش بازگو كردم .
حضرت رسول فرمود: اين جبرئيل عليه السلام است ؛ كه مى گويد: خداوند صدقات تو را پذيرفته است .
و مى گويد: آن صد دينارى را كه به آن زن فاجره دادى ؛ چون به منزل خود آمد، توبه كرد و آن صد دينار را سرمايه زندگى قرار داد و هم اكنون دنبال مردى است كه با او ازدواج نمايد.
❗️ و آن صد دينارى را كه به آن مرد دزد دادى ، او نيز وقتى به منزل آمد، از كارهاى زشت خود توبه كرد و آن پول ها را سرمايه اى براى كسب و تجارت خويش قرار داد.
❤️ و همچنين آن صد دينارى را كه به مرد ثروتمند دادى ؛ چندين سال بود كه زكات و خمس اموال خود را نمى داد، پس وقتى به منزلش آمد، با خود گفت : واى بر تو! اين علىّ بن ابى طالب است ، با اين كه مال و اموالى ندارد؛ اين چنين صدقه مى دهد و انفاق مى كند! ولى من بايد با اين همه ثروتى كه دارم از مستمندان دريغ مى دارم ، من بايد همانند علىّ بن ابى طالب به ديگران كمك نمايم و زكات و خمس اموال خود را بپردازم .
❗️ سپس فرمود: بنابراين ، كارهاى تو مقبول خداوند متعال قرار گرفته است و اين آيه شريفه :
(رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ عَنْ تَراضٍ؛
سوره نور: آيه ۳۷)
در شاءن و منزلت تو نازل گرديد.
📚 مستدرك الوسائل ، ج ۷، ص ۲۶۷، ح ۱۶
.
.
⬅️ سه توصیه مشترک از آخوند
ملا فتحعلی سلطان آبادی ره
و آیت الله بهجت ره
مرحوم آقا سید منبرالدین اصفهانی به همراه نامهای از علمای اصفهان به سمت عراق رفت تا آن را به آیت الله میرزای شیرازی برساند
در بین راه به دیدار آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی میرود ظاهراً ایشان در آن موقع نابینا شده بود
مرحوم ملافتحعلی از نامهای که در جیب سید منیرالدین بود خبر میدهد و حتی محتوای آن را هم به او بیان میکند
سید منیرالدین هنگام خداحافظی از ملافتحعلی میخواهد تا سفارشی به او بنماید
ایشان میفرماید:
در هر ماه نماز اول ماه را بخوان
هر شب نماز لیلة الدفن را برای مؤمنینی
که از دنیا رفتهاند بخوان
همچنین زیارت عاشورا را هم ترک نکن
حضرت آیت الله بهجت هم در پاسخ به شخصی که گفته بود: سفارشی به من بفرمائید همین سه مطلب را مطرح کردند
آنگاه فرمودند: یکی از اقوام از دنیا رفته بود و بعدها وی را در خواب دیدند که میگوید: نمازی که ملافتحعلی خواند مرا نجات داد
📗روزنه هایی از عالم غیب
صفحات ۳۵۵، ۳۵۶
نوشته آیت الله سید محسن خرازی
📝
✍آورده اند که شخص عاصیی از دنیا رفت و پسرش به دنبال هرکسی رفت تا برای پدرش نماز میت بخواند و او را دفن کند. کسی حاضر بر اینکار نشد.
به ناچار جنازه پدر را بر اسب نهاد و از روستا بیرون شد.
در راه چوپانی را دید و از او پرسید:
«چه کسی برای مرده های شما نماز میت می خواند؟».
چوپان گفت: «ما کسی را برای این کار نداریم.»
مرد گفت: «پس چگونه اموات خود را دفن می کنید؟»
چوپان گفت: «خودم نماز آن ها را می خوانم.»
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان جلو آمد و مقابل جنازه ایستاد. مرد دید چوپان یکی دو کلمه زمزمه کرد و گفت: «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: «این چه نمازی بود که چند ثانیه بیشتر طول نکشید؟»
چوپان گفت: «به هر حال، بهتر این این بلد نبودم.»
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و به روستا بازگشت .
شب هنگام، عالمی از اهالی روستا در عالم رؤیا مرد عاصی را دید که روزگار خوبی دارد.
از او پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
وی گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
عالم و پسر فردای آن روز به سراغ چوپان رفتند و از او خواستند تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خداوند گفتم: “خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زنم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی؟!”».
.
امیرکبیر و یاد امام حسین علیهالسلام
مرحوم آیت الله العظمی اراکی درباره
شخصیت والای میرزاتقی خان امیرکبیر فرمود:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم
جایگاهی متفاوت و رفیع داشت
پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی
این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را
نابود کردی؟ گفت: نه
با تعجب پرسیدم:
پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین است!
گفتم: چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در
حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم
میرفت تشنگی بر من غلبه کرد
سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید
ناگهان به خود گفتم میرزاتقی خان!
دو تا رگ بریدند این همه تشنگی!!!
پس چه کشید پسر فاطمه؟
او که از سر تا به پایش زخم شمشیر
و نیزه و تیر بود!
از عطش حسین حیا کردم
لب به آب خواستن باز نکردم
و اشک در دیدگانم جمع شد
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند
امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما
ادب کردی و اشک ریختی، آب ننوشیدی
این هدیه ما در برزخ باشد تا در قیامت
جبران کنیم
✍منبع:
↲کتاب آخرین گفتارها
🍃حدیث و حکمت(الفائزون)
.
پرهیز از غضب🔥
مردی خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: یا رسول الله! مرا چیزی بیاموز که باعث سعادت و خوشبختی من باشد. حضرت فرمود: «برو و غضب نکن و عصبانی مباش!» مرد گفت: همین نصیحت برایم کافی است.
سپس نزد خانواده و قبیله اش بازگشت. دید پس از او حادثه ناگواری رخ داده است؛ قبیله او با قبیله دیگر اختلاف پیدا کرده و مقدمه جنگ میان آن دو آماده است و کار به جایی رسیده که هر دو قبیله در برابر یکدیگر صف آرایی کرده، اسلحه به دست گرفته اند و آماده یک جنگ خونین هستند. در این حال، مرد برانگیخته شد و بی درنگ لباس جنگی پوشید و در صف بستگان خود قرار گرفت.
ناگاه اندرز پیامبر اکرم(ص) که فرموده بود: غضب نکن، به خاطرش آمد. فوری سلاح جنگ را بر زمین گذاشت و به سوی قبیله ای که با خویشان او آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت: مردم! هرگونه ضرر و زیان مثل زخم و قتل...که از جانب ما به شما وارد شده و علامت ندارد (ضارب و قاتلی معلوم نیست)، به عهده من است و من آن را به طور کامل از مال خود می پردازم و هرگونه زخم و قتل که ضارب و قاتلش معلوم است، از آنها بگیرید.
بزرگان قبیله پیشنهاد عاقلانه او را شنیدند، دلشان نرم شد و شعله غضبشان فرو نشست و از او تشکر کردند و گفتند: ما هیچ گونه نیازی به این چیزها نداریم و خودمان به پرداخت جریمه و عفو و گذشت سزاوار
هستیم. بدین گونه، با ترک غضب، هر دو قبیله با یکدیگر صلح و آشتی کردند و آتش کینه و عداوت در میانشان خاموش گردید.
📜داستان های بحارالانوار، قم، دارالثقلین، 1377، ج 3، ص277
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...🤚🌿
🌱سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین .
سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهمعجللولیکالفرج🤲🌱
#امام_زمان 💚
الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت امیرالمؤمنین
یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همی ؛ به ابی انت و امی💚
عید سعید غدیر خم مبارک 🌱
#عید_غدیر 😍💐مبارک
🌺 #روزشمار_عیدغدیر
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
✨الهام شبیه به وحی است.
در روایت دارد که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
«أَعْطانِی الْوَحْی وَ أَعْطی عَلِیاً الإلْهامَ؛ خداوند به من وحی را عطا فرموده، و به علی علیهالسلام الهام را».
🔹الهام مرتبهی عالیهای است مقارن با وحی. ما طالب نیستیم، وگرنه فیض الهی منقطع نیست و نمیشود.
📚در محضر بهجت٢، ص١٠٨
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 سید حمیری و محبت امیرالمومنینعلی علیه السلام
🔹 حسین بن عون میگوید: روزی به عیادت سید اسماعیل حمیر مرد بزرگوار از مداحین و شاعران اهل بیت علیهم السلام که به دلیل بیماری در بستر افتاده بود رفتم.
دیدم در حال احتضار است، جمعی از همسایگانش که عثمانی مذهب بودند در کنار او نشسته بودند.
🔹سید بسیار خوش سیما وگشاده پیشانی بود. هنگامی که نشستم دیدم نقطه ی سیاهی در چهره اش نمایان گشت. کم کم زیاد شد تا تمام سیمایش را فراگرفت و صورت زیبای وی سیاه گردید.
🔹شیعیانی که حاضر بودند از این پیش آمد سخت غمگین شدند و مخالفان شادمان گشته و شروع به سرزنش کردند و میگفتند:
مدتها مدح علی علیه السلام گفتی آخر نتیجه اش چنین شد!!
ولی طولی نکشید که از همان نقطه ی سیاه، نور سفیدی ظاهر گردید.
تدریج زیاد شد و تمام صورت سید نورانی گشت.
سید به هوش آمد و تبسم کرد و این چند بند شعر را درهمان حال سرود:
✨دروغ گفتند کسانی که گمان میکنند علی علیه السلام دوستانش را از گرفتاریها نجات نمی دهد.
✨سوگند به خدا داخل بهشت شدم و بخشید خداوند گناهان مرا.
✨اینک ای دوستان علی! شاد باشید و آن حضرت را تا دم مرگ دوست بدارید.
✨پس از او فرزندانش را با صفاتی که برایشان بیان شد تشخیص داده و نسبت به تک تک آن بزرگواران نیز محبت نمایید.
📚بحار،ج۶ ص۱۹۲
.
🔴برای حل هر مشکلی اول ببین آیا آن مشکل واقعا وجود دارد
پادشاهی میخواست نخستوزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند.
پادشاه به آنان گفت: درِ اتاق به روی شما بسته خواهد شد. قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد. تا زمانی که آن جدول را حل نکنید، نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید میتوانید در را باز کنید و بیرون بیایید و بعد من از بین شما یکی را برای نخستوزیری انتخاب میکنم.
پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود. آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم با چشمان بسته فقط گوشهای نشسته بود و کاری نمیکرد. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است.
پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت و آن را هل داد. در باز شد و بیرون رفت! آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. حتی ندیدند چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفت! وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت:کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخستوزیرم را انتخاب کردم.
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند:
چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمیکرد و فقط گوشهای نشسته بود. چگونه توانست مسئله را حل کند؟
مرد گفت:
مسئلهای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده یا نه؟ فقط در سکوت مراقبه کردم.
به خودم گفتم «از کجا شروع کنم؟» نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسئلهای وجود دارد؟ چگونه میتوان آن را حل کرد؟
اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بینهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی آمد. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعا قفل است یا نه و دیدم قفل باز است.
پادشاه گفت:
آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد، ولی شما شروع به حل آن کردید. در همین جا نکته را از دست دادید.
اگر تمام عمرتان هم روی آن کار میکردید، نمیتوانستید آن را حل کنید. این مرد، میداند که چگونه در یک موقعیت، هوشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد.
.
از جرج جرداق مسیحی پرسیدند:
شما یک مسیحی هستی
و خیلی هم مذهبی نیستی
چه شد که در مورد علی(؏) کتاب نوشتی؟!
به گریه افتاد و گفت: مرحوم علامه امینی
هنگامی که کتاب «الغدیر» را نوشت،
چند جلد از کتاب را برای من فرستاد
یک نامه هم نوشت و گفت:
آقای جرج جرداق!
شما یک حقوقدان و وکیل دادگستری هستی،
نه شیعه هستی و نه سنی که بگوییم
طرفداری می کنی کار تو دفاع از مظلوم است،
ما با برادران اهل سنت مان بر سر
علی(؏) دعوا داریم ما می گوییم
حق با علی(؏) است آنها میگوند نه!
حالا این چند جلد کتاب(الغدیر)
را به عنوان پرونده مطالعه کنید
و تمام مدارک هم از اهل سنت است
من از شیعه چیزی در آن ننوشته ام
شما هم در حد یک وکیل دادگستری
قضاوت خود را برای من بنویسید
جرج جرداق می گوید:
من دیدم وقتی انسانی مرا به عنوان
یک وکیل دادگستری مخاطب قرار داده
و از من کمک خواسته بی انصافی است
اگر کمک نکنم ، بنابراین پذیرفتم
وقتی کتاب ها را دقیق خواندم
دیدم در تاریخ از "علی" مظلوم تر نمی شناسم؛
و از این رو تصمیم گرفتم به اقتضای شغلم
که وکیل دادگستری هستم
از این مظلوم دفاع کنم و از این رو کتاب
«الإمام علی صوت العدالة الانسانیة» را نوشتم.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_کوتاه_اموزنده
#تلنگر
💎شاید در بهشت بشناسمت!
✍این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❤️ قیمت محبت چقدر است؟
از اهالی خراسان بود. راهی طولانی را پیموده بود و رنج فراوانی کشیده بود تا به مقصد برسد؛ چرا که با پای پیاده آمده بود. كفش هايش از بين رفته و پايش ترك خورده و پاشنه آن شكاف زيادى برداشته بود. وقتی وارد مدینه شد، مستقیم به خدمت امام باقر (عليه السلام) شرفیاب شد.
وقتی حضرت را دید، خدا را شکر کرد که بالاخره به مقصود خویش رسید. امام باقر (علیه السلام) تا پای مجروح او را دید، فرمود: این چیست؟
مرد گفت: ای پسر رسول خدا براثر طی نمودن مسافت بسيار است. به خدا سوگند، مرا از دیار خویش، جز دوستى شما اهل بيت، بدين جا نياورد.
امام باقر (علیه السلام) در جواب مرد خراسانی فرمود: "مژده باد بر تو كه به خدا سوگند، با ما محشور مىشوى."
آن مرد با تعجب گفت: اى پسر رسول خدا، با شما؟
حضرت فرمود: آرى ! هيچ بندهاى ما (اهل بیت) را دوست نمى دارد، جز آن كه خداوند، او را با ما محشور خواهد كرد. مگر دين، چيزى جز محبت است؟
خداوند عزوجل مى فرمايد: «بگو: اگر خدا را دوست مىداريد، از من (پیامیر) پيروى كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد.»
دعائم الاسلام، جلد1، صفحه71
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان نادر شاه و گدای نابینا در حرم امام رضا علیه السلام
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 حجتالاسلام #عالی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹داستان آموزنده🌹
مرحوم (شیخ مرتضی انصاری) با برادر خود از کاشان به مشهد مقدس مسافرت نمود، پس از آن به تهران آمد، در مدرسه مادرشاه در حجره یکی از طلاب منزل گرفت.
روزی شیخ به همان محصّل مختصر پولی داد تا نان خریداری کند، وقتی برگشت شیخ دید حلوا هم گرفته و بر روی نان گذاشته است.
به او گفت: پول حلوا را از کجا میآوری؟ گفت: به عنوان قرض گرفتم. شیخ فقط آنچه از نان، حلوائی نبود برداشت و فرمود: من یقین ندارم برای اداء قرض زنده باشم.
روزی همان طلبه پس از سالها به نجف آمده بود و خدمت شیخ عرض کرد: چه عملی انجام دادید که به این مقام رسیدید و خداوند شما را موفق نمود اینک در راءس حوزه علمیه قرار گرفتهاید و مرجع همه شیعیان جهان شدید؟
شیخ فرمود: چون جراءت نکردم حتی نان زیر حلوا را بخورم، ولی تو با کمال جراءت نان و حلوا را تناول نمودی.
☘داستان☘
✨💫اقتدا ملائکه به یک ولیّ خدا
☘حاج میرزا محمد صادق خاتون آبادی می گوید :
🌹یک شب جمعه ، به اتفاق مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی به قبرستان معروف تخت پولاد اصفهان رفتیم و در تکیه ی مادر شاهزاده ، بیتوته داشتیم. اندکی قبل از طلوع فجر ، به من فرمودند :
"من از تکیه خارج می شوم ، ولی تو ، تا من نیامده ام ، از اینجا بیرون مرو."
👈اما پس از مدتی وسوسه شدم که بدنبال حاج شیخ بیرون روم. چون از تکیه خارج شدم ، آن بزرگوار را دیدم که به نماز ایستاده است و صفوف بسیاری از سپیدپوشان💫 با ایشان نماز می گذارند.
😱با دیدن این منظره ، از خود بیخود شدم و از حال رفتم . تا آنکه حاج شیخ را دیدم ، که بر بالینم آمده و می فرمایند : مگر نگفتم که از جای خود بیرون نروی ؟!
📗منبع:داستانهای شگفت انگیز
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📘#داستانهایبحارالانوار
معجزه ای از امام باقر علیه السلام
🔹ابوبصیر یکی از ارادتمندان خاص امام باقر علیه السلام که از هر دو چشم نابینا بود میگوید:
🔹به امام باقر علیه السلام عرض کردم:
شما فرزندان پیامبر خدا هستید؟
امام فرمودند:«آری.»
آیا پیامبر خدا وارث همه انبیا بود. آیا هر چه آنها میدانستند پیغمبر هم میدانست؟
امام فرمودند:«آری.»
آیا شما میتوانید مرده را زنده کنید و کور و بیمار مبتلا به پیسی را شفا دهید و از آنچه مردم میخورند و در خانه هایشان ذخیره میکنند خبر دهید؟
امام فرمودند:«آری،با اجازه خداوند.»
🔹در این موقع حضرت به من فرمودند:«نزدیک بیا!»
نزدیک رفتم،به محض این که دست مبارکشان را بر صورت و چشمم کشیدند، بیابان،کوه،آسمان و زمین را به خوبی دیدم.
🔹سپس فرمودند:
آیا دوست داری همین گونه بینا باشی تا نظیرسایر مردم در قیامت به حساب و کتاب الهی کشیده شوی و یامانند اول کور باشی و به طور آسان وارد بهشت گردی؟
🔹عرض کردم:
مایلم به حال اول برگردم.
آنگاه امام علیه السلام دست مبارکشان را بر چشمم کشیدند،دوباره نابینا شدم.
📚بحار،ج ۴۶،ص۲۳۷ وص۲۴۹ بااندکی تفاوت.
➥
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#داستان_آموزنده
🔆پارچهی قبا
🍂آیتالله کوهستانی به مناسبتی خاطرهای از دوران نجف خود را چنین بازگو فرمودند: من در نجف تحصیل میکردم و با قناعت و ساده زیستی روزگار را میگذراندم تا آنکه روزی مادرم برای من یک طاقه پارچه قبایی برک فرستاد.
🍂ابتدا خیلی خوشحال شدم ولی با خود اندیشیدم که اگر این پارچه را برای خود قبا بدوزم این قبای نو، عبای نو لازم دارد.
آنگاه عبای نو نعلین نو هم میخواهد و کمکم خانه و اثاثیه منزل هم باید عوض شود؛ لذا فکر کردم که بهتر است از همینجا جلو خواهش و هوای نفس را بگیرم و آن قبا را به یک طلبه فقیر هدیه دادم تا اینکه خیالم از بابت آن آسوده گردید.
📚(بر قلهی پارسایی، ص 89)
✨✨امام علی علیهالسلام فرمود: «تقوی (پرهیزگاری) را شعار باطنی خود قرار دهید.»
📚(تحف العقول، ص 202)
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
♦️ ️ ️#سلام_امام_زمانم️
🔹 سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم
سلام ای که به نامت،سرشته آب و گلم سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن
به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم..
🔹 امام خوب زمانم هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام
🔹 السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
🔹 اللهم عجل لولیک الفرج
...